(پیدیاف)
مهدیِ جامی: این گفت-و-گو هم مثلِ گفت-و-گویِ پیشینِ من با داریوشِ آشوری –آن یکی در بارهیِ زندگی اش– به صورتِ کتبی انجام شده است. استاد آشوری با وجود آن که بیمارگونه بود و صدایِ گوش اذیت اش میکرد و دل-و-دماغ مصاحبه نداشت، پاسخ به این پرسشها را از رویِ لطف به انجام رساند. البته برخی پرسشها را بنا به صلاحدید خود پاسخ نداده است. اما در هر صورت مشکلِ اصلی در این دست گفت-و-گو آن است که نمیتوان چالشِ بیشتري کرد تا به پاسخي که سؤال برای آن طرح شده رسید یا اگر جایي ابهامي افتاده است توضیح داد تا افقِ بحث یکی شود. اما با محدودیتهایي که داشتیم و حجمِ زیاد پرسشها به آنچه فراهم شد قناعت کردیم.
این بحث از نظر من قابلیتِ گسترش دارد و میشود آن را به تاریخِ اندیشهیِ زبانیِ معاصر کشاند. چیزي که در این سؤالها تا حدودي مطرح شده است اما بسطِ کافی نیافته.
آشوری از بهترین کساني ست که میشود با او از این اندیشه سخن گفت. باید بگویم که او را به خاطرِ حوصله و گشادهروییاش بابتِ نقد همیشه ستوده ام خاصه در این بحث که حوزهیِ تکاپویِ فکریِ او در چهل سال گذشته بوده است و مثلِ هر پژوهندهیِ دیگري بهآسانی میتواند به تصلب بگراید اما همچنان به رویِ بحث باز بوده و سعی کرده است پرسشگر را قانع کند. امیدوار ام بختیار باشم و این بحث را زماني در محضرِ استاد پی بگیرم.
م.ج. : نامِ فرهنگِ شما «فرهنگِ علومِ انسانی» است، اما همهیِ اصطلاحاتِ این علوم در این فرهنگ نیامده است. چه نوع واژههایي در این فرهنگ میتوان یافت؟ یا میشود انتظار داشت که معادلي برای آن آمده باشد؟
د.آ. : در دیباچهیِ نشرِ یکمِ این فرهنگ چهگونگیِ پیدایشِ ایدهیِ این کار و روندِ شکلگیریِ آن را شرح داده ام. پایهیِ آن طرحي ست که در سالِ ١٣۵۴در پژوهشگاهِ علومِ انسانی پایهگذاری کردم و با نامِ «واژگانِ فلسفه و علومِ اجتماعی» در دو جلد (انگلیسی-فارسی و فرانسه-فارسی) منتشر شد. آن «واژگان» کوششي بود برایِ گردآوریِ برابرنهادههایِ مترجمان و مؤلفانِ فارسیزبانِ حوزهیِ فلسفه و علومِ اجتماعی برایِ تِرمهایِ این گستره از علوم به زبانهایِ انگلیسی و فرانسه. در آغاز هدف از این کار نشرِ آن به صورتِ فرهنگ نبود، بلکه آن واژهها را با همکاریِ تني چند از آن جهت گردآوری کردم که به کارِ ترجمهیِ یک «فرهنگِ علومِ اجتماعی» بیاید که سازمانِ یونسکو به زبانِ انگلیسی منتشر کرده بود. هدف این بود که کتابِ مرجعي برایِ دانشجویان و مترجمان و پژوهشگرانِ این حوزه فراهم آید.
اما، آن کارِ اصلی را نتوانستیم به انجام برسانیم. زیرا فضایِ علمیِ درخورِ برایِ چنان کارهایِ بنیادی، و از جمله زبانی رسا و کارامد برایِ آن، وجود نداشت. من نیز سرانجام وادار به ترکِ آن پژوهشگاه شدم. ولی کاري که برایِ گردآوریِ زبانمایهیِ موجود برایِ علومِ اجتماعی کرده بودیم مرا به فکر انداخت که آن را برایِ بهرهمندیِ مترجمان منتشر کنیم. و این کار را هم کردیم. برخی از مترجمان و اهلِ این علوم هم این کار را پسندیدند و ستودند. زیرا برایِ نخستین بار دستمایهاي از واژگان در اختیارِشان میگذاشت. آن کار، و نامِ «واژگان»، سپس الگویی شد برایِ دیگران تا در زمینههایِ گوناگونِ علمی و فنی به گردآوری و نشرِ «واژگان» بپردازند و نامِ «واژگان» برایِ این گونه فرهنگها رسمیّتي یافت. پس از انقلاب نیز بهویژه «سازمانِ نشرِ دانشگاهی»، به مدیریتِ آقایِ نصرالله پورجوادی، در پیشبردِ این روشِ گردآوری واژگانِ علمی کوشا بود. کارِ افزودن بر مایهیِ واژگانِ علوم اجتماعی بر اساسِ منابعِ تازه را دیگران، بر پایهی جلدِ انگلیسی-فارسیِ آن نشرِ نخستین، چند بار دنبال کرده اند.
و اما، این کار برایِ من سرآغازی شد برایِ آن که به چند-و-چونِ دستمایهیِ موجودِ واژگانِ فلسفه و علوم اجتماعی و نیز کم-و-کاستیهایِ آن در زبانِ فارسی آگاهتر شوم. سپس با بینش و تجربهاي که در بابِ کاربردِ واژگانِ علمی و واژهسازی برایِ آن، در دورهیِ دستیاریِ زندهیاد غلامحسینِ مصاحب در «دایرهالمعارفِ فارسی» یافته بودم، رفته- رفته برانگیخته شدم که این کار را با دیدي سنجشگرانه دنبال کنم. (شرحِ گستردهیِ داستانِ این «ماجراجوییِ» علمی و زبانی را میتوانید در «دیباچه»یِ فرهنگِ علومِ انسانی ببینید.)
پایهیِ کارِ من در تألیفِ فرهنگِ کنونی همان گردآوریاي بوده است که آن زمان از برابرنهادههایِ مترجمانِ فارسی برایِ آن واژگان کرده بودم. در آن کارِ نخستین هر درایند (مدخل)ي به نامِ هر کسي ثبت شده بود که به نظر میرسید نخستین بهکاربرندهیِ آن است. اما بازسنجیِ آن برابرنهادهها و ارزیابیِ میزانِ روایی، سنجیدگی، و کارامدیشان، همچنین کوشش برایِ جبرانِ کم-و-کاستیها و روشمند کردنِ رهیافت به مسأله تا جایِ ممکن، کاري ست که در این چهل سال، به رغمِ همهیِ گرفتاریهایِ آوارگی و جا به جا شدنها و تنگناها، دنبال کرده ام. و چنان که میبینید ویراستِ سوم آن هم منتشر شده است. البته آنچه تا کنون برایِ این هدف انجام داده ام، چه از نظر کمیّت و چه کیفیت، با آن کارِ پایهایِ نخستین، همان واژگان، تفاوتِ بنیادین دارد. از نظرِ تفاوت تنها همین را بگویم و بگذرم که شمارِ درایندهایِ ویراستِ آخر بیش از سیهزار است، یعنی حدودِ چهار برابرِ درایندهایِ آن واژگان.
میبینید که کارِ من در آن زمینه از گردآوریِ مایهیِ موجود در زبانِ فارسی آغاز شده و سپس به ارزیابی و اصلاح و تکمیلِ آن پرداخته ام. در «درامدِ» فرهنگ، ذیلِ عنوآنهایِ «دربارهیِ این واژهنامه»، «هدفِ این واژهنامه»، و «روشِ این واژهنامه» بهتفصیل در این باره سخن گفته ام که چه شد که از آن گردآوری به اندیشهیِ تألیفِ فرهنگی از بنیاد تازه برایِ علومِ انسانی رسیدم. و این کار چهگونه، با چه روش، و بر پایهیِ چه منابعی به انجام رسیده است.
بنا بر این، این فرهنگ ناگزیر نمیتوانسته است یک فرهنگِ جامع برایِ علومِ انسانی در زبانِ فارسی باشد و چنین داعیهای نیز ندارد، بلکه بیشتر پایهگذار و راهگشا ست برایِ ورز دادنِ زبانِ فارسی و مایهورکردنِ آن در برخورد با واژگانِ پایهای و پیرامونیِ حوزهیِ علومِ انسانی در زبانِ انگلیسی، تا آن جا که از دستِ من برمیآمده است. برایِ نمونه بگویم که یکی از کارهایي که در این فرهنگ به انجام رسیده پاسخگویی به نیازِ برابریابیِ درست و رسا برایِ واژگانی ست که در زبانهایِ اروپایی با پسوندهایِ «-ایسم» و «-ایست» به کار میروند، از جمله بهفراوانی در علومِ سیاسی و مکتبها و بحثهایِ نظریِ آن. در این فرهنگِ به جایِ روشِ مکانیکیِ گذاشتنِ پسوندهای «-گرا» و «-گرایی» یا چیزهایِ دیگر مانندِ «-گر» و «-گری» — که نسلِ پیشینِ مترجمانِ ما در پیش گرفته بودند — نشان داده ام که با توجه به بارِ معناییِ هر یک از این تِرمها و معناهایِ، دستِ کم، چهارگانهیِ پسوندِ – ایسم در زبانِ انگلیسی، چهگونه باید چندین پسوندگونهیِ فارسی را در برابرِ آن به کار برد. حدودِ چهل سال پیش مقالهاي در بازگفت و توجیهِ این روش منتشر کردم. کاربستِ آن روش در این فرهنگ دنبالهیِ همان کارِ پژوهشی ست. بسیاری از مترجمان در این سالها، بر پایهیِ همین فرهنگ، این روش را پسندیده اند و برابرنهادههایِ آن را به کار میبرند.
در مقدمه نوشته اید که برخی واژهها از ویراستهایِ پیشین حذف شده و برخی افزوده شده است. معیارِتان برایِ حذفِ واژهاي یا افزودن واژهاي چیست؟
در این فرهنگ، افزون بر واژگانِ پایهایِ علومِ انسانی، شمارِ بالایی از واژههایي نیز آمده است که آنها را «واژگانِ پیرامونی» نامیده ام. مراد- ام از این برداشت واژههایي ست که بهفراوانی در این گونه متنها میآیند بیآن که به معنایِ کاملِ کلمه واژههایِ فنّی و اصطلاحی به شمار آیند. گروهي از آنها در آن گردآوریِ نخستین هم راه یافته بودند و یا سپس خود به آن افزوده ام. اما در بازبینیها به نظر- ام رسیده است که وجودِشان در این فرهنگ ضرورتی ندارد و فرهنگهایِ دوزبانهیِ دیگر میتوانند پاسخگویِ آنها باشند. با این دید آنها را حذف کرده ام تا جا برایِ واژههایِ ضروریتر باز شود.
همه رشتههایِ علومِ انسانی فرهنگنامههایِ خاص خود را دارند. زبانشناسی، مثلاً، خود دارایِ واژهنامههایِ متعدد است. فاصلهیِ این فرهنگ با آن واژهنامهها در کجا ست؟ به عبارتِ دیگر، این فرهنگ نمیتواند و همانطور که گفتید قرار نبوده جامع اصطلاحات علومِ انسانی و اجتماعی باشد. پس چه واژههایي برایِ وارد شدن در این فرهنگ انتخاب می شوند؟
بنایِ کارِ این فرهنگ، از آغاز، چنان که گفتم، هرگز این نبوده است که یک فرهنگِ جامع برایِ علومِ انسانی باشد. نوآوری این فرهنگ و جایگاهی که برایِ خود پیدا کرده شیوهیِ برخوردِ آن با زبانِ فارسی ست و روشِ آن برایِ توسعهیِ این زبان. هدفِ این کار بیرون آوردنِ زبانِ فارسی از تنگناهایِ واژگانی آن در برخورد با زبانهایِ پیشاهنگِ علومِ انسانی مدرن است. همچنین بازیافتِ بخشي از سرمایهیِ تاریخیِ واژگانِ زبانِ فارسی، با دیدي سنجشگرانه، در خدمتِ چنین هدفي ست. فرهنگهایي که به آنها اشاره کردید، تا آن جا که من دیده ام، هیچیک چنین روش و سیاستي را دنبال نکرده اند. بلکه همگی دنبالهیِ روشِ همان واژگانِ فلسفه و علومِ اجتماعی را گرفته اند. یعنی، گردآوریِ برابرنهادهها از زیرنویسِ صفحههایِ کتابها یا در برابرنامهیِ پایانِ آنها. فرهنگِ علومِ انسانی دستِ کم دو- سه هزارِ واژهیِ ترکیبی و مشتق را به زبانِ فارسی شناسانده یا زنده کرده است که پیش از آن به این شکل شناخته نبوده اند. (از نمونههایِ سادهیِ آنها همین دو واژهیِ «برابرنهاده» و «برابرنامه» است که در همین چند سطر میبینید.)
در جاهایِ مختلفي شما گفته اید که شماري از این مفاهیم در فارسی نام ندارد یا نداشته و معادل سازیهایِ شما را میتوان، به این ترتیب، نامگذاریِ آن چیزها و مفاهیم تلقی کرد. نامیدنِ چیزها، به قولِ باختین، بازی در نقشِ حضرتِ آدم در کتابِ مقدس است که با موضوعاتِ بکر سر-و-کار داشت و باید بر آنها نام می گذاشت. آیا واقعاً این مفاهیم بی سابقه و کاملا جدید اند؟ آیا مفاهیمي که فکر می کنیم تازه است واقعاً تازه است؟ یا نام و تعبیري دارد و داشته است در فرهنگِ ما که آن را چه بسا فراموش کرده ایم و باید از نو آنها را کشف کرد؟
اگر در این نکته، چنان که باید، درنگ کنیم که تمدنِ مدرن بر دوشِ علم و علمباوری تا حدِِّ علمپرستی بنا شده و انقلابِ عظیمی که در شیوهیِ زیستِ بشر از نظرِ مادّی و معنوی، در این دو- سه قرن پدید آمده بر بنیادِ انقلابِ علمی دست در دستِ انقلابِ صنعتی بوده است، درمییابیم که برایِ تولیدِ دستگاههایِ عظیمِ واژگانیِ علم و صنعت و تمامیِ شکلِ زیستِ بشرِ مدرن — از جمله شهرنشینی با تمامیِ لوازمِ آن -- یک انقلابِ زبانی نیز ضروری بوده است. گشودنِ راه برایِ ورودِ دهها هزار واژگانِ فنیِ لاتینی- یونانی- بنیاد و رفتارِ تکنیکی- مکانیکی با آنها برایِ زایا کردنِ هرچه بیشترِشان، از ناگزیریهایِ انفجارِ علمی و تکنولوژیکی بوده که جهانِ مدرن را پدید آورده است. (به این بحث در کتابِ زبانِ باز پرداخته ام.) از نظرِ من، که در هر دو حوزهیِ زبانی سالها کار و پژوهش کرده ام، یعنی هم زبانِ فارسی و هم سه زبانِ اروپایی، بهویژه انگلیسی، این مفاهیم در اصل نه در زبانِ ما وجود داشته نه در زبانِ آنها. اینها همه فراوردههایِ ذهنِ مدرن و زبانِ مدرن اند که در زبانهایِ اروپایی جا افتاده و «طبیعی» شده اند، اما در زبانِ ما -- به دلایلي که بحثِ آن را در مقالههایِ خود دربارهی مسائلِ زبانیِمان کرده ام– هنوز غریبه اند. البته، همهیِ آنها یکباره «نو» نیستند، بلکه دستگاهِ واژگانیِ «سنّتی» هم با پذیرفتنِ نقشهایِ معناییِ تازه در خورِ نیازهایِ تازه میتوانند در دستگاهِ مفاهیمِ مدرن جایی پیدا کنند، چنان که در هزاران مورد کرده اند. (از جمله، در بابِ دگردیسیِ معنایی و نیز دگرگونیِ بسامدِ گروهي از واژههایِ فارسی در برخورد با زبانهایِ اروپایی، نگاه کنید به مقالههایِ من در بازاندیشیِ زبانِ فارسی، همچنین به مقالههایِ «فارسی شکر است» و «زبانِ تجدد» به همین قلم، که این دو بر رویِ اینترنت یافت میشود.) [۱]
شما با معادلهایِ جدید خواه ناخواه می گویید که این کلمه/ مفهوم قبلا نبوده است. چهقدر میتوان اطمینان داشت که یک مفهوم واقعاً جدید است؟ از نظر شما «جدید» یعنی چه؟ چهطور میشود که برخی از مفاهیمِ علومِ انسانی که با انسان و تاریخ دراز هستی و جامعه او سر-و-کاردارد اینقدر تازه باشد که نیاز به معادلِ تازه داشته باشد؟
اگر مفهومهایِ نادیدنی، مانندِ مفهومهایِ علومِ انسانی را کنار بگذاریم، فهمِ این نکته در بابِ آنچه به چشم میتوان دید ساده است. اگر از تمامیِ از سازمانهایِ اداری و نهادهایِ فرهنگی و اجتماعی و روابطِ مدرن در یک شهرِ مدرن و شیوههایِ پیچیدهیِ زندگی و رفتار در درونِ آن چشم بپوشیم و تنها از نظرِ ساخت-و- ساز به ساختمانهایِ مدرن چشم بدوزیم، به آسمانخراشها، که ساختههایِ همین صد سالِ اخیر در زندگانیِ بشر اند، میبینیم که اینها چهگونه، برپایهیِ علومِ فیزیک و شیمی و دهها رشتهیِ مهندسیِ مدرن و نیز به یاریِ ابزارها و ماشینهایی ساخته شده اند که همگی دستاوردِ انقلابِ علمی و صنعتی در همین دویست سالهیِ اخیر اند. بنا بر این، اینها همه «جدید» اند و پدیدههایي بیپیشینه در زندگانیِ بشر. در نتیجه، به دستگاههایِ واژگانیِ جدید نیازمند اند که بتواند بارِ معنایی و کاربردیِ آنها را بکشد. اگر تنها به پیچیدگی و گوناگونیِ سازمایههایِ شیمیاییِاي که در آنها به کار رفته بیندیشید یا به سازمانِ در-هم-تنیدهیِ لولهکشیها و سیمکشیهایِ آب و برق و گاز و تلفنِشان و دستگاههایِ ادارهکننده و به-کار- اندازندهشان، و آنها را در کنارِ ساختمانهایِ قدیمیِ سه-چهار طبقه بگذارید، روشن است که میانِ این بناهایِ مدرن و بناهایِ پیشامدرن شکافِ عظیمی میبینید که ناگزیر میباید در دستگاههایِ زبانی و واژگانیشان بازتافته باشد. هم به آنچه به سازندگیِشان ربط دارد و هم به آنچه به کاربردِشان. دانش و تجربهیِ محدودي که معمار و بنّایِ جهانِ پیشامدرن با شاگردی نزدِ «اوستا»یِ خود میآموخت، اکنون استادان به صورتِ صدها رشتهیِ ویژهکاریِ علمی و فنی در هنرستانها و دانشگاهها درس میدهند؛ درسهایي که برایِ آنها زبانمایههایِ ویژهکاری (تخصص)، یعنی دستگاههایِ واژگانیِ پروردهیِ کلان و گسترشپذیر، ضروری ست. ذهنیّتِ مدرن روشها و تکنیکهایِ برساختنِ این دستگاههایِ واژگانی و زبانمایهها را هم آفریده و سازمان داده است. آنچه هم که از واژگان و زبانمایهیِ پیشهوریِ پیشامدرن، برایِ مثال، در زبانمایهیِ معماریِ مدرن و فنونِ مهندسیِ مربوط به آن بازمانده است، ناگزیر، با مایههایِ معناییِ تازه و چهبسا با تعریفهایِ تازه، توانسته است دوام بیاورد و در دستگاههایِ واژگانیِ مدرن جایی بیابد. این مثالي بود از گوشهاي از دستاوردهایِ شگرفِ علم و تکنولوژیِ مدرن که دلِ اتُم را نیز شکافته و هر آنچه را که بر رویِ زمین یافتپذیر است به اُبژهیِ شاخهاي از علم بدل کرده است و اکنون از زمین به سویِ تسخیرِ عالم کیهانی روان است. در نتیجه، در جوارِ انقلابِ علمی و صنعتی و پا به پایِ آنها، همچون بنیادِ ضروریِ رشدِشان، یک انقلابِ زبانی هم در ساحتِ واژگان رخ داده است که تنها چشمهایِ آشنا با تاریخِ این انقلابِ در حوزهیِ زبانشناسی آن را درمییابند، و نه حتا کارشناسانِ این حوزههایِ علمی و صنعتی که به کار برندگانِ دستگاهِ واژگانیِ رشته و حرفهیِ خود اند که آن واژگانِ «مصنوعی»، بر اثرِ آشنایی و عادت، برایِشان طبیعی شده است.
همچنین است در قلمروِ علومِ انسانی. درست است که انسان در جهآنهایِ پیشامدرن در قالبِ شبکهیِ روابط اجتماعیاي میزیست که از دیدِ علومِ انسانی مدرن آنها را به نامِ نهادهایِ اجتماعی و سیاسی و فرهنگی و اقتصادی میشناسیم، اما هرگز به این عنوانها به آنها آگاهی نداشته و آنها را ذیلِ این نامها نمیشناخته است. واژههایِ اجتماع، سیاست، فرهنگ، و اقتصاد، در گذشته، کاربردِ پیشامدیِ بسیار محدودي داشته اند، آن هم به معنایی ناروشن، در بسترِ فرهنگِ جهانِ پیشامدرن و با کمترین ربط به معنایِ علمیِ مدرنِشان. هرگز با یایِ نسبت به کار نمیرفته اند، یعنی اجتماعی، سیاسی، فرهنگی، اقتصادی. در صدسالهیِ اخیر است که از راهِ ترجمهیِ واژههایِ société, politique, culture, économie از زبانِ فرانسه این واژههایِ کهن را بارِ معناییِ مدرن بخشیده ایم و یایِ نسبت را هم برایِ کاربردهایِ نخست ژورنالیستی، و سپس علمی و دانشگاهی، به آنها چسبانده ایم و از آنها تِرمِ علمیِ مدرن ساخته ایم. این واژهها در زبانهایِ مادرِ مدرنیّت (پیشاپیشِ همه، فرانسه و انگلیسی) تا دورانِ مدرن چنین بارِ معناییِ گیتیانه (سکولار) و همچنین بسامدِ بیاندازه نداشته اند و نامي برایِ یک رشتهیِ علمی هم نبوده اند. در دورانِ مدرن است که هر یک از اینها، با زیرشاخههایِ اداری و فنی و علمیشان، دستگاهِ واژگانیِ کلاني را به دنبال میکشند که پیوسته بر آنها افزوده نیز میشود. این مفهومهایِ علمی و فنی همگی جدید اند و اگر بارِ معناییِِ کنونیِشان بر واژگانِ دیرینه نیز سوار شده باشد، دستگاهِ واژگانیشان، شاملِ دهها و صدها و گاه چندهزار ترم (چنان که در علمِ اقتصاد و شاخههایِ آن) «جدید» است، یا به واژهی رساتر، مدرن است، اگرچه خویشاوندیاي نیز با واژگانِ کهن داشته باشند. برایِ نمونه، درنگي بفرمایید در معنایِ واژهیِ «مجلس» در زبانِ ما که چهگونه از مجلسِ عروسی و عزا به مجلسِ قانونگذاری تبدیل شده است که نسبتِ بسیار کمرنگي با کاربردهایِ دیرینه و هنوز روایِ آن دارد. مجلس، در واژگانِ سیاسیِ فارسی، که واژگانِ مدرن است، بارِ معناییِ خود را از واژهیِ فرانسویِ parlement گرفته است.
واژههایِ پیشنهادیِ شما که تازه و فارسی هستند برایِ ترجمهیِ متون معاصر حتماً کاربرد دارند اما اگر بخواهیم متني قدیمی را ترجمه کنیم چه باید بکنیم؟ آیا نباید زبان ترجمهاش را کمي کهنهتر بگیریم؟ مثلاً، عواید به جایِ سود و بازده در ترجمهیِ returns. خودِ شما وقتي متني کلاسیک را ترجمه می کنید چه سیاستي دارید؟ آن را به زبانِ تر-و-تازه و نوسازی شدهیِ امروزی ترجمه میکنید یا رنگي از کهنگی را در انتخابِ واژهها حفظ می کنید؟ آیا چنان واژهها و معادلهایي که برایِ ترجمهیِ متون قدیمتر باید استفاده کرد در فرهنگِ شما آمده است؟
البته، همهیِ واژههایِ پیشنهادیِ من «تازه و فارسی» نیستند، که گمان میکنم مرادِ شما از این تعبیر فارسیِ سره باشد. من هوادارِ به کار بردنِ واژههایِ اصیلِ فارسی ام که به ضربِ قلمِ منشیانِ درباری و «علما» و «فضلا» جایِ خود را بیهوده به سیلِ واژههایِ عربیتبار سپرده اند. دلایلِ علمی و فنیِ این گرایش را نیز در مقالههایِ بازاندیشیِ زبانِ فارسی و همچنین در پیشگفتارِ فرهنگ گفته ام. از واژههایِ عربیتبار آنچه را که ضروری یا جایگزینناپذیر باشد به کار میبرم. امّا، بهخلافِ عادت و روشِ دیرینهای که برایِ فضلفروشی صرف و نحوِ عربی را نیز همراهِ آنها وارد فارسی میکرد، میکوشم آنها را در قالبِ فارسی و بنا به دستور زبانِ فارسی به کار گیرم. همچنان که برخی واژههایِ اساسیِ اندیشهیِ علمی و فلسفیِ اروپایی (مانندِ ایده، سوژه، اُبژه) را نیز پذیرفته و در فرهنگِ خود آورده ام و در نوشتههایام به کار میبرم.
امّا آنچه شما از نظرِ جوازِ سبکیِ ترجمه میگویید به متنهایِ ادبی برمیگردد نه متنهایِ علمی. اگر کسی، برایِ مثال، بخواهد نوشتههایِ گالیله یا نیوتُن یا داروین را به فارسی ترجمه کند، وسواس در بارهیِ ویژگیهایِ سبکیِ اثر، از جمله دیرینگیِ واژگان و سبکِ نوشتار، و بازتاباندنِ آن در ترجمه کارِ بیهودهاي ست. برایِ مثال، در ترجمهیِ نوشتههایِ آدام اسمیت یا مارکس یا کانت یا ماکس وبر نباید چنین وسواسی داشت. زیرا که این نویسندگان همتِشان در جهتِ رساندنِ هرچه عریانتر و سرراستترِ معناست نه دادنِ پژواکِ ادبی یا زیباییشناسانه به اثرِ خود. امّا آن جا که پایِ آثارِ ادبی در میان باشد، کار حکمِ دیگری دارد. و اگر مترجم هنرِ سبکآوری داشته باشد، ترجمه روح و معنایِ بهتر و ژرفتری پیدا میکند. و البته، بازتاباندنِ کهنشیوگیِ متن در ترجمه هم میتواند از آرایههایِ زیباشناسیک در ترجمه باشد. من خود در ترجمهیِ یک اثرِ شاعرانه مانندِ مکبثِ شکسپیر یا اثری فلسفی مانندِ چنین گفت زرتشت، که با زبانِ شاعرانه و آهنگِ حماسیِ پُرتوان نوشته شده است، یا اثری مانندِ شهریارِ ماکیاوللی که شیوا و گیرانویسی در آن بخشی از ساختارِ معنا ست، کوشیده ام زبانی «نئوکلاسیک» به کار بگیرم که هم طنینی از زبانِ کلاسیکِ شعر و نثرِ فارسی در آن باشد و هم رابطهیِ اُرگانیکِ خود را با زبانِ زندهیِ امروزی نگاه داشته باشد. امّا در ترجمهیِ جلدِ هفتم تاریخِ فلسفه به قلمِ فردریک کاپلستن تنها رسایی و روشنیِ زبان را در نظر داشته ام نه طنینِ ادبیِ آن را. در این ترجمه کوشیده ام از زبانِ مغلق و تاریکِ رایج در سنتِ زبانِ فلسفی در میانِ ما دوری کنم. اگر در ترجمهیِ متنهایِ ادبی گرایشام به آراستگی ست، در نگارش و ترجمهیِ متنِ علمی یا فلسفی به پیراستگی ست. اما پیراستگی نیز خالی از حسِ زیباشناسیک نیست.
در بحثهایِ واژهگزینی و معادلسازی معمولاً به معنایِ واژه یا اجزایِ سازندهیِ آن توجه میشود، مثلاً in +put و معادلِ «درونداد» برایِ آن. اما چه بسا معنایِ واژههایِ سازندهیِ اصطلاح و انتقالِ آن به فارسی کمکي به فهمِ یک تعبیر یا اصطلاح نکند (مثلاً governing body اگر به هیأتِ حاکم یا حکمران ترجمه شود). شما فکر میکنید چهقدر معنا مهم است و چهقدر ارتباط برقرار کردنِ معادلِ پیشنهادی با مخاطبِ فارسی اهمیت دارد؟ (مثلاً هیأتِ حکمران بگوییم یا بهسادگی بگوییم هیأتِ مدیره؟)
هیأتِ مدیره ترجمهاي ست از managing council یا board of directors، که در موردِ شرکتها به کار میرود . governing body، تا آنجا که من میدانم، حوزهیِ کاربردیِ دیگری دارد. برایِ مثال، در موردِ آژانسِ بینالمللیِ انرژیِ اتمی به کار میرود، که «حاکمان (governers)»اش نقشِ دیگري جز مدیرانِ شرکتها دارند و نمایندگانِ دولتها هستند. این گونه تمایزهایِ مفهومی را باید در ترجمه در نظر داشت. «ارتباط برقرار کردنِ معادلِ پیشنهادی با مخاطبِ فارسی» البته اهمیت دارد، اما سنجیدگی و دقتِ ترجمه نیز از خواننده طلب میکند که برایِ درکِ یک مفهوم تازه کوشش کند.
در بحثِ معنا هم باز دستِ کم دو سطح میتوان تعریف کرد: یکي معنایِ قاموسی، یکي معنایِ کاربردی. مثلاً شما برایِ مارجینال در علمِ اقتصاد «مرزانه» پیشنهاد کرده اید. این را میتوان معنایِ قاموسی نامید. فکر میکنید معنایِ قاموسی ارتباطِ کافی برقرار میکند؟ (در قیاس با «نهایی» برایِ همین مفهوم که معادلِ کاربردی و جاافتادهاي ست.)
«نهایی» معادلِ درست و رسایي برایِ marginal نیست، اگرچه به کار رفته است. بلکه در کاربردهایِ این واژه در اقتصاد و جامعهشناسی باید رابطهیِ آن را با margin (به معنایِ لبه، مرز، حاشیه) در نظر داشت. مرزانه اگرچه، به دلیلِ این که تاکنون به کار نرفته، ناآشنا مینماید، ولی در ترکیبهایي مانندِ «سودِ مرزانه» (marginal profit)، به معنایِ «در مرزِ سود و زیان»، معنا را با دقت و روشنی میرساند و «فتوا»یِ من به کار بردنِ آن است. برایِ پروراندنِ زبانِ علمی نمیتوان در محدودهیِ زبانِ آشنا و عادی جا خوش کرد و ماند. بلکه، هر جا که لازم باشد میباید دامنهیِ واژگانِ فنّی را گسترش داد. یکی از هدفهایِ اساسیِ این فرهنگ، چنان که در «درامدِ» آن گفته ام، همین است. یعنی، هم دقتبخشیدن هم وسعت بخشیدن به واژگان.
تکنیکهایِ گسترشِ واژگان
بخشِ دومِ گفت-و-گو
آیا همیشه «یک» معنایِ قاموسی برایِ واژهها باید انتخاب کرد؟ مثلاً در مقابلِ «اکتیو»(active)، غیر از «فعال» و «کوشا» چه بسا باید «فاعلی» هم به کار برد چنانکه خودِ شما به کار برده اید. امّا در مقابلِ «تله»(tele) معمولاْ «دور» به کار برده اید که گاه ابهام ایجاد میکند؛ مثلِ «تلهشاپینگ»(teleshopping). یا «تینک تنک»(think tank) را به «خزانهیِ اندیشه» برگردانده اید در حالي که یک نهادِ اجتماعی ست و صرفِ ترجمهیِ واژههایِ آن معنایِ نهادی و اصطلاحی اش را روشن نمی کند.
بستگی دارد به این که واژه در زبانِ مرجع به یک معنا به کاربرده شده باشد یا چند معنا.tele- پیشوندي ست یونانی به معنایِ دور. در فارسی پیشوندي به این معنا برابر با آن نداریم. امّا ساختارِ ترکیبیِ زبانِ فارسی اجازه میدهد که «دور-» را پیشوندگونه در برابرِ آن به کار بریم. برایِ tele- ترکیبِ «دورانه-» را هم به کار برده ام که در برخی ترکیبها بهتر مینشیند.
و امّا، «خزانهیِ اندیشه» هم، مانندِ هر ترم یا اصطلاحِ فنّیِ دیگر، در متن و بنا به تعریف است که معنایِ خود را نشان میدهد. زبانهایي که مفهومهایِ علمی و فنیِ مدرن را از زبانِِ دیگر وام میگیرند، یا باید آن واژههایِ اصلی را وام بگیرند یا بارِ مفهومیِ آنها را سوارِ واژههایِ بومی کنند. چنان که ما فارسیزبانان در پذیرشِ دستگاههایِ واژگانیِ مدرن تاکنون چنین کرده ایم. در این مورد هم یا باید همان «تینک تنک» را با بارِ معناییاش در زبانِ انگلیسی بگیریم، یا اگر میخواهیم زبانِمان در انبوهِ واژههایِ بیگانه غرق نشود، اگر به مفهومِ آن نیاز داریم، این مفهوم را سوارِ یک واژه یا ترکیب در فارسی کنیم و بکوشیم معنایِ آن در کاربرد جا بیفتد و بومی و اهلی شود. معنایِ «خزانهیِ اندیشه» در فرهنگِ من گرتهبرداری از معنایِ think tank در زبانِ انگلیسی ست. کساني که به این فرهنگ روی میآورند ناگزیر باید معنایِ ترمِ اصلی یا تعریفِ آن را بدانند و تنها در جست- و-جوی برابرنهادهاي برایِ آن در فارسی به سراغ این فرهنگ بیایند. نقشِ این فرهنگ برابریابی ست نه تعریفِ ترمها. امّا من خود در پایانِ برخی ترجمهها و تألیفهایِ خود، برایِ آسان کردنِ کارِ خواندنِ متن، برابرنهادههایِ دوزبانه را، هر جا که ضروری دیده ام، با تعریفي کوتاه همراه کرده ام. اگر مترجمان و مؤلفانِ دیگر هم این کار را بکنند خوب است.
در واقعیتِ زبانی هم بسیاري از واژهها در همان معنایِ اولیه خود به کار نمی روند (رکابِ ماشین یا شمعکِ موتور یا گذرنامه که امروز دیگر دفترچه است تا نامهیِ یکبرگی و از این دست بسیار). چرا باید معادل را صرفاً بر اساسِ معنایِ اصلیِ واژههایِ فرنگی ساخت؟ آیا کاربردِ آنها یا معنایِ ارتباطیِ آنها که لزوماً منطبق بر معنایِ قاموسی نیست نمیتواند اساسِ معادلسازی باشد؟ مثلاً «عکسنامهگری» ترجمهیِ فوتوژورنالیسم(photojournalism) است، امّا ترجمهیِ کاربردیاش نیست. چرا نگوییم «عکاسیِ مطبوعاتی»؟
البته از بسیاري از ترمها و اصطلاحها میشود ترجمهیِ راحتالحلقومی از این دست کرد. که همهپسندتر هم هست. به نظرِ من هم ایرادي ندارد. امّا هنگامي که قرار باشد پدیدهاي به صورتِ یک رشتهیِ علمی یا فنی مطالعه یا درس داده شود با این گونه زبانِ ولنگ-و- واز نمیتوان، دستِ کم چنان که باید، از پسِ آن کار برآمد. این اصل نه تنها در بابِ رشتههایِ پَر- و- پادارِ علمی که به دستگاهِ ترمشناسیکِ بسیار پهناورِ زایا و استوار نیاز دارند — بیش از همه رشتههایِ علومِ طبیعی — در بابِ رشتهیِ دانشگاهیِ ژورنالیسم هم صادق است. در زبانِ انگلیسی هم میشود این ترمِ دانشگاهی را، برایِ مثال،photography for journals/journalism گفت. و چهبسا میگویند. امّا از این عبارت نمیتوان مشتقِ صفتیِ photojournalistic را ساخت، همچنان که از «عکاسیِ مطبوعاتی» در فارسی نمیشود ساخت، مگر با افزودنِ یک یا دو کلمه در هر دو زبان، مانندِ «مربوط به /of the … ».یعنی، با عبارتي ولنگ- و- وازتر این مفهوم را به شکلي برسانیم. این گونه واگردانِ مفهوم برایِ کاربرد در زبانِ عادی اشکالی ندارد، اما دقت و فشردگی و تعریفپذیریِ زبانِ ترمینولوژیک چیزِ دیگری میطلبد. کوششِ من هم راهگشایی در همین جهت است.
گاه در برگردان و معادلسازی از ترکیب و نظامِ واژهسازیِ انگلیسی پیروی میکنید. مثلاً fund raising را به «پول-گردآوری» برگردانده اید. به نظرِتان بهتر نیست این دست تعابیر را فارسیتر کنیم و بگوییم «گردآوری پول» یا «جلبِ پشتوانهیِ مالی»؟ آیا میتوان نحوِ زبان مقابل را به زبان فارسی منتقل کرد؟
این هم موردي ست همانندِ موردِ پیشین .fund raising در امریکا و برخی کشورهایِ اروپای غربی کاري ست که نهادهایِ خیریه و خدماتِ اجتماعیِ سودناور (non-profit)، مانندِ بیشینهیِ آموزشگاهها و دانشگاهها، پیوسته دنبال میکنند. کساني نیز به نامِ fund raiser یا شاید نامهایِ دیگر، در آنها برایِ این کار سِمَتِ ثابت و اداره و دستگاه دارند. به همین دلیل، کوشیده ام دو ترم برایِ این دو بسازم، نه آن که با یک عبارت، به گفتهیِ شما، آن را «فارسیتر» کنم. «پولگردآوری» و «پولگردآور» هم ساختمانِ ترکیبیِ فارسی دارند و از نظامِ واژهسازی انگلیسی پیروی نمیکنند. در جوارِ این دو، با توجه به معنایِ «مایه» در فارسی، که پول هم معنا میدهد (از جمله به صورتِ دستمایه)، دو ترکیبِ «مایهآوری» و «مایهآور» را هم گذاشته ام که کوتاهتر است. اگر بختِشان بلند باشد، دور نیست که رواج یابند.
گر%A