آشنايان با کار-و-بارِ فرهنگي و قلميِ من ميدانند که من چهل سال است با مسائلِ زبانِ فارسي در رابطه با علومِ انساني و فلسفهيِ مدرن سر-و-کلّه ميزنم. من اين جا نه يک مسألهيِ دشوار که دشوارترين مسأله را در کارِ انتقالِ فکر و فرهنگِ مدرن به فضايِ معنويِ زيستيِ خودمان ميبينم و در اين راه به اندازهيِ توانِ خود برايِ روشن کردنِ مسأله و بازگفتنِ آن و همچنين برايِ گرهگشايي، برايِ توليدِ مايه و سرمايهيِ زباني، کوشيده ام. برايِ منی با چنين حسّاسيتِ بينهايت به کارِ زبان، آنچه بسيار دردناک و غمانگيز است آن است که، به رغمِ جنب-و-جوشی که در اين سالها در فضايِ زبانِ فارسي هست و نوشتههايِ بهنسبت بهتری که با قلمهايِ روانتر و تواناتر و سالمتر و نوآورتر ميبينم، هنوز، اي بسا، دستِ بالا با قلمهايِ ناپخته، زبانهايِ بيدر-و-پيکر، کژ-و-کوژنويسيهايِ ذهنهايِ واپسمانده است؛ ذهنهايی که نه از دستور و منطقِ زبان خبر دارند نه از منطق و روشِ انديشه. اينهمه ترجمهها و مقالهها و «تأليف»هايِ بيسر-و-ته و گنگ، تا سرحدِ بيمعنايِ مطلق، برايِ اين است که ما با مسألهيِ زبان بسيار سادهانگارانه رو به رو شده ايم و هرگز آن را چنان که بايد طرح نکرده ايم. هنوز به وجهِ تاريخي و فرهنگيِ زبان نينديشيده ايم. هنوز نپرسيده ايم که بازبردنِ ايدهها و مفهومها و انديشههايِ مدرن با آن درازا و پهنايِ شگفتانگيز، از زبانهايی با آن توانايي و کارامدي، به زبانی که هنوز در قرونِ وسطايِ خود دست-و-پا ميزند، و در نوشتار گرفتارِ بيماريهايِ ديرينهيِ خويش است، چه گونه ممکن است. اين «مدرنيته» و «پستمدرنيته» را چه گونه ميشود به چنين زبانی فهميد و فهماند، اگر بنا ست که بهراستي بفهميم و بفهمانيم و ادايِ فهم در نياوريم؟
[متن پیدیاف «مشکل زبانی ما» را از اينجا پياده کنيد.]
کارِ زبانِ ما هنوز در دستِ اديبان است، با آن خوي و پسندِ بسيار محافظهکارانهيِ سنّتي که خوب با آن آشناييم. زبانشناسانِ ما، همچون ديگر دانشآموختگانِ ما در علومِ انساني، هنوز پايشان را چندان از تکرارِ نظرياتِ پايهگذارانِ علمی که تدريس میکنند آن طرفتر نگذاشته اند و به مسألهيِ زبانيِ ما از ديدگاهی تازيخي و فرهنگي نزديک نشده اند. زبانشناسي، چه از ديدِ علمي چه فلسفي، با همه حرفهايی که از دوسوسور و چامسکي يا ويتگنشتاين و هايدگر و دريدا، يا هر دانشور و فيلسوفِ ديگر، نقل و قرقره مي کنيم، هنوز از آنِ ما نشده است، زيرا نتوانسته ايم در پرتوِ آنها مسألهيِ خود را ببينيم. اين مسألهها هنوزِ مسألههايِ آن از-ما-بهتران است که ما، مثلِ همهيِ مسألههايِ ديگر، از سرِ تقليد، از سرِ نمايش، يا برايِ خوردنِ يک لقمه نان ميبايد قرقره و تکرار کنيم، آنهم چه بسا به زبانِ گنگ، به زبانی شکسته-بسته.
دليلِ آن شايد اين باشد که زبان از رگِ گردن به ما نزديکتر است. درگير شدن با زبان، از اين ديدگاه، يعني درگير شدن با خود، با تماميِ عادتهايِ به ميراث برده، با تاريخ و فرهنگِ خود؛ يعني در برابرِ چشمغرّهها جرأت-و-جسارت به خرج دادن؛ يعني پيهِ بسياری چيزها را به تن ماليدن؛ يعني با تماميِ رسوبِ تنبليها و آسانگيريهايِ صوفيانهای که «پشتقباله»يِ تاريخيِ ما و ارث-و-ميراثِ «گرانبها»يِ نياکانِ ما ست، درافتادن (که سختترين جايِ کار چهبسا همين جا باشد)؛ و «يعني»هايِ ديگر هم…. باري، من دلام به هم ميخورد و گاهی سخت به خود ميپيچم وقتی که در مجلّهها و کتابهامان از قلمهايی با آن عنوانهايِ دکتري و پروفسوري هذياننامههايی به نامِ مقاله يا کتابِ «علمي» و «فلسفي» ميبينم. (البته، همچنان که مقالهها و کتابهايِ خوب و درست، دستپختِ ذهنهايِ فرهيخته، و وجدانهايِ بيدار، که شمارشان بسيار کمتر است، مرا خوشحال ميکند.) گذشته از ديگر عواملِ اجتماعي و فرهنگي، آنچه چنين ذهنهايی را «تربيت» ميکند فقر و بيدر-و-پيکريِ زبانِ ما ست. ساليانی در فرنگ بودن و با مدرکِ دکتري برگشتن هم به خوديِ خود در کلّههايی که با چنين زبانی و عادتهايِ زبانيای بزرگ شده اند و هرگز به تنگناها و گيرهايِ آن نينديشيده اند، هيچ چيزی را عوض نميکند.
همهمان ميدانيم که کار از يک جايِ عميق و ريشهدار خراب است، امّا از کجا؟ اگر نخواهيم با پاسخهايِ سطحي گرفتاريهامان را از سر باز ميکنيم، ميخواهم خدمتِ سرورانِ عزيز‑ام عرض کنم که جديترين پرسشِ علمي و نيز «فلسفي» که ما دانشوران و «فيلسوفانِ» جهانِ سوّمي با آن رو به رو توانيم شد، همين است که «کارِ ما از کجا خراب است؟» من رويِ زبان انگشت ميگذارم و ميگويم که يک بخشِ اساسيِ خرابي در خانهي فرهنگِ ما اين جاست. چه گونه ميشود با اين زبانِ نوشتاريِ تُنُکمايه و لنگ و بيمار علم و فلسفه و فرهنگِ مدرن را در کل فهميد و فهماند؟ ما در روزگاری هستيم که همهيِ روزنامههايِ ما نيز، از هر رنگ و هر بيرنگي و نيرنگی- استثناها به کنار- اغلب با همين زبان هر روز صفحههايِ انديشه و هنر و ادبيات و نقد دارند که خواندنِ بسياری از مقالههاشان، به دليلِ همين مشکلِ زباني، سرگيجهآور و گاه، از شدتِ پريشاني و بيمعنايي، تهوعآور است. زبانِ گنگ و بيسر-و-سامان گيجي و گولي و حماقت هم با خود ميآورد. اين خانهيِ کهنهيِ ويرانه را چه گونه ميتوان بازسازي کرد که بشود به عنوانِ آدمِ قرنِ بيست و يکمي در آن زندگي کرد؟ خرابيهايِ آن از کجا ست؟ (برايِ پاسخهايِ من به اين پرسش ميتوانيد نگاه کنيد به کتابِ من، بازانديشيِ زبانِ فارسي.)
باري، ما بايد به اين مشکل بينديشيم، اگر بنا ست که از اين چاله يا چاهِ واپسماندگيِ ذهني و زباني به در آييم. من به اندازهيِ توانِ انديشگي و علميام به آن ميانديشم و هنوز در پيِ فهمِ ژرفترِ مسأله و چارهجويي برايِ آن ام. زيرا که بهراستي مسألهيِ من است و گريبانام را رها نميکند. مقالهای که در دنبال ميآيد تکّهای ست از کارِ تازهای که در اين زمينه در دست دارم. اين را برايِ آن پنجاه‑شصت نفری در اين وبلاگ ميگذارم که هر روز يا گاهگاهي به آن سر ميزنند. اگرچه شمارشان اندک است، اما شک ندارم که ذهنهايِ جوان و جوينده و فرهيخته، آنهايی که سرشان برايِ مسائلِ مشکل درد ميکند، در ميانشان دستِ بالا را دارند. کسانی که به خود زحمتِ سرزدن به اين گوشه و خواندنِ اين حرفهايِ خشک و سنگين و چهبسا ملالآور را ميدهند، مثلِ من مشکل و مسألهای دارند و در پيِ آگاهي به مسألهشان اند. پس قدمشان به سرِ اين سفره مبارک!
فراسويِ زبانِ طبيعي
اين پرسش كه جهانِ مدرن تواناييهايِ زبانيِ خود و مايهيِ عظيمِ واژگانيِ خود و امكاناتِ توسعهيِ بيپايانِ زبانيِ خود را چهگونه و از كجا فراهم آورده است، ناگزير ميبايد ما را به پرسش از ماهيّتِ مدرنيّت و شيوهيِ نگرش و رفتارِ آن، از سويى نسبت به طبيعت و، از سويِ ديگر، نسبت به زبان برساند. زيرا اين دو مسأله با يكديگر ارتباطِ جداييناپذير دارند. اين جا باز با همان مسألهاى رو به رو هستيم كه جامعهشناسي به عنوانِ روياروييِ «جامعهيِ سنّتي» و «جامعهيِ مدرن» پيش كشيده است. تماميِ ويژگيهايى كه جامعهيِ مدرن را به عنوانِ جامعهيِ صنعتي از ’جامعهيِ سنّتي‘ جدا ميكند، در كارِ زبان نيز بي چون‑و‑چرا بازتاب دارد. جامعهيِ صنعتي نسبت به طبيعت رهيافتى چيرگيخواه دارد و ميكوشد با ياريِ شناختِ علمي و دستكاريِ تكنولوژيك آن را در خدمتِ خود درآورد. امّا بنيادِ اين رهيافت بر آن انقلابى در نگرش به طبيعت قرار دارد كه از طبيعت جادوزدايي كرده و هالههايِ رمز-و-رازِ متافيزيكي را از آن سترده و آن را عريان در اختيار ِ انسان قرار داده است.
امّا، هر کشورِ صنعتي که علمِ كاربردي و تكنولوژي را از كشورهايِ مادرِ مدرنيّت و صنعت آموخته و به بازارِ جهانيِ توليد و فروشِ كالاهايِ صنعتي وارد شده باشد، به معنايِ دقيق و كاملِ كلمه مدرن نيست. جامعههايِ دستِ دوّمِ صنعتي همواره دنبالروِ جامعههايِ مادر اند. آنها نه تنها از نظرِ علوم و تكنولوژي كه از نظرِ زباني نيز ناگزير دنبالهرو و وامگيرنده اند. زبانهايِ اين جامعهها، چه در قلمروِ علومِ انساني و ادبيات و هنر، چه در گسترهيِ علومِ طبيعي و تكنولوژي، ناگزير وامگيرنده اند و نميتوانند در پهنههايِ بنياديِ نظري با زبانهايِ اصلي رقابت كنند.
اين نكتهيِ اساسي كه مدرنيّت و دستآوردهايِ عظيمِ آن بدونِ يك بسترِ زبانيِ كارامد و توسعهپذير، و بينهايت توسعهپذير، بدونِ يك زبانِ باز، نميتوانست به آنچه رسيده است برسد، ميبايد ما را به درنگى جدّي در بابِ فرقهايِ اساسيِ زبانهايِ باز و زبانهايِ «بسته» برساند. مرادِ من از زبانِ بسته همان چيزى ست كه در اصطلاح به آن «زبانِ طبيعي» مي گويند. درنگى در بابِ زبانِ طبيعي و چهگونگيِ كاركردِ آن برايِ بحثى كه در آن ايم، ضروري ست.
زبانِ طبيعي چيست؟ زبانِ طبيعي واسطهيِ ارتباطي در يك جامعهيِ طبيعي ست. جامعهيِ طبيعي جامعهاى ست پايدار در يك محيطِ جغرافياييِ خاص كه خود را با زادآوري (توليدِ مثل) در زمان دوام ميبخشد. جامعهيِ طبيعي جامعهاى ست دارايِ تاريخ و حافظهيِ تاريخي – خواه اساطيري يا مدرن- كه با زبانى، كه زبانِ ويژهيِ آن است، جهانِ فرهنگي و زندگانيِ مادّي و معنويِ خود را شكل ميدهد و خود را به نامى مينامد كه آن را در برابرِ جامعههايِ ديگر هويّت ميبخشد. در اين جا مجالِ ورود به بحث در بارهيِ پيچيدگيهايِ جامعهيِ طبيعي از نظرِ ساختاري و لايهبندي و نيز پيچيدگيهايِ درونيِ زبانيِ آن در رابطه با آن ساختار و لايهبنديها نيست. برايِ بحثى كه در آن ايم ميبايد به سادهترين طرح از آن بسنده كرد. برايِ مثال، زبانِ فارسي را در يك بُرشِ زماني و يك محدودهيِ مكاني به عنوانِ زبانِ طبيعيِ جامعهيِ طبيعيِ فارسيزبان در نظر ميگيريم.
هر زبانِ طبيعي خودجوش از دلِ يك زندگانيِ قومي برامده و ساختارهايِ واجي، واژگاني، و دستوريِ ويژهاى دارد كه آن را از زبانهايِ ديگر جدا ميكند. زبانهايِ طبيعي، بنا به طبيعي بودنشان، يعني بودشِ خود به خود و ناخودآگاهشان، از ساختارهايِ واجي، واژگاني، و دستوري خود شكل ميگيرند، و همین شکلگيري بر آنها حد نيز ميگذارد. مايهيِ واژگانيِ هر زبان و امكاناتِ معنايي و بيانيِ آنها، در عينِ حال، وابسته به بسترِ فرهنگياى ست كه زبان در آن قرار دارد. در نتيجه، بهخلافِ سخنِ رايج، هر چيزى را به هر زبانى نميتوان گفت.
تا پيش از پيدايشِ جهانِ مدرن و دستيازيِ بيحدّ-و-مرزِ آن به طبيعت، جهانهايِ زباني–فرهنگيِ بشري در يك بستر كمابيش طبيعي به سر ميبردند، با دستيازيِ محدود يا بسيار محدود به طبيعت بر پايهيِ تكنولوژياى ابتدايي در قالبِ فنونِ كشاورزي و معماري و صنعتگريِ سنّتي. بدين سان، زبانهايِ جامعههايِ طبيعي را «زبانهايِ بسته» ميتوانيم بناميم كه، از سويي، از قالبهايِ طبيعيِ خود و، از سويِ ديگر، از سنّتهايِ فرهنگِ وابسته به خود پيرويِ بيچون-و-چرا ميكنند. در گمانِ مردمانِ جامعههايِ سنّتي صورتِ ديگرى از زندگيِ اجتماعي و رفتارِ زباني نميگنجد. به همين دليل، تا پيش از جهانگير شدنِ مدرنيّت، دگرگوني در صورتِ زندگيِ اجتماعي و ساختارهايِ زباني بسيار كند و ناخودآگاه بوده است. با علومِ انسانيِ مدرن است كه بشر به ساحتِ خودآگاهيِ اجتماعي و تاريخي و نيز زباني پا نهاده و با اصلِ تغييرپذيريِ آنها آشنا شده است.
زبان در جامعههايِ بسته، همچون همهيِ وجههايِ زندگي در آنها، وابسته به عادتها و سنّتهايى ست كه در نظرِ مردمان تقدّس يافته اند. درنتيجه، در چنان جامعههايی صورتهايِ كنونيِ نهادها و سنّتها، از جمله زبان، همخوان با يك صورتِ ازلي انگاشته ميشود كه سرپيچي از آن گناهی ست كه سببِ كيفرِ اجتماعي يا الاهي ميشود. با اين همه، بهخلافِ اين گمان، در واقعيّت، عادتهايِ زباني، همچون همهيِ عادتهايِ ديگر، ثابت و هميشگي نيستند و با گذر زمان دگرگون ميشوند. يعني، اهلِ زبان دگرگونيها را رفته–رفته ميپذيرند و عادتهايِ تازه پيدا ميكنند. به همين دليل است كه زبانهايِ طبيعي، همچون هر چيزِ طبيعيِ ديگر، تاريخ دارند و تاريخشان حكايت از دگرگونيهايِ بنيادي در ساختارِ آوايي، واژگاني، و دستوري و معناييشان دارد.
زبان، چنان که اشاره کرديم، در خود فروبسته نيست، بلکه گشوده است به رویِ فرهنگ. آنچه در بارهيِ فروبستگيِ زبان در جامعهيِ پيشمدرن گفتيم، بسيار نسبي ست. به عبارتِ ديگر، فروبستگيِ زبانها به نسبتِ فروبستگيِ فرهنگهايِ وابسته به آنها ست. در كلّ، ميتوان گفت كه همان گونه كه در طبيعت با فرايندِ جُدايشپذيري (differentiation) اندامها با كاركردهايِ گوناگون از درونِ تخمهيِ موجودِ زنده پديدار ميشوند، زبانها نيز، همراه با رشدِ فرهنگ و دگرگونيهايِ شكلِ زندگانيِ انساني، از درون جدايش ميپذيرند و «اندام»ها و لايههايِ گوناگون، با ارزشها و كاركردهايِ گوناگون، از درونشان پديد ميآيد. زبانِ پيشنوشتاري «طبيعيتر» از زبانِ نوشتاري ست. زيرا در زبانِ پيشنوشتاري، که همان زبانِ گفتاري ست، به دليلِ طبيعتِ خود‑به‑خودِ گفتار، دستكاريِ آگاهانه يا گزينشِ آگاهانه بسيار كمتر است. امّا، در زبانهايِ پيشنوشتاري نيز قريحهيِ شاعرانهيِ انسان و حسّى كه در درازنايِ زمان در او نسبت به امرِ قدسي و ساحتِ «آسمانيِ» هستي پديد ميآيد، سبب ميشود كه با آفرينشِ شاعرانه رفته-رفته ساحتِ ويژهاى از زبان پديد آيد كه در آن ارزشهايِ استتيكِ زبان، به صورتِ وزن و قافيه و واجآرايي، در سرودهايِ ديني و حماسي، يا، در كل، در ادبيّاتِ فولكلوريك نمايان شود. ادبيّاتِ ديني، همچون سرودههايِ وداها يا گاتاها، يا سرودههايِ حماسيِ قومي، همچون ايلياد و اوديسه سدههايِ دراز سينه به سينه نقل شده اند تا آن كه به صورتِ ادبيّاتِ رسمي نوشته شوند. اين گونه پديدههاي زباني، كه سپس نامِ «ادبيّات» به خود ميگيرند، ساحتِ عاليترى از زبان را، با نمودار كردنِ ارزشهايِ استتيكِ آن، در خاطرهيِ قومي مينشانند كه زبانِ خدايي يا زبانِ قدسي شناخته ميشود. اين ميراثِ قومي آنچنان نيرومند است كه ميتواند، به رغمِ دگرگونيهايِ اساسي در ساختارِ آوايي و دستوري و واژگانيِ زبان، به نامِ ميراثِ مقدّس، همچنان به صورتِ ديرينه سدهها در خاطرهها نگاه داشته شود.
زبانِ نوشتاري بر اساسِ زبانِ گفتاري شكل ميگيرد، كه همان زبانِ «طبيعي» به شمار ميآيد. امّا، بر اثرِ رشدِ فرهنگ و نظامِ سياسي و اقتصادي در درونِ جامعهها، نياز به نوشتار نيز پديد ميآيد. نوشتار، از همان آغاز، چه با كاربردهايِ خود در زمينهيِ كسب-و-كار و تجارت، چه امورِ كشورداري و مالياتي و سپاهداري، چه ثبتِ ادبيّاتِ ديني و جز-ديني، لايههايِ گوناگونِ زبانمايههايِ رشتهكارانه (تخصّصي) را بر بسترِ زبانِ پايهايِ طبيعي مينشاند.
با پيدايشِ زباننگاره (خط)ها و قشرِ اجتماعيِ ممتازى كه اين فن را ميشناسد، سيرِ جُدايشپذيري در زبانها شتاب ميگيرد. اهلِ نوشتار (دبيران، كاهنان) كه در تمدنهايِ ديرينه از جايگاهى ويژه، تا حـّدِ يك كاستِ جداگانه، برخوردار بوده اند، رفته-رفته لايههايِ ويژهيِ زبانيِ خويش را در دلِ زبانِ بومي رشد ميدهند كه خواندن و فهميدنِ آنها نيازمندِ آموزشِ خاص است، حتّا تعلق به لايهيِ اجتماعي يا كاستِ خاص. نوشتار، بنا به طبيعتِ خود، محافظهكارتر از گفتار است و با تثبيتِ واجها، دستورِ زبان، و واژگانِ آن در صورتِ معيّنى- كه همان صورتِ «درستِ» زبان دانسته ميشود- بسيار ديرتر و كندتر پذيرايِ تغيير ميشود، تا به جايى كه زبانهايى كه در گفتار از ميان رفته اند، ميتوانند سدهها و هزارهها در زبانِ نوشتار «زنده» بمانند. نمونهيِ آن زبانهايِ لاتيني و سانسكريت است. اهلِ نوشتار، برايِ نگاهداشتِ امتيازهايِ ويژهيِ خود ميتوانند زبانِ نوشتار را چنان دستكاري كنند و از رابطه با زبانِ طبيعي خارج كنند كه ”نااهل“ نتواند از آن سر درآورد. نمونهيِ آن زبان و زباننگارهيِ پهلوي در دستِ دبيرانِ آرامي ست. نويسندگانِ نثرِ «مصنوع» و منشيانِ ديواني در دورانِ سپسينِ تاريخِ ايران هم، با تبديلِ زبانِ طبيعي به زبانى يكسره ساختگي، همين كار را ميكرده اند.
اگر زبانِ طبيعي را زبانى بدانيم كه تأثيرِ ارادهيِ آگاهانهيِ بشري در آن اندک است، با رشدِ فرهنگ و اقتصاد و فنآوري و لايهبنديِ طبقاتيِ جامعهيِ بشري، و نياز به توليدِ گفتمانهايى درخورِ نيازهايِ آنها، خواستهها و نيازهايِ آگاهانه و ناآگاهانهيِ بشري از جهتهايِ گوناگون در زبان اثر ميگذارند و برايِ سازگار كردنِ آن با خود بدان دستيازي ميكنند.
به همين دليل، آنچه «زبانهايِ بسته»، يا زبانهايِ پيشمدرن، ميناميم نيز، به گواهيِ تاريخِشان، در قالبِ لغتمايهيِ بومي و امكاناتِ دستوريشان، برحسبِ نيازها و خواستههايِ جامعهيِ سخنگو به آنها، تا حدودى که فرهنگشان اجازه میداده توسعهپذير بوده اند. توسعهيِ علم و فنآوري و نيز ادبيّات، در همان قالبهايِ كم-و-بيش محدود، در گذشتهيِ تاريخي برخى از اين زبانها را از زبانهايِ ابتداييِ برامده از صورتهايِ ابتداييِ زندگانيِ اقتصادي و فرهنگي به زبانهايِ باليدهيِ تمدنها و فرهنگهايِ بزرگ بدل كرده است. يكى از راههايِ مهمِ توسعهيِ واژگاني در گذشته وامگيريِ زبانها از يكديگر، بهويژه، از زبانهايِ فرادست از نظرِ اقتصادي و سياسي و فرهنگي بوده است. امّا، به هر حال، ميزانِ اختيار و انتخابِ انسانِ پيشمدرن برايِ دستكاريِ زبان، دمساز با امكانِ دستيازيِ او به طبيعت، محدود بوده است. دانشِ زبانيِ انسانِ پيشمدرن، همچون دانشهايِ طبيعيِ او، در پيشرفتهترين تمدّنها نيز ابتدايي و نا–سيستمانه بوده است. به همين دليل، امكانِ دستيازيِ تكنولوژيك به طبيعت و زبان، هر دو، برايِ او بسيار محدود و وابسته به تجربههايِ پراكنده، بياتّكا به پشتوانهيِ دانشِ نظريِ سيستمانه، بوده است. انسانِ پيشمدرن گمانى از اين نداشت كه ميتوان خواسته و دانسته در زبان دست برد و آن را به دلخواه، و با دستكاريِ آگاهانه، بنا به نيازهايِ تازه به كار گرفت.
باري، در قالبِ ساختارِ کمابيش بستهيِ زبانهايِ طبيعي، تا زمانى كه ذهنِ انساني خوگر به آنها و محدود به آنها و دستبسته پيروِ بايست و نبايستهايِ مطلقِ فرهنگِ وابسته به آنها ست، افقِ زباني ناگزير بسيار كوتاه و تنگ است، و توانمندیهايِ آن از محدودهيِ فرهنگِ بومياش فراتر نميتواند رفت. امّا مدرنيّت، بنا به طبيعتِ خود و شيوهيِ انديشه و رفتارِ خود، خواهانِ گشايشِ اين افق است. امّا چهگونه؟
با پيدايشِ مدرنيّت است كه دستِ انسان برايِ شناختِ علميِ زبان و توسعهيِ آگاهانهيِ بيحدّ-و-مرزِ آن گشوده شده است، همچنان كه رشدِ علومِ طبيعي و تكنولوژي دستيازيِ کمابيش بيحد-و-مرز به طبيعت را امکانپذير کرده است. از روزگارِ پيدايشِ زبانهايِ باز و جهانگيريشان زبانهايِ بسته، همچون همهيِ جنبههايِ زندگاني در دنياهايِ سنّتي، دچارِ بحران شده اند. اين زبانها بهاجبار، از سرِ تقليد و دنبالهروي، مانندِ ديگر جنبههايِ زندگانيِ چنان مردمانى، توسعهاى محدود، ناهموار، بيهنجار يا بدهنجار دارند. توسعهيِ ناگزيرِ اين زبانها با شكلِ توسعهيِ اقتصادي و اجتماعي و فرهنگيِ آن جامعهها تناسبى ضروري دارد. فرقِ اساسيِ زبانهايِ باز و زبانهايِ بسته را ميتوان در اين فرمول خلاصه كرد كه زبانهايِ بسته كم-و-بيش در چارچوبِ محدوديّتهايِ طبيعي و تاريخيِ خود، در زيستِ ناخودآگاهِ خود، در ترس از دگرگوني، فرومانده اند، حال آنكه زبانهايِ باز با برداشتنِ مرزهايِ محدوديّتهايِ طبيعي و تاريخيِ خود، با ياريِ علوم و تكنولوژيِ زباني، راهِ توسعهيِ بينهايتِ خود را گشوده اند.
مدرنيّت و زبانِ آن
در جهانِ مدرن رابطهيِ چيرگي و قدرتِ زباني بيش از هر زمانِ ديگر در تاريخِ بشر پديدار است. همان گونه كه چيرگيِ بشر بر پهنهيِ طبيعت پس از انقلابِ صنعتي، و دستكاريِ دايميِ انسان در آن به سودِ خود، بخشِ بزرگى از گونههايِ گياهي و جانوري را نابود كرده يا در خطرِ نابودي قرار داده است، در عالمِ زباني نيز فرادستيِ زبانهايِ توانمندِ مدرن زبانهايِ بسيار را از ميان برده يا با خطرِ نابودي رويارو كرده است. همان گونه كه در زيرِ فشارِ كُرهگير شدنِ (globalization) اقتصاد و تكنولوژيِ مدرن، امروزه ساختارهايِ اقتصادي و اجتماعي و فرهنگيِ تماميِ جامعههايِ بشري، در سراسرِ كرهيِ زمين، در حالِ گذراندنِ دگرگونيهايِ بنيادي ست، زبانها نيز در زيرِ فشارِ زبانهايِ مدرن- و امروزه در زيرِ فشارِ كُرهگيرترين زبان، يعني زبانِ انگليسي- در حالِ پوست انداختن و دگرگوني اند يا بسياريشان محكوم به نابودي. چالشِ عظيمى كه امروزه در سراسرِ كرهيِ زمين ميانِ «سنّت» و «مدرنيّت» بر پا ست، بيهيچ جايِ ترديد، ژرفتر و بحرانيتر از هر جايِ ديگر، امّا حسناشدنيتر و دشوار-فهمتر، در ميدانِ روياروييِ زبانها جريان دارد.
شكافی كه تمدّنِ مدرنِ غربي را از ديگر قلمروهايِ فرهنگي و تمدّني جدا ميكند- قلمروهايي كه ميتوان آنها را در كلّ پيشمدرن ناميد-، يك شكافِ تكنولوژيك است. اين شكاف همان است كه خود را، در يك سو، به صورتِ تواناييِ شگرفِ آدميان در ساختنِ كالاها و ابزارها نشان ميدهد و، در سويِ ديگر، ناتواني و درماندگي در اين كار و حسرتزدگي برايِ آن. شكافِ تكنولوژيك را اگر به عنوانِ نمايانترين وجهِ جداگانگيِ دنيايِ مدرن و پيشمدرن يا ’توسعهيافته‘ و ’توسعهنيافته‘ بگيريم و دنبال كنيم، به اين نكتهيِ اساسي ميرسيم كه اين شكاف اگر چه خود را به صورتِ شكاف در تواناييِ صنعتيِ توليدِ كالاها و ابزارها و ساختارهايِ مادّي نمايان ميكند، دارايِ زيرساختهايِ ناپيدايِ ذهني و اجتماعي و تاريخيِ پيچيدهاي ست كه برايِ ذهن بيگانه با آنها بسيار دير و دشوار كشف و فهم ميشود. يكى پايهايترين زيرساختهايِ آن زيرساختِ زباني ست.
تكنولوژيِ مدرن به علومِ مدرن تكيه دارد كه خود به تكنولوژيِ تحليلِ منطقي يا روش مجهّز است. ذهنِ علمي پرورشِ منطقياى دارد كه ميتواند توانِ عقليِ انسان را در قالبى سامانيافته و پيشرونده به كار گيرد. امّا تماميِ كاركردها و دستآوردهايِ ايدهايِ علم بر لايهيِ زباني يا زبانمايهيِ ويژهاى تكيه دارد. از راهِ اين بسترِ زباني و بر پايهيِ آن است كه علم ميتواند اُبژههايِ شناختِ خود را مرزبندي كند، روشهايِ خود را به كار بندد، و حاصلِ شناختِ خود را در ظرفِ نظريّهها و فرمولها و شرحها و تحليلها بريزد.
برايِ آن كه علوم بتوانند چنين دستآوردهايى داشته باشند، زبان ميبايد خود را در اين جهت و برايِ اين هدف ساخته و پرداخته باشد. به عبارتِ ديگر، رهيافتِ تكنولوژيك به زبان نيز شرطِ ضروريِ پيشرفتِ علم و تكنولوژيِ مدرن است. رهيافتِ تكنولوژيك به زبان است كه به زبانمايهيِ علمي امكان ميدهد راهبندهايِ دستوري و واژگانيِ زبانِ طبيعي را دور بزند و از اين راه تواناييِ سازمانيابيِ فنّي و قدرتِ توليديِ بيكران بيابد؛ قدرتى كه بي آن رشد و پيشرفتِ علوم و تكنولوژيِ مدرن ناممكن ميبود. اقتصاد و تكنولوژيِ زبانهايِ مدرن- كه ميتوان نمودِ بساويدنيِ آن را در اصطلاحاتِ «برنامهريزيِ زبان» (language planning) و «مهندسيِ زباني» (language engineering) ديد- امروزه در زيرِ چنگالِ قدرتِ كُرهگيرِ خود اقتصادِ زبانيِ زبانهايِ جامعههايِ واپسمانده را به چالش طلبيده و ناگزير آنها را وادار به پذيرشِ توسعه و ورود به «اقتصادِ» و «بازارِ آزادِ» جهانيِ زبان ميكند يا محكوم به نابودي.
با دو مفهومِ «اقتصادِ زباني» و «تكنولوژيِ زباني» ميتوان به مسألهيِ زبانهايِ توسعهيافته و زبانهايِ توسعهنيافته نزديك شد و شكافهايِ اساسي ميانِ آنها، اختلافِ «سطحِ زندگي» در آنها، و تفاوتهايِ اساسيِ تواناييها و ناتوانيهاشان را ديد. يعني، ميتوان ديد كه هريك با چه سرمايهيِ زباني يا واژگاني، با چه گسترهيِ معنايي، به ميدان ميآيد و با كدام تكنولوژي و امكاناتِ توسعهپذيري به نيازهايِ خود پاسخ ميگويد. تفاوتهايِ اساسيِ رفتاري در اين دو فضا چيست؟ زبانهايِ توسعهيافته به كدام «منابعِ طبيعيِ» زباني دسترس دارند و با كدام تكنولوژي آن منابع را به كار ميگيرند و به «كالا»يِ ساخته و پرداختهيِ زباني، با استانداردهايِ ساخت و منطقِ دقيقِ كاربرد تبديل ميكنند؟ در برابر، جامعههايِ توسعهنيافتهيِ زباني چرا از نظرِ «منابعِ طبيعي» و تكنولوژيِ زباني در فقر غوطه ميخورند و دست-به-دهان اند.
جامعهيِ زبانيِ مدرن يك «جامعهيِ فراخزيست» (affluent society) است، و جامعهيِِ زبانيِ توسعهنيافته، جامعهيِ تنگزيستی که همهيِ نشانههايِ اقتصادي، اجتماعي، فرهنگي، و روانشناسيك و رفتاريِ جامعههايِ واپسمانده، يا، به برداشتى ديگر، جامعههايِ «در حالِ توسعه» را دارد.
اين پژوهش ميخواهد نشان دهد كه ناهمترازي يا اختلافِ سطحِ زندگي ميانِ جامعههايِ توسعهيافته و توسعهنيافته، بر اثرِ اختلافِ سطحِ تواناييهايِ علمي و فنّي، و، در نتيجه، اختلافِ سطحِ تواناييِ توليد و امكاناتِ مصرف، ناگزير در زبانِشان نيز بازتاب دارد. چنان که پيش از اين نيز گفته ام، از اين نظر باز فرق است ميانِ جامعههايى كه پيشگامِ پرورشِ فرهنگ و فلسفه و علمِ مدرن بوده اند با آنهايى كه با دنبالهروي از آن جامعههايِ پيشرو به درجاتى از آن فرهنگ يا كم-و-بيش تنها به علمِ كاربردي و ابزارها و تكنيكهايِ توليدِ صنعتي دست مييابند. دنبالهروان هيچگاه به پايِ پيشگامانِ اصيل نميرسند. آن نيرويِ سرشارِ آفريننده و بسيجكنندهاى كه از دلِ شورِ اصيل در يك فرهنگ و فضايِ انساني برون ميجوشد، در جايِ ديگر به همان شكل و همان ميزان تكرار شدني نيست. به همين دليل، زبانهايِ اصلياى كه روحِ جهانِ مدرن و مايهيِ انديشيده و پروردهيِ فرهنگِ آن را شكل داده و بازنموده اند، همچنان زبانهايِ پيشروِ انديشه و علمِ مدرن اند، يعني انگليسي و فرانسه و آلماني، و ديگر زبانها ناگزير ريزهخوار و جيرهخوارِ آنها هستند.
باري، باريكانديشي در كارِ رابطهيِ زبان و مدرنيّت راهگشايِ فهمِ بسيارى نكتهها و پاسخگويي به پرسشهايِ دشوارى ست كه دنيايِ «در حالِ توسعه» با آنها رو به رو ست. در بحثِ روياروييِ «سنّت» و «مدرنيّت» نيز انديشه در كارِ زبان نكتههايِ اساسياى را روشن تواند كرد، بهويژه در جامعهاى همچون ايرانِ كنوني كه بحثِ سنّت و مدرنيّت در آن به صورتِ وسواسِ فكريِ روشنفكران درآمده، از روشنفكرانِ ديني تا روشنفكرانِ لائيك.
سلام و خسته نباشيد، مشکل زبانی ما را خواندم و بهره بردم. جناب آشوری به وبلاگ شما مرتب سر میزنم و همیشه آرزو دارم هر روز بنویسید.
سلام و سياسي ديگر
راه دراز است و منزل دور
فارسي ما قلندراني مي طلبد چون گذشته اش
زهي اميد كه مرداني چون شما داريم
و زهي افسوس . . .
اهميت استنباط در درك زبان، مقالهای از دكتر محمدرضا باطنی، را هم بخوانيد.
http://www.paarsi.com/article_view.asp?ID=33
سلام آقاي آشوري!
ايمانوئل كانت جُستار ”پاسخ به پرسش روشنگري چيست؟ /Beantwortung der Frage: Was ist die Aufklärung? “ اش را چنين آغاز مي كند:
«روشنگري تدبير انسان است صَغارت خودكرده اش را. صَغارت, عدم قابليت بهره جستن از عقل خويش است بدون دخالت غير. خودكرده است اين صغارت, چنانچه موجب آن نه نارسايي عقل, بلكه كاستي اراده و جربزه ي بهره جستن از خويش باشد بدون دخالت غير. درنتيجه, Sapere aude! [اراده كن, عاقل شوي!] شهامت بهره جستن از عقل خود را داشته باش! شعار جنبش روشنگري است.
تنبلي و جبوني اسباب اين است كه بخش قابل توجه اي از انسان ها, حال كه طبيعت آنان را ديرزماني ست از دخالت غير مبرا مي داند (naturaliter maiorennes [كبير شدن انسان در طبيعت]), مع هذا به طيب خاطر سراسر عمر صغير مي مانند؛ و اغيار را ايفاي نقش قيم آنان بسي سهل مي شود. صغير بودن بسيار آسان است. چنانچه من كتابي داشته باشم كه به جاي من عقل داشته باشد, كشيشي كه به جاي من وجدان, پزشكي كه پرهيزانه ي مرا تقرير و تجويز بكند و غيره, چه نيازي دارم بر خود زحمتي هموار كنم. من مجبور نيستم بينديشم, وقتي كه مي توانم پول بپردازم؛ ديگران اين كار رنج آور را به حتم به جاي من برعهده خواهند گرفت. مسبب اين كه بخش به مراتب اعظم انسان ها (از جمله كل جنس لطيف) اقدام براي نيل به بلوغ را, جداي از اينكه سخت و دشوار است, اي بسا خطرناك نيز مي شمارند, به حتم همان قيّم هايي هستند كه مراقبت از ايشان را با رأفت بسيار به گردن گرفته اند. پس از اينكه آنان جانوران خانگي خود را نخست تحميق كردند و به دقت مانع از آن شدند كه اين موجودات ساكت و آرام اجازه ي برداشتن حتي يك قدم بيرون از روروك را كه در آن ايشان را محبوس كرده اند, نداشته باشند, آن وقت به ايشان خطري را كه تهديدشان مي كند, چنانچه وسوسه شوند خودسرانه راه بروند, نشان مي دهند. حال اين خطر البته چندان هم بزرگ نيست, زيرا كه ايشان با چندبار افتادن البته كه راه رفتن را بالاخره فرا مي گرفتند؛ تنها يك درس عبرت از اين نوع, ديگر رموك شان مي كند و چشم شان را قاعدتاً از تمام وسوسه شدن هاي آتي مي ترساند.»
(Aufklärung ist der Ausgang des Menschen aus seiner selbst verschuldeten Unmündigkeit. Unmündigkeit ist das Unvermögen, sich seines Verstandes ohne Leitung eines anderen zu bedienen. Selbstverschuldet ist diese Unmündigkeit, wenn die Ursache derselben nicht am Mangel des Verstandes, sondern der Entschließung und des Mutes liegt, sich seiner ohne Leitung eines anderen zu bedienen. Sapere aude! Habe Mut dich deines eigenen Verstandes zu bedienen! ist also der Wahlspruch der Aufklärung.
Faulheit und Feigheit sind die Ursachen, warum ein so großer Teil der Menschen, nachdem sie die Natur längst von fremder Leitung frei gesprochen (naturaliter maiorennes), dennoch gerne zeitlebens unmündig bleiben; und warum es Anderen so leicht wird, sich zu deren Vormündern aufzuwerfen. Es ist so bequem, unmündig zu sein. Habe ich ein Buch, das für mich Verstand hat, einen Seelsorger, der für mich Gewissen hat, einen Arzt, der für mich die Diät beurteilt, u.s.w., so brauche ich mich ja nicht selbst zu bemühen. Ich habe nicht nötig zu denken, wenn ich nur bezahlen kann; andere werden das verdrießliche Geschäft schon für mich übernehmen. Daß der bei weitem größte Teil der Menschen (darunter das ganze schöne Geschlecht) den Schritt zur Mündigkeit, außer dem daß er beschwerlich ist, auch für sehr gefährlich halte: dafür sorgen schon jene Vormünder, die die Oberaufsicht über sie gütigst auf sich genommen haben. Nachdem sie ihr Hausvieh zuerst dumm gemacht haben und sorgfältig verhüteten, daß diese ruhigen Geschöpfe ja keinen Schritt außer dem Gängelwagen, darin sie sie einsperrten, wagen durften, so zeigen sie ihnen nachher die Gefahr, die ihnen droht, wenn sie es versuchen allein zu gehen. Nun ist diese Gefahr zwar eben so groß nicht, denn sie würden durch einigemal Fallen wohl endlich gehen lernen; allein ein Beispiel von der Art macht doch schüchtern und schreckt gemeinhin von allen ferneren Versuchen ab.)
دو بند نخست جُستار يادشده را ــ البته به جسارت و بدون دخالت غير ــ برگرداتدم تا اندكي روشن گردد كه ترجمه ي درج شده در نخست مجله ي «كلك» و سپس (آن هم پس از 13 سال!) وبنامه ي «فل سفه» چه قدر به–در–نيامده–از–حالت–كودكي (البته گناه اش به گردن خود او) ست!
به آب دادن اين دسته گل از شما, كه به جد دغدغه ي زبان فارسي را داريد, بس بسيار بعيد مي نمايد! اميدوارم خسته دل و خسته تن نشده باشيد تا كارهاي ارزنده ي ديگري را از شما بينيم و بخوانيم.
مرحمت عالي زياد
Nunpaz
دو بند نخست ترجمهي درج شده در «كلك» و «فل سفه»:
روشنگری همانا به در آمدن انسان است از حالت کودکیای که گناهش به گردن خود اوست. کودکی [Unmündigkeit (minorité)] يعنی ناتوانی از به کار گرفتن فهم [Verstand (entendement)] خود بدون راهنمايی ديگران و اگر علت اين کودکی نه فقدان فهم، که نبود عزم و شجاعت در به کارگيری فهم خود بدون راهنمايی ديگران باشد، گناه آن به گردن خود انسان است. شعار روشنگری اين است: Sapere aude!، جسارت آن را داشته باش که فهم خود را به کار گيری!
اين که بخش بدين بزرگی از انسانها، با آن که ديريست طبيعت آنان را به بلوغ طبيعی رسانده[۱] [naturaliter maiorennes]، باز به دلخواه تا دم مرگ کودک میمانند و ديگران چنين به سادگی خود را سرپرست ايشان میکنند، علتی جز کاهلی و بزدلی ندارد. راستی که کودک بودن چه آسان است! اگر کتابی داشته باشم که جای فهمم را بگيرد و مرشدی که کار وجدانم را انجام دهد و پزشکی که خوراک مناسبی برايم معين کند و …، ديگر لازم نيست خود را به زحمت بيندازم. همين که بتوانم پولی بدهم ديگر نيازی به انديشيدن ندارم؛ ديگرانی هستند که اين کار کسالتبار را به جايم انجام دهند. آنان که از سر خيرخواهی رنج سرپرستی کسان را بر خود هموار کردهاند چنان میکنند که بيشينهی انسانها (و از آن ميان جنس زن به تمامی) گام زدن در راه بلوغ را که به خودی خود دشوار است سخت خطرناک نيز میانگارند. اين سرپرستان نخست رمهی رام خود را تهیمغز میکنند و خاطرشان آسوده میشود که اين موجودات بیآزار جرأت آن را ندارند که گامی از چراگاهی که در آن زندانیاند فراتر روند، آنگاه به ايشان گوشزد میکنند که تنها رفتن چه خطرها دارد! البته اين خطرها چندان هم بزرگ نيستند، چراکه [نوپايان] با چند بار افتادن سرانجام پا باز میکنند؛ اما چشمانداز چنين حادثهای انسان را میترساند و چه بسا انديشهی هر آزمون تازه را پس بزند.
با سلام
و با تشكري بسيار از اهميت قايل شدن براي من………
كه جوانم و افتان و خيزان جوياي راه و اميدوار به ادراك هستي چاله و چاههاي پشت سر و پيش رو و ادراك امتداد در پيش ……….مي گويم من و لذت مي برم ………چون با شور بسيار علاقمندم يكي از مخاطبان گفتار شما باشم در اين جستار دلنشين…..يكي از انها كه مي كوشند در مسير روشنگري با شهامتي وافر در بهره بردن از عقل…….بهر حال……بسيار دلشادم كه حس مي كنم گاه گاه در اين گستره اينترنتي توان همسخني با انهاكه در دسترس نيستند و مي خواهي كه باشند هست..اقاي اشوري عزيز
سلام قصدم اين بود که نوشته زیر را مستقیما به آدرس ایمیل شما بفرستم و چون آدرس ایمیل ندارید، اینجا میگذارم.
از گروه «سروران عزیز» و «ذهنهای جوان و جوینده و فرهیخته» نیستم، اما به بحث زبان علاقه دارم. شاید بیاجازه قدم بر سر این سفره گذاشتهام؟
چون فکر میکنم که زبان علمی باید (برعکس زبان توصیفی و تصویرپرداز شعر) شستهرفته (مجرد) و خالی از مقولات حسی باشد، با اجازه، تشبیهات و استعارات شاعرانه، طعنهآمیز، مسخرهکننده و خطابهای را که نه با نیروی تفکر من خواننده، بلکه با عوالم احساسی من ارتباط برقرار میسازد حذف کردم.
مشکل زبانی ما
سؤال: لطفا ما را در جریان برخی مشاهدات عینی خود که سبب نوشتن مقاله «مشکل زبانی ما» شده است بگذارید.
جواب:
١ـ با وجود جنبجوش در عرصه زبان نوشتههای نسبتا بهتری با قلمهای روانتر، سالمتر و نوآورتر دیده میشود. اما هنوز قلمهای ناپخته بیدروپیکرنویس اذهانی که از دستور و منطقِ زبان، از روشِ اندیشه چیزی نمیدانند، در این عرصه تسلط دارد.
٢ـ همه روزنامههای ما نیز گذشته از استثناها، از زبان بیدروپیکری استفاده میکنند و به این خاطر نوشتههای آنان سرگیجهآور، پریشان و بیمعنی، تهوعآور است. خرابی از کجاست؟
٣ـ کارِ زبان ما هنوز در دست ادیبان محافظهکار و سنتی است. زبانشناسان و دیگر دانشآموختگان ما در علومِ انسانی به مسألهی زبانی ما از دیدگاهی تاریخی و فرهنگی نزدیک نشده اند. زبانشناسی، چه از دید علمی چه فلسفی هنوز از آن ما نشده است، زیرا نتوانسته ایم در پرتوِ آنها مسألهی خود را ببینیم»
س ـ چه تئوریهایی جهت توضیح و تشریح قابل فهم این مسائل دارید؟
ج ـ چهار تئوری هستند:
١ـ برخورد سادهانگارانه ما با مسئله زبان، عدم طرح صحیح آن و عدم اندیشه به وجه تاریخی و فرهنگی زبان دلیل وجود ترجمهها و نوشتههای بیسروته، گنگ، و مطلقا بیمعنی است.
٢ ـ نوشتار زبان امروز ما مبتلا به بیماری دیرینه است.
٣ـ بیدروپیکری زبان ما اذهان نویسندگان این هذیانها را تربیت میکند.
٤ـ «مدرنیته» و «پستمدرنیته» را نمیتوان با این زبان امروز فهمید و فهماند.
س ـ مشکل ما چیست؟
ج ـ مشکل ما این است که بخاصر ویژگی زبان امروز نمیتوانیم مدرنیته و پستمدرنیته را بفهمیم و بفهمانیم.
س: چطور میتوانیم بفهمیم که جهان مدرن تواناییهای زبانی خود و مایهی عظیم واژگانی خود و امكانات توسعهی بیپایان زبانی خود را چهگونه و از كجا فراهم آورده است؟
ج: از طریق درک ماهیت مدرنیته و نگرش و رفتار آن نسبت به طبیعت و به زبان.
س: این نگرش چگونه است؟
ج: این نگرش که در اثر انقلابی در ذهنیت انسان غربی پدیدآمد و از طبیعت افسونزدایی کرد، خواهان تسلط و تصاحب طبیعت از طریق علم و تکنولوژی است.
باید توجه داشت که کشورهای مدرن همه صنعتی هستند ولی همه کشورهای صنعتی مدرن نیستند. آنها در عرصههای مختلف دنبالهروی کشورهای مدرن خواهند بود. (منظور کشورهایی مثل کره، تایوان)
دومفهوم:
«زبان بسته»، «زبان طبیعی» و «جامعه طبیعی».
سـ زبان بسته چیست؟
جـ زبان بسته همان زبان طبیعی است؟
س ـ زبان طبیعی چیست؟
ج ـ زبان طبیعی وسیله ارتباطی در جامعه طبیعی است.
س ـ اما جامعه طبیعی یعنی چه؟
ج ـ جامعهی طبیعی جامعهاىست پایدار در یك محیط جغرافیایی خاص كه از طریق تولید مثل دوام مییابد. این جامعه دارای تاریخ و حافظهی تاریخی (خواه اساطیری یا مدرن) است زبان ویژهی دارد که به وسیله آن واقعیات زندگی مادی و معنوی خود را شكل میدهد. و دارای نامی است كه آن را ازِ جامعههای متمایز میکند.
(اشکال: جوامع مدرن نیز پایدار هستند، در محیط جغرافیایی خاص به وسیله تولید مثل دوام مییابند، دارای تاریخ و حافظهای تاریخی، یا اساطیری یا مدرن هستند و زبان ویژهای دارند که با آن واقعیت خود را شکل میدهند، و به وسیله نام خود از دیگر جوامع متمایز میشوند).
س ـ اصولا چه نیازی به مفهوم جدید «جامعه طبیعی» وجود دارد؟ این مفهوم قرار است به فهم ما چه مددی برساند که مفاهیم آشنای «جامعه سنتی» و «جامعه بسته» از عهده آن برنمیآیند؟ ناروشنی تعریف مفهوم «جامعه طبیعی» باعث مجهول ماندن معنی «زبان طبیعی» و نتیجتا «زبان بسته» میگردد.
ج ـ در این جا مجال ورود به بحث در بارهی پیچیدگیهای جامعهی طبیعی از نظرِ ساختاری و لایهبندی و نیز پیچیدگیهای درونی زبانی آن در رابطه با آن ساختار و لایهبندیها نیست.
س ـ پس چکار باید کرد؟
ج ـ برای بحث ما میباید به سادهترین طرح از آن بسنده كرد. برای مثال، زبان فارسی را به عنوان زبانی طبیعی و جامعه ایران را به عنوان «جامعه طبیعی» در نظر میگیریم. هر زبان طبیعی خودجوش از دل یك زندگانی قومی برآمده و ساختارهای واجی، واژگانی، و دستوری ویژهاى دارد كه آن را از زبانهای دیگر جدا میكند.
س ـ اما زبان آلمانی و انگلیس و فرانسه هم از دل یك زندگانی قومی برآمده و ساختارهای واجی، واژگانی، و دستوری ویژهاى دارد كه آن را از زبانهای دیگر جدا میكند.
ج ـ زبانهای طبیعی، بنا به طبیعی بودنشان، یعنی بودشِ خود به خود و ناخودآگاهشان، از ساختارهای واجی، واژگانی، و دستوری خود شكل میگیرند، و همین شکلگیری بر آنها حد نیز میگذارد.
س ـ ولی زبان جوامع مدرن هم با اینکه طبیعی نیستند، از ساختارهای واجی، واژگانی، و دستوری خود شكل میگیرند، و همین شکلگیری بر آنها حد نیز میگذارد.
ج ـ مایهی واژگانی هر زبان و امكانات معنایی و بیانی آنها، در عینِ حال، وابسته به بسترِ فرهنگیاىست كه زبان در آن قرار دارد. برای همین هم هر چیزى را به هر زبانى نمیتوان گفت. توجه کن که پیش از پیدایش جهان مدرن، زبانهای جهان کمابیش طبیعی بودند که دخالت آنان در طبیعت بسیار ابتدایی بود. به این دلیل میتوانیم زبانهای جامعههای طبیعی را «زبانهای بسته» بنامیم!
س ـ «زبان بسته» یعنی چه؟
ج ـ زبانهای بسته زبانهایی هستند که از قالبهای طبیعی خود و از سنتهای فرهنگ وابسته به خود پیروی بیچونوچرا میكنند. مردمان جامعههای سنتی نمیتوانند جور دیگری از زبان استفاده کنند. تا پیش از جهانگیر شدن مدرنیت، دگرگونی در صورت زندگی اجتماعی و ساختارهای زبانی كند و ناخودآگاه بوده است. با علومِ انسانی مدرن بشر به ساحت خودآگاهی اجتماعی و تاریخی و نیز زبانی پا نهاده و با اصلِ تغییرپذیری آنها آشنا شده است.
در جامع بسته همه وجوه زندگی وابسته به به عادتها و سنتهایى ست كه در نظرِ مردمان تقدس یافته اند. یکی از این وجوه زبان است. درنتیجه، در جامعه بسته صورتهای كنونی نهادها و سنتها، از جمله زبان، همخوان با یك صورت ازلی انگاشته میشود كه سرپیچی از آن گناهی ست كه سبب كیفرِ اجتماعی یا الاهی میشود.
س ـ اما زبان امروز ما زبان فارسی هفتصد سال پیش نیست.
ج ـ البته عادتهای زبانی، همچون همهی عادتهای دیگر، ثابت و همیشگی نیستند و با گذر زمان دگرگون میشوند.
س ـ پس با امری نسبی مواجه هستیم؟
ج ـ بله. هرچقدر فرهنگی بستهتر باشد، زبان آن نیز بستهتر است و برعکس. همانطور که در طبیعت شاهد پیدا شدن اندامهایی با كاركردهای گوناگون از درون تخمهی موجود زنده هستیم، از درون زبانها نیز، همراه با رشد فرایند تمایز و دگرگونی در شکل زندگی، اندامها و لایههای گوناگونی با ارزشها و کارکردهای گوناگون بوجود میآید.
برای فهم بهتر باید درمورد زبان گفتاری یا پیشنوشتاری حرف بزنیم. این زبان طبیعیتر از زبان نوشتاری است، زیرا در آن دستكاری یا گزینش آگاهانه بسیار كمتر است. همچنین، در زبانهای پیشنوشتاری قریحهی شاعرانهی انسان و حسى كه در درازنای زمان در او نسبت به تقدس هستی پدید میآیدباعث خلاقیت شاعرانه و نتیجتا پیدایش ساحت ویژهاى از زبان میگردد. زبانی که درآن ارزشهای استتیك زبان، به صورت وزن و قافیه و واجآرایی، در سرودهای دینی و حماسی (ادبیات فولكلوریك) نمایان میشود. این گونه پدیدههای زبانی، كه سپس نامِ «ادبیات» به خود میگیرند، ساحت عالیترى از زبان را، با نمودار كردن ارزشهای استتیك آن، در خاطرهی قومی مینشانند كه دارای تقدس است. این میراث قومی آنچنان نیرومند است كه میتواند، به رغم دگرگونیهای اساسی در ساختار آوایی و دستوری و واژگانی زبان، به نام میراث مقدس، در خاطرهها بماند.
س ـ این سخن از چه جهت برای بحث ما مهم است؟
ج ـ از این جهت که زبان نوشتاری بر اساس زبان گفتاری شكل میگیرد. باید توجه داشت که نیاز به نوشتار با رشد فرهنگ و نظام سیاسی و اقتصادی جامعه پدید میآید. نیاز به نوشتن و ثبت در زمینههای مختلف (اعم از كسبوكار، تجارت، امورِ كشورداری، مالیاتی، سپاهداری، ادبیات دینی و غیردینی) باعث بوجود آمدن خط و لایههای گوناگونی از زبانمایههای تخصصی میگردد. با پیدایشِ خط و قشرِ اجتماعی ممتازى كه این فن را میشناسد، سیرِ تمایز در زبانها شتاب میگیرد. اهلِ نوشتار (دبیران، كاهنان) كه در تمدنهای دیرینه از جایگاهى ویژه، تا حـد یك كاست جداگانه، برخوردار بوده اند، رفتهرفته لایههای ویژهی زبانی خویش را در دل زبان بومی رشد میدهند كه خواندن و فهمیدن آنها نیازمند آموزشِ خاص است، حتا تعلق به لایهی اجتماعی یا كاست خاص. نوشتار، بنا به طبیعت خود، محافظهكارتر از گفتار است و بسیار دیرتر و كندتر تغییر میپذیرد. (زبانهایى كه در گفتار از میان رفته اند، میتوانند سدهها و هزارهها در زبان نوشتار «زنده» بمانند. نمونهی آن زبانهای لاتینی و سانسكریت است). اهلِ نوشتار، برای نگاهداشت امتیازهای ویژهی خود میتوانند زبان نوشتار را چنان دستكاری كنند و از رابطه با زبان طبیعی خارج كنند كه ”نااهل“ نتواند از آن سر درآورد. نمونهی آن زبان و زباننگارهی پهلوی در دست دبیران آرامی ست.
دوباره میگویم: زبان طبیعی زبانى است كه تأثیرِ ارادهی آگاهانهی بشری در آن اندک است. اما رشد فرهنگ و اقتصاد و فنآوری و تمایز اجتماعی، لزوم گفتمانهایى متناسب و خواستهها و نیازهای آگاهانه و ناآگاهانهی بشری با دخالت در زبان در آن اثر میگذارد. به همین دلیل، زبانهای بسته نیز، به گواهی تاریخ، در قالب واژگان و امكانات دستوریشان، برحسب نیازها و خواستههای جامعه تا حدودى که فرهنگشان اجازه میداده توسعهپذیر بوده اند.
یكى از راههای مهمِ توسعهی واژگانی در گذشته وامگیری زبانها از یكدیگر، بهویژه، از زبانهای فرادست است. اما، میزان اختیار و انتخاب انسان پیشمدرن برای دستكاری زبان، شبیه امكان دستیازی او به طبیعت، محدود بوده است. دانشِ زبانی جوامع پیشمدرن، همچون دانشهای دیگر آن ابتدایی و ناسیستمانه بوده است. به همین دلیل، امكان دستیازی تكنولوژیك به طبیعت و زبان بسیار محدود بوده است. در تصور انسان پیشمدرن نمیگنجد كه میتوان خواسته و دانسته در زبان دست برد و آن را به دلخواه، و با دستكاری آگاهانه، بنا به نیازهای تازه به كار گرفت. تا زمانى كه ذهنِ فرد پیروِ بایست و نبایستهای مطلقِ فرهنگ وابسته به آن زبان باشد، افقِ زبانی ناگزیر بسیار كوتاه و تنگ است، و توانمندیهای آن از محدودهی فرهنگ بومیاش فراتر نمیرود. امّا مدرنیت، بنا به شیوهی اندیشه و رفتارِ خود، خواهان گشایشِ این افق است.
س ـ اما چهگونه؟
ج ـ برای فهم این چگونگی باید به دو ویژگی مدرنیته توجه کنیم: ١ـ شناخت علمی زبان و توسعهی آگاهانهی بیحدومرزِ آن. و ٢ ـ رشد علوم طبیعی و تكنولوژی و دستیازی کمابیش بیحدومرز به طبیعت.
دوباره میگویم: با پیدایشِ زبانهای باز و جهانگیریشان همه جنبههای زندگانی در جوامع سنتی، از جمله زبانهای آنها دچارِ بحران شده اند. توسعه این زبانها (مانند جنبههای دیگر زندگی اجتماعی) از آنجایی که به تقلید و دنبالهروی مبتلاست، جبرا محدود، ناهموار، بیهنجار یا بدهنجار است. توسعهی این زبانها با شكلِ توسعهی اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی جوامع خود متناسب است. از طرفی همان طور كه سلطه تمدن مدرن بر طبیعت بخشی از گونههای گیاهی و جانوری را نابود كرده یا در خطرِ نابودی قرار داده است،فرادستی زبانهای توانمند مدرن نیز زبانهایی را از میان برده یا با خطرِ نابودی مواجه ساخته است. منظور اینکه در اثر فشار «جهانگیری» اقتصاد، فرهنگ و جوامع بشری در حال دگرگونی هستند، همانطور هم خیلی از زبانها زیر فشار زبانهای مدرن در حال دگرگون شدن هستند و امکان نابودی برخی از آن هست. تقابل سنت و مدرنیت تقابل زبانها هم هست. بین تمدن مدرن و پیشمدرن شکافی بوجود آمده است.
س ـ این شکاف چه نوع شکافی است؟
ج ـ شکاف بین تمدن مدرن و پیشمدرن شکافی تکنولوژیک است. تکنولوژی در تمدن مدرن امکان ساختن کالا و ابزارها را در اختیار انسان مدرن قرار میدهد. در حالی که انسان پیشمدرن در ناتوانی تکنولوژیک حسرت آن کالاها را میخورد.
اما این شكاف اگر چه ظاهرا به صورت شكاف در توانایی صنعتی تولید كالاها و ابزارها و … به نظر میآید، در واقع دارای زیرساختهای ذهنی و اجتماعی و تاریخی پیچیدهایست كه کشف و فهم آن برای ذهن بیگانه با آنها بسیار دشوار است. یكى از این زیرساختهای مهم زیرساخت زبانی ست.
توضیح اینکه: تكنولوژی مدرن متکی به علومِ مدرن است. علوم مدرن مجهز به تحلیلِ منطقی و روش است. پرورش ذهنِ علمی منطقی است. از طریق چنین پرورشی بکارگیری توان عقلی انسان در قالبى سامانیافته و پیشرونده میسر است. امّا هر علمی زبان تخصصی خود را دارد و به کمک همین زبان است که میتواند مرزهای موضوع شناخت خود را به طرز دقیق مشخص سازد، روشهای خود را به كار بندد، و حاصلِ شناخت خود را در ظرف نظریهها و فرمولها و شرحها و تحلیلها بریزد.
س ـ برای اینکه علوم بتوانند چنین دستآوردهایى داشته باشند بایستی چکار کرد؟
ج ـ این علوم باید زبان خود را در این جهت و برای این هدف ساخته و پرداخته باشد. یعنی رهیافت تكنولوژیك به زبان شرط ضروری پیشرفت علم و تكنولوژی مدرن است، زیرا رهیافت تكنولوژیك به زبان موانع دستوری و واژگانی زبان طبیعی را مرتفع میکند و از این طریق توانایی سازمانیابی فنی و قدرت تولیدی بیكران را ممکن میسازد. بدون این قدرت رشد و پیشرفت علوم و تكنولوژی مدرن ناممكن میبود.
با دو مفهومِ «اقتصاد زبانی» و «تكنولوژی زبانی» میتوان به مسألهی زبانهای توسعهیافته و زبانهای توسعهنیافته نزدیك شد و شكافهای اساسی میان آنها، اختلاف «سطحِ زندگی» در آنها، و تفاوتهای اساسی تواناییها و ناتوانیهاشان را دید. یعنی، میتوان دید كه هریك با چه سرمایهی زبانی یا واژگانی، با چه گسترهی معنایی، به میدان میآید و با كدام تكنولوژی و امكانات توسعهپذیری به نیازهای خود پاسخ میگوید. تفاوتهای اساسی رفتاری در این دو فضا چیست؟ زبانهای توسعهیافته به كدام «منابعِ طبیعی» زبانی دسترس دارند و با كدام تكنولوژی آن منابع را به كار میگیرند و «كالا»ی ساخته و پرداختهی زبانی، با استانداردهای ساخت و منطقِ دقیقِ كاربرد میسازند؟ در برابر، جامعههای توسعهنیافتهی زبانی چرا از نظرِ «منابعِ طبیعی» و تكنولوژی زبانی فقیر هستند.
س ـ با ورود مفاهیم جدید رشته سخنی که با وجود ناپیدایی سعی میکردیم از دست نرود، کاملا قطع میگردد. این مفاهیم چه معنی میدهند و لزوم آنها برای بحث ما چیست؟
ج ـ توجه داشته باش که جامعه زبانی مدرن یك «جامعهی فراخزیست» است و جامعه زبانی توسعه نیافته «جامعه تنگزیست» است، با همه نشانههای جوامع در حال توسعه، اعم از اقتصادی، فرهنگی، روانی و رفتاری.
س ـ آه! دو مفهوم جدید دیگر که نمیدانم چه نیازی به آنها هست! رفته رفته هدف گفتگو را فراموش میکنم!
ج ـ هدف ما اثبات این قضیه بود که: بر اثرِ اختلاف سطحِ تواناییهای علمی و فنی، سطح زندگی جوامع توسعهیافته و توسعهنیافته مختلف است. نتیجه اینکه در توانایی تولید و امکان مصرف نیز این جوامع با هم متفاوت هستند و این تفاوت در زبان آنها نیز بازتاب دارد.
تکرار میکنم که: از این نظر باز فرق است میان جامعههایی که فرهنگ و فلسفه و علم مدرن را بوجود آوردهاند با آنهایى كه با دنبالهروی به علم كاربردی و ابزارها و تكنیكهای تولید صنعتی دست یافتهاند. دنبالهروان هیچگاه به پای پیشگامان اصیل نمیرسند. آن نیروی سرشارِ آفریننده و بسیجكنندهاى كه از دل شورِ اصیل در یك فرهنگ و فضای انسانی برون میجوشد، در جای دیگر به همان شكل و همان میزان تكرار شدنی نیست. به همین دلیل، زبانهای اصلیاى كه روحِ جهان مدرن و مایهی اندیشیده و پروردهی فرهنگ آن را شكل داده و بازنموده اند، همچنان زبانهای پیشروِ اندیشه و علمِ مدرن اند، یعنی انگلیسی و فرانسه و آلمانی، و دیگر زبانها ناگزیر ریزهخوار و جیرهخوارِ آنها هستند.
س ـ منظور کلی شما از این حرفها را نفهمیدم. حرف شما چیست؟
ج ـ میخواهم بگویم: تفکر به رابطهی زبان و مدرنیت راهگشای فهم بسیارى نكتهها و پاسخگویی به پرسشهای دشوارى ست كه دنیای «در حال توسعه» با آنها رو به رو ست. تفکر در کار زبان در بحث رویارویی «سنت» و «مدرنیت» نیز میتواند نكتههایی اساسی را روشن کند.
جناب آشوری،
آنچه شما دارید همان وبلاگ است که هیچ بد و مبتذل و پوک هم نیست. توضیح از بابت نوشته ای در ذیل صفحه تان لازم آمد. شاید روزها به توالی نباشد و جسته و گریخته چیزی می نویسید ولی این دلیل وب سایت شدن وبلاگتان نیست. باری سپاس از شما که این دریچه را به روی هم نسلان من برای فراگیری باز گذاشته اید و شما از ما دریغ نکنید آنچه دیگران به زور و تهدید از ما گرفته اند.
جناب آقای آشوری عزيز. سال نو را به جناب عالی و خانواده محترم تبریک و شادباش می گویم. سالی سرشار از شادی و سلامتی و بهروزی برای آن جناب آرزومندم.
با درود بجناب آشوری
در اخرین مصاحبتون فرموده بودید که مشغول ترجمه آرام آرام مسیحا ستیز نیچه هستید . می خاهم بدانم آیا بعد از این کتاب قصد ترجمه Ecce Homo رو دارید یا خیر . تا کنون که بزبان فارسی و البته فارسی زبانان لطف کردید و یه فیلسوف رو بهشون شناسوندید امید وارم این الطاف شما از سر ما و این زبان وازده کم نشه و البته ما رو از یه شاهکار دیگه ( آنک مرد !) محروم نفرمائید که ترجمهای شما خودشون شاهکارن.
اقاي اشوري عزيز عيدتان مبارك
ازآشنايي با ايم بلاگ خرسندم. باشد تا وقت مقتضي و مطالعه ي مكفي.
درود بر داریوش خان آشوری بزرگ!
نخست نوروز 1384 را بر شما فرخباد می گویم و امیدوارم که این سال نو سالی پر از نیکی و تندرستی برای شما و پردگیان تان باشد.
از این که دست به کار پراکنش سخنگاه رایانه ای شده اید بسیار شادمان شدم. من به راستی زبان پارسی را با شما و نگاشته هایتان شناخته ام و از نوجوانی با خواندن ترجمه های شما دوستدار زبان و نگارش تان بوده ام و هستم.
تنها از شما می خواهم که باشید!… باشید که بودن کسانی چون شما مایه ی دلگرمی اند برای ما کوچولوها!
شاد زیوید و دیر….
دوستدار شما . فرهاد ارکانی
آيا واقعا لازم است زبان فارسی را در جهت «مدرن شدن» تقويت کنيم؟ چرا نمی توانيم مثل هند و ژاپن(که شما توسعه يافته ی دست دوم می ناميدشان) يا حتی بسياری کشورهای اروپايی زبان انگليسی را به عنوان زبان دانشگاهی و علمی استفاده کنيم؟
دوست دارم در اينجا به يک مشکل روشنفکری که در همان «وسواس» مدرنيته و سنت هم نمود می يابد اشاره کنم. همين هند و کره و ژاپن با کمک مهندسان و اقتصاد دانان و در کل «تکنيسين» ها مدرن شدند نه زبان شناسان و متخصصان علوم انسانی و بدتر از همه فيلسوفان. در عالم به واقع مدرن، هر مشکلی با تکنيک حل می شود، اما در عالم فلسفه مشکل به صورت قالبهای ازلی و ابدی در می آيد و در به روح ملی و زبان و چنين چيزهايی برمی گردد. اين است که ما با صدسال سابقه روشنفکری و طامات بافی اول در مورد دموکراسی و قانون و روسو و بعد عدالت و مساوات و سوسيالیزم و مارکس و انگلس و بعد زبان و نسبيت فرهنگی و پلوراليزم و ویتگنشتاین و فوکو، هنوز یک کارخانه یا دانشگاه درست و حسابی که مراکز اصلی مدرنيزم هستند نداریم، ولی آنها که کار را ساده تر گرفتند و به دنبال مسائل ازلی و ابدی و «ذات مدرنیسم» نرفتند الآن اندک اندک جزء مدرنها به شمار می آيند و مردم ما حسرت خور آنان شده اند. زياد نوشتم ولی مشکلی که شما به آن اشاره می کنيد راه حل بسيار ساده ای دارد: زبان فارسی را از ترجمه های ناهموار و بی فايده رها کنيم و مدرنيزم را هم از زبان شعر و غزل فارسی، و از انگليسی در دانشگاهها استفاده کنيم و آموزش انگليسی را هم زودتر، از دبستان آغاز کنيم. اين راه حل «تکنيکی» البته به مذاق فلسفی شما خوش نمی آيد، چون زيادی «ساده» است و با «حقايق مدرنيزم» چندان سازگار نيست. به هر صورت، ما هرگز تبديل به کشورهای اوليه مدرنيزم نمی شويم، پس اصرار بر «مدرن کردن زبان» و فرهنگ چه فايده ای دارد؟
Just wanted to say that the medicrity you complain about is not JUST an Iranian trait, peculiar to our “intellectuals”. In fact, the country you now live in, is famous (as Alan Sokal has brilliantly shown) full of “scholars” who utter nothing but fashionable nonsense.
استاد فرهیخته و بزرگوارم, سالی پربرکت و پربار برایتان آرزو می کنم. همواره یکی از افسوس هایم در غربت همراه نداشتن فرهنگ علوم انسانی بوده است. اگر برایتان زحمتی نباشد می خواستم بدانم برای کلمه Fragment و مشتقات آن چه معادل هایی پیشنهاد کرده اید. با تقدیم ارادت و احترام
سلام استاد عزيز!
مقاله ” مشکل زبانی ما ” را خواندم و بهره فراوان بردم. البته در اینجا فقط اصل مسأله بیان شد و امیدوارم پژوهش تفصيلي شما در اين باب هر چه زودتر تكميل و در اختیار تشنگان این قبیل موضوعات قرار گیرد.
فقط يك سؤال داشتم:
یکی از فرهیختگان گمنام در مورد زبان آلمانی می گفت که پیچیدگی این زبان به حدی رسیده که نسل جدید دیگر وقتی ” گوته ” و یا سایر آثار کلاسیک سرزمین خود را می خواند، در فهم آنها به جد دچار مشکل است. در حالی که نسل امروز ما تقریبا می تواند به راحتی حافظ، سعدی و یا مولوی را بخواند و بفهمد. ایشان می گفت که فرهیختگان آن سامان به این تلاش دست یازیده اند که زبان آلمانی را ( که از پیشگامان زبان تمدن و فرهنگ خردورز روزگار ما می باشد. ) با “اصلاحات زبانی” از این پیچیدگی گسترده به در آورند. با عنایت به تسلط شما به این زبان می خواستم بدانم که ایشان تا چه حد در این قضاوتشان به حق بوده اند.
در ضمن سال نو را صمیمانه به شما تبریگ می گویم و امیدوارم شما و سایر فرزانگان این سرزمین بیش از پیش در به سامان رساندن دغدغه ها و تلاشهای فکری خدویش موفق و بهروز باشید.
با بهترین آرزوها
ارادتمند شما
امیر موسوی
سلام استاد عزيز!
مقاله ” مشکل زبانی ما ” را خواندم و بهره فراوان بردم. البته در اینجا فقط اصل مسأله بیان شد و امیدوارم پژوهش تفصيلي شما در اين باب هر چه زودتر تكميل و در اختیار تشنگان این قبیل موضوعات قرار گیرد.
فقط يك سؤال داشتم:
یکی از فرهیختگان گمنام در مورد زبان آلمانی می گفت که پیچیدگی این زبان به حدی رسیده که نسل جدید دیگر وقتی ” گوته ” و یا سایر آثار کلاسیک سرزمین خود را می خواند، در فهم آنها به جد دچار مشکل است. در حالی که نسل امروز ما تقریبا می تواند به راحتی حافظ، سعدی و یا مولوی را بخواند و بفهمد. ایشان می گفت که فرهیختگان آن سامان به این تلاش دست یازیده اند که زبان آلمانی را ( که از پیشگامان زبان تمدن و فرهنگ خردورز روزگار ما می باشد. ) با “اصلاحات زبانی” از این پیچیدگی گسترده به در آورند. با عنایت به تسلط شما به این زبان می خواستم بدانم که ایشان تا چه حد در این قضاوتشان به حق بوده اند.
در ضمن سال نو را صمیمانه به شما تبریگ می گویم و امیدوارم شما و سایر فرزانگان این سرزمین بیش از پیش در به سامان رساندن دغدغه ها و تلاشهای فکری خویش موفق و بهروز باشید.
با بهترین آرزوها
ارادتمند شما
امیر موسوی
great blog kicks rear
سلام بر استاد آشوري. تشكر از نوشته هاي سخت گيرانه تان كه علاقه مندان خاص خود را طلب مي كنند. نظريات شما در باره مشكل زبان به حيث بنياد مشكلات جوامع جهان سوم و ژرفنگري تان در چستجوي ريشه هاي مشكل زبان جاي تحسين دارد. تنها چيزي كه در ذهن من مي گردد علاوه بر رهيافتي كه شما از بالا بر مساله داريد، مشكلات تخنيكي نيز بايد مد نظر گرفته شود كه ديد كل گرايانه جاي آن را گرفته نمي تواند. به اعتقاد من وضعيت زبان فارسي در حوزه هاي مختلف رواج آن يكسان نيست. زايندگي يا نازايي يك زبان همه وابسته به مدرن بودن حوزه زبان نيست. مثلا، پسوند ها وپيشوندها و الگو هاي تركيب كلمات از عوامل بنيادين زايندگي زبان شمرده مي شود و اين باعث شده است كه در ايران يك شوق بي مهار براي تركيب كلمات، چساپاندن پسوندها وپيشوند ها به جود بيايد كه نتيجه آن گسيختگي رواني مردم ايران و ايجاد يك زبان مصنوعي فرهنگستاني يا شخصي شود. در زبان دري پسوند هاي قدرتمند بسيار موجود است اما هر پسوند دامنه كار برد خاص خود را دارد كه در زبان عادي مردم دري زبان استفاده مي شود. در جريان مدرن شدن زبان هر يك از اين وند هاي به صورت مهار شده مي تواند دامنه كاربرد خود را گسترش بدهد. اما آنچه كه در ايران است كاربرد بي معيار و بدون داشتن يك شهود معنايي از پسوند هايي است كه در متون كلاسيك دري مشاهده مي كنند كه نتيجه آن يك زبان مصنوعي، ماشيني و بي آينده است (كره گيري!). زبان دري زباني ساختار مند است و الگو هاي منتوع ديگر جداي از وند ها براي شكوفاني زبان موجود مي باشد كه بدون توجه به آنها تمام بار مشكل بر دوش وند ها و ساخت كلمات مركب گذاشته مي شود كه درست بوده نمي تواند. به هر صورت هميشه چشم به راه گفتني هاي نو از شما مي باشيم. نوشته گك “هبوط از شرق به جهان سوم” و “نقد غربزدگي” تان ستودني است. پاينده باشيد
با سلام خدمت استاد عزيز مدتهابود منتظر مقالاتشمابودماز خداوند متعال
ارزوي بقا وطول عمر انگوهرتابناك انديشئمعاصرايران راخواستارم با سپاس بي
كران
مقاله بسيار جالبي بود.درود برشما
واي برما درود برما
به نظر من اصطلاح ‘زبان طبیعی’ در اینجا و به این معنی کمی گیجکننده ست.
زبان طبیعی (natural) معمولاً در مقابل زبان صوری (formal) به کار میرود.
بحث اینکه زبان و فکر چه رابطهای با هم دارند بماند، بیگمان زبان و اندیشه شدیداً به هم وابستهاند.
جامعه توسعهیافته (مدرن یا پیشرفته) داریم در مقابل جامعه توسعهنیافته (سنتی یا عقبمانده).
زبان هم به مثابه عنصری در زندگی اجتماعی، در جوامع توسعهنیافته عقبماندهتر، و در جوامع توسعهیافته پیشرفتهتر است.
بدون شک اندیشهی پیشرفته (چه تئوریک و چه کاربردی) زبانی روشن و غنی میطلبد. ولی جاانداختن عادت به اندیشیدن روشن در یک جامعه تنها با بسط انتزاعی زبان میسر نیست. چرا که همه عناصر اصلی زندگی اجتماعی (مثل زبان، خانواده، آموزش، اقتصاد) با هم رابطهای ارگانیک دارند. تنها با تغییر سازوکار همهی این عناصر با هم میتوان یکی یا دیگری را تغییر داد.
به طور مثال برای کسی که هم انگلیسی و هم فارسی میداند، اندیشیدن و نوشتن به انگلیسی بسیار آسانتر از اندیشیدن و نوشتن به فارسی است. چرا که ایدههای بسیاری در جامعهی انگلیسیزبان قبلاً اندیشیده شده و به صورت استاندارد در زبان انگیسی جا افتادهاند، و حاضر و آماده برای هر گوینده عادی انگلیسی دردسترسند. شاید به همین علت است که بچههای انگلیسی در مقایسه با بچههای ایرانی، در صحبت کردن فهمیدهتر به نظر میرسند.
نتیجهگیری من این است که باید عادت به اندیشیدن و روشناندیشیدن را ترویج داد، که بدون دگرگونی فرهنگی در سطح جامعه امکانپذیر نیست.
با سلام
سلام آقاي آشوري عزيز.با ترجمه هاي نيچه ي شما زندگي مي كنم…از سهل خوانان بيزارم…راستش،رد پاي قوي از زبان شما در شعرهاي من رسوخ كرده است…لغت سازيهايتان من را گرفت.برد.نتوانستم بگيرمشان…فرو رفتند زير پوستم…ببخشيد اگر بعضي تركيبها را درسته برداشته ام…خوشحال مي شوم كه شعر هايم را بخوانيد.با اجازه به شما لينك دادم…
سلام به انديشسمند گرامي آقاي آشوري !
چند روز پيش بود به سالنامه ي ” روزنامه ي شرق 1383 ” را مي خواندم در آنجا مطلبي بود راجع به آقاي فرديد و مخالفان و موافقان ايشان كه نگارنده از شما و آقاي داوري اسم برده بود . و همين موجب شد كه من راجع به آقاي فرديد بيشتر مطالعه كنم و بيشتر آشنا بشم .
ممنون از مطلبتان در نيلگون در مورد فرديد .
موفق و مويد باشيد .
http://www.sadsaltanhai.blogfa.com
http://www.sociologist.blogfa.com
http://www.panjare.org
سلام دوست گرامي و استاد ارجمند خوشحالم از اينكه با وبلاك جنابعالي آشنا شدم. از مقاله هاي ارزشمند شما استفاده بردم. از وقتي كه وبلاك نويسي و يا به عبارتي با وبلاك نويسان آشنا شدم اميد دوباره اي در من براي بيشتر ياد گرفتن بوجود آمده است و خود را تنها نمي بينم و احساس مي كنم قلب هاي بسياري با شور و دلدادگي از آنچه كه تعلق به فرهنگ ما داشته و دستخوش بي مهري و گاها عناد قرار گرفته در صدد حراست از آن ميباشند.و از طرفي وبلاك نويسان مسئول و توانمند فكري ديگري بدنبال محو اسارت آزادگي انساني و كسب هويت و ارزش هاي آن براي جامعه هستند.كه هر دوي آن بنيه ي فكري روشنفكران جامعه را به نمايش مي گزارد. و كاستي آن با همفكري و اشاعه و توسعه انديشه در مسير زماني خود به واقعيت انكار ناپذيري بدل خواهد كرد كه در سايه آن افراد به حداقل هاي توسعه فكري و فرهنگي و آزادي هاي فردي و اجتماعي تايل آيند. …../پاينده باشي
آقاي آشوري
سلام
خوشحالم از اينكه پس از مدتي تاخير باز هم به اين عرصه بازگشته ايد واميدوارم با بروز كردن منظم وبلاگ زمين تشنه انديشه ايراني را آبياري كنيد. لطفا نظرتان را راجع به آخرين مصاحبه مددپور با شرق بنويسيد.
آقای آشوری عزیز، نوشته ای دارم در نقد این مقاله شما. ممنون میشوم نظرتان را بدانم.
آقاي آشوري عزيز، چند کلامی پیرامون این مقاله تان نوشته ام، ممنون میشوم نظرتان را در آن باره بدانم.
سلام..
از اينكه بعد از مدتي دوباره مطلبي از شما مي بينم خوشحالم..
مستدام باشيد.
سلام
ضمن آرزوي سلامتي و توفيقات روز افزون
شما را به بازديد از بولتن مدنيت دعوت مي كنيم
خوشحال مي شويم از نظر و نوشته آن بزرگوار بهره مند شويم
باتشكر
سر دبيري بولتن مدنيت
لذت بردم و آموختم. منتظر مجموعه مقالات جديد شما هستم. خوشحال مي شوم همچون چند ماه پيش سري به وبلاگم درباره ترجمه بزنيد و راهنمايي كنيد. و نيز اگر از تجربيات خود درباره معادل گذاري و tip های ترجمه چیزهایی در اختيارم قرار دهيد بسيار مغتنم است.
آقاىِ آشورىِ عزيز، سلام!
در مقالهىِ اخيرِتان نشانهىِ «ي» را براىِ ياىِ نكره به كار نبرده ايد. مىخواستم بپرسم كه زباننگارهىِتان را تغيير داده ايد يا اينكه علتِ آن كمبودِ وقت يا مشكلِ «فنى» (مانندِ مشكلاتِ مربوط به تايپِ فارسى) بوده است.
ديگر اينكه دوستي نوشته بود (در بخشِ كامنتها) كه شما درحالِ ترجمهىِ «مسيحاستيز» هستيد. آيا اينچنين است؟
با سپاس.
سلام استاد گرامی
استاد عزيز همواره از مباحث جالب شما در سايت بهره مي گيرم بخصوص مبحث جديد كه در سايت گشوده شده – مشكل زباني ما- اميدورام كه ادامه داشته باشد.
استاد یکسالی هست که کتاب غروب بتهای نیچه ترجمه گرانبهای شما را در حال خواندن هستم آدمی مانند من که دارای چنین پیش زمینه های میباشد_همان گونه که در غروب بتها آورده شده_ خواندن این کتاب را همانندبزرگترین هدیه زندگی خود می داند. در این خصوص ناگفته نماند که من در جاهایی از کتاب ناتوان از درک عمیق کتاب شده ام که مسلما برمیگردد به ندیدن استاد و برقرار نبودن دیالوگ با استاد در قسمت های از کتاب
که ناتوانم.
ضمن سپاس و تشکر از شما
از شما درخواست راهنمائی دارم که راهنمائی شما می تواند
دومین هدیه زندگیم شود.
با اجازه استاد
با توجه دید تاریخی که دارم مدتی هست که تلاش دارم این دید را پالایش از آلودگی کنم که دوستان به من پیشنهاد کتاب سودمندی و ناسودمندی تاریخ برای زندگی از نیچه ترجمه عباس کاشف و ابوتراب سهراب از نشر فرزان را داده اند.
آیا ترجمه این کتاب رساننده پیام واقعی نیچه است؟
یا اینکه متاسفانه همپایگی با دیگر ترجمه های ضعیف در این
کشور می کند؟
در نهایت آیا شما نظری و پیشنهادی برای من دارید که بتوانم
این دید را اصلاح و پالایش از آلودگی کنم.
با تشکر وسپاسي چند باره
به نام خدا. سلام. من، البته با دوستی و احترام، شانزده مطلب راجع به گفت و گوی شرق با شما در وبلاگم نوشتم. اگر مایلید لطفاً بخوانید. با احترام. خدا حافظ.
I like this site!
جناب داریوش آشوری اگر نبود زحمات شما در ترجمه درست ومشکل چنین گفت زرتشت آنهم با ابزار تنک مایه فارسی،مسلما از خواندن شاهکار نیچه محروم میشدم.جرات شما را در بازگویی واقعیت زبان فارسی میستایمو از شما میخواهم اگر نیچه سخنی در مورد ترک ها نیز به قلم آورده مرا آگاهی رسانید.
دست پینه بسته در راه فرهنگ شما را میبوسم و شما را ازته دل دوست میدارم.متشکرم که نیچه راترجمه کردید وزندگی مارا از بی معنایی حاکمتوسط حکومت آخوندوزبان فارسی مخروبه نجات دادید.
behnamoa@gmail.com
دوستِ ارجمند
از لطفِ شما سپاس گزار ام. امّا آنچه من در باره ی مسائلِ کنونیِ زبانِ فارسی می گویم به قصدِ بهبود بخشیدن به آن است نه خوار کردنِ آن .زبانِ فارسی، به هر حال، غنی ترین و بارورترین زبان در میانِ زبان های ایرانی در کل و زبان های ایران است (به فرقِ دو مفهومِ زبان های ایرانی و زبان های ایران توجه کنید.) این زبان با میراثِ ادبیِ تاریخی اش تاکنون مایه ی غنا هم برای زبان های زبان های ایرانی و هم زبان های ایران، مانندِ زبانِ ترکیِ آذربایجانی، بوده است.غنی تر کردن و بارورتر کردنِ زبانِ فارسی در پهنه ی جهانِ مدرن سبب می شود که دیگر زبان های ایرانی و زبان های ایران از آن باز هم بهره ور شوند. البته رعایتِ حقوقِ فرهنگیِ اقلیّت های زبانی امری ست که با ید با درایت رسیدگی و حل شود، نه با دشمنی و نفرت که می تواند پی آمدهای شومی داشته باشد.
در نمایه ی مجموعه ی آثار نیچهچند مورد اشاره به ترک ها هم هست.
با درود
د. آ.
جناب آشوري خواهش ميكنم ايدهها و انديشههائي كه در «مدرنيته» و «پستمدرنيته» گمان ميكنيد به زبان فارسي نميتوان نوشت را به زباني ديگر همچون انگليسي بنويسيد! چون بنده هنوز هيچ الگوي نوئي كه بتواند راه رستگاري را هموارتر كند در اين دو جستار نيافتهام و گمان مي كنم كه مدرنيته و پستمدرنيته هيچ چيز تازهاي براي مردم جهان بويژه ايرانيان ندارند. هيچ الگوي رفتاري در جهان پيشرفتهء امروز نمييابيد كه در نوشتههاي باستاني ما نيامده باشد!