این مقاله در شماره‌ی مرداد ماهِ مجله‌ی مهرنامه در تهران منتشر شده است.

آقای سید جواد طباطبایی با پُرکاری و بیرون دادنِ چندین کتاب لقبِ «فیلسوفِ سیاسی» را در عالمِ قلم و اندیشه در زبانِ فارسی از آنِ خود کرده و در مطبوعات نامي یافته است. نام‌آوری، البته، حقِ هر کسي ست که در عالمِ علم و ادب و هنر و سیاست و جز آن‌ها کاري نمایان می‌کند. اما جایِ افسوس است که بخشِ عمده‌ی نام‌آوریِ ایشان نه به خاطرِ اندیشه‌گریِ والا و هنرِ نویسندگی، بلکه به سببِ جنجال‌برانگیزی با تاخت-و-تازي ست که در قلمروِ اندیشه‌یِ سیاسی و فلسفه به اهلِ قلم در زبانِ فارسی می‌کند و زنده و مرده را بی‌نصیب نمی‌گذارد. چنان که از این تاخت-و-تازها برمی‌آید، به نظرِ ایشان همه بی‌سواد و نفهم اند و گویی ناگهان آسمان شکافته شده و یک اندیشه‌گرِ بی‌بدیل به میدانِ ظلماتِ عالمِ جهل و بی‌سوادیِ ما پرتاب شده تا با نورافشانیِ علمی و فلسفیِ خود— و البته، مالیدنِ پوزه‌یِ همه‌ به خاک— جهانِ ما را از تاریکیِ جهل برهاند!

او، از جمله، تاکنون چند بار با نیش و کنایه‌هایي که «اقتضایِ طبیعتِ» چنین طبعي ست، به من نیز، سرراست و ناسرراست، اشاره‌هایي داشته است. اما من با این که سه-چهار کتاب از او را هم خوانده و از خامی و بی‌مایگیِ فکری و آشفتگیِ زبانِ آن‌ها، از سویي، و خود-بزرگ‌-بینیِ بی‌اندازه‌اش، از سویِ دیگر، در حیرت بوده ام، و چیزهایي هم در حاشیه‌یِ کتاب‌ها یادداشت کرده بودم، هرگز سرِ درگیریِ قلمی با وی را نداشتم. زیرا به نظر-ام کاري بیهوده‌ و جنجال‌برانگیز می‌آمد، اگرچه هرگز برایِ من کارِ دشواري نبوده است. ایشان، از جمله، در سلسله درس‌گفتارهایي با عنوانِ «ماکیاولی‌خوانی» به ترجمه‌ی من از شهریارِ ماکیاوللی بند کرده و به نامِ نقدگری خرده‌هایي بر آن گرفته اند که قصدِ آن چیزي جز بی‌اعتبار کردنِ من و کارِ من در چشمِ جوانان نیست. باری، چنان که نشان خواهم داد، نامِ درستِ کارِ ایشان همین «بند کردن» است به نیّتِ آسیبِ اخلاقی زدن، نه نقد کردنِ یک اثر به روشِ درستِ علمی با رعایتِ اصولِ اخلاقیِ چنین کاري. 


این سلسله «درس‌گفتار»ها (این واژه هم از فراورده‌هایِ کارگاهِ، به قولِ ایشان، «لغت‌بازیِ» من است) چند سالي ست که بر رویِ اینترنت هست. من هم بارها در وبگردی‌ها به آن‌ برخورده ام. اما با پوزخندي از کنار-اش گذشته ام، زیرا «اقتضایِ طبیعت» را در آن‌ می‌دیدم. ولی انتشارِ متنِ خلاصه شده‌اي از آن‌ها در مجله‌یِ مهرنامه (تهران، شماره‌ی ١۲، خردادِ ١۳۹٠) برای‌ام برخوردِ تازه‌اي با آن بود که مرا به دادنِ این پاسخ برانگیخت. زیرا در آن، گذشته از آن بی‌مایگی‌ها و حرف‌هایِ خنده‌دار، رگه‌اي ستبر از تقلّب و بی‌اخلاقی نیز می‌بینم که دیگران چه‌بسا درنیابند. از سویِ دیگر، نیّت‌ام این است که، جواناني که بنا ست در محضرِ ایشان درسِ اندیشیدن بیاموزند، از جمله جوانانِ مهرنامه‌نویسِ ما– که عَلَمِ چنین مقاله‌اي را بر سرصفحه‌یِ مجله‌شان می‌کوبند– هشیارتر شوند که چه می‌کنند.

طباطبایی، بی آن که در آغاز نامي از مترجمِ شهریار بیاورد، تمامیِ این «درس‌گفتار»ها را بر اساسِ ویراستِ یکمِ ترجمه‌یِ من از آن کتاب دنبال کرده است. شک نیست که، نویسندگانِ اهلِ نظر حق دارند ترجمه‌یِ مرا، مانندِ هر کتابِ دیگر، نقد کنند. اما به‌راستی جایِ شگفتی ست که، کسي که سرِ آموزشِ چه‌گونگیِ خوانشِ درستِ آن کتاب را با تفسیرهایِ خود دارد، چرا باید، به جایِ ترجمه‌ی متن به قلم و زبانِ خود، پایه‌یِ فرمایشاتِ تفسیریِ خود را بر متني بگذارد که به گفته‌یِ او هیچ اعتباري ندارد و ناگزیر پیوسته باید به پر-و-پاچه‌یِ آن بپیچد و آن را «نقد» کند! در همان آغاز او از «این ترجمه‌هایِ فارسی» یاد کرده است که همه نادرست و بی‌بنیاد اند و ترجمه‌یِ این کتاب هم از شمارِ آن‌ها ست. به نظرِ او، متنِ «بسیار دقیقِ» ماکیاوللی، البته، هماني نیست که «با ادبیاتِ ما و ادبیاتچی بودنِ مترجمانِ ما که عمدتاٌ لغت‌باز هستند و نه مترجمانِ واقعیِ اندیشه» درست از آب درآید.

او اگرچه مترجم را به مترجمان جمع بسته  و همه را به یک چوب رانده ، با گفتنِ این که «عمدتاٌ لغت‌باز هستند» روشن است که به چه کسي اشاره می‌کند. زیرا در میانِ مترجمانِ ما کسي بیش از من به «لغت‌بازی» نامدار نیست. دوباره می‌پرسم که، چرا تفسیرِ فیلسوفِ گرانقدري مانندِ ایشان می‌باید بر پایه‌یِ متني باشد به قلمِ یک «ادبیاتچیِ لغت‌باز» که مترجم «واقعیِ» اندیشه نیست؟ به دلایلي که خواهم ‌آورد، علّتِ آن چیزي جز رانه‌یِ «اقتضایِ طبیعت» در ایشان نیست. وگرنه می‌توانست با کمی دستکاری در عبارت‌ها و کلمه‌ها— چنان که در میانِ ما بسیار می‌کنند— ترجمه را به نامِ خود کند تا ناگزیر از این‌همه خرده‌گیری بر آن نباشد. اما در ترجمه‌یِ من هم تنها به چند برابرنهاده در واژگانِ آن «بند» کرده است و بس. و گویا به اصلِ ترجمه‌یِ متن ایرادي ندارد یا چندان ندارد. حال ببینیم که ایرادها از چه مقوله‌ اند:
ایرادها، چنان که گفتم، بر اساسِ نشرِ یکمِ ترجمه‌یِ شهریار است که در ١۳۶۶ منتشر شده  است. اما این کتاب، دوازده سال بعد بار دیگر ویرایشِ اساسی شده و اکنون سه سال است که ویراستِ سومِ آن در بازار است. بنا براین، پایه‌یِ نقدِ ایشان می‌بایست بر ویراستِ دوم و سومِ این کتاب بوده باشد که متنِ نهاییِ آن به قلمِ من است، نه ویراستِ یکم . از جمله ایرادهایِ آقای پروفسور طباطبایی به این ترجمه‌ آن است که چرا  واژه‌یِ virtù را، که مفهومي ست کلیدی در فهمِ شهریار، «هنر» ترجمه نکرده ام. و شاهد هم از فردوسی آورده است که «هنر نزدِ ایرانیان است و بس». این ایراد البته درست است. اما می‌شود پرسید که، آقای طباطبایی این را از کجا فهمیده است و چه گونه به آن برابرنهاده‌یِ فارسی رسیده است؟ من در پیش‌گفتارِ خود بر ویراستِ دومِ ترجمه‌یِ شهریار گفته ام که، در ویراستِ یکمِ ترجمه، بر اساسِ سه ترجمه‌یِ انگلیسی، به جایگاهِ محوریِ این مفهوم در این متن آگاه نبوده ام. زیرا مترجمانِ انگلیسی آن را چندان جدّی نگرفته و با نبودِ برابرنهاده‌یِ رسایي در آن زبان برایِ این مفهوم در برابرِ معنایِ آن در ایتالیایِ دورانِ رُنسانس، به تناسبِ معنا درجمله، هر جا که به آن برخورده اند، واژه‌یِ انگلیسی‌اي را گذاشته اند که به نظرشان درخور بوده. من هم در فارسی به پیروی از ایشان همان کار را کرده ام. یعنی، چندین واژه‌یِ فارسی در برابرِ این مفهوم گداشته ام.

اما چندي پس از انتشارِ ترجمه‌‌، با خواندنِ کتابِ ماکیاولی به قلمِ کوئینتن اسکینر به اساسی بودنِ این مفهوم در متنِ شهریار آگاه شدم. مترجمِ صاحب‌نظرِ کتاب، آقای عزت‌اللهِ فولادوند، یک جا «هنر» را نیز در برابرِ این واژه در ترجمه نشانده بود که گزینشِ درستِ باریک‌بینانه‌اي ست و مشکلِ این مفهوم را در ترجمه‌یِ فارسی به‌زیبایی حل می‌کند. پس از آن بود که برایِ بازبینیِ ترجمه‌ام، از سویي، به پی‌جوییِ مفهومِ «ویرتو»  در ترجمه‌ها و شرح‌هایِ دیگر دست زدم، و از جمله متنِ اصلیِ ایتالیاییِ کتاب را نیز– به یاریِ خویشاوندیِ زبانِ ایتالیایی با زبانِ فرانسه– «کورمال» جست-و-جو کردم. از سویِ دیگر، به پژوهشي گسترده در باره‌یِ مفهومِ «هنر» در شاه‌نامه و متن‌هایِ دیگرِ شعر و نثر در فارسیِ کلاسیک پرداختم. حاصلِ این جست-و-جو در پیشگفتارِ یازده صفحه‌ایِ ویراستِ دوم و سومِ کتاب، با شاهدهایِ فراوان از آن متن‌ها، آمده است.

بنا بر این، آقای طباطبایی چه گونه می‌تواند این ایراد را همچنان به متني بگیرد که این‌چنین با دقت و پژوهشگریِ گسترده بازبینی شده است؟ او چه‌بسا بگوید که ویراستِ دوم و سومِ کتاب را ندیده است. امّا این «دُمِ خروس» را چه می‌کند که از پَرِ شالِ ایشان بیرون است؟ زیرا در نقل از فصلِ ششم شهریار (مهرنامه، همان، ص ١۴۶، پاراگرافِ ۲ ) آورده است: «مرداني که اینچنین [در اصلِ ترجمه: این‌چنین که] با هنرِ خویش به شهریاری رسند، آن را دشوار به دست می‌آورند اما آسان نگه می‌دارند.» این جمله و دنباله‌یِ آن از ویراستِ دوم یا سومِ ترجمه (ص ٨١) نقل شده است. زیرا در ویراستِ یکم نشاني از واژه‌یِ «هنر» نیست و جمله در آن چنین بوده است: «مرداني اینچنین که پادشاهی را به زورِ بازویِ خود به دست می‌آورند…» بااین‌همه، در عبارت‌پردازیِ دراز و گنگي (ص ١۴۵، پاراگرافِ ۳) باز به پاراگرافِ یکمِ همین فصل در ترجمه‌ی فارسی بند کرده و نبودِ «هنرهای مردانه» (ویرتو) را در آن خطا شمرده است، در حالي که در همین پاراگراف، در ویرایشِ دوم، برابرنهاده‌یِ «هنر» برایِ «ویرتو» سه بار آمده است، دو بار برای انسان و یک بار برای کمان.

ایرادهایِ دیگرِ ایشان نیز از همین دست است. از جمله این که چرا من به جایِ «شهریاری» در ترجمه «پادشاهی» گذاشته ام. روشن است که این دو واژه در فارسی مترادف اند و می‌توانند به جای یکدیگر به کار روند. اما من هم در ویراستِ دوم، در تناسب با واژه‌یِ «شهریار» برایِ نامِ کتاب، شهریاری را جانشینِ پادشاهی کرده ام. حال که مقاله‌یِ او خود گواهی می‌کند که ویراستِ دومِ کتاب را دیده است و از آن نقلِ قول هم کرده است، این گونه در بوق دمیدن و دانش‌فروشیِ تقلبی جز بَدخیمی چه نامي می‌تواند داشته باشد؟ 


اما تعریفِ این استادِ علومِ سیاسی از واژه‌یِ پادشاه (ص ١۴۴، پاراگرافِ ۲) هم جایِ درنگ دارد: «… نظام پادشاهی (شاهنشاهی) نظامی ست که شاهان متعددی وجود دارند و در رأس‌اش امپراتوری وجود دارد.» خرابیِ این جمله و سستیِ دستوری‌اش به کنار، که نمونه‌اي ست کوچک از خرابی و سستیِ نوشتارهایِ ایشان در کل، که از آن تنها در همین مقاله نمونه‌هایِ فراوان می‌توان آورد. اما مترادف گرفتنِ «پادشاهی» و «شاهنشاهی» نشانه‌یِ دیگری ست از غفلتِ ایشان از «لغت‌بازی». زیرا «لغت‌بازی»، که نامِ درستِ آن زباندانی ست، سبب می‌شود که آدمی معنایِ درست و دقیقِ واژه‌ها و سایه‌-روشن‌هایِ معنایي آن‌ها را بهتر بشناسد و، در نتیجه، درست‌تر هم بنویسد. پادشاهی واژه‌اي ست فارسی مترادف با سلطنت  در عربی. و معنایِ آن قرار داشتنِ یک تن در رأسِ هرمِ فرمانفرمایی در یک دولت است که قدرت — یا جایگاهِ تشریفاتیِ آن– را به ارث برده و از او به خویشاوندان‌اش به ارث می‌رسد. 


هنگامي که از پادشاهیِ هلند، بلژیک، سوئد، و اسپانیا سخن می‌گوییم، هرگز به معنایِ شاهنشاهی (برابر با امپراتوری) نیست، بلکه جای داشتن در رأسِ هرمِ فرمانفرمایی در یک واحدِ مدرنِ دولت-ملت است. شاهنشاه واژه‌اي ست بازمانده از روزگارِ امپراتوریِ هخامنشی و ساسانی. در آن روزگار از آن جا که در گستره‌یِ بسیار پهناورِ جغرافیایی و قومیِ زیرِ فرمانفرمایی‌ِ پادشاهانِ آن سلسله‌ها فرمانروایانِ دست‌نشانده‌یِ ایشان بسیار بودند، ایشان را «شاهِ شاهان» می‌نامیدند. پس از اسلام این لقب به دهانِ برخي پادشاهان— نخست، گویا، در دهانِ مرداویجِ آلِ بویه– مزه کرد و آن را زنده کردند. اما بسیاري از اینان که دوست داشته اند «شاهنشاه» نامیده شوند، یا مدحیه‌سرایان‌شان ایشان را چنین لقب داده اند، هرگز «شاهِ شاهان» نبوده اند، زیرا قلمروي بسیار پهناور نداشته اند. چنان که حافظ از پادشاهانِ آلِ مظفر، شاه شجاع و شاه منصور، که قلمروي به‌نسبت کوچک در گوشه‌اي از امپراتوریِ دیرینه‌یِ ایران داشته اند، با عنوانِ «پادشاه» یاد می‌کند («بیا که رایتِ منصورِ پادشاه رسید…»). اما در قصیده‌اي هم همین شاه منصور را «شهنشاهِ بلند-اختر» می‌خواند که مدیحه‌سرایی و تعارف است و بس. 


یکي از زیان‌هایِ بی‌بهرگی از «لغت‌بازی» این است که آدمی سبک‌ها و حکمتِ کاربردِ سبکیِ واژه‌ها را نمی‌شناسد. چنان که آقایِ طباطبایی بر من خرده گرفته است که چرا واژه‌هایي مانندِ «تیغ» و «بازو» را به جایِ جنگ‌افزار یا نیروی جنگاور و سپاه به کار برده ام. ولی کساني که با ادبیاتِ کلاسیکِ فارسی انس دارند به‌خوبی می‌دانند که تیغ و بازو در ادبیاتِ ما، در مقامِ کنایه از سپاه و نیرویِ جنگاور و قدرتِ جنگاوری، چه فراوان به کار رفته است. من از آن جا که می‌خواستم این متني را که پنج قرن از تاریخِ نگارشِ آن می‌گذرد و یکی از آثارِ زیبایِ کهنِ زبانِ ایتالیایی به شمار می‌آید، به زباني ترجمه کنم که شیوایی و مزه‌یِ زبانِ کلاسیکِ فارسی را داشته باشد، این گونه واژه‌ها را در آن متن نشاندم که با سبکِ آن تناسب دارد. اکنون برایِ آگاهیِ ایشان چند نمونه از کاربردِ آن‌ها را در ادبیاتِ کهنِ فارسی می‌آورم:
تیغ:
شاهِ بی‌تیغ باغِ بی‌میغ است پاسبان دین-و-مُلک را تیغ است (سنایی)
تیغ مر مُلک را نکو-یاري ست ملکِ بی‌تیغ همچو بیماري ست (سنایی)
به قوّتِ این تیغ مملکت‌هایِ دیگر… بگرفت. (بیهقی)
مردي نام‌گرفته است که تیغ و آلت و مردم دارد. (بیهقی)
بازو:
     نگر تا ننازی به بازو و گنج که بر تو سرآید سرای سپنج (فردوسی)
   چنین پادشاهان که دین‌پرور اند         به بازویِ دین گویِ دولت برند (سعدی)
   ما مُلکِ عافیت نه به لشکر گرفته ایم ما تختِ سلطنت نه به بازو نهاده ایم (حافظ)
وی در دنبالِ همین پی‌گیری نوشته است: « “شهریار آن‌ها را به تیغِ خود گرفته است” … نادرست ترجمه شده است. در متن [کدام متن؟] آمده Army.» البته ماکیاوللی از آن جا که به انگلیسی نمی‌نویسد و به ایتالیایی می‌نویسد، در متنِ ایتالیایی armi   نوشته است که هم‌ریشه با واژه‌یِ انگلیسی ست. طباطبایی ادامه می‌دهد که : «army…در اینجا منظورش سپاه، قشون و تیغ نیست بلکه در اینجا به معنایِ جنگ‌افزارها به کار می‌رود.»

army در انگلیسی به معنای ارتش است، اما armi در ایتالیایی به معنایِ جنگ‌افزار است. ‌جنگ‌افزار و سپاه دو مفهومِ به هم پیوسته اند که، بر حسبِ متن، جانشینِ یکدیگر نیز می‌توانند بشوند. از این‌رو، بنا به شاهدهایی که آوردیم، «تیغ» در فارسیِ کهن جانشینِ درستي ست برای آن و هر دو مفهوم را با هم در برمی‌گیرد. کوششِ بیهوده‌یِ طباطبایی برای آن که خود را بسیار موشکاف و باریک‌بین نشان دهد، کار را به این ایرادگیری‌هایِ بی‌جا می‌کشاند.

در این جمله که، «پادشاهی‌ها یا پدر در پدر به ارث رسیده اند یا نوبنیادند»، در ویراستِ دوم پادشاهی به شهریاری بدل شده است. او هم همین گونه نقل کرده است (ص ۱۴۴، پاراگراف ۳)، که باز نشانه‌یِ آن است که ویراستِ دوم ترجمه را دیده است. اما نمی‌دانم چرا « پدر در پدر» در آن گفت‌آورد شده است «از پدر به پدر». شاید خواسته است عبارتِ مرا اصلاح کند. در این صورت باید می‌نوشت، «از پدر به پسر». زیرا «پدر در پدر» اصطلاحِ فارسیِ جا افتاده‌ای ست به معنایِ نسل به نسل در راستایِ خویشاوندیِ نرینه. «از پدر به پدر» این جا بی‌معنا ست.

یک تقلّبِ دیگر:
می‌خواهم از ناخُنَک زدن‌هایِ ناشیانه‌یِ ایشان به ایده‌هایِ دیگران، که نمونه‌هایِ فراوان دارد، به یک مورد بپردازم و بگذرم. من مقاله‌اي نوشته ام با عنوانِ «از شمایل به تصویر» که تحلیلي ست از گذارِ دورانِ رنسانس در نقاشی از شمایل‌سازیِ دوبعدیِ قرونِ وسطایی  به نقاشیِ نشان دهنده‌ی بُعدِ سوم (ژرفانمایی) با شگردهایِ هندسیِ نمایشِ چشم‌اندازِ دوری و نزدیکیِ چیزها نسبت به نقطه‌یِ دیدِ نقاش، و کاربردِ سایه-روشنِ رنگ‌ها برایِ نمایشِ واقعیِ مکان و زمان در تابلو. در آن مقاله کوشیده ام، کوتاه و فشرده، اهمیّتِ این گذارِ  را برایِ زمینه‌سازیِ انقلابِ علمی در غربِ اروپا با رویکرد به مشاهده‌گری (observation) در عالمِ تجربی شرح دهم. آن جا، از جمله، به ماکیاوللی و شیوه‌یِ نگرشِ او به رویدادهایِ سیاسی از چشم‌اندازِ تاریخی نیز پرداخته ام و گفته ام که این مشاهده‌گری تاریخی در فرهنگِ رُنسانس از گذارِ نقاشان از عالمِ شمایل‌نگاری، یا نمایشِ ایده‌یِ اشیاء در عالمِ مثالی، به تصویرگریِ آن‌ها در عالمِ تجربی سرچشمه می‌گیرد. و به این ترتیب علومِ تاریخیِ مدرن پایه‌گذاری می‌شود.  برایِ روشن‌تر شدنِ این نکته تکه‌اي از مقاله‌ی خود را نقل می‌کنم:

 قدرتِ شگفت‌انگیزِ تکنیک‌های تازه در نقاشیِ رنسانس همان است که رفته‌ـ‌رفته خود را در همه‌ی            زمینه‌های دیگر هم نمودار می‌کند و از دلِ آن علم و تکنولوژی مدرن و انقلاب صنعتی می‌زاید. …گذشته  از دست‌آوردهایِ رنسانس در علومِ طبیعی، علومِ انسانیِ مدرن هم در همان دوران پایه‌ریزی شد. هنگامی که ماکیاوللی چشمانِ تیزبینِ خود را به صحنه‌ی کردار سیاسی دوخت و برای فهمِ معنایِ واقعیِ آن به مطالعه‌ی تاریخ روی آورد، در حقیقت، با آزاد کردنِ فهمِ زندگی و رفتارِ سیاسی از زندانِ شمایل‌سازیِ   قرون‌وسطایی و داوری‌هایِ اخلاقی‌اش، علمِ سیاستِ مدرن را پایه‌گذاری کرد. این علم به جایِ رویکرد به   شمایلِ اخلاقیِ رفتارِ سیاسی و نمونه‌‌یِ آرمانی‌ِ آن– که در اندرزنامه‌ها و «نصیحة‌الملوک»‌ها می‌بینیم–     به واقعیّتِ آن روی می‌کند، بر اساسِ یافته‌هایِ تجربی یا داده‌هایِ تاریخی، و به دنبالِ معنایِ چیزهایي        می‌گردد که به راستی در صحنه‌یِ جامعه و تاریخ رخ داده است.

اما همین نکته را از زبانِ ایشان در همین مقاله ببینید (ص ۱۴۲، پاراگرافِ ۳) که در آن یادي هم از مأخذي نشده است: 


  … حال چرا ماکیاولی می‌تواند چنین صحبت کند؟ یکی از دلایلش این است که در آغازِ تحول مهمی است      که هم در حوزه علم و هم در حوزه هنر صورت می گیرد که مسأله Perspective بود که برای اولین     بار ظاهر می‌شود. نقاشی‌های یک بعدی [!] قرون وسطایی تحول پیدا می کند و جدید می شوند [؟!] و     در اینجا است که ماکیاولی که در واقع ذهنش انباشته از تحولات جدید است [!] متوجه این است که در      حوزه سیاست هم بدین گونه است [!]…

من به شَلَم-شورباییِ زبانیِ این فرمایشاتِ «مسروقه» کاري ندارم. اما به این پروفسورِ فیلسوف، که می‌خواهد به  جوانان درسِ اندیشیدن و چه‌گونه خواندنِ متن بدهد، یادآور شوم که، آنچه از آن مقاله‌ گرفته و به نامِ «نقاشی‌های یک بعدی [!] قرون وسطایی» از آن یاد کرده، همانا شمایل‌سازیِ دوبُعدی ست که جایِ خود را به نقاشیِ سه‌بُعدنَما می‌دهد. یعنی همان که، به گفته‌یِ ایشان، «تحول پیدا می‌کند و جدید می شوند»!
باری، من اگر بخواهم یکایکِ حرف‌ها و جمله‌هایِ پوچ و پرتِ این مقاله را (البته به عنوانِ نمونه‌اي دمِ دستی از بخشِ عمده‌اي از آثارِ ایشان) بیرون بکشم و بشکافم، دستِ کم می‌باید ده-پانزده صفحه را سیاه کنم که به زحمت و صرفِ وقت‌اش نمی‌ارزد. تنها به چند تایي از «تفسیر»هایِ وی می‌پردازم و از بازمانده‌یِ آن‌ها درمی‌گذرم.

سنّتِ پریشانگویی و پریشان‌نویسی در کلافِ جمله‌های بی‌پایان و واژگانِ آشفته و بی‌معنا در نثرِ فارسی ریشه‌ی دیرینه‌ی چندین قرنه دارد که به ما به ارث رسیده است. در این باره، بیش از سی و چند سال پیش، با عنوانِ «فارسیِ دری و فارسیِ دَری‌وَری» مقاله‌اي نوشته ام و بررسی‌اي از سیرِ تاریخیِ تباهی‌زدگیِ این زبان کرده ام  که در مجموعه‌-مقاله‌یِ بازاندیشیِ زبانِ فارسی آمده است. این آشوب‌زدگی در برخورد با زبانِ فرانسه، همچون زبانِ جهانِ مدرن و تمامیِ دست‌آوردهایِ آن، پا به دورانِ تازه‌اي از پریشان‌نویسی و آشفتگیِ معنایی و مفهومی می‌دهد که تا به امروز کمابیش ادامه دارد. زیرا زبانِ فارسی می‌بایست خود را، از راهِ ترجمه از زبانِ فرانسه، با نیازهایِ تازه‌یِ زبانی و مفهومی‌اي درگیر و سازگار کند که با آن‌ها بیگانه بوده است. اگرچه در چندین دهه‌ی اخیر وضعِ این زبان رفته-رفته بهتر شده و با کوششِ نویسندگان و مترجمانِ جدّی و باهنر برایِ بیانِ اندیشه‌ها و دستاوردهایِ علمی و فرهنگیِ مدرن پیراسته‌تر و آراسته‌تر شده، اما هنوز یاوه‌نویسی و ترجمه‌هایِ بی‌معنا در این زبان کم نیست. 


باید بگویم که نوشته‌هایِ آقای طباطبایی، با همه‌ توپّ-و-تَشَرِ  «علمی» و «فلسفی»شان، از نظرِ من، به هیچ‌وجه از آن گرفتاری‌ها بری نیست. شیوه‌یِ برخورد و توپّ-و-تشرهایِ او با احمدِ فردید و شیوه‌یِ گفتارِ او بی‌شباهت نیست. اما این را با افسوس می‌گویم. زیرا، طباطبایی مردي ست کوشا و برایِ نوشتنِ این‌همه اثر، که برخي کلان نیز هستند، وقت و همّتِ بسیار صرف می‌کند. اما، دریغا، که من با همه کوششي که برایِ داشتنِ نگاهِ مثبت نسبت به آن‌ها داشته ام، و با همه‌یِ سر-و-صدایِ مطبوعاتی که گهگاه به پا می‌کنند، هیچ چیزِ ماندگار در آن‌ها نمی‌بینم. زیرا پدید آوردنِ کارهایِ ماندگار شوري و شخصیتي با ویژگی‌هایي دیگر می‌طلبد که بزرگ‌منشی و راستگویی و انصاف و حق‌شناسی از آن جمله است، نه میل به نمایشگری و بس، به بهایِ خوار شمردنِ دیگران به هر دست‌آویز. باری، بپردازیم به چند تکه از نکته‌های تفسیریِ وی در بابِ شهریار که به نظرِ من مشتي ست از خروارِ نوشته‌های او. 


طباطبایی برای این که نشان دهد که «ماکیاولی نه خواندن‌اش به آسانی است نه آنقدر آدم دم دستی است که هر کسی با این ترجمه‌های فارسی و قبل از آن با نوشته‌های بسیار ابتدائی … مثل خداوندان اندیشه سیاسی… بتوان شناخت» درس‌گفتارها را با تاخت-و-تاز به دیگران آغاز کرده و سپس از دریای بیکرانِ فضل و دانشِ خود شمّه‌اي در این باب بیرون ریخته که اگر کسي در خواندن باریک‌بین باشد و کمي هم «لغت‌باز» و اهلِ جست-و-جو، از بی‌شیرازگی و پریشانگوییِ آن‌ها دچارِ حیرت خواهد شد.

وسوسه‌یِ لغت‌بازی
طباطبایی با آن که «لغت‌بازان» را به چیزي نمی‌گیرد، خود از وسوسه‌یِ لغت‌بازی در امان نیست. اما از آن جا که اهلِ بخیه نیست، دچار خطاهایِ ناشیانه‌اي می‌شود که  نمونه‌یِ آن این است (ص ١۴۲، پاراگرافِ ۲):
کلمه لاتینی Governare [کذا فی‌الاصل!] که در انگلیسی همان  Government به معنای حکومت است از این کلمه گرفته شده است که به صورت مصور است [؟!] یعنی فرمان راندن یا به عربی حکومت کردن [!]
در همین یک جمله چند خطا هست: نخست این که، اصل لاتینیِ این واژه gubernare است. government در زبانِ انگلیسی هم همان واژه‌یِ لاتینی نیست. معادلِ gubernare در انگلیسی to govern از همان ریشه است. government  هم سرراست از آن واژه‌یِ لاتینی گرفته نشده، بلکه واژه‌یِ لاتینی به صورتِ gouverner واردِ زبانِ فرانسه‌یِ باستان شده و سپس مشتقِ gouvernement را در آن از gubernamen در لاتینیِ قرونِ وسطایی گرفته اند. زبانِ انگلیسی این کلمه را به صورتِ  government (که، به گفته‌ی ایشان، «مصور است»؟!)، و نیز فعلِ آن را، از زبانِ فرانسه وام گرفته است. نکته‌یِ دیگر این که، می‌دانیم که واژه‌ی «حکومت» از عربی به فارسی راه یافته، اما «حکومت کردن» فعلِ ترکیبیِ فارسی ست نه عربی!

gubernare در لاتینی، در اصل، به معنایِ گرداندنِ سکّانِ کشتی یا کشتیبانی بوده است و سپس معنایِ مَجازی اداره کردن و گرداندنِ کارها و از جمله گرداندنِ دستگاهِ حکومت را پیدا کرده است. بُن‌واژه (ریشه‌یِ اصلی) آن هم واژه‌ی یونانیِ kubernan بوده است، به همین معنا. این معنایِ مجازی، در فرانسه و انگلیسی در فعلِ gouverner/to govern و مشتقِّ اسمیِ آن   gouvernement/government  به صورتِ معنایِ اصلی  جا افتاده است. وی در دنباله افزوده است که، این کلمه، یعنی gubernare (نه Governare !) «در درجه اول در دوره مسیحی و به ویژه قبل از این دوره در مورد تدبیر نفس انسان [؟] به کار می‌رفت یعنی این کلمه در درجه اول تدبیر نفس بوده است نه تدبیر امور شهر و مدینه…» نخستین نکته این است که، این کلمه اگر «به ویژه» در دوره‌ی قبل از مسیحیت به کار می‌رفته، پس کاربرد آن در دوره‌ی مسیحی می‌باید در درجه‌ی دوم باشد نه در «درجه اول»! البته این‌  گونه خطاهای ابتدایی در منطقِ نوشتار را که در نوشته‌های ایشان بی‌شمار است، لابد باید ، به قولِ قدما، به حسابِ «طلاقتِ لسان و رشاقتِ بیانِ»شان گذاشت! بگذریم. ولی این که «تدبیر نفس» را– که هیچ معنایِ آن روشن نیست– به ریشِ این واژه‌ی لاتینی بسته اند و هیچ منبعي هم برای آن نداده اند، سخت مایه‌ی بدگمانی ست. و سپس بستنِ این «تدبیرِ نفس» به ریشِ فارابی و مدینه‌ی فاضله‌ی او و کشفِ علتِ «توقف فلسفه سیاسی در جهان اسلام» بر این پایه، با آن جمله‌های تو-در-توی  گنگ، بحثي ست که به اهل نظر در فلسفه‌یِ اسلامی بازمی‌گذارم. 


اما با وسواس‌هایِ لغت‌بازانه‌ی خود از این دو جمله نمی‌توانم گذشت که، «کلمه تدبیر در درجه اول [؟] واژه‌های [!] ثلاثی مجرد “دبر” است به معنای پشت و عاقبت. تدبیر یعنی به عاقبت امور اندیشیدن یعنی به معاد اندیشیدن»! تدبیر در عربی، و از آن جا در فارسی، به معنای چاره‌اندیشی و سامان دادن کارها ست. از جمله در ترجمه‌ی oikonomia نزدِ ارسطو، در عربی، به صورتِ «تدبیرالمنزل» به کار رفته است، اما نه هرگز به معنای «عاقبت‌اندیشی» برابر با «معاداندیشی»! تمامِ پریشان‌گویی‌هایي که ایشان در دنبالِ این داستان می‌کنند بر اساس همین معنایِ من-در-آوردی برای تدبیر است.

داستانِ دیالکتیک
آقای طباطبایی بنا به دل‌بستگی‌هایي که به فلسفه‌ی هگل دارد، دوست دارد به‌جا و نابه‌جا مفهومِ دیالکتیک را به میان آورد و از سخنِ ساده معنای «بسیار پیچیده» بیرون بکشد و با زبانِ شکسته-بسته‌‌یِ خود در آن باب دادِ سخن دهد. از جمله، در بحثي که ماکیاوللی در باره‌یِ رابطه‌ی «ویرتو» (هنر) و «فورتونا» (بخت) می کند، «دیالکتیک بسیار پیچیده»اي می‌بیند و می‌نویسد:

 … ماکیاولی با دیالکتیک بسیار پیچیده‌ای نشان خواهد داد [!] این مرد و زن الهه بخت و هنر مردانگی      شهریار جوان دولتی نو بنیان می‌گذارد [؟!]. به عبارت دیگر بنیانگذاری شهریار نوخاسته مبتنی ست بر منطقی که از دیالکتیک میان مناسبات پیچیده Fortuna  و virtu به دست خواهد آمد [!] و اینجاست که  دولت نوبنیاد تأسیس خواهد شد [!].

باز به بی‌شیرازگی و آشفتگیِ این جمله‌بندی‌ها کاري ندارم و تنها یک نکته را به این حضرتِ «دیالکتیسین» می‌خواهم یادآور شوم. و آن این که، هر جا نسبت و رابطه‌اي میانِ دو چیز برقرار می‌شود، نسبتِ دیالکتیکی به معنایِ هگلی نیست. زیرا نسبتِ دیالکتیکی در منطق هگل میانِ اضداد برقرار می‌شود، از نوعِ تضادِ هستی و نیستی و روح و طبیعت. و هر مرحله از آن سیري ست به سویِ کمالِ روحِ مطلق. اما رابط‌ه‌ی «بخت» (فورتونا) و «هنر» (ویرتو) از نوعِ تضاد و سنتزِ دیالکتیکی نیست. زیرا متضادِ «هنر»-داشتن بی‌هنری ست و متضادِ «بخت»-داشتن هم شوربختی. ماکیاولی هم می‌گوید که این دو، در کارِ دستیابی به شهریاری کامل کننده‌ و ضروریِ هم اند و با یکی بی‌دیگری کار از پیش نخواهد رفت، اگرچه جدا از هم نیز وجود دارند و وجودِ یکی نفیِ آن دیگری نیست. این جا هیچ «دیالکتیکِ پیچیده‌ای» در کار نیست که برای کشفِ آن به یک «هگل‌شناس» و دیالکتیسین نیاز باشد. هر آدمِ عاقلي می‌داند که برای کامیابی در هر کاري و رسیدن به هدفي استعدادِ ذاتیِ آدمیان (هنر) کافی نیست، بلکه  شرایطِ درخور برای آن، یا همان «بخت»، می‌باید فراهم باشد. فردوسی هم پنج قرن پیش از ماکیاوللی از این نکته سخن گفته، بی‌آنکه دیالکتیسین و «هگل‌شناس» بوده باشد:
      چنین  داد  پاسخ  که  بخت  و   هنر چنان اند چون جفت با یکدگر
      چنانچون تن و جان که یار اند و جفت تنومند پیدا و جان در نهفت
      به کوشش  بزرگی   نیاید  به جای مگر بختِ نیک‌اش بُوَد رهنمای
با همه گذشتي که از وارسیِ پریشان‌گویی‌هایِ ایشان می‌کنم، این نکته را ناگفته نمی‌خواهم گذاشت که، این حرفِ بی‌معنایی ست که فرموده اند، «ماکیاولی آغازِ زبانِ ایتالیایی است.» (ص ١۴۳، پاراگرافِ ۴) نخست این که هیچ فردي نمی‌تواند «آغازِ» هیچ زباني باشد. زیرا زبان یک پدیده‌یِ جمعی ست و در یک فضایِ گفت-و-گویی شکل می‌گیرد و دگرگون می‌شود. لابد می‌خواهند بگویند که نوشته‌هایِ ماکیاولی سرآغازِ زبانِ نوشتاری و ادبیِ ایتالیایی ست. این هم نادرست است. زیرا سرآغازِ زبانِ نوشتاریِ ادبیاتِ مدرنِ ایتالیایی را همه دانته می‌دانند که یک قرن پیش از ماکیاوللی می‌زیسته است.

Créteil, France
ژوئیه‌یِ 2011

i این مقاله نخستین بار، چند سال پیش، در مجله‌ی نگاهِ نو در تهران منتشر شد. اکنون در مجموعه‌ی ِ مقاله‌یِ من به نامِ  پَرسه‌ها و پرسش‌ها و نیز در وبلاگِ من، جُستار، در بخشِ «جُستارک» با عنوانِ «بازگشت به کلاس: از شمایل به تصویر»، دست‌یافتنی ست.   

ii نگاه کنید به:
Oxford English Dictionary, Second Edition, Oxford University Press 2002.
LE ROBERT, Dictionnaire historique de la langue Française, Paris 2000.

iii در همه‌ی گفت‌آوردها «رسم‌الخط» ایشان چنان که در مهرنامه آمده، به‌دقت رعایت شده است. 

64 پاسخ

  1. بسیار عالی بود! مدت-ها منتظر بودم یکی از اهل قلم پاسخ این شخص را بدهد!

  2. استاد محترم:
    با عرض سلام و تجدید ارادت، از مقاله عالمانه و بجایتان نهایت استفاده را کردم. از دالائی لاما در کتاب “شادکامی” اش بیاد دارم که: نرمش و مدارا در همه حال مقبول است الا زمانی که رقیب خلافکار شما آنرا سو تعبیر کرده در گفتار و رفتار زننده خود تشجیع شود.
    موفق باشید. محمود صدری
    — جناب دکتر صدری، از لطف شما سپاسگزار ام.
    د. آ.

  3. منظور از مصور در نوشته ی طباطبائی، مصدر است؛ اتمالاً اشتباه تایپی است.
    در فرانسه به معلم سرخانه (زن مربی خصوصی)گوورنانت هم می گویند. شاید مراد از تدبیر نفس، تربیت بوده و به این واژه اشاره داشته است. والله العالم بحقائق الاسماء!
    دلمان هم برای رندی های شما تنگ شده بود!
    ساقیا می ده که رندی‌های حافظ فهم کرد
    آصفِ صاحبقرانِ جرم‌بخشِ عیب‌پوش!
    د. آ.

  4. جناب استاد! این درسگفتارها پیاده سازی شده صحبت های دکتر طباطبایی در سر کلاس هستند، آن هم نه درس گفتنی به روش روخوانی از روی یک متن در کلاس. پس ایراد به اینکه گفتار به لحاظ نحوی لزومن استحکام متن نوشتاری یک مقاله یا کتاب را ندارند چندان درست به نظر نمی رسد. متن را هم شاگردان ایشان پیاده کرده اند، و اغلب اشتباهات ناشی از پیاده سازی کلام است و نه از اصل آن. برخی آنقدر واضحند که شما بزرگوار هم اگر کمی خونسردانه تر متن را مطالعه می فرمودید به آن پی می بردید مانند “مصدر است” نه “مصور است”.
    — به هر حال، این متنی ست به صورت مقاله چاپ شده و مسئولیت ِ آن با کسی ست که نام‌اش بالای آن است.
    د. آ.

  5. درود استاد
    این قصه سر دراز دارد، با شناختی که از سید جواد طباطبایی دارم در حال آماده کردن متنی تند و تیزتر در پاسخ است که باید برای آن هم در آینده دست به قلم شوید.

  6. دورود بر استاد عزیز.در شبکه اجتماعی مجازی فیسبوک با نام شما صفحه ای ایجاد کده ام.ادامه فعالیت صفحه به نظر شما بستگی دارد.
    — از لطف شما سپاسگزار ام. ولی یک سالی ست که دوستان دیگری صفحه‌ای با عنوانِ هوادارانِ نوشته‌های من در آن باز کرده اند. آیا با وجود آن به نظر شما باز کردن صفحه‌ی دیگر ضرورتی دارد؟
    د. آ.

  7. نمونه‏ی بسیار خوب آشفته‏گویی‏های نالغت باز!! ما: ص. 311 جلد نخست تأملی درباره‏‏ی ایران، کتاب دیباچه ای بر نظریه‏ی انحطاط ایران چاپ سوم: ساخت کلمه‏ها و کاربرد ترکیب‏هایی مانند قدسانی و ظهور و بطون!! آن هم در معناهای نادرست و درشت. ساخت بسیاری از جمله ها هم می‏تواند بهتر باشد.
    این ها را در مقاله ای دیگر آماده کنید استاد که پاسخ طباطبایی در راه است.

  8. امیدوارم جوانان از جنابتان و جناب طباطبایی همه نیکی ها و هنرهایتان را بیاموزند مگر این گونه به هم «بندکردن» تان که نشانه ای از دانشورزی و تولید علم در آن نیست. این هم وضع علم و دانش در این مملکت است.
    — نگران نباشید. این برخوردها هم در جهتِ زدودنِ جهل و تولیدِ علم است.
    د. آ.

  9. درود به استاد آشوری
    من یک دوره از کلاس های دکتر طباطبایی را در موسسه ی پرسش شرکت کرده ام،درس گفتارهای روسو ایشان را. ارزیابی من این است که می توان طباطبایی را در مطلبی که می نویسد آشنا و آگاه دانست و تااندازه ای هم توانمند در ارائه دیدگاه های نو. اما متآسفانه درباره ی دیگران و کارهای آنها،کمتر دیدم که نگرش مثبتی داشته باشد. در رد کردن کارهای دیگران هم چندان دلیل نمی آورد و به گونه ای همه را بی سواد می شمارد. این نوشته ای را هم که شما از ایشان نقد کرده اید مایه ی شگفتی من بود. به ویژه بحث روی واژه ی “هنر” که من در پیشگفتار کتاب “شهریار” برگردان شما دیده بودم. اما جناب آشوری از این ها که بگذریم باید به خاطر همه ی تلاش هایتان در هرچه بارور کردن زبان و فرهنگ فارسی به شما درود گفت و دست مریزاد.

  10. با سلام. در پاسخ به دوستی که گفته بود این متن در حقیقت درسگفتار های ایشان است و به لحاظ نحوی ایرادی نمی توان بر آن گرفت،باید گفت اگر به دی وی دی درس گفتار ها بنگرید خواهید دید که ایشان از گفتن یک جمله ساده هم عاجزند .در ضمن در فایل تصویری درس گفتارها ایراد دیگری به جناب آشوری گرفته اند و آن اینکه چرا به جای مدرنیسم ایشان از لفظ “زشت” مدرنیت استفاده میکنند؟و به طعنه میگویند”حالا یه کتابم نوشته به نام زبان باز”!

  11. با درود.
    به نظر این جانب نقد منطقی همیشه مطلوب است و ضامن پیشرفت. من در این مقاله «بندکردن» ندیدم، اتفاقا از آن چیزهایی آموختم، در اصل این مقاله حول محوری می گردد که همان عنوان مقاله باشد. به هر حال سخنان آقای طباطبایی بهانه ای برای یادآوری اهمیت «لغت‌بازی» شد. اتفاقا این جور مقاله ها
    برای ما جوان تر ها درس است، آن هم در روزگاری که اساتید پرمایه اگر انگشت شمار هم نباشند، به شمار بالای کاغذ سیاه کن ها و پرت و پلا گو ها نمی رسند.
    آقای طباطبایی با نوشتن متن جوابیه هم خود را شرمگین خواهند کرد و هم وقت استاد آشوری را خواهند گرفت. در این جور قلم ورزی ها نه معرفتی ست و نه افتخاری.

  12. استاد گرامی، پرسش من ربطی به این مطلب ندارد، پس ببخشایید. آیا ممکن است قدری از موسیقی های مورد علاقه خود بگویید؟ مثلا پای همین کامنت، اما اگر پستی در این باب در وبلاگ بگذارید بسیار خوشحال خواهم شد.
    —- دوست گرامی، این پرسشِ شما مرا گیر انداخت، زیرا هرگز این پرسش را از خود نکرده بودم که کدام موسیقی را بیشتر دوست دارم. حالا که در پاسخ شما فکر می‌کنم، پیش از همه باید بگویم که من سواد موسیقی‌شناسی ندارم، اما موسیقی بسیار گوش کرده ام و از نوجوانی به‌ویژه به آثار بتهوون و موتزارت و برخی کارهای باخ بسیار دل‌بسته بوده ام. بر روی هم موسیقی ایتالیایی را هم خیلی دوست دارم، از کارهای ویوالدی گرفته تا آوازهای ناپلی و ونیزی و اجراهای اُپرایی با صدای ماریا کالاس و پاوروتی. موسیقی امریکای لاتینی را هم به خاطر شوری که در آن‌ها هست دوست دارم. کانتری میوزیک امریکایی هم برای‌ام جالب است.موسیقی کلاسیک هندی و آوای شکوهمندِ سیتار را هم دوست دارم. لابد کنجکاوید که بدانید در موسیقی ایرانی از کدام کارها خوش‌ام می‌آید؟ تکنوازیِ استادانه‌ی تار را خیلی دوست دارم. به نظر-ام تار قدرتمندترین و خوش‌طنین‌ترین ساز در میانِ سازهای «موسیقیِ اصیل» ما ست.اما از صدای سازهایی مانندِ سنتور و کمانچه چندان خوش‌ام نمی‌آید. صدای استاد شجریان را، البته با احترام تمام به شخصیتِ ایشان، دوست دارم. از صدای سیما بینا و گوگوش و سبک اجرای کارهاشان خیلی خوش‌ام می‌آید. البته در این عالم بسیاری چیزها هم هست که من نمی‌فهمم و خوش‌ام نمی‌آید. از جمله برخی موسیقی‌های سوپرمدرن. اما از انواعِ موسیقی‌ها از عربی گرفته تا امریکایی چیزهایی شنیده ام که به گوش‌ام خوش‌آیند بوده و لذت برده ام.
    د. آ.

  13. سلام
    امپراتوري با شاهنشاهي متفاوت است.
    مسلما اوگوست نه تاج پادشاهي داشت و نه هرگز حاضر بود خود را پادشاه بداند و بخواند. هرچند امپراتوران روم از قدرت تامه برخوردار بودند و سنا را به حكم زور اسلحه يا اقتدار شخصيت تحت نفوذ داشتند؛ اما تا زمان ديوكلسين هيچيك تاج بر سر ننهادند و اصولا از عنوان “پادشاه” ننگ داشتند.
    امپراتور روم در واقع كنسول مادام العمر بود (شما را به كتاب گيبون توجه مي دهم)
    — از یادآوری شما سپاسگزار ام. اما مفهومِ امپراتوری اگرچه ریشه‌ی رومی دارد، اما در همان جا هم، چنان که خود شما هم اشاره کرده اید، معنای آن ثابت نمانده و از حکومتِ کنسولی به گونه‌ای «شاهنشاهی» گراییده است. باری، این کلمه که از ریشه‌ی لاتینی «ایمپریوم» است از قرنِ پانزدهم به بعد به معنای واحد بسیار بزرگِ قدرت زمینی مانند ترکیه‌ی عثمانی یا روسیه‌ی تزاری، یا یک قدرت بسشیار بزرگ دریایی، مانند بریتانیا و فرانسه و اسپانیا و هلند، به کار رفته و همه جا با وجودِ شخصی به نام «امپراتور» رابطه ندارد. در این کاربردها به معنای یک قدرتِ بسیار بزرگ است که سرزمین‌ها و قوم‌‌های بسیار با زبان‌ها و فرهنگ‌های بسیار ناهمگون را زیر چتر قدرت خود نگاه می‌دارد. همچنین هر واحد بزرگِ قدرت اقتصادی و مالی نیز امپراتوری نامیده می‌شود. واژه‌ی «امپریالیسم» در قرن نوزدهم به صورتِ مشتقی از «امپایر» به همین معنا ساخته شد. چنان که بلشویک‌های روس و چین هم امپراتوری‌های کهنی را به ارث بردند و امپراتوری‌دار شدند و امپراتورشان دیکتاتورهای رهبر حزبِ کمونیست همچون استالین و مائو شدند.، بی آن که این لفب در موردشان به کار رود
    د. آ.

  14. این نوشته نقد نیست. نقد عیار دارد. آوردن عبارتی مانند «اقتضای طبیعت» برای نقد نبودن این نوشته کافی است. جناب آشوری بیش از آن که گفته را نقد کنند گوینده و نویسنده را نقد کرده اند. این نوشته حتی کمتر از نقد طباطبایی بر کریم مجتهدی ويژگی های نقد را دارد. آنجا هم طباطبایی با آوردن عباراتی مانند «آلمانی پرانی»از موازین نقد خارج شده بود.

  15. ربنای استاد شجریان با تغییر صوت، توسط صداوسیما، هر روز پخش میشود! اما متاسفانه هنوز کسی به این موضوع پی نبرده. چطور یک کودک 14 یا 15 ساله میتواند این چنین اوج و تحریر هایی را عینا همچون شجریان تقلید کند؟ بر فرض که کودکی این کار را انجام داده باشد. چرا هیچ اسمی از وی زیر نویس نمیگردد؟؟
    ربنای شجریان تلفیقی از موسیقی آوازی ایران و قرائت قرآن است (به گفته خود استاد) و بسیاری از اساتید بزرگ که بهترین قاریان قرآن هستند نیز نتوانسته اند آن را بازخوانی کنند.

  16. استاد گرامی، برخی از هواداران دکتر طباطبایی در صحت متن مهرنامه تردید کرده و مقاله زیر را معرفی کرده اند
    http://www.noormags.com/view/Magazine/ViewPages.aspx?ArticleId=18374
    —«این مقاله در سال انتشار ویراست نخست ترجمه‌ی شهریار در «کیهانِ فرهنگی منتشر شد و چیزی ست جز آن «درس‌گفتارها»ی سال‌های پسین. د. آ.

  17. پيش نمايش نظر شما
    مقاله قدیمی طباطبایی تنها نقد و معرفی جدی ای است که از شهریار ماکیاولی به فارسی انجام شده و در آن نکات مهمی وجود دارد. از جمله نقد مقاله نخست که از انگلیسی ترجمه شده است. اما در مورد متن مورد ارجاع استاد اشوری باید گفت این متن از نوار پیاده شده و اقای طباطبایی به هیچ وجه آنرا ندیده اند. شاید بتوان با مسئول دانستن طباطبایی قضیه را به ظاهر فیصله داد و مبنایی برای گیر دادن بیشتر فراهم کرد اما اشنایان با اقای طباطبایی نیک میدانند که اشتباهاتی چنین سطحی در اثار ایشان یافت نمیشود. اگر دقت کرده باشید مهرنامه هم اشاره ای کرده که این متن از کلاسهای ایشان پیاده شده است. روی هم رفته در نقد جناب اشوری چیزی از جنس تفکر ندیدیم و هرچه بود ب قول خود ایشان لغت بازی بود. مثلا کسی که متن را پیاده کرده آرمی را army ضبط کرده است و نمیدانسته که armi است. یا درمورد gubernare و مواردی دیگر از این دست. سهم طباطبایی در اندیشه ورزی ما، همانند سهم اقای اشوری، محفوظ است. من به اقای اشوری پیشنهاد میکنم اگر بتوانند چنین نقدی بر یکی از اثار طباطبایی بنویسند بهتر است.
    — شما از ارادتمندان و شاگردان آقای طباطبایی هستید و فهمیدنی ست اگر که چنین واکنشی به مقاله‌ی من نشان می‌دهید. ولی باور بفرمایید که کاتب یا کاتبان هر خطایی هم که کرده باشند، نمی‌توانند از طرف آقای طباطبایی، برای مثال، «تدبیر» را معنا کرده باشند یا دیالکتیکِ میانِ بخت و هنر را کشف کرده باشند یا از طرف ایشان ریشه‌شناسی لغت کرده باشند. اگر فرصت و حوصله کنم، چنان که شما خواسته اید، نقدی بر یکی از کتاب‌های ایشان خواهم نوشت تا نشان دهم آن کتاب‌های پرحجم، که چشم بسیاری را می‌ترساند، چه مایه از نظر منطق و زبان فقیر است.
    د. آ.

  18. آقای آشوری در مقدمه چاپ نخست شهریار این کتاب را خلاصه ای از گفتارها دانسته اند. چون گفتارها ان هنگام ترجمه نشده بود ایشان هم قاعدتا با این کتاب و نسبت آن با شهریار بیگانه بودند. این از اشکالاتی است که طباطبایی در نقد قدیمی خود در سال 66 بیان داشته اند. درکنار اشکالاتی دیگر از مقدمه و متن. چرا اقای اشوری اشاره ای به این نکرده اند و به طور اتفاقی درجاپهای بعدی به تصحیح مقدمه پرداختند
    — جناب احمد، یکی از چیزهایی که ما ایرانیانِ «باسواد» سخت نیازمندِ آموختن ایم، نه تنها خواندن که درست خواندن و درست فهمیدن است. در پیشگفتارِ ویراستِ یکمِ شهریار، ترجمه‌ی من، آمده است که، «کتابِ اصلیِ وی گفتارها ست و شهریار فشرده و برکشیده‌ای ست از ایده‌های اصلی آن کتاب.» این ند بسیار فرق دارد با آنچه شما نوشته اید و استاد شما در آن مقاله مرقوم فرموده ا ک که گویا من گفته ام که شهریار خلاصه‌ای ست از گفتارها. این دو کتاب پشتِ هم به قلم یک نویسنده در بابِ ماهیتِ دولت و سیاست نوشته شده اند. بنا براین، هیچ جای شگفتی نیست اگر که «ایده‌های اصلیِ» یکی فشرده و برکشیده از کتاب نخستین و از این نظر دنباله‌ی دیگری باشد. آن مقاله هم برای من هیج اهمیتی نداشت که پاسخ
    دهم و هیچ چیز اساسی در آن نیست . آن دو-سه ایراد را هم که شما اشاره کرده اید، هر طبعِ عیب‌جویی که بخواهد اصلِ یک کار را نفی کند، در هر کتابی پیدا می‌کند. دلیل این که به این یکی هم پاسخ گفته ام همان است که در آن مقاله آمده وگرنه این حرف‌ها سال‌ها روی اینترنت بود و من به آن اعتنایی نمی‌کردم.
    د. آ.
    و

  19. استاد عزیز! در راستای مطلبی که در مورد نگارش متن درسگفتار خدمت شماعرض شد،این مطلب را به نقل از سایت نیمه رسمی دکتر طباطبایی مطالعه نمایید :
    http://gadim-va-jadid.blogfa.com/post-
    206.aspx
    “برخی از مراجعان از ما دربارۀ مقالۀ آقای آشوری که در پیوند زیر آمده پرسش کرده اند. به اطلاع می رسانیم که مقالۀ آقای به مطلبی مربوط می شود که گویا در یکی از شماره های مهرنامه آمده است. تا جایی که دوستان ما از تهران نوشته اند آن مقاله خلاصه ای از درسگفتارهای دکتر طباطبایی در تهران است. چنانکه بارها گفته ایم آن دی وی دی ها را فرد سودجویی دزدانه منتشر کرده و برخی از کتابفروشی هایی که همدست سعید حسینی ناشر دی وی دی ها هستند از چند سال پیش عرضه می کنند. پیشتر دکتر طباطبایی شکایتی به وزارت ارشاد کرده بود که ترتیب اثری به آن داده نشد. مجلۀ مهرنامه بدون مجوز خلاصه ای مغلوط از همان درسگفتار را انتشار داده که مورد انتقاد آقای آشوری قرار گرفته است.
    یادآوری می کنیم که 25 سال پیش در زمان انتشار ترجمۀ آقای آشوری از شهریار ماکیاوللی دکتر طباطبایی مقاله در نقد ترجمه نوشته و ایرادهای بسیار اساسی بر آن گرفته بود. متن آن مقاله را در پیوند زیر قرار داده ایم تا علاقه مندان مراجعه کنند. تا جایی که می دانیم آقای آشوری واکنشی به آن مقاله نشان نداده است. وانگهی، اصل مطالب دکتر طباطبایی دربارۀ اندیشۀ سیاسی ماکیاوللی در حدود 100 از کتاب جدال قدیم و جدید آمده است. کسی که بخواهد ایرادی به دیدگاه دکتر طباطبایی بگیرد لاجرم باید آن مطلب را بخواند. روزنامه نگاری در قلمرو اندیشه در وطن اسلامی ما ایرادهای اساسی دارد که نمی توان به آن ها بی اعتنا ماند. البته، مهرنامه، که در انتشار مطالب سست دستی دارد، هم از این ایرادها منزه نیست.
    بدیهی است که بحث دربارۀ دو مطلب دکتر طباطبایی باز است. ما از هر انتقادی که در این باره برسد استقبال می کنیم. اما به قول سعدی :
    دلایل قوی باید و معنوی نه رگ ها گردن به حجت قوی”
    —مدیران مهرنامه باید پاسخ دهند که «این خلاصه ‌ی مغلوط» را «بدون مجوز» انتشار داده اند یا نه مقاله سرراست از نویسنده به دست‌شان رسیده است. واما این پرسش هم در میان می‌تواند باشد که مقاله‌ی «مغلوط» چرا تا پیش از انتشار این نقد انکار نشده بود.
    د. آ.

  20. جناب آشوری
    پیشاپیش بگویم که من از خوانندگان کتاب‌های جواد طباطبایی هستم و امیدوارم مرا «از ارادتمندان و شاگردان آقای طباطبایی» ندانید. پیش‌تر برخی گفته‌اند که این متن پیاده شدهٔ درس‌گفتار طباطبایی است و نمی‌توان آن را از کتاب‌های او قیاس گرفت. نیازی به تکرار این قضیه نمی‌بینم. تنها به ذکر چند نکته کفایت می‌کنم.
    ۱. موسیقی‌دان بزرگ آلمانی «بتهوون» نام ندارد، بلکه «بیتهوفن» یا «بیتهُفن» درست است. همان‌گونه می دانید، v در زبان آلمانی «ف» ،و نه «و»، تلفظ می‌شود.
    ۲. گمان می‌کنم منظور طباطبایی از بحث «لغت‌بازی» بحثی باشد که محمدعلی مرادی در مصاحبه‌ای که با روزبه کریمی داشته است و در شمارهٔ اخیر مهرنامه نیز منتشر شده است باشد. یعنی باید سعی در مفهومی کردن زبانمان داشته باشیم. مرادی از این جهت به ترجمهٔ ادیب‌سلطانی از کانت، یعنی سنجش خرد ناب، ایراداتی وارد می‌داند.
    ۳. بی‌گمان طباطبایی از فن بیان بی‌بهره است، اما مگر او خطیب است؟
    ۴. باقر پرهام در مقدمهٔ ترجمه «نظم گفتار» از میشل فوکو، به بحث واژهٔ «گفتمان» می‌پردازد که طباطبایی نیز آن را چند باری تکرار کرده است. اگر توضیحی در مورد این واژه دارید، بفرمایید.
    ۵. من در گزارش دیداری-شنیداری یکی از درس‌گفتارهای طباطبایی شنیدم که ترجمهٔ شهریار را توسط شما، خوب دانست، اما در ادامهٔ چند نقد نیز بر آن ترجمه وارد کرد.
    ۶. منتظر نقد شما بر کتاب‌های طباطبایی نیز هستم.
    با سپاس، مهدی از تبریز
    — آقای عباسی، در مورد نام موسیقی‌دانِ آلمانی، همان طور که می‌دانید این شکل آشنای ضبط نام او در فارسی ست که شاید یک ملیون بار به کار برده و نوشته شده باشد. ضبط نام‌های اروپایی و تلفظ آن‌ها بیشتر از راه زبانِ فرانسه به فارسی راه یافته اند. در مورد رایج‌ترین‌ها ناگزیر باید صورت آشنا را پذیرفت و نمی‌توان همه را به تلفظ زبانِ اصلی برگرداند، که در مورد بسیاری ناممکن است.
    در مورد گفتمان و مفهوم اصلی آن در علوم انسانیِ نیمه‌ی دوم قرنِ بیستم مقاله‌ای در مجله‌ی «راهِ نو» چاپ کرده ام که در مجموعه مقاله‌ی «پَرسه‌ها و پرسش‌ها» دوباره نشر شده است. ولی واژه‌ی گفتمان امروز دیگر در حوزه‌ی علوم انسانی واژه‌ای ست پذیرفته شده و از آنِ زبانِ فارسی ست و نیازی به دفاعِ من ندارد. اما در موردِ منطق کار من در واژه‌سازی، که گفتمان یکی از آن‌ها ست، «درامد» فرهنگِ علوم انسانی و نوشته‌های دیگرِ مرا در حوزه‌ی زبان‌شناسی مطالعه بفرمایید.
    نقدِ درست و با رعایت اصول در مورد هر کاری ضروری ست و من سپاسگزار هر کسی هستم که کم-و-کاستی‌های کارِ مرا یادآور شود. من خود سختگیرترین نقدگر کارهای خود ام. به همین دلیل کتاب‌های خود، و از جمله ترجمه‌های خود را، گاهی بارها بازبینی می‌کنم. ولی در ایرادگیری‌های آقای طباطبایی چیزی از حسنِ نیّتِ علمی در نقد ندیدم. برخوردِ ایشان با محیطِ علمی و قلمیِ ما، در کل، ویرانگر است نه سازنده. باری، کمی گوشمال گاهی سودمندتر از هزار نوازش است. امید است که در این مورد نیز چنین باشد.
    د. آ.

  21. استاد بزگوار
    همانگونه که تشخیص داده اید من از علاقمندان طباطبایی هستم اما مرید ایشان نیستم و همانقدر که ایشان را دوست دارم به شما و نوشته هایتان علاقمندم. به عنوان یک پژوهشگر این حوزه فقط به همان دو موردی که حضرتعالی در ذیل کامنت من، که به اشتباه به نام امیرحسین ضبط شده است، میپردازم. اگر لازم شد درباره بسیاری دیگر هم میتوان بحث کرد.
    نخست درباره تدبیر نفس که فرمویده اید معنایش روشن نیست و برقراری نسبت میان ان با فلسفه فارابی و زوال ان در ایران را به سخره گرفته اید. درصورتیکه، حتا اگر بر همین متن مغلوط هم تکیه کنیم و با اندیشه اسلامی مختصر اشنایی داشته باشیم معنا روشن است. در تمدن اسلامی مفهوم مدینه و تحلیل مدنی شکل نگرفت و اندیشه اسلامی به تدریج از تدبیر شهر و تدبیر منزل فاصله گرفته و در چارچوب تدبیر نفس محدود و محصور شد. هرچند رگه هایی از تحلیل مدینه در فارابی دیده میشود در سده های بعد تدبیر نفس (یا تهذیب نفس به قول عرفا) چیره شد و حتا فلسفه سیاسی حکمایی چون سهروردی هم بر این مبنا استوار گشته بود.
    — جناب احمد، نکته‌ای که گفته اید درست است. در فضای تمدن اسلامی مفاهیم اندیشه‌ی سیاسی، که اصل یونانی داشتند، نبالیدند و به حاشیه رفتند، اما با رشد الاهیّات مباحثِ علم‌النفس پر-و-بال گرفتند. تدبیر نفس هم به معنای «سیاست کردن» یا مهار کردن آن است. اما گمان نمی‌کنم که شما هم انکار کنید که تدبیر، نه در عربی و نه در فارسی، هرگز به معنای «آخرت‌اندیشی» نبوده است. متن هم اگر، به گفته‌ی شما «مغلوط» است به هر حال مسئولیت آن با کسی ست که نام او بر آن است. و این پرسش در میان است که چرا پیش از انتشار نقد من کسی آن را انکار نکرده است.
    د. آ.

  22. اما درمورد دیالکتیک فورتونا و ویرتو که ان هم اسباب تمسخر شده است باید نخست اشاره کنم به تفسیرهای فلسفی، از جمله تفسیرهای ایده الیستهای المانی، از اندیشه سیاسی ماکیاولی که کوشیده اند نگرش ماکیاولی را در قالبهای فلسفی توضیح دهند. من باب مثال من توجه استاد را به مقاله ای فرانسوی از andre lang جلب میکنم که از قضا عنوانش همین دیالکتیک فورتون و ویرتو نزد ماکیاولی است. archives de philosophie, 2003, no 66
    جناب استاد! اگر حضرتعالی با تمامی تفسیرهای مهم دبیر فلورانسی اسنا نیستید دست کم اندکی احتیاط بفرمایید و لحن توهین آمیز را تنها هنگامی که به صحت فرمایشات خویش اطمینان کامل دارید به کار برید. تشویق کامنت نویسان به توهین بیشتر و ضرورت آن، که متاسفانه اسم محمود صدری هم در میان انهاست، امیدوارم لغزشهای اخلاقی مقاله شما را توجیه نکند. با سپاس و احترام

  23. La dialectique de la fortune et de la virtù chez Machiavel
    LANG André
    Archives de philosophie
    2003, vol. 66, no4, pp. 649-662 [14 page(s) (article)]
    در خلاصه ای از مقاله که در اینجا امده است به روشنی دیالکتیک فورتونا و ویرتو مورد اشاره قرار گرفته است.
    http://cat.inist.fr/?aModele=afficheN&cpsidt=15417192
    — جناب احمد، از این که این لینک را فرستادید سپاسگزار ام. اما این مقاله سرراست دسترس‌پذیر نیست. من هم کنجکاو ام بدانم نویسنده در این باب دیالکتیک را به چه معنایی به کار برده است. شناخته‌ترین معنای این واژه (در رابطه‌ی تز، آنتی‌تز، سنتز یا منطق دیالکتیکی) به ایدآلیسم آلمانی مربوط می‌شود، اما دیالکتیک در اصل واژه‌ی دیرینه‌ای ست که از یونان باستان نزدِ افلاطون و ارسطو و همچنین فلسفه‌ی قرونِ وسطا تا کانت پیشینه دارد. گاهی آن را به معنای کلیِ رابطه‌ی میانکُنشی (اینتراَکتیو) میان چیزهایی نیز به کار می‌برند که از مقوله‌ی اضداد یا تز و آنتی‌تز به معنای دیالکتیک هگلی نیستند، بلکه جز یکدیگر اند و لازمه‌ی رشد و کمالِ یکدیگر، یا در کُنش و واکنش اند. رابطه‌ی میانکنشیِ «ویرتو» و«فورتونا» نزد ماکیاوللی به نظر من این گونه می‌آید. شاید بهتر آن باشد که از کاربردِ دیالکتیک دراین بارها پرهیز شود و به جای آن از میانکُنشِ (اینتراَکشنِ) آن دو سخن گفته شود. زیرا ماکیاوللی فلسفه‌ی تاریخی ندارد که با فلسفه‌ی تاریخِ هگل همخوان باشد. یعنی تاریخی که در آن هیچ عاملِ پیش‌بینی‌ناپذیر از نوعِ «بخت» نمی‌تواند دست اندر کار باشد، زیرا برهم زننده‌ی نظم ناگزیر و ضروریِ آن خواهد بود.
    د. آ.

  24. هیچ طبع عیب جویی نمی تواند اصلِ کار آشوری را نفی کند و تردیدی نسیت که جناب ايشان در زمره زبده ترین مترجمین در زبان فارسی هستند. اما در چنین قلمرویی طباطبایی اهل فن و خبره کار است و صلاحیت دارد تا درباره چنین کاری نکته بینی کند و حتی بر آشوری خرده بگیرد و در این میان داوری و انصاف با تماشاگران است.

  25. خدمت استاد بزرگوار _ آنچه بنده حقیر در این مدت که درسگفتارهای پدیدار شناسی روح هگل ِ طباطبایی را دنبال میکنم دریافته ام دیالکتیک مبتنی است بر شناخت و بازشناخت دو آگاهی از یکدیگر و این شناخت و باز شناخت الزاما در وضعیت و حالت ضد بودن(اضداد) صورت نمی گیرد; بلکه مراد غیریت و تفاوت و تمایز دو صورت آگاهی است . به این معنا شناخت و باز شناخت این دوگانگی (Fortuna و Virtu) در آیینه ی یکدیگر و دریافت نسبت این دو ، در تاسیس دولت نوبنیاد مهم است .
    همانطور که در جای دیگری طباطبایی آورده است :” ماکیاوللی میگوید شهریار نوخاسته ای که دارای هنرهای مردانه است شرایطی را کهFortuna ایجاد می کند در تغییرات خود، آن را به فرصت تبدیل میکند” .

  26. سلام خدمت استاد عزیز
    من فئق لیسانس فلسفه غرب دارم و چند سال بود که در گیر خزعبلات فردبد بودم که با واکاوی های شما حقیقت امر برایم آشکار شد و چند سالی است که همه ی آثار شما را مطالعه می کنم و به نظر من شما جدی ترین متفکر ایرانی هستید.
    از شما در خواستی دارم که امیدوارم راهنماییم بفرمایید من نیازمند یک سیر مطالعاتی در زمینه ی زبان شناسی هستم.
    لطفا راهنمایی بفرمایید.
    — دوست ارجمند، از لطف شما سپاسگزار ام. در مورد مطالعه در زبان‌شناسی بهتر است با استادان زبا‌شناسی در ایران مشورت کنید که منابعِ در دسترس را می‌شناسند و به دانشجویان سفارش می‌کنند.
    د. آ.

  27. با سلام خدمت استاد محترم
    سوالی داشتم که البته ارتباطی به بحث مطرح شده و بسیار مفید در این قسمت ندارد.
    مدتی است که به دنبال معادل فارسی overdose می گردم ولی چیزی به ذهنم نرسیده. یکی از دوستانم واژه ” بَرجیره ” را پیشنهاد کرد اما به نظرم کمی غریب می رسید. گفتم نظر حضرت عالی را هم در این خصوص بپرسم.
    بابت این زحمت پیشاپیش عذر می خواهم.
    — در فرهنگِ علوم انسانی برای آن «زیاده‌گُساری» پیشنهاد کرده ام. شاید به کار شما هم بیاید.
    د. آ.

  28. آقای آشوری من افتخارآن را داشتم که کلاسهای مارکس وهگل دکترطباطبایی را تقریرکرده ام ( ازاین جهت می گویم که اگرخواستید می توانیدمراهم متهم به طباطبایی دوستی بکنید)وخواستم این چند نکته را با جنابعالی درمیان بگذارم :
    اول اینکه حتما می پذیرید هریک ازگفتارو نوشتارمنطق خاص خود را دارند واین نکته باید مورد توجه مهرنامه قرارمی گرفت ودرتبدیل گفتارطباطبایی به نوشتارمدنظرقرارمی دادند که متاسفانه این کار را نکرده اند . غرض این است که درگفتارطباطبایی (وبا توجه به منطق گفتار) توهینی به شما روا داشته نشده است ولی نوشته شما با توجه به منطق نوشتارسراسر توهین است . همینجا خوب است درخصوص دفاع شما ازاصطلاح گفتمان که مورد توجه یکی ازخوانندگان بود به آگاهی برسانم که طباطبایی با معادل گفتمان برای دیسکورس به شدت مخالف است وازمعادل گفتاراستفاده می کند.
    دوم اینکه با توجه به دفاع شما از«تیغ وبازو» با این توجیه که شاعری آن را درچندین قرن پیش بکاربرده است من هم می توانم با این توجیه بگویم ( مخالفین قذافی دریورش به طرابلس تیغ وبازوی او را نابود کردند) یا با توجه به این که مولانا عقل وعقال را درمعنای وضعی یعنی پابندشتربکاربرده است من هم امروز بگویم ( برای اینکه شترم گم نشود پایش را با عقل بستم) واقعا به نظرشما این شیوه درستی است که ما درانتقال مفاهیم بنیادین ، منطق گفتارروزخودمان را نادیده بگیریم وبه منطق گفتارقرون ماضیه پناه ببریم؟ اگرزبان فارسی امروزخالی ازمفاهیم همه آشنایی مثل جنگ افزاروسپاه بود شاید می شد شما را درتوجیه اتان محق دانست ولی اگرمایل بودید باید به این سوال جواب بدهید که با چه نیتی اصطلاحات شناخته شده امروزی را که ازقضا دارای ریشه فارسی هم هستند ، کنارگذاشته و نبش قبرمی کنید؟
    سوم اینکه دیالکتیک درست است که درفلسفه هگل به کمال خود رسیده ولی هگل هم هیچگاه ادعا نکرده که این اصطلاح ازابداعات من است و قبل ازمن هیچ کاربردی نداشته است . تنزل دادن دیالکتیک به رابطه میان ضدین یا تزوآنتی تزوسنتزبرداشت ابزاری مارکسیستهای مبتذل ( به تعبیرطباطبایی) است که هیچ اعتباری ندارد وجنابعالی درجواب به آقای احمد حتی ایدئالیزم آلمانی را هم به سطح مارکسیسم رسوا تنزل داده اید که جای تعجب است . دیالکتیک درمعنای عمق یافته اش که همان معنای هگلی است به معنی این است که روح یا خودآگاهی درهرمنزل، دستاوردش درآن منزل را نفی می کند تا بتواند به منزل بعدی رهسپارشود خودآگاهی وقتی دستاوردش یا شناختش را نفی کرد درواقع خودش را نفی می کند وتا زمانی که خودش را نفی نکند به مرتبه والاترخودآگاهی نمی رسد . پس روح یا خودآگاهی اگرمنزلی که درآن است را نفی نکند وبه آن قانع باشد نمی تواند سیرتاریخی داشته باشد . حتما تصدیق می فرمایید که نفی خودآگاهی خودش را، ازجنس ضدیت با خود نیست واین مفهوم درزمان ماکیاوللی هم وجود داشت چون اگروجود نداشت اروپا ازافلاطون وارسطو به این سوی نمی آمد واصلا ماکیاوللی به وجود نمی آمد . من توصیه می کنم برای آشنایی عمیق با دیالکتیک حتما درسگفتارهای روح هگل طباطبایی را مروربفرمایید .
    چهارم اینکه شما دربه سخره گرفتن (مصور) که حتی یک متعلم ابتدایی هم می تواند تشخیص بدهد که منظور(مصدر) بوده است واین اشتباه فقط درتایپ می تواند پیش بیاید نه درگفتاراستاد وسواسی مثل طباطبایی که به سختی به کلمات اجازه خروج ازدهان می دهد . اگردرهمین جوابهایی که به کامنتها می دهید دقت کنید متوجه می شوید چه سوژه های جالبی برای مقابله به مثل داده اید مثلادرجواب به آقای بابک نوشته اید (یا یک قدرت بسشیار بزرگ دریایی ) که شکی نیست بسشیارهمان بسیاراست ، یا درجواب آقای احمد نوشته اید (این ند بسیار فرق دارد) که منظورتان (این دو) است و هلم جرا.
    پنجم شما نیک می دانید که مادرایران به ندرت می تواند امثال سید جواد را بزاید ، بنابراین متهم کردن ایشان به ادعای همه چیزدانی سخت ناجوانمردانه است ، همه چیزدانی را کسانی ادعا می کنند که یک دست درادبیات دارند ودست دیگررا دراندیشه وفلسفه سیاسی درازمی کنند ، یک پایشان دروادی عرفان وپای دیگرشان درتاریخ و …. است . انصافا آقای طباطبایی ازمعدود اندیشمندانی است که ازحوزه تخصصی خود یعنی فلسفه واندیشه سیاسی وتاریخ آنها پای به بیرون نگذاشته است وحتی علیرغم چیرگی اش به زبانهایی که منابع دست اول اندیشه سیاسی دنیا به آن زبانها است نخواسته نان مترجمین را آجرکند . به نظرمن مترجمینی که درحوزه ترجمه ازفلسفه واندیشه سیاسی کارمی کنند اگرعاقبت اندیش باشند باید ارج ایشان را بازشناسند .
    ونکته آخررا که مربوط به سخره گرفتن مفهوم تدبیرمی شود ، ازآنجا که دوست ارجمند مهدی عباسی روشن کرده وجنابعالی هم تقریبا پذیرفته اید من متعرض نمی شوم فقط خواستم یادآوری کنم طباطبایی دردیرینه شناسی اصطلاحات فلسفی ، دست فردید را ازپشت بسته است .

  29. می کوشم تا این معرکه را از دور تماشا کنم و از این نمد کلاهی برای خویش بدوزم. تا اینجا چند نتیجه گرفته ام. نخست: چنین نوشته هایی نشانی از سطح نازل علم و دانش در ایران هستند و الا اگر نقدی بر کسی داریم نیازی به درشتی نیست. کسانی که زیر علم مدارا و دموکراسی سینه می زنند چندان که باید به لوازم سخنشان پایبند نیستند. سوم: همان گونه که در انتخاب دوست دقت می کنیم، باید در گزینش کلمات هم سختگیر باشیم. نویسنده کامنت دوم رابسیار بی دقت و بی مبالات در گزینش الفاظ و در نوشتن یافتم.

  30. آقای نصیری عزیز، در مراتب علمی دکتر طباطبایی شکی نیست و ارزش کار ایشان انکارنشدنی، ولی بپذیریم که زبانش دورباش گوست، از کریم مجتهدی، نیکفر و استاد اشوری گرفته تا امثال زیباکلام کسی از کلام نیشدار استاد بی نصیب نمانده که همه نشان می دهد که استاد باید خویشتندارتر از اینکه هستند باشند، همه مانند زیباکلام از مواهب حکومتی بهره مند نیستند که دست به کار بت شکنی و روکم کردن شویم. باری هرچند استاد آشوری هم تا اندازه ای تند با مقاله مهرنامه برخورد کرده اند ولی رفتار دکتر طباطبایی هم مسبوق به سابقه است و بارها دیگران را نواخته اند.
    دکتر طباطبایی از انگشت شمار اندیشگران ایرانی هستند که بایستی از محضرشان آموخت ولی زیاده روی در تمجید و مدح هم بر سر ما همان می آورد که بر سر فردیدیان آورد، دگم بودن و با دشمن خیالی جدال بیهوده کردن. این که مثل استاد را مادر نزاده و دست فلان کس را در اتیمولوژی از پشت بسته و نان مترجمان را آجر کرده و … توصیفاتی از این دست نه در شان استاد است و نه مریدان جویایی حقیقت ایشان

  31. استاد با عرض سلام
    فقط خواستم از اين كه نظرات شاگردان (شاگردان خود و شاگردان دكتر طباطبايي) را درج كرده و به آنها پاسخ مي دهيد و خود را در كنار شاگردان احساس مي كنيم، سپاسگزاري نمايم. اميد كه ديگر اساتيد هم ياد بگيرند و شاگردان ارج بنهند.
    با آرزوي توفيق

  32. آقای آشوری با سلام
    به نظرمن شما بهتربود ازموضع یک مترجم ازترجمه خودتان دفاع می کردید ونبایدوارد مباحث تئوریک مثل تصحیح معنی دیالکتیک می شدید چون سیدجواد طباطبایی دراین زمینه منحصربفردهستند .بهرحال منتظرپاسخ شمابه کامنت نصیری هستیم

  33. آقای آشوری
    شما یکی از استادان من در یادگیری زبان فارسی هستید و خواهید بود.
    به گمان من، یادداشت شما آنجا که از خود دفاع می کنید و نشان می دهید که چرا و چگونه نقد طباطبایی نادرست بوده است، کاری پذیرفتنی است و لازم هم. اما آنجا که خود طباطبایی را موضوع قرار می دهید و درباره ی شخصیت او ابراز نظر می کنید، آن وقت فرق شما با او در چیست؟ شما نوشته اید که او همه را بی سواد می داند و خود را علامه ی یکتا. این قضاوت اخلاقی است.
    آقای آشوری، به نظر شما تهیه ی یک فرهنگ فارسی واژگان مترادف، نظیر آنچه در زبان انگلیسی هست، نمی تواند منبع سودمندی باشد برای مترجم ها؟ یادم است استاد من، صالح حسینی، همیشه سفارش می کرد و می گفت تا می توانید شعر بخوانید و آنها را حفظ کنید. محمد قاضی را مثال می زد که همین کار را می کرده است. مقصودش هم این بود که دایره ی واژگانی ما غنی و غنی تر شود. حالا، من گمان می کنم که به عنوان مکمل این نصیحت درست و به جا، یک فرهنگ فارسی واژگان مترادف بسیار سودمند خواهد بود برای کمک به مترجمان در یافتن واژه ی درست برای متن. چرا کسی تا کنون چنین کاری نکرده است؟ نگاه من به موضوع آیا اشتباه است؟
    و یک پرسش دیگر. همان طور که می دانید، ابوالحسن نجفی در مقاله ی «گلدان توسط بچه شکسته شد» درباره ی جمله های معلوم و مجهول صحبت کرده است. من هنوز درست نفهمیده ام که مساله ی جملات مجهول در زبان فارسی دقیقاً از چه قرار است و تا کجا باید سعی کرد که جمله ها را معلوم نوشت؟ من در بیشتر موارد این کار را می کنم و در مواردی آشکارا نادرستی جمله ی مجهول را می فهمم.
    و یکی دیگر. در آثار مترجمان (کم و بیش همه)، و همین طور در زبان گفتار، یکی از رایج ترین اشتباهاتی که دیده ام و می بینم، ترجمه ی قیدهای انگلیسی ای است که به -ly ختم می شوند با پیشوند «به طور» یا «به شکل» یا «به صورت». مثلاً، به طور عجیب یا به شکل تفکر برانگیزی و از این دست. آقای آشوری، حرف من جوجه-مترجم را که کسی گوش نمی کند! سر جدتان شما یک کاری بکنید.
    مخلص شما
    —- آقای فرزاد
    1. چه کسی این حکم را کرده است که در باره‌ی اشخاص نمی‌شود داوری اخلاقی کرد؟
    2. فرهنگ واژگان مترادف بی‌گمان برای مترجمان و نویسندگان سودمند است، اما در کشور ما برای این کار هم، مانند بسیاری کارهای دیگر، کسی با همتی مانند همت دهخدا یا مصاحب باید به میدان آید و چنین کاری را از پیش ببرد. به خاطر دارم که سالیانی پیش کسی یا کسانی چنین فرهنگی فراهم کرده بودند، اما هنوز خام بود. باری، چرا خود شما دست به کار نمی‌شوید؟
    3. مقاله‌ی استاد نجفی را به خاطر نمی‌آورم که خوانده باشم، ولی شک ندارم که مقاله‌ی علمیِ استواری ست و خوب است که همه بخوانند و در باره‌ی معلوم و مجهول در فارسی از آن چیز بیاموزند.
    4. آن صورت‌های قیدی وحشتناک که در ترجمه‌ها دیده می‌شود، دست‌پختِ فرهنگ‌نویس‌های ما هم هست و من در نقدِ «فرهنگِ هزاره» در باره‌ی آن سخن گفته ام. آن مقاله را در وبلاگ من می‌توانید بیابید.
    د. آ.

  34. درود بر مینیاتوریست اندیشه ایران علامه سید جواد طباطبایی.
    جناب آشوری اگه جای شما بودم می رفتم موسسه پرسش تویه کلاسهای طباطبایی ثبت نام می کردم و آنقدر منتظر می موندم تا ایشان برگشته نزول اجلال فرموده تا شمارو از دریای علم خود سیراب کند.
    حضرت عباسی پاسخ تون به علامه – که خود عالی می نویسد – بسیار سست بود

  35. استاد گرامی!
    نام شما همیشه برای من همراه با یاد ترجمه های درخشانتان از آثار نیچه همراه بود و برایم قابل احترام.اما…به هیچ وجه انتظار چنین برخوردی نداشتم.این که وارد بحث جدلی شوید و به کتاب های طباطبایی و تفکرش بی مایه بگویید عجیب و حیرت آور بود.
    عقیده دارم گذشت زمان ثابت خواهد کرد تفکر دکتر طباطبایی خام و بی مایه و آشفته است یا نه…

  36. جایِ بسی‌ خوش حالیست که پس از این نقد جانانهِ جناب آشوری چرتِ آقا و مریدان پاره شد و تازه به این فکر افتادند که چگونه این غلط نامه را سامان دهند. راستش قرار بر این نبود که کسی‌ در بزرگیِ آقایان شک و تردید کند. اینها فهم ناپذیر و درشت می‌گفتند و مریدان فهم ناپذیر بودن استاد را بر اثر بزرگی‌ ذاتِ ایشان و کوچکی فهمِ خود می‌دانستند. تا این که این رندِ عافیت سوز، اقای اشوری، قلم جراحی بر گفتارِ یکی‌ دیگر از معرکه گیران فلسفی‌ کشید و نشان داد که هرج و مرج نوشته هایی از این دست دچار همان بیماریِ پریشانی “منطقِ متن” است که نوشته‌های استاد فردید از آن رنج می‌برد. و اما پاسخ مریدان نشان میدهد که ایشان به حق شاگرد چنان استادی هستند. پاسخ‌ها همه از این حکایت می‌کند که ایشان ایراد‌های آشوری را در قدم اول پذیرفته اند، چنانچه می‌گویند که گناهِ این نابسامان نویسی و پریشان گوی به عهدهِ استاد نیست و به گردن “مهرنامه” و “متنِ پیاده شدهِ درس گفتار” (گو اینکه گفتار لزوماً باید پریشان باشد و اگر پریشان بگوییم مشکلی‌ نیست اما باید هنگام نوشتن پریشان ننوشت!!) و “آقا اصلا خبر ندارند” (آقا اگر با سیستم جستجویِ گوگل آشنا بود در کم تر از چند ثانیه ذیل نام خود و در میانِ اولین صفحهٔ نتایج به نوشته‌های خود بر میخورد و آن را انکار میکرد، قبل از اینکه آشوری و دیگر سخن سنجان به آن بپردازند یا اینکه استاد از گوگل هم بی‌خبر است …؟) و حتا “فردی سودجو و دی‌وی‌دی دزد” و … است. دوم اینکه بعضی‌ از شاگردان به جای نقد ایرادات اشوری آلمانی دانی او را (در قضیه بتهفن و بتهوون) به نقد کشیده اند که نخست نقد نیست و تعصب است و دیگر اینکه برادر من، این چه ربطی‌ به شقیقه دارد؟ و از این دست در نوشته‌های بهترین فارسی‌ نویس معاصر به دنبالِ چند غلط تایپی گشتن که باید گفت که آزموده را آزمودن خطاست . از طرف دیگر در میانِ انبوهِ غلطِ نوشتاری و منطقی‌ و تاریخی‌ و زبانشناسی باید به منتقدِ بیچاره خرده نگرفت اگر در ارزیابی این از همگسیختگی زبانی‌ وزنی ناهمسان برای بعضی‌ اشتباه‌های لغتی (قضیهِ مصدر) قائل شود. دیگر اینکه، اگر من از چند خط نوشته‌ی اقای عباسی و توضیح اقای اشوری به خود بگویم: “که آهان، پس منظور استاد این بود …. که نمی‌شود. چنانچه حرف قابل فهم و درست است پس میتواند درست نوشته و گفته و فهمیده شود.
    و اما، در مقالهٔ اقای “اندرو لنگ” (مرجع احمد آقا) نویسنده در یک مقالهٔ وزین سعی‌ می‌کند، تاکید می‌کنم، “سعی‌ می‌کند” که نشان دهد میانِ مفاهیم fortune و virtu در نگرش ماکیاولی یک رابطهٔ دیا لکتیک برقرار است. اولا، در خودِ مقاله ناهمگونی این دو مفهوم با دیا لکتیک ذکر میشود و آنگاه دیدگاه ماکیاولی را تحلیل میکند که نحو استفاده از این دو مفهوم را دیا لکتیک گونه می‌‌انگارد. اما اقای احمد عزیز با یک نگاه به آشفته گویِ اقای استاد می‌توان فهمید که ایشان نه تنها این را فرض یقین گرفته اند بلکه هیچ نسبتی میانِ جمله‌های ایشان و این گزاره نابهنگام نیست. لطفا با دیدهٔ‌ تحقیق و نه تعصب یک بار دیگر جمله را بخوانید… منِ خوانندهِ این نوشته از این جمله چه باید بفهمم؟ در ادامه بیشتره ایرادت به نقد آشوری از نوع استاد ما صاحب کرامات است و “سهم ایشان در اندیشه معاصر” و “مادر ایران نه چون او زاده” و ” ایشان در فلان دست فردید را از پشت بسته” (البته با این آخری کاملا موافقم)، که خود ناگفته پیداست که جای در عالمِ علم و منطق ندارد. اگر آشوری در زمینهٔ فرهنگ ایران می‌نویسد (دانشنامه نگاری و ترجمه) همه و همه در میانِ اهل فهم و دانش پذیرفته و فهمیده شده است. نه او را القابِ مقدس یا مریدان متعصب برکشیده اند و نه با لجن پرانی‌های امثال استاسد به زیر کشیده میشوند. نگاهی‌ کوتاه به کارهای ایشان نشان میدهد که آفرینندگی و سازندگی فرهنگی‌ در آثار ایشان دوش به دوشِ اخلاق و وجدان علمی‌ در حرکت است و البته ایشان از گفته‌های چون تو و منی بی‌نیاز. لجن پرانی آقا مهدی بی‌ پاسخ میماند آن هم به حرمت وقت و قلم. که در خانه اگر کس هست یک حرف بس است … .

  37. جناب آشوری،
    ۱. طباطبایی با برداشت «سه‌پایه» از دیالکتیک هگل به شدت مخالف است و می‌گوید این بحث‌های تحت تأثیر گفتار مارکسیسم مبتذل از نوع ژرژ پلیتسر در ایران رواج یافته است که بحثی قابل پی‌گیری است.
    ۲. نوشتهٔ پیشین من برای آن بود که نشان دهم نمی‌توان اشتباه‌های ناشر را به پای طباطبایی گذاشت. اما اگر شما بر آنید که چون امضای ایشان پای آن مطلب است، بهتر است بدانید در واپسین چاپ از ترجمهٔ شهریار، تمامی «۰»ها، “0” چاپ شده است× مخصوصاً در خورد امضای شما که شده : ۲00۸
    ۳. امیدوارم بحث شما با طباطبایی به جای «بند کردن»، نقدی قابل ستایش باشد. در سخنان طباطبایی فارغ از لحن گفتارش، چنین چیزهایی بود، هنگامی که مثلاً در مورد جملهٔ نخست کتاب بحث می‌کرد. و ترجمهٔ «کشور»، «شهریار» و دیگرها.
    ۴. در مورد بحث مفهومی‌کردن زبان نیز، اشاره‌ای به کتاب «ابن خلدون و علوم اجتماعی» مفید خواهد بود، جایی که طباطبایی با استفاده از مفاهیم فلسفهٔ صدرایی، سعی در توضیح ایدئالیسم آلمان دارد. این هم می‌تواند پیوند فلسفهٔ صدرایی که می‌توانست در ادامهٔ خود مبنایی برای طرح علوم اجتماعی باشد، را نشان دهد؛ و هم زمینه‌های امتناع آن را.
    ضمناً جناب نصیری، توضیح در مورد مفهوم «تدبیر» در اندیشهٔ سیاسی سده‌های پیشین، از دوستی دیگر بود.

  38. اینکه در هر ماجرایی هر دو طرف را مقصر بدانیم روالی است محافظه کارانه و بی معنا. در مورد این ماجرا مقصر جواد طباطبایی است. داریوش آشوری کتابی را خوب یا بد ترجمه کرده، شما اگر با ترجمه ی آن مشکل داری چرا می بری سر کلاست و از روی آن تفسیر می کنی؟ در واقع حرف آشوری درست است؛ اگر ترجمه را قبول نداری ار روی ترجمه خودت تفسیر کن. این شلوغگویی ها هم که مادر ایران مثل فلانی را چند بار زاییده یا نزاییده خیالبافی هایی بیشتر نیست و فقط از نظرگاه مریدان یک شخص مطرح است، چنین تعارفاتی از نظر افراد غیر مرید و مستقل بی ارزش است. جواد طباطبایی بی سواد نیست اما آدمی است مبتلا به خود-بزرگنمایی و دیگر-آزاری. تا جایی که به خاطر دارم در مورد ترجمه حمید عنایت هم مشابه همین حرفها را در کلاس می زد ولی باز هم ملاک تفسیرش ترجمه عنایت بود. متاسفانه برخی جوانانی که مطالعه و تجربه کافی ندارند و یا اسیر احساسات خام هستند هرچند وقت یک بار از کسی بتی برای خود می تراشند و تا مدتی سر خود را با آن گرم می کنند، چنین روالی از دلایل اصلی درجا زدن جامعه فکری در کشورهای جهان سوم است و در ایران هم نمونه های متعدد در گذشته و حال دارد.

  39. اول از استاد آشوری سپاسگزارم که شرایط بحث را فراهم اوردند. در پاسخ به رضا باید عرض کنم به گمان بنده اشتباه جناب اشوری در این است که ابتدا درباب علاقه طباطبایی به هگل مقدمه چیده اند و انگاه بحث وی در باب دیالکتیک بین ویرتو و فورتونا را به منطق هگلی ربط داده اند و با فرض تضاد میان تز و انتی تز حکم داده اند که اساسا نسبت دیالکتیک میان این دو برقرار شدنی نیست. اما اولا طباطبایی به تفصیل در کتاب جدال دراین باب بحث کرده اند و نباید از یک جمله نتیجه گیری کرد. ثانیا دیالکتیک معانی بسیار دارد و علاقه به هگل به این معنا نیست که دیاکتیک این دو را هم هگلی فرض کنند. ثالثا بحث از دیالکتیک این دو مسبوق به سابقه است و برخلاف تصور استاد اشوری اصلا بی سابقه نیست و انکار ان از نااشنایی با تاریخ فلسفه سیاسی حکایت میکند. رابعا حتا اگر تضاد را مبنا قرار دهیم برخی مفسران صریحا ویرتو را “انتی تز” فورتونا دانسته اند (ر.ک. تفسیرهای جدید بر فیلسوفان سیاسی مدرن، س. 57). طباطبایی هر ایرادی دارد در تسلطش بر تاریخ فلسفه سیاسی هیچ تردیدی نیست. البته فقط اهل فن از عهده تشخیص این امر برخواهند امد.

  40. جند نکته کوتاه هم در حاشیه عرض کنم. من به نوبه خود از علاقمندان قلم اشوری هستم و بحث انتقادی در این جا اصلا به معنای نادیده گرفتن خدمات عظیم این بزرگوار نیست. اما ظاهرا رضا بیشتر به مریدان میماند تا بنده. طباطبایی در ایران نیست و طبق اطلاع بنده هنوز ان شماره مهرنامه که متن درسگفتار را منتشر ساخته را ندیده است. پس لطفا درمورد چیزی که نمیدانید نظر ندهید. درضمن به گونه ای از عبارت “سعی می کند” برای توصیف مقاله استفاده کرده اید که گویی جناب اشوری نه یک بند که ده مقاله درباره دیالکتیکی نبودن نسبت این دو نگاشته اند. “سعی میکند”
    در یک چکیده عبارتی است متواضعانه که تلاش مولف برای اثبات یک فرضیه را مینمایاند. لطفا اول کل مقاله را مطالعه کنید انگاه اگر توانستید به رد مضامین ان بپردازید. درنهایت اگرچه در آلمانی دانی استاد اشوری شکی نیست اما در فرانسه دانی شما تردید جدی وجود دارد. نام مولف مقاله اندرو لانگ نیست بلکه اندره لان است.

  41. به گمان من نوشته ی شما در اونجا که آثار طباطبایی رو خام و آشفته قلمداد کردید آن هم بی ذکر کوجکترین مصداق و دلیلی, غیر منصفانه بود و به دور از یک نقد درون ماندگار. بادرود مانند همیشه پر ثمرباشید

  42. ای کاش امکان اعلام موافقت یا مخالفت با کامنت ها می بود. به هر حال می خواستم مخالفت خودم را با جملاتی مانند «مادر نزاده» و «نان آجره می کرد» و … اعلام کنم. من از محضر طباطبایی بسیار بهره برده ام و از نوشته های آشوی نیز،اما این سخنان وهن طباطبایی است.

  43. برای جناب آقای سعید
    عین جمله من «مادرایران به ندرت می تواند امثال سید جواد را بزاید » است . این را ازاین جهت نوشتم که بزرگان اندیشه را براحتی مصداق صفاتی که آقای آشوری آورده به حساب نیاوریم . اگرشما این نکته را قبول ندارید ممنون می شوم که نام فقط 5 نفررا درصد سال گذشته بنویسید که درحوزه فلسفه واندیشه قابل قیاس با طباطبایی باشند. من بت ساختن را قبول ندارم ولی می دانید چرا درکشورما به ندرت افراد بزرگ به بارمی آیند وهیچکدام هم بدون هجمه ازاین دنیا نمی روند چون ما حاظرنیستیم به بزرگی افراد بزرگ اعتراف کنیم مگرپس ازمرگشان.من خواهش می کنم یکباردیگرکامنت هارا مرورکنیدخواهید دید هرکسی به نوعی خواسته حق را به جانب آقای طباطبایی بدهد متهم به مریدی شده است. نواختن دیگران به مریدبودن دقیقا ازجواب آقای آشوری به کامنت آقای احمد شروع شد. ضمنادرکامنت دوستان آقای طباطبایی شما توهینی نسبت به آقای آشوری نمی بینید ولی درکامنت دوستداران آقای آشوری تا بتوانید بشمارید توهین وفحش به طباطبایی وجود دارد.

  44. آقای آشوری
    1. درباره ی آن که گفته اید داوری اخلاقی ناروا نیست، صحبت شما را می پذیرم. اگر قرار باشد که رفتار نادرست دیگری به شما آسیبی برساند، دلیلی ندارد که داوری اخلاقی نکنید.
    2. از این که پیشنهاد کرده اید که خودم دست به کار نوشتن یک فرهنگ واژگان مترادف شودم، بسیار خوشحال شدم. تشویق شخصی مانند شما برای من می تواند بسیار سودمند باشد و انگیزاننده. اما تهیه ی واژه نامه کاری ست حرفه ای که من هیچ از آن نمی دانم. با این همه، از دیروز به تکاپو افتاده ام که درباره ی آن کند-و-کاو کنم و ببینم که اوضاع از چه قرار است. نگاهی هم به کتاب واژه نامه ی مترادف های آکسفورد انداختم و چیزهایی دستگیرم شد. و مشکل دیگر آن که من خود در خواندن ادبیات فارسی هنوز سخت تازه کارم و بی تجربه. از جهت آن که چنین کاری همت بلند می خواهد و از خود گذشتگی، هم آگاهم. مجال مان نداده اند، اگر نه نسل من (جوانان) این چنین که اکنون شده اند، نمی شدند.
    همچنان درباره ی فرهنگ نویسی مطالعه خواهم کرد و از شما چیزهایی خواهم پرسید. شما هم اگر پیشنهادی دارید، خواهش می کنم مرا بی نصیب نگذارید و اگر، برای مثال، کتاب خوبی در این باره می شناسید، به من معرفی کنید.
    3. مقاله ی شما درباره ی فرهنگ هزاره و نیز درباره ی فرهنگ بزرگ سخن را هم خواندم و چیزهایی آموختم.
    آرش فرزاد
    —- آقای فرزاد، در زبان فارسی برای فرهنگ‌نویسی و روش‌های آن کتابی نمی‌شناسم، اما در زبانِ انگلیسی کتاب‌های فراوان نوشته شده است. روی سایت آمازُن ات کام می‌شود نام و نشانِ آخرین‌هاشان را یافت. شما هم اگر بخواهید کارتان را با روش علمی آغاز کنید، خوب است یکی-دو سال را برای مطالعه در باره‌ی اصول و شیوه‌های آن بگذارید. در مورد فرهنگی که شما در نظر دارید. مطالعه‌ی «تزاروس»ها البته ضروری ست. برای چنین کاری، اگر بخواهید درست از کار درآید، باید چندین سال با شکیبایی کار کنید. مطالعه در زبان‌شناسی برای فرهنگ‌نویسی مدرن ضروری ست.
    د. آ.

  45. انديشه گر فرهيخته جناب آشوری؛
    در اين يادداشت سهوی بر قلم دقيق نگار شما رفته است. مرداويج از آل زيار بود نه آل بويه. برگرفتن عنوان شاهنشاه در سده چهارم به دست عضدالدوله ديلمی از آل بویه انجام شد.
    — از یادآوری شما سپاسگزار ام.
    د. آ.

  46. سلام
    جناب آشوری ما فارسی زبانها میدانیم که شما چنین گفت زرتشت نیچه را در قالب ترجمه از آن خود کرده اید و گرچه کارنامه ای پربار و رشک انگیز دارید اما همان یک شاهکار، اعتبار شما را بس است.
    اما بعد
    ما شما را به انصاف علمی و شاگردی غلامحسین مصاحب میشناسیم؛ اگر قرار بر نقد “ماکیاوللی دانی” جواد طباطبایی بود چرا متن مفصل و مطولی را که او در کتاب جدال و قدیم و جدید آورده است مبنای نقدتان نگذاشته اید.
    شما که معترفید عرصه فرهنگ، “میدان تاخت و تاز اسب تازی” نیست آیا نمی پذیرید که جواد طباطبایی از انگشت شمارانی چون خود شماست که ” تشنه‌کام در بیابان خار می‌خورد و بار می‌برد و از سختی سرنوشت خود هم شکایت نمی‌کند؟”
    ما جوانان گرچه در حصر ظلمتیم اما شما آموزگاران و ستاره های سرنوشتمان را دم به دم رصد میکنیم و امیدواریم همواره بر مدار حقیقت بگردید.

  47. با درود!
    در زبانِ فارسی، تا آنجا که من می دانم، یک «فرهنگِ مترادف ها» منتشر شده است:
    جمشید فراروی. فرهنگِ طیفی. تهران: هرمس، 1387.
    در لینک هایِ زیر هم، می توانید مطالبی درباره یِ آن بیابید:
    http://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%81%D8%B1%D9%87%D9%86%DA%AF_%D8%B7%DB%8C%D9%81%DB%8C
    http://persianlanguage.ir/news/1818
    ضمناً، در لینک دوّم، فایل txt این فرهنگ را می توان به رایگان دریافت کرد.
    پاینده باشید!

  48. سلام جناب آشوری
    آیا شما فیلسوف هستید؟
    آیا شما مترجمید؟
    آیا هر مترجمی فیلسوف است؟
    آیا روشنفکر در جامعه ایرانی به کسی می گویند که مبلغ آرا و نظریات فسلفی غرب است و آنها را ترجمه می کند؟
    خوشحال می شوم جواب بدهبد. با تشکر
    — چون نوشته اید که خوشحال می‌شوید به شما جواب بدهم، می‌گویم که به نظر می‌رسد که شما گویا ترجمه‌ای یا ترجمه‌هایی از مرا دیده اید و بس. در حالی که من کتاب‌هایی و مقاله‌های فراوانی درحوزه‌های ادبیات، فلسفه، زبا‌ن‌شناسی، و علوم سیاسی نوشته ام و تألیف کرده ام. بخوانید و خود داوری کنید که من چه‌کاره ام.
    د. آ.

  49. ۱.
    این که تفکّر ِ آقایِ طباطبایی یا هر اندیشه‌گرِ دیگري بی‌مایه است یا مایه‌ور بسته به گذرِ زمان نی‌ست، از همین گفت-و-گو و پرسش-و-پاسخ و، گاه، جنگ-و-جدل‌ها ست که سره از ناسره شسته می‌شود و مغز ِ اندیشه سر می‌زند.
    ۲.
    داریوش ِ آشوری پیش از این‌ها گفته بود نوشتن ِ عددِ صفر به شکل ِ لاتین برایِ اصلاح ِ خط و به پیشنهاد و ابتکارِ غلام‌حسین ِ مصاحب است.
    http://ashouri.malakut.org/2009/11/post_65.html موردِ ث
    http://ashouri.malakut.org/2008/11/post_59.html#comment-79104
    قصدِ وکالتِ آقایِ آشوری را ندارم، زیاده جسارت.

  50. من امروزتمام کامنتهای این مطلب را خواندم ودونکته دستگیرم شد. نکته اول این است که آقای آشوری ازکامنتهایی که ازاوتمجید کرده ویا به رقیبش طباطبایی توهین کرده اند استقبال کرده وآنها را تحویل گرفته است دوم اینکه کسانی که خواسته اند بحث مصداقی بکنند آنها را متهم به مریدگری کرده است

  51. با عرض سلام خدمت اقای اشوری و همه طرفین درگیر: خیلی مشتاق بودم که در این جدل و بجث فرهنگی در جبهه اقای جواد طباطبایی و طرفدارانش باشم بخاطر اینکه به فلسفه سیاسی مخصوصا به فلسفه هگل و هادیگر و لئو اشتراوس و ماکیاولی بیشتر از شعر و حافظ خوانی و ادبیات علاقه مندم. چندین سال است که نوشته های اقای طباطبایی را در انترنت می خوانم اما از آنجائیکه سال ها قبل به این نتیجه رسیده ام که این شخص شیپور را از سر گشادش می زند و به مانند معماری است که خشت اول را کج نداده است کلی فراموش اش کرده بودم. البته نوشته های ایشان برای آنهائیکه دسترسی به متن های اصلی را ندارند جذاب به نطر می اید اما به عقیده من اقای طباطبایی بجز ترجمه و ساده کردن اندیشه های چند فیلسوف غربی نه تنهاهیج اندیشه نوینی وارد بازار فرهنگ ایران و ایرانی نکرده اند و باعث رشد فرهنگ و شعور مردم نشده بلکه بخاطر وزنه بزرگی که به خودشان آویزان کرده اند چه بسا عده ای را هم گمراه کرده و با خود به دره جهل و تاریکی رهسپار کرده اند. اگر معیار یه متفکر موثر را دیدگاه های لکان و ویتگنشتاین بدانیم که معتقد بودند که تکست یا اندیشه باید آدمی را تکان داده و پارادایم فگکری اش را عوض کند اقای طباطبایی متفکر درجه دهم هم نیستند. ایشان خیلی از گسست در سیر تفکر غرب حرف می زنند ولی خودشان یه گونه گسست اصلی و مخرب در تاریخ ایران و ایرانی را نه تنها نمی بینند بلکه مرز های این گسست را مزورانه تغییر می دهند. گشتن مائوسانه و حسرت وار ایشان در ” سرچشمه های فرزانگی ایران باستان” به مانند گشتن یه فرد مائوس و تشنه به لب در کویر داغ و سوزان برای چشمه گواراست. این اقا انگار که خیلی وقت است که از کاخی که خود برای اندیشه های هگل ساخته اند بیرون نیامده اند و نمی دانند که در دنیای واقعی چه می گذرد. این فرد معتقد هستند که زوال اندیشه در ایران از حمله جعلی اعراب شروع شده است و وقتی ازش خواسته می شود که بلی قربان حق باشماست ولی لطف کنید و اثار فلسفه و هنر و فرهنگ و اندیشه قبل از اسلام را برایمان نشان دهید به جز جند سکه اشکانی که به زبان یونانی حک شده اند و چند پله کان که امپراتوری با غرور صاحب بودنش را اعلام کرده اند چیزی در زیر کلاه شعبده بازی شان ندارند. ادعا هم می کنند که اعراب همه اثار تمدن را از بین برده اند. عجب.
    جناب هگل شناس: اگر هم همه انسان ها دروغگو و کلاش و شیاد باشند اشیاه و اثاز فیزیکی که از زیر زمین بیرون آورده می شوند که نمی توانند دروغ بگویند. شمایی که وا÷ های علم و فلسفه و حکمت و عقل و شعور و روح از دهانتان نمی افتد به من بی سواد توضیح دهید که چرا ظرافت و شکل های هندسی و کیفیت هنری اثار باستانی تمدن های قبل از ورود هخامنشیان به منطقه خیل پیشرفته تراز آثار باقی مانده از دوران اولیه طلوع اسلام می باشد و کلا چرا بین این دو دوره ما یا به دوره خیلی طولانی چندین قرنه سکوت مواجه هستیم که نشانی از هیچ گونه جیات و شیوه تولید و زندگی و تمدن نیست ؟ اثارباستانی بین این دو دوره در کجایند.؟ اگر به این سئوال ساده پاسخ دهید من از همین روز استادی شما را قبول می کنم.
    اقای طباطبایی: این سخن حکیمانه دقیقا در مورد جنابعالی صدق می کند.” کسی که بی بصیرت عمل می کند همانند جوینده ای است بر ک÷ راهه که شتابش جزه به دوریش نمی افزاید.”

  52. آقای آشوری
    به عنوان یکی از شاگردان دکتر طباطبایی باید عرض کنم که ایشان هیچ نقشی در انتخاب عنوان درس گفتارها نداشتند . وقتی کلاس های آزاد دکتر طباطبایی در تهران برگزار میشد تصمیم گرفته شد متن خلاصه ان برای علاقمندان منتشر شود در ان زمان عنوان درس گفتارها از سوی دوستان برای ان متن انتخاب شد بدیهی است که دوستان مهرنامه که افتخار شاگردی ایشان را دارند براساس همان تجربه این عنوان را انتخاب کرده اند و ایشان نقشی در ان نداشتند.

  53. جناب آقای آشوری با سلام
    باوجود این جمله(نظر شما پس از تأييد منتشر خواهد شد)در قسمت نظرات
    “جستار”انتشار بعضی از نظرات وهن جنابعالی می باشد چرا که با تایید
    شما منتشر میشوند بعنوان مثال در یکی از نظرات اخیر نگارنده نه تنها
    هیچ نوشته ای از سید جواد طباطبایی نخوانده بلکه با مهمل گویی وگزافه سرایی فقط فضارا الوده تر کرده فقط من باب تقریب ذهنی عرض میکنم که
    تا چندی قبل از
    تاسیس وبلاگ قدیم و جدید تقریبا از سید جواد طباطبایی هیچ نوشته ای در اینترنت نبود حتی در این وبلاگ هم فقط تقریرات شاگردان ایشان از درسهای چند کلاس ایشان قرار داده شده است برای اشنایی با تفکر سید جواد طباطبایی البته شرط لازم ونه کافی خواندن کتابهای ایشان است ویکی ازدیگر شروطش نیز فهمیدن مدعای گفتار است چه بسیار کسان که خوانده اند امانفهمیده اند یکی از دلایل این موضوع تازه بودن موضوع ونوع طرح ان است واینکه کسی با خواندن چند مقاله در اینترنت منتقد ایشان شوند طنزی بیش نیست واین طنز چون با تایید جنابعالی منتشر میشود خدای ناکرده موجب این سوء تفاهم خواهد شد که”جستار”طنز گاهی است برای
    گذراندن چندی به مطایبه و فکاهی و دست هر مغشوش نویس بقول
    فردید نیست انگاری را باز گذاشتن عین مرید پروری.
    جناب آقای آشوری :
    خوب میدانید که مرحوم فردید هیچ ننوشت واین فیلسوف شفاهی بااندک
    سخنانی وقلیل شاگردانی چنان رسوبی بر فرهنگ واندیشه چند نسل کرده
    که ابعاد ان حیرت اور است. جالب نیست ؟؟؟کسی که هیچ ننوشت و این همه تاثیر !!!!
    اما در مقابل سید جواد طباطبایی که نه تنها خیلی خوب خوانده بلکه خیلی خوب هم مینویسد واز همه مهمتر خیلی خوب طرح پرسش میکند
    پرسش از چیستی چرایی وچگونگی خویشتن به عکس مرحوم شریعتی که باطرح بازگشت به خویشتن موهومی بیشتر مشکل افزایی میکرد تا گره گشایی .
    سید جواد طباطبایی قریب به ده مجلد کتاب و کمی بیش از این مقاله ومصاحبه دارد. کسی که حداقل دیباچه ای بر نظریه انحطاط ایشان را مطالعه کرده باشد به شرط فهمیدن موضوع قطعا به بدیع ونو بودن ایده
    اعتراف خواهد کرد نویسنده این سطور کسانی را می شناسد که با وجود تحصیلات عالیه و مدارج دانشگاهی از درک منطق کلام سید جواد عاجزند
    بگذریم از چند کتابی که در رد یا انتقاد از موضع ایشان نوشته اند
    که اساسا اب در هاون کوفته اند.
    اری جان کلام منطق طرح موضوع است و انجایی که فیلسوف ما بر ان ایستاده است موقف ومنظرپرسش و توضیح مسائل تاریخی وتاریخ مسائل ایران از منظری فلسفی با رویکردی همه جانبه به کل تاریخ اندیشه با اقامه گفتگو
    بین انها( تاریخ اندیشه در ایران با تاریخ اندیشه در غرب).
    فرق بسیار است بین انکه بر روی بام خانه ای دیدار اطراف میکند و انکه بر قله کوهی سیاحت افاق اختلاف منظر این دو را نمیتوان ساده اندیشانه
    از یک قماش خواند .
    جناب اقای اشوری :اصل نزاع واین جدال بر سر لغت نیست بر سر علم است
    بر قله کوهی ایستاده شایسته وبایسته است که بر دیگران که در ارتفاع
    کمترند زنهار دهد بر انکه هر چه میبینید تمام حقیقت نیست و این جایی
    هم که من استاده ام بالاترین نیست و در این زمانه سفله پرور اندکند
    مردان با غیرت وحمیتی که با مساعی جمیله بدون کوچکترین پشتوانه ای تنها با عشق به دانایی با توشه ای قلیله متاعی جلیله از دانش فراهم اورند.
    طباطبایی در چند جااشاره به این نکته نموده است که انچه گفته و نوشته اغازی است ومتواضعانه وهمچنین شجاعانه گفته که محقق است واگر درطی
    طریق تحقیق به اشکالی وخللی از تقریرات واقوال خود واقف شود در انتقاد و اصلاح نظراتش کوتاهی نخواهد کرد چنانکه سالها پیش از این در
    مصاحبه با شهروند امروز در مقابل این پرسش که شما قبلا چنین و چنان می گفتید وحالا جور دیگر به صراحت یاد اور شد که محقق است و کار محقق “جستجوی حقیقت” واز اینکه نظرش تغییر کرده نه مغبون است نه شرمنده.
    ما نیز از استاد جستجوی حقیقت اموخته ایم و از اینکه نوشته اید :
    (و چیزهایي هم در حاشیه‌یِ کتاب‌ها یادداشت کرده بودم) خرسندیم وان را به فال نیک میگیریم و مجدانه از شما تقاضای انتشار نظراتتان را داریم
    بهترین راه برای اموختن گفتگو است چنان که استاد محترم دکتر دینانی فلسفه
    را گفتگو میدانند.و بهترین راه برای داوری شنیدن گفتگو. پس”مشتاقانه” منتظر انتشار نوشته های شماهستیم.
    با ارزوی بهترین ها

  54. آقای آشوری سلام
    ما منتظرجواب شمابه شاگردان طباطبایی درخصوص دیالکتیک به صورت عام ودیالکتیک بخت وهنربخصوص خاص با توجه به اینکه مقاله هم معرفی کردند هستیم.دیگراینکه آقای نصیری درسایت قدیم وجدید نوشته آقای آشوری ازیک سو آقای طباطبایی را متهم می کند که اقتضای طبیعتش گیردادن است وازسوی دیگراو را متهم به بی اخلاقی می کند وبا توجه به این مقدمه ازشما پرسیده مگرعقرب که بنا براقتضای طبیعتش نیش می زند ناقض اخلاق است ؟ آیا شما جوابی دارید ؟
    حضرت رضا، درست است که عقرب «به اقتضای طبیعت » زندگی می‌کند و نیش می‌زند و بر او خرده‌ی اخلاقی نمی‌توان گرفت، ولی در شأنِ آدمی نیست که عقربانه زندگی و رفتار کند. زیرا از انسان رفتار بر اساسِ معیارهای اخلاقی انتظار می‌رود، به‌ویژه اگر داعیه‌ی فیلسوفی داشته باشد.
    واما، ابهام در کاربردِ مفهوم د یالکتیک به خودِ جناب هگل برمی‌گردد که در بسیاری موارد تفاوت و تقابل را به جای تضاد می‌گیرد. به همین دلیل در بسیاری موارد آن را به معنای میانککنش یا «ایتنراکشن» به کار می‌برد که با کاربردِ مفهومِ دیالکتیک به معنای فرایندِ گرداننده‌ی سیرِ حرکتِ پیش‌رونده‌ی تاریخ از نظر او، یکی نیست. پس از او در بسیاری موارد دیالکتیک را به این معنا به کار برده اند. رابطه‌ی «هنر» و «بخت» نزدِ ماکیاوللی هم از این دست است.
    در این مورد می‌توانید نگاه کنید به بخشِ هگل در تاریخِ فلسفه (از فیشته تا نیچه) به قلمِ فردریک کاپلستون، ترجمه‌ی داریوش آشوری، که چاپِ پنجمِ آن اکنون در بازار یافتنی ست.
    د. آ.

  55. مقاله ی جناب عالی در نقد دکتر طباطبایی اگر در همان قلمروی لغت و اصطلاح می بود بسیار خواندنی تر و علمی تربود.بحث و نظر در کاربرد اصطلاحات و معادل های فارسی متون ترجمه؛خواننده را در فهم متن و دقت نظر در آن توانا می کند. اما هنگامی که نقد جناب عالی از این قلمرو پا فراتر می گذارد گویی نقد نیست و تسویه حساب شخصی است!البته ستایش های مریدگونه ی دوستداران دکتر طباطبایی هم خواننده را به یک بحث علمی رهنمون نمی شود.اگر کسی شایستگی پاسخ نقد جناب آشوری را دارد فقط آقای طباطبایی است نه مریدان سینه چاک!جناب آقای آشوری! به هر حال یک استاد در کلاس درس بی پرده تر می تواند به نقد و بررسی بپردازد و اظهار نظر کند.و بعید می دانم قصد ایشان بی اعتبار کردن شما در چشم جوانان باشد! بخش نخست مقاله ی شما نقد «من قال» است و تنها بخش دوم مقاله را می توان نقد«ما قال» دانست.ای کاش به همان بخش دوم مقاله بسنده می شد و امیدوارم جناب طباطبایی به همان بخش دوم پاسخ بگویند

  56. جناب اقای علی: با اینکه در پیامتان اسمی از من نبرده اید ولی از آنجائیکه تنها فردی که از مطالعه نوشته های اقای طباطبائی در انترنت سخن گفته من بودم حدس زدم که آن مهمل گو و گزافه گو باید من باشم و به همین خاطر هم پاسخ می شنوید. اقای عزیز: شما که اینقدر هگل مطالعه کرده و خبره در موضوعات مدرنیته و غیره هستید ایا نمی دانید که حتی اسرا و زندانی های اردوگاه های هیتلر و استالین و پول پت هم یه شماره ای داشتند که با شماره شان مورد خطاب قرار می گرفتند.؟ شما یعنی به اندازه آن زندانبان هم به شخص ارزش قائل نیستید که شجاعت داشته و این مهمل گو را با اسم و نشان خطاب می کردید؟.. فکر نکنید که من عاشق اسمم هستم اینرا بخاطر این گفتم که وقت دیگر مراجعه کننده گان را بیخودی بهدر می دهید. فکر بکنید که اگر همه پیامگذارن همدیگر را مانند تو خطاب می کردند چه سر اتفاق دز این پیامگیر رخ میداد.؟
    بگذریم از این.
    من با سایت قدیم و جدید همین چند روز پیش اشنا شده ام اما با سایت “زوال اندیشه” که سایت دیگر طرفداران اقای طباطبایی است از همان سال 1386 اشنا بودم و از تمامی نوشته هایش پرنت گرفته و خیلی هایش را مطالعه کرده ام. چندین مطاحبه هم از ایشان– احیانا در سایت روزنامه شرق— خوانده بودم که در یکی از این مصاحبه هایش خود را محافظه کار دانسته بود که بعد ها خیلی به دنبال این مصاحبه گشتم که پیدایش نکردم. شما صحیح می فرمائید که اگر من می خواستم به اثار آقای طباطبایی نقدی داشته باشم می بایستی لااقل چندین اثر ایشان را مطالعه می کردم. اما قصد من انتقاد نبود من کل دست آورد های ایشان در رابطه با تاریخ اجتماعی و اندیشه در ایران را نفی کرده و بی ارزش می دانم برای اینکه ایشان از همان اول خشت را کج نهاده و به بیرون از پشت یه فیلتر نگاه می کنند. سعی و تلاش و عرق ریزی ایشان شبیه یه مهندس برق است که طی سال با ولت متر و وات متر و امپر متر از میلیون ها مدار الکترکی یه تاسیسات پیچیده ای اندازه گیری کرده است که بعد از ارائه نتایجش تازه ملتفت شده است که این دستگاه میزان — کالیبریشن—نشده بوده پس تمامی داده های اندازه گیرش اشتباهی وبی ثمر که باید بدور ریخته شوند. من مجبور نیستم که برای رد یا قبول هر اندیشه ای تمامی اثار مولف را مطالعه کنم. اینکار غیر ممکن است. من شیوه کاراگاه معروف شرلاک هولمز را بکار می گیرم که گفته اند ” اگر شما همه غیر ممکن ها را از معادله تان حذف کنید آنچه باقی می ماند هر چند هم احتمال وقوعش کم باشد باید حقیقت داشته باشد.” منی که میدانم از آن ” سرچشمه های فرزانگی ایران باستان” مدرکی به اندازه پر مگسی هم باقی نمانده که من رویش حساب باز کنم مجبورم که تمامی دست آورد های ایشان مربوط به ایران را که به بقیه پدیده ها از این زاویه نگاه می کنند بی ارزش بنامم. فردی که به دینا از پشت یه فیلتر نگاه می کند مجبورا همه رنگ ها زا اشتباهی خواهد دید. مسئله به این ساده گی است. گذشته زمان عمق نفوذ اندیشه های ایشان در بین فرهنگ دوستان ایران را نشان خواهد داد. نه نفی ایشان از طرف من و نه طرفداری اتشین شما و دیگران تاثیری در پروسه و دینامیزم تاریخ ایران ندارد. زیادی نگران انتقاد های امثال من نباشید. گذشت زمان بهترین آموزگاز است. صبر می کنیم و شاهدش می شویم.
    من از اینکه از میران رسوب اندیشه های اقای فردید دچار حیرت شده اید شوکه نشدم بلکه ازشما نا امبد شدم بخاطر اینکه فکر می کردم که اقای داریوش اشوری با آن مقاله روشنگرانه شان اخرین میخ را بر تابوت این مرتجع دیوانه و هذیانگو کوبیده و سقف کاخ پوشالی شان را بر آن مغز پریشان گویش آوار کرده اند اما انگار اشتباه کرده بودم اقای علی: تا آنجائیکه می دانم و می توانم حدس بزنم تقریبا همه ” مغز” های متفکر شکنجه گران در زندانهای قرون وسطایی ر÷یم ایران یا از شریعتی خط گرفته اند یا از فردید. این دوعنصر نه تنها به اندازه نخودی هم اندیشه خیر خواهانه و انسانی و مترقی و صلحجویانه وارد بازار ایران و ایرانی نکرده اند بلکه به جرات می توان گفت که یکی از علل همده اینهمه عقب ماندگی فرهنگی و اینهم بد بختی ما ایرانی ها همین دو عنصر التقاطی و پریشان فکر بودند.
    از آنجائیکه شما و دیگر طرفداران دو آتشه استادتان وکیل مدافع ایشان شده اید لطفا به سئوال ساده من پاسخ دهید که چرا کیفیت هنری اثار باستانی بعد از اسلام در مقایسه با اثار باستانی دوره قبل از ورود هخامنشیان به منطقه چنان ابتدایی است که برای هر چشم نااشنا به هنر و فرهنگ هم اشکار است.؟ علت گسست بین این دو دوره را چطوری تفسیر می کنید.؟
    با احترام
    سهند

  57. آقای آشوری سلام
    اول ازهرچیز اطشما انتظار دارم با همه کسانی که اینجا کامنت می گذارند یک جور برخورد کنید ازاینکه مرا با عنوان حضرت خظاب کرده اید رنجیدم ومی خواستم متقابلا شمارا با القاب دل بهم زن قجری خطاب کنم ولی کظم غیض کردم آخرنمی شود چیزی که شما را از آن منع می کنم درهمان دم خودم انجام بدهم اما بعد من نه با شمارابطه ای دارم ونه با طباطبایی صنمی دارم بلکه سعی می کنم تمام تفسیرهای ممکن ازدیالکتیک را بخوانم . شما درمقله اتان نوشته بودید « نسبتِ دیالکتیکی در منطق هگل میانِ اضداد برقرار می‌شود، از نوعِ تضادِ هستی و نیستی و روح و طبیعت » ولی آقای نصیری درنقد شما نوشته بود که دیالکتیک ضرورتا میان اضداد نیست و دلایلی برای این نقد خود هم درکامنتش ذکرکرده که نمی خواهم آنها را بازنویسی کنم. جواب شما به اصرارمن کاملا مایوس کننده بود چون نوشته اید که «ابهام در کاربردِ مفهوم د یالکتیک به خودِ جناب هگل برمی‌گردد که در بسیاری موارد تفاوت و تقابل را به جای تضاد می‌گیرد» پس فعلا می پذیرید که هگل دیالکتیک را صرفا میان اضداد برقرارنکرده است .
    —دوست ارجمند، به کار بردنِ «حضرت» در خطابِ باادبانه و همچنین . دوستانه در نسل ما رایج بود. شاید در نسل شما دیگر طنین خوشی ندارد. اگر برخورنده بود باید ببخشید.
    باری، دیالکتیک هگل بر اساس اصل تقابل و ترکیبِ اضداد است و اگر در ادبیاتِ مارکسیست-لنینیست به صورتِ مکانیکی برای توصیف و توجیه منطق حرکتِ تاریخ از |آن دیدگاه ایدئولوژیک به کار گرفته شده، به او ربطی ندارد.
    د. آ.

  58. با سلام خدمت استاد
    پس از خواندن جوابیه ی شما در مهرنامه با احساسی دوگانه روبه رو شدم:
    یکی احساس شعف از این که دکتر طباطبایی در قبال هتاکی های زنجیره ایِ خود نسبت به اهل فرهنگ (کسانی چون آجودانی، اشکوری، زیباکلام، نصر، مجتهدی و دیگران) بالاخره پاسخی درخور شنید و حساب کار دستش آمد که اهل فرهنگ همیشه هم با زبان آمیخته به شرم و احترام پاسخ نمی دهند و هستند کسانی که با همان زبان گستاخانه ی او پاسخ اش را بدند؛
    و دیگر احساس سرخوردگی از این که چرا فرهیختگان ما نمی توانند به زبانی که در شأن جایگاه و شخصیت ایشان است با یکدیگر گفت و گو کنند. این احساس زمانی دیگر هم به من دست داده بود، زمانی که نصر و سروش با زبانی نه در شأن منادیان خردورزی و احترام به کرامت انسانی از حجالت یکدیگر در آمدند و یکدیگر را به نیت های شوم متهم کردند. این احساس سرخوردگی به ویژه بیش تر می شود آن گاه که می بینیم در فرهنگ غرب میان فیلسوفان یا روشنفکرانی که پروژه های فکری یکدیگر را زیر سوال می برند چه دیالوگ های سازنده ای صورت می گیرد بی آنکه هرگز در جایگاه علمی یکدیگر تردید کنند یا آبروی علمی و غیرعلمی همقطاران شان را برای اثبات برتری خود پامال کنند.
    استاد! هم شما و هم دکتر طباطبایی (که به رغم علاقه ی وافر ام به ایشان و تایید جایگاه علمی شان هرگز نتوانسته ام توجیهی برای هتک حرمت های غیرعلمی‌شان در حق روشنفکران پیدا کنم) هردو در مشی فکری من و هم نسلان ام تاثیری به سزا داشته اید و زمانی که می بینیم دو الگوی‌ فکری زمانه ی ما این چنین از برقراری دیالوگی سازنده با یکدیگر ناتوان اند به ما حق بدهید کمی در دل احساس شک و تردید کنیم که این بزرگان اندیشه قرار است ما را به کدامین سو رهنمون شوند.
    در این تردیدی نیست که شما در قبال نقدها و شیطنت های دکتر طباطبایی باید از خود دفاع می کردید اما با لحنی که در دفاعیه به خود گرفتید ناخواسته به همان راهی رفتید که طباطبایی را از آن برحذر داشتید، به ویژه آن جا که کل کارهای ایشان را زیر سوال بردید و به «بی مایگی و خامی» متصف کردید بی آنکه هیچ شاهد و مثال و مدرکی در این راستا ارائه کنید؛ بماند که حتا اگر برای این گفته ی خود دلیل و مدرکی هم می داشتید به کار بردن صفاتی این چنین در مورد کارهای کسی که شان و احترام و اعتبار خاصی در میان اهل فرهنگ دارد دور از اخلاق است (و این همان کاری بود که طباطبایی خود در حق دکتر مجتهدی، این مرد محجوب و بی‌مدعا، کرد، و مریدان طباطبایی باید بدانند که دفاع از شان علمی ایشان مستلزم دفاع از بی حرمتی ها و هتاکی هایشان نیست؛ ما اگر چه نقدهای او به دکتر مجتهدی و دیگران را می پذیریم و آن ها را نکته‌سنجانه می دانیم، هیچ توجیهی برای گستاخی هایشان نمی بینیم).
    این روش خواه ناخواه شما را درگیر منازعاتی می کند که افق چندان خوشایندی برای آن متصور نیست، و از آن جمله است بی حرمتی های دوستاران آقای طباطبایی و دیگران که به جای این که ضعف اخلاقی ایشان را بپذیرند و محکوم کنند، با هواداری بیجای خود بر مشی نامطلوب ایشان صحه می گذارند و آن را تشویق می کنند.
    به هر حال، معتقدم پاسخ شما به دکتر طباطبایی اگرچه از برخی جهات برای برقراری دیالوگی سازنده در جهان روشنفکری ایران بی فایده و حتا مضر بود دست کم برای خود طباطبایی بسیار مفید و آموزنده بود، آن هم نه به خاطر جنبه های علمی پاسخ تان بل بدین خاطر که این امکان را برای ایشان فراهم کرد تا برای یک بار هم که شده خود را جای کسانی بگذارد که تمام اعتبار و آبروی علمی و غیرعلمی شان در طول یک عمر تفکر و پژوهش، با یک نقد تند و گستاخانه به یکباره لجن‌مال می شود و مورد ریشخند قرار می گیرد.
    زنده باشید و پایدار

  59. آقای آشوری
    می خواستم بپرسم چرا برای ترجمه کلمه ویرتو از معادل سرراست تری مثل فضیلت استفاده نکرده اید؟ تا آنجایی که من می فهمم کلمه ویرتو از ویرتوس لاتین گرفته شده است که ارتباط مستقیمی با وِرتو در فرانسوی و ویرچو در انگلیسی دارد؛ هر دو این کلمات هم معمولا فضیلت ترجمه می شوند.
    ارادتمند
    —پیشگفتار در باره‌ی مفهومِ ویرتو در متنِ شهریار را در ویراستِ سومِ ترجمه‌ی ن من از آن کتاب مطالعه کنید.
    د. آ.

  60. با درود به استاد
    بحثی که اینجا برای من بسیار جالب بود بحث شما در تاریخچه کلمه government بود که بسیار شیوا بیان فرمودید. می خواستم بپرسم آیا در بررسی تطبیقی واژگان لاتین و فارسی (به همین صورت) کتاب خاصی هست که واژه ها را اینگونه واکاوی کرده باشد و سیر تاریخی آن و نیز خویشاوندان دیگر آن را اینگونه نشان دهد. اگر نه شما چه منابعی را برای این موضوع پیشنهاد می کنید؟
    پیشاپیش از محبتتان سپاسگزارم.
    — آقای شایان
    در فارسی، جز به صورتِ پراکنده برایِ برخی واژه‌ها ، منبعی برای ریشه‌شناسی واژه‌ها و سیرِ تاریخیِ دگرگونی یا دگردیسیِ معنایی‌شان نداریم، اما در زبان‌های فرنگی این گونه واژه‌نامه‌های ریشه‌شناسی برایِ پی‌گیری تاریخِ معناها و ریخت‌شناسیِ تاریخیِ واژه‌ها فراوان اند. اکنون روی اینترنت هم می‌شود در زبان‌های گوناگون به آن‌ها دسترسی پیدا کرد.
    د. آ.

  61. سلام.
    نکته ای که بارها ذهن مرا مخدوش کرده این است که چرا اخلاق روشنفکری در جامعه ما اینقدر ضعیف است. آقای آشوری من تاخت و تاز طباطبایی را بسیار دیده ام از دوستدار تا الان شما. واقعا اگر واقع بین باشیم در چنین فضایی ما جسارت پیشرفت را داریم. در حوزه نظری اینقدر به هم بد بین و دچار نوعی کینه توزی ، حال در حوزه عمومی چه خبر است.
    آشوری عزیز مطالب شما بارها در پایان نامه من مورد استفاده قرار گرفته و با دغدغه شما آشنایی نسبتا کاملی دارم. کاش جناب طباطبایی به تناسب علمشان تواضع و فروتنی را نیز می داشتند. به این جو در تاریخ و جامعه ام نا امیدانه می نگرم، ما در امتناع گفتگو به سر می بریم و نه امتناعی که جناب طباطبایی در بوق و کرنا کرده اند و الگوی غربی را سعی دارند برای برون رفت از بحران در ایران بکار بگیرند. مشکل جامعه ما عدم تسامح است. استاد لطف کنید به من بگوئید راه چاره برای برون رفت از این فضای کدر و خشونت آمیز چیست. با سپاس.
    —دوستِ ارجمند، در اوضاعِ کنونی من راهِ چاره‌ای برای «برون‌رفت از این فضای کدر و خشونت‌آمیز» نمی‌شناسم و نگرانی‌ام از این است که از این‌ها بدتر شود.
    د. آ.

  62. با سلام و با احترام فراوان
    با اجازه شما میخواستم به مواردی در نوشته شما اشاره کنم.
    1. شما در یکجا گفته اید:من با این که سه-چهار کتاب از او را هم خوانده و از خامی و بی‌مایگیِ فکری و آشفتگیِ زبانِ آن‌ها، از سویي، و خود-بزرگ‌-بینیِ بی‌اندازه‌اش،در حیرت بوده ام. اما جند خط پایینتر اشاره کردید که: طباطبایی مردي ست کوشا و برایِ نوشتنِ این‌همه اثر، که برخي کلان نیز هستند، وقت و همّتِ بسیار صرف می‌کند. اگر ممکن هست در مورد این دو نکته متناقض توضیح بدید که بالاخره آثار ایشان آشفته و بی مایه است یا کلان و طالب همت و کوشش فراوان؟
    2. شما اشاره کرده اید که :پدید آوردنِ کارهایِ ماندگار شوري و شخصیتي با ویژگی‌هایي دیگر می‌طلبد که بزرگ‌منشی و راستگویی و انصاف و حق‌شناسی از آن جمله است،ولی به نظر من کسی که آثار ولتر، روسو، سارتر، کامو،طباطبایی، آشوری و یا هر نویسنده دیگری را می خواند با اخلاقیات و زندگی شخصی او کاری ندارد. در واقع ما نمیتوانیم قضاوتی دقیق از نویسندگان قدیمی و یا معاصر داشته باشیم، اگر هم باشد تاثیری در برداشت خواننده از آثار نخواهد داشت. در واقع دلیل ماندگاری یک اثر به واسطه اخلاقیات و ادب وی نیست و کسی بر اساس این معیارها دنبال کتاب مناسب نمیگردد.
    3. پرسش سوم من حالتی عمومی دارد و مثل سایر دوستان(در بالا اشاره کرده اند)برخاسته از دغدغه ای شخصی است، که چرا نقد علمی هنوز جایگاه خود را در ایران پیدا نکرده؟ و پاسخ به انتقادات با جبهه گیری ها و با شخصی کردن موضوعات همراه است؟(این جمله شامل همه نویسندگان محترم می باشد) و یا چرا هنوز پذیرش و تائید یک نظریه پرداز قوی و روشنفکر ژرف نگر
    سخت بوده و با جبهه گیری ها و یا حسادتهایی همراه است؟
    من نیز از خوانندگان آثار دکتر طباطبایی هستم (ولی شاگردشان یا مریدشان نبودم) و بیشترین چیزی که در آثار وی مرا جذب کرده ژرف نگری, ادبیات قوی،تحلیلهای علمی دقیق و جالب و رفرنس های معتبر میباشد. در واقع علاقه من به آثار ایشان به خاطر حس اعتمادایست که با خواندن این آثار به من دست میدهد.
    چون تا به حال نقدی علمی بر آثار ایشان مواجه نشده ام(زیرا تا به حال اکثر نقد ها بر ایشان به خاطر انتقاداتشان به آثار دیگر نویسندگان بوده است) منتظر نقدهای شما بر اثار وی هستم.
    با تشکر