(تکّه‌ای از یک نامه بر رويِ اینترنت که نکته‌ی درست و باريکی را به تجربه بازمی‌گويد.)

«این روزها با پوست و گوشت و استخون می‌فهمم که داریوش ِ آشوری منظورش چیه وقتی می‌گه که مدرنیت بدون ِ زبان ِ مدرن امری‌ست نا ممکن. این رو حتا در زبان ِ دانمارکی هم می‌بینم. یعنی با این که این زبون یک زبون ِ اروپایی یه وُ خیلی هم به آلمانی نزدیکه، با این وجود مدرنیت درش غایبه. یعنی اینکه اون چه بعض ِ از خلایق به زبون ِ آلمانی یا انگلیسی اندیشیده اند هرگز به این زبون اندیشیده نشده. (مثه این می‌مونه که بخوای با سه تار موسیقی‌ی ِ جو ستریانی اجرا کنی.) همه‌ی ِ متون ِ مدرن و پسا مدرن و اولترا پست مدرن هم تو دانمارک هست و همه‌ی ِ مقولات هم ترجمه شده و ظاهرا ً مورد ِ مداقه‌ی ِ اهل ِ دقت قرار گرفته. آآآما… »

6 پاسخ

  1. سلام آقای دکتر آشوری عزیز
    آیا موافقید که ،شاید بیراه نباشد اگر که بگوییم زبان مدرن بدون مدرنیت ممکن نیست.مگر نه اینست که تحول در زبان نمود تحول در تفکر است؟
    راستی “آآآما”ی شما خیلی منو خندوند آخه من آذری ام،ها ها ها…
    سال نو مبارک! و با بهترین آرزوهایم برای شما.

  2. مدرنيت يك فضا است.
    مثل فضاي فرهنگي دوراني كه بلندترين رسانه فرهنگ ايران شعر بود(د.آ. شعر و انديشه)و آن شاهكارها نه تنها در شعر كه در تمام هنرها و سامانه ها، نزد چندين قوم و فرهنگ، يگانه كار مي كرد و “نيازها” لغت ها و پيشرفت هاي زباني را (مثل چيزهاي ديگر) از طريق انسان هاي خالق مي ساختند و جلو مي رفتند، ‌نتيجه فكر كردن، بحث كردن، پيشرفت كردن و بي نهايت فاكتورهاي ديگر بود (كه زبان پيش فرض همه آنهاست، زيرا ذهن چند بعدي ياد مي گيرد كه با زبان گمانه زني و فكر كند) و در همان راستا بسته به نيازهاي آن فضا ،چه بسا زودتر از خود فضا آن زبان شروع به تولد مي كرد، همين.
    پس من فكر مي كنم بدون شك ورود به يك فضا نيازهاي جديد به وجود مي آورد كه زبان هم يكي از آنها است.

  3. من قبلا بعضي از شاهکارهايتان را مطالعه کرده ام و اين بار هم واقعا از وجود چنين فضايي خوشحال و از سخن هايتان خوشحالتر شدم.
    ما نمي توانيم هر چيزي از اين دست را با حکمي قطعي روبرو کنيم . دنياي مدرن براي ما خوبيها و بديهايي دارد و ما بايد با چشمي باز گزينش کنيم.

  4. سلام آقای دکترآشوری عزیز
    پیرو پیشنهاد شما در مورد معادل آسکسوآلیتی، دوست من بهرام نظری داده است که آن را برایتان اینجا کپی میکنم:
    «پیشوند “بی” با پیشوند “نا” یا “ن” را باید بتوان از هم تفکیک کرد. در زبان آلمانی نیز به مانند زبان فارسی اگر کسی بخواهد نوع نیاز جنسی خویش را بیان کند از مصدر “داشتن” استفاده نمیکند بلکه از مصدر “هستن” سود میجوید، مانند: من همجنسباز هستم.(که بیان “من” بعنوان یکی از وجوه شخصیتی ست.) یعنی از میانِ “من های” مختلف، منِ جنسی ام چنین است. این بیان ، نوعی “بودگی” را بیان میکند.
    البته که در مواردی دیگر نیز برای بیان “بخش” جنسی تمایلاتمان، از فرمولی مبتنی بر “داشتن” استفاده میکنیم: من تمایلات فلان را دارم.
    اما این دو مورد را باید از هم متمایز دانست.
    بر اساس این مقدمه، پیشوند “بی” در موردی بکار میرود که معنی نداشتن را میدهد : من بی کس هستم.(یعنی کس و کار ندارم.) این را مقایسه کنید با: من ناکس هستم.(یعنی من کسی نیستم.) همچنان که در ترکیبات “نازن” و “نامرد” بحث چگونگیِ بودن است و در ترکیبات “بی‌زن” و “بی‌مرد”، نداشتن زن یا مرد، مراد است. حال باید از خودمان بپرسیم که آیا منظورمان از “آسکسوال” کسی‌ست که سکس ندارد یا کسی‌ست که فارغ از سکس است (هست)، اگر مورد نظرمان “نداشتن” باشد میتوانیم بگوییم: من تمایلات بی‌سکسی دارم.
    اما اگر داریم خودی از خودهایمان را تعریف میکنیم، شاید درست‌تر آن باشد که بگوییم: من ناسکس هستم.
    البته خوب میدانم که در این گفته‌ها، ضعف‌های فراوانی هست. اما کمترین سودش این است که ما از دو پیشوند “نا” و “بی” در جاهای مختلفی استفاده میکنیم و به تمایزی در گفتار دست مییابیم و ایندو را از مانند هم بودن نجات میدهیم.»

  5. استاد بزرگوار جناب آقای آشوری
    مقاله ی ارزنده ی شما ” رندی و نظربازی”را در نشريه واژه خواندم و بسیار آموختم . شما وجود یکتایی در زمان ما هستید. خداوند شما را برای ما حفظ کند
    اردتمند جمال صورتگر

  6. با سلام محضر آقای آشوری
    من به نظرم میاد که چند نفری در ایران هستند که صرفا به خاطر نوشتن نقدهایی باید متفکر محسوب بشوند ولو آثار دیگری از خودشان نداشته باشند. یکی خود حضرتعالی هستید(قصد تملق ندارم) دو دیگر آقای نیکفر سه دیگر آقای معصومی همدانی چار دیگر!! آقای کامران فانی -با وجود اینکه کمتر می نویسند- و به نظرم در راس همه اینها آقای مصطفی ملکیان-علی الخصوص به خاطر نقدهایی که بر برخی ترجمه ها نوشته اند-. متاسفانه نقد و نقادی در جامعه ما پشیزی ارزش ندارد.کتابهایی هستند که به شدت نقد شده اند ولی نه تنها ناقد قدر ندیده وبر صدر ننشسته،بل کتاب نقد شده کتاب برتر سال هم انتخاب شده است!نظر شما در این مورد چیه؟