بخشِ يکم

در بحثی پيرامونِ يکی‌ـدو واژه‌يِ مربوط به حوزه‌يِ سکس‌شناسي (sexology) با دوـ‌سه دوستِ ناديده‌يِ اينترنتي، بحثِ واژه‌يِ «زهار» و معنايِ آن پيش آمد. در جست‌ـ‌وـ‌جويِ معنايِ آن در لغت‌نامه‌يِ دهخدا، فرهنگِ معين، و فرهنگ‌هايِ تازه‌تر،  در رابطه با آن، توجّه‌ام به يک واژه‌يِ ديگر، يعني «هار» جلب شد که چنين بر مي‌آيد که مي‌بايد با آن ارتباطی داشته باشد  يا با آن به يک معنا و از يک ريشه باشد. در اين پي‌جويي همچنين به دو ترکيبِ «اخته‌زهار» و «آهخته‌هار» برخوردم که در نسخه‌هايِ شاهنامه در وصفِ اسب، و همچنين شير، به جايِ يکديگر آمده است. در کنارِ اين دو ترکيبِ «کشيده‌زهار» را نيز در وصفِ اسب (رخش) داريم. کند‌ـو‌ـ‌کاو در معنايِ زهار و هار و دو ترکيبِ اخته‌زهار و آهخته‌هار بارِ ديگر به من نشان داد که آنچه در فرهنگ‌هايِ ما در باره‌يِ معنايِ اين گونه واژه‌هايِ کهن آمده چه‌بسا جز معنا‌ـ‌تراشي بر پايه‌يِ حدس‌هايِ ناسنجيده نيست و اين‌ها همه نياز به بازانديشي دارد.  باري، اين حاصلِ کند‌ـ‌وـ‌کاوِ من در اين باب است که برايِ بازسنجي به صاحب‌نظران عرضه مي‌کنم.
  به کردارِ گرگان به روزِ شکار
بران بادپايانِ اخته‌زهار (دُرجِ ۲)
         * 
  سواران چو شيرانِ اخته‌زهار
که باشند پُرخشم روزِ شکار (دُرجِ ۲)
         *
  گزيد از سواران برون از هزار
بر آن بادپايانِ آهخته‌هار (لغت‌نامه)
        *
  به کردارِ شيران به روزِ شکار
 بر آن بادپايانِ آهخته‌هار (لغت‌نامه)
به نظر مي‌رسد که «اخته‌زهار» و «آهخته‌هار» در اين بيت‌ها، در وصفِ «بادپايان»، به يک معنا باشند. فرهنگ‌نويسان در پيِ معنايِ اخته‌زهار‌ به دنبالِ «اخته» از زبانِ ترکي رفته اند، به معنايِ آدم يا جانورِ نرينه‌ای که بيضه‌هايِ او را کشيده باشند. اين کار را در موردِ اسب و قوچ و خروس مي‌کرده اند تا، به گفته‌يِ مؤلّفِ لغت‌نامه‌يِ دهخدا، «فربهي گيرد.» در نتيجه، زهار را هم بي‌چون‌ـ‌و‌ـ‌چرا به معنايِ آلتِ تناسلي يا بيضه گرفته اند و «اخته‌زهار» را «خايه بيرون کشيده، زهار بيرون کشيده، خايه‌برآورده» معنا کرده اند. فرهنگ‌‌نويسانِ بعدي هم، بنا به سنّت و عادتِ فرهنگ‌نويسي در ميانِ ما، همان‌ها را رونويسي و تکرار کرده اند، بي‌آن که در معنايِ آن درنگِ دوباره‌ای کنند (نکـ : ع. نوشين، واژه‌نامک و فرهنگِ تاريخيِ زبانِ فارسي، که تنها يک جلد از آن پيش از انقلاب منتشر شده است). نوشين، بر اين پايه، گويا بر اساسِ اجتهادِ خود، تا آن جا رفته است که زهار را از ريشه‌يِ زه (=فرزند) + ـ‌‌ار (ريشه‌يِ فعلِ آوردن) بداند و زهار را «فرزندـ‌آر، فرزندآور، آلتِ تناسل» معنا کند، که جايِ شک فراوان دارد. شاهدِ آن را هم صفتی آورده که فردوسي در وصفِ رخش گفته است، يعني«کشيده‌ـ‌زهار» (نگاه کنيد به دنباله‌يِ مقاله)، که گمانِ بر خطا بودنِ او را بيشتر مي‌کند. «آهخته‌هار» را هم در فرهنگِ تاريخي، با رونويسي از حاشيه‌يِ لغت‌نامه—که آن هم خود رونويسي از فرهنگِ فرنودسار است— «عنان‌گشاده» معنا کرده اند که بي‌گمان از جعليّات و معناتراشي‌هايِ رايجِ فرهنگ‌نويسانِ فارسي‌زبان است. 

در موردِ «اخته» به معنايِ آشتايِ آن از ريشه‌يِ ترکي، مي‌توان پرسيد که آيا اين کلمه در زمانِ فردوسي به زبانِ فارسي راه يافته بوده يا نه و در هيچ نوشته‌ای از آن دوران ديده شده است يا نه. که به نظر بعيد مي‌نمايد. زيرا ورودِ واژه‌هايِ ترکي به فارسي مي‌بايد بعد از هجوم‌هايِ اقوامِ ترک به ايران رخ داده باشد که آغازِ آن با روزگارِ پيريِ فردوسي همزمان است. پس، به جا ست که «اخته» را در اين ترکيب صورتی کوتاه شده‌تر از واژه‌يِ فارسيِ آخته/آهخته/ آهيخته، به معنايِ برکشيده، برخاسته بگيريم (که در فرهنگ‌ها به اين معنا نيامده است). و امّا، زهار=هار در ترکيب‌هايِ «اخته‌زهار» و «آهخته‌هار» چي‌ست؟ آيا «هار» صورتِ کوتاه شده‌ای از «زهار» است؟ فرهنگ‌ها «زهار» را شرمگاه و جايِ آلتِ تناسليِ زن و مرد و موهايِ پيرامونِ آن معنا کرده اند (نکـ : لغت‌نامه). آنچه معنايِ داده شده برايِ “اخته‌زهار” را نزدِ من بکل سست مي‌کند، کاربُردِ اين صفت در شاهنامه برايِ شير است (“سواران چو شيرانِ اخته‌زهار”). اگر «اخته‌زهار» به معنايِ «خايه‌کشيده» برايِ اسب وجهی داشته باشد، برايِ شير چه؟ آيا کسی جرأت داشته که خايه‌يِ شير را بکشد؟ و تازه، اگر بتواند، برايِ چه؟ برايِ اين که «فربهي گيرد»؟ يعني يک رژيمِ چاقي برايِ شيران؟!

بايد پرسيد که زهار يا هارِ اسب يا شير چي‌ست؟ حدسِ من اين است که به معنايِ يالِ اسب و شيرِ نر (موهايِ بلندِ رُسته بر گردن‌شان) است که نشانه‌يِ شکوهِ نرينگيِ آن‌هاست. بنا بر اين، شيرانِ «اخته‌زهار» يا «آهخته‌هار»، «که باشند پُرخشم روزِ شکار»، مي‌تواند به معناي شيرانِ برخاسته يال باشد. زيرا يالِ شيرانِ نر هنگامِ غرّش و حمله تيز و برخاسته مي‌شود. اين را در موردِ يالِ خروس– و چه‌بسا ديگر  جانورانِ يالدار– هم مي‌شود ديد. آنچه اين برداشت را بيشتر در نظرِ من نيرو مي‌دهد دو معنايِ «آهيختن» در لغت‌نامه‌يِ دهخدا ست: «راست کردن، ستيخ کردن، باز کردن، چنان که درّنده‌ای پنجه را؛ بُراق کردن، انتفاش، ستيخ کردن، چنان که پَر و موي را». اسب‌هايِ جنگي نيز که نر اند و يالِ بلند دارند، هنگامِ تيزتازي يال‌شان در باد به هوا بلند مي‌شود (اخته/آخته/آهخته [؟] مي‌شود). يکی از اسبابِ شکوه و زيباييِ اسبانِ نر يالِ بلند يا «کشيده»يِ آن‌ها ست که فردوسي در وصفِ رخش به کار مي‌برد:
  يکی رخش بودـ‌اش به کردارِ گرگ  کشيده‌زهار و بلند و سترگ
بر اين اساس، معنايی که در فرهنگِ فرنودسار به «کشيده‌زهار» داده اند، يعني «اسبِ درازـ‌گردن» مي‌بايد همچنان از مقوله‌يِ معناتراشي‌هايِ فرهنگ‌نويسانِ فارسي باشد (به ياد داشته باشيم که فرهنگ‌هايِ فارسي سده‌ها بعد از فردوسي دور از خراسان، و نخست در هندوستان، نوشته شده اند). اگر زهار در اصل به معنايِ يالِ جانور بوده باشد، در موردِ زهار به معنايِ کُپّه‌ـ‌مويِ پيرامونِ آلتِ تناسلي، که به يالِ جانوران، يعني موها يا پرهايِ پيرامونِ گردن‌شان، همانند است، نيز چه‌بسا بتوان گفت که از راهِ قياس با آن اين معنا را به خود گرفته و رفته‌ـ‌رفته خودِ آلتِ تناسلي را نيز در بر گرفته و، سرانجام، ترکيبِ «مويِ زهار» را نيز پديد آورده است، که پيشينه‌اش را از ديوانِ مسعودِ سعدِ سلمان داريم .

باري، اگر اين حدس‌ها و استدلال‌ها درست باشد و مشکلِ معنايِ زهار يا هار را در شاهنامه حل کند (اگر تاکنون ديگران حل نکرده باشند)، يک مشکلِ اساسيِ ديگر باقي ست. و آن ريشه‌يِ واژه‌هايِ زهار و هار و رابطه‌يِ آن دو با يکديگر است. چنان که ديديم، در نسخه‌هايِ شاهنامه اين دو واژه به جايِ يکديگر و به يک معنا به کار رفته اند. معناهايی که در فرهنگ‌ها برايِ «هار» داده اند، يعني «رشته، سلک، گردن‌بند» و جز آن‌ها کمکی به حلّ‌ِ مسأله نمي‌کند.

داستان را با آقايِ دکتر حيدريِ ملايري در ميان گذاشتم– که اهلِ فيلولوژي هستند– و ريشه‌يِ فارسيِ ميانه و باستانِ اين دو واژه و همچنين ردّ‌ِ آن‌ها را در ديگر زبان‌هايِ زنده‌يِ ايراني و گويش‌هايِ محلّي از ايشان جويا شدم. ايشان در نامه‌يِ الکترونيکيِ خود به من گفتند که ردّی از آن‌ها در زبان‌هايِ پهلوي و اوستايي پيدا نکرده اند. امّا توجّهِ ايشان به هماننديِ نزديکِ «زهار» و به‌ويژه «هار» با hair در انگليسي و Haar در آلماني، و هر دو از يک ريشه و به معنايِ «مو»، چنين نمود که  کليدِ حلّ‌ِ  معمّا را به دست داده است. به نظرِ ايشان (که من آن را از نامه‌شان به زبانِ فرانسه ترجمه مي‌کنم)، «زهار مي‌بايد با kesara- (گيسو، يال) در سانسکريت خويشاوند باشد. اين واژه‌يِ سانسکريت از  *kaisaro- (گيسو) در  سَرزبانِ هند‌ـ‌و‌ـ‌اروپايي (PIE) سرچشمه گرفته و سرچشمه‌يِ واژه‌يِ لاتينيِ caesaries (گيسويِ درازِ انبوه) است و *khaeran در سرزبانِ ژرمني (proto-germanique)، که Haar در آلماني و hair در انگليسي از آن برامده است.»

ولي در جست‌ـ‌وـ‌جويی که من در منابعِ در دسترس‌ام کردم دو واژه‌يِ hair و Haar، در انگليسي و آلماني، را از اصلِ ژرمني امّا از ريشه‌يِ نامعلوم دانسته اند (نکـ‌ : The Concise Oxford Dictionary of Word Origins, 1992  ؛ و نيز 
Oxford English Dictionary, second edition). اين برداشت مي‌تواند برداشتِ نحله‌يِ ديگری از علمـَورانِ زبان‌شناسيِ تاريخي باشد و، به هر حال، امکانِ آن را نمي‌دهد که با يقين به نتيجه‌گيري‌هايِ پيشين بنگريم. امّا به نظر مي‌رسد که از اين کند‌ـ‌و‌ـکاو ريشه‌يِ هند‌ـ‌وـ‌اروپاييِ «گيسو» در فارسي به دست مي‌آيد.

يک راهِ ديگرِ ريشه‌يابيِ زهار و هار رويکرد به ريشه‌يِ هند‌ـو‌ـ‌اروپاييِ bhrsti-* از پايه‌يِ bhar-* به معنايِ کُپّه‌ـ‌‌مو‌يِ کوتاه بر پشتِ سگ و جانورانِ ديگر باشد. واژه‌يِ bristle در انگليسي، Borste در آلماني، به همين معنا، را از اين ريشه مي‌دانند، و نيز brosse وbrush  ، به ترتيب، در فرانسه و انگليسي را.

(نکـ : Webster’s New World College Dictionary, Fourth Edition)

باري، از آن جا که امکانات و وقتِ چندانی برايِ جست‌ـ‌و‌ـ‌جو ندارم، و حوزه‌يِ آشنايي و کارِ من در زبان‌شناسي نيز زبان‌شناسيِ تاريخي و تطبيقي نيست، دريافتِ خود را از اين مقولات به عنوانِ حدس يا فرض طرح مي‌کنم و از همه‌يِ فارسي‌زبانان و سخنگويانِ زبان‌هايِ بوم‌ـ‌گويشي از شاخه‌يِ زبان‌هايِ ايراني (کردي، بلوچي، مازندراني، پشتو، …) در ايران و افغانستان و تاجيکستان دعوت مي‌کنم که اگر ردّی در زبان‌ها و گويش‌هايِ منطقه‌اي و محلّي‌شان از صورت‌هايِ همانندی از دو واژه‌يِ زهار و هار به معنايِ «يال» مي‌شناسند، خبر دهند. (اين واژه‌ها ممکن است به صورتی در زبانِ ترکيِ آذري و مانندِ آن هم مانده باشد.) و اين همچنين دعوتی ست از شاهنامه‌شناسان برايِ کند‌ـ‌و‌ـ‌کاو در معنايِ اين واژه‌ها و اين که در نسخه‌‌هايِ کهن‌ترِ شاهنامه کدام صورت‌ها آمده است؛ و نيز از زبان‌شناسانِ تاريخيِ حوزه‌‌يِ زبان‌هايِ ايراني و هند‌ـ‌و‌ـ‌اروپايي برايِ شرکت در اين جست‌ـ‌و‌ـ‌جو و ريشه‌يابيِ اين دو واژه.
فرانسه، Créteil
ژوئنِ ۲۰۰۶

اين مقاله نخستين‌بار در سايتِ واژه نشر شده است

31 پاسخ

  1. آقایِ آشوری‌یِ عزیز
    خوش‌ آمدید. عرض شود که فکر نمی‌کنید قضیه‌یِ مولمه‌یِ «زهار» اصولاً در شاهنامه من-در-آوردی‌ست و دست‌پختِ‌ نسخه‌نویسان؟ منظورم این است که در همه‌یِ ابیاتی که ترکیبِ «اخته زهار» ظبط شده، می‌شود «آهخته هار» را گذاشت، با معنایِ روشن‌تر و بدونِ ایجادِ اشکالِ وزنی. من در جوانی چند نسخه‌یِ مختلفِ شاهنامه را با هم مقایسه کرده بودم. اشتباهاتِ بسیار آشکار حتا در «بهترین تصحیحات» هم آدم را دچارِ «آهخته‌ زهار»-زده‌گی می‌کند. با تصحیحِ این عبارت و با توجه به توضیحاتِ شما و آقایِ ملایری مشکل به نظر من حل شده است.
    در چنین بحث‌هایی عقیده‌یِ من این است که اول باید خودِ سوآل را به پرسش گذاشت و آنگاه به دنبالِ جواب رفت. با این که می‌دانم شما مخالفِ شیوهِ شاملو در تصحیحِ متونِ قدما هستید ولی اینکه شاملو جرأت به خرج داد و هر پرت-و-پلایی که نسخه‌نویسان به هم بافته‌اند را در بست قبول نکرد، سر مشقی و نمونه‌ایست که می‌تواند ما را در این گونه کارها یاری دهد.
    موافق نیستید؟ نظر شما چیست؟
    حضرت وحید، بخش دومِ آن مقاله را به زودی روی وبلاگ خواهم گذاشت. پاسخ خود را در آن خواهید گرفت.
    د. آ.

  2. سپاس استاد
    براستی که این جُستار و شیوه ی پیگیری شما برای روشن کردن ریشه های چند واژه برای دانشجویانی چون من آموزنده است.

  3. واژه ها در طول تاریخ معنی اصلی خودشونو از دست میدن که این برمی گرده به اشتباهات اولیای امور – مثل همینا که تو فرهنگ ها زهار رو این طوری معنی کردن- و بعد مردم هم یاد می گیرن این معنای اشتباه رو و حالا بیا و درستش کن!!
    خیلی جالب بود.
    مثل همیشه کلی از شما یاد گرفتم.
    یاد “گفتمان” افتادم که مردم امروز اونو با یه معنی اشتباه به کار می برن.
    در موردش نوشتم اگه افتخار بدید لینک پایین رو دنبال کنید …
    http://blog.360.yahoo.com/blog-ozGS8IUlaa_nMwAvXqUlUA9Xj6.98OSC?p=114

  4. خوش آمدید آقای آشوری.
    آیا این صحت دارد که شما دارید کاری مانند آن چه را که درباره ی حافظ انجام داده اید در مورد خیام نیز انجام می دهید.
    زمانی چنین ایده ای در سر-ام بود. اما فراموش شده.
    د. آ.

  5. درود بر شما استاد ارجمند ام.
    می‌گفتم: ” خوش آمدید / خوش بازآمدید”اگر در فرانسه بودم!ببخشید که در درازای این مدت بی خبر بودم.داشتم فکر می‌کردم.خوب هرچه باشد زندگی یک فیلسوف خیلی عجیب است!شاید پیامبران هم زندگی‌هایي چنین عجیب داشته‌اند.بگذریم…
    پس از خواندن این مقاله به سراغ ” فه‌رهه‌نگی هه‌نبانه‌بورینه”/ Hanbaana-boreenaرفتم.فرهنگ کردی-فارسی.و دو واژه را که به نظر ام به-درد-بخورآمدند را برگزیده و اکنون به تایپ کردن و فرستادن‌شان برای شما هستم:
    1- “زار”/Zaar:آ)کودک ب)دهان پ)سم؛زهر ت)لاغر ث)پریشان‌حال ج)صدای‌گریه چ)مهره‌ی نرد؛مهره‌ی تخته‌نرد ح)پسوند،به معنای “جای”/ “مکان” خ)لهجه د)موی زهار ذ)زراعت ر)زهره؛ترس
    2- “زه‌ها” / Zahaa: آ)زادن ب)زاده[زن ویا مادینه‌اي که زاده است] پ)آغوز ت)شرمگاه مادینه؛فرج ث)خشک ج)اژدها.
    این تمام آن چیزي‌ست که تا اکنون،در این باره،یافته‌ام.
    با این آرزو که به کار استاد ارجمند ام آید.
    سپاس
    کاوان
    سپاسگزار ام کاوان عزیز.
    د. آ.

  6. درود بر استاد جونم
    رسيدنتون به خير، اميدوارم حسابي روبراه باشيد.
    متن ِ بسيار جالبي بود، هميشه استفاده مي كنيم. اين پست رو هم دنبال مي كنم تا به قسمت ِ دومش برسه. (انگار سريال ِ تلويزيونيه!).
    با آرزوي شادي و (،) و سلامتي و و و و و موفقيت.

  7. دوباره سلام
    لينكي كه دوست ِ عزيز اراخ دادن اين طوري باز مي شه، منتها نمي دونم كه آيا اوني كه ايشون منظورشون بوده يا نه!
    http://www.theatrema.com/index.php?module=pagesetter&func=viewpub&tid=1&pid=2264
    بدرود
    سپاسگزار ام. اما فرمایشات عجیبی ست. حیف که یکی دو جمله بیشتر نبود. کاش همه ی آن را روی اینترنت بگذارند .
    د. آ.

  8. سلام آقای آشوری،
    خوشحالم که به آن بحث بازگشتید. هنوز میتوانیم جستجو کنیم.
    با معنی که شما از زهار به دست میدهید و آن را از جنس مو میدانید با این بیت خاقانی چه میکنید؟:
    از فزع آنکه هست هیبت تو نسل‌بُر
    خصم تو را آب پشت، خون شوداندر زهار
    خاقانی در این بیت به روشنی مینویسد که در درون زهار، آب پشت یا همان نطفه قرار دارد و از ترس این آب به خون تبدیل میشود.
    اینها وقایعی نیستند که در “موی” اتفاق بیافتند. از “ترس”، خون ادرار کردن هم داریم. و به وضوح تمامی این آدرس ها “آلت تناسلی” را میرسانند.
    در مورد کلمه “زه” به معنی زندگی هم کم نداریم:
    زهاب یعنی آب زندگی، زهدان یعنی محل شکل گرفتن زندگی. زهی بمعنای زنده باد مثلا در زهی عشق.
    بخش دوم این مقاله به زودی منتشر می شود. مطلب به گمان ام روشنتر خواهد شد.
    د. آ.

  9. Jenab e Ashoury,
    I talked to Sudipto about this and we consulted a rather poorly gathered dictionary we have of the Zoroastrian/Persian words in Hindi language. We did not find the EXACT term as “hAr” or “z-hAr”, but other concoctions. He is looking at his Sanskrit dictionary. You got us going Sir! I shall write more if we stumble upon something worthy of note.
    Till then, take care and Bed-rood
    Proshot
    Thanks, Proshot. See the second part of that article on the site of Radio Zamaneh.
    D. A.

  10. سلام
    مساله را می توانید با آقای جنیدی هم مطرح کنید.ایشان استاد زبان های باستانی و ویراشگر شاهنامه هستند و همچنین اطلاعات خوبی در مورد اسب دارند.آدرس سایت ایشان را در پائین می گذارم
    http://www.bonyad-neyshaboor.com
    سپاسگزار ام از پیشنهاد شما. امیدوار ام که ایشان و دیگر صاحب نظران وارد این بحث شوند.
    د. آ.

  11. استاد آشوری گرامی
    درود.
    این که نوشته‌اید «به ياد داشته باشيم که فرهنگ‌هایِ فارسی سده‌ها بعد از فردوسی دور از خراسان، و نخست در هندوستان، نوشته شده‌اند». آیا «لغت فرس» اسدی توسی را به حساب نمی‌آوردید که اندک زمانی پس از فردوسی و به دست یک خراسانی در آذربادگان و اران نوشته شد؟ اگر دلیلی هست خواهشمندم بیان کنید.
    سپاس
    دوست گرامی، “لغت فرس اسدی” فرهنگ کوچکی ست و گویا برای یافتن قافیه تألیف شده بوده. البته من سالیانی ست که آن را ندیده ام و ندیده ام که در لغت نامه ی دهخدا ذیل لغت های مربوط به شاهنامه شاهدی از آن آورده باشند. به هرحال، کارهای اساسی پایه گذار فرهنگ نویسی فارسی همانها ست که در دوره ی گورکانیان در هند صورت گرفته، مانند فرهنگ جهانگیری و برهان قاطع و آنندراج. واژه ی فرهنگ را هم مؤلفان هندی به معنای واژه نامه به کار بردند.
    د. آ.

  12. بادرود
    استاد آشوری مدتی است که کتاب هستی و زمان به ترجمه آقای سیاوش جمادی منتشر شده است.در مورد نوع ترجمه نظری ندارم اما کتاب فهم کتاب بسیار دشوار است.با توجه به واژه هایی که هایدگر آنها را ابداع کرده است مایلم نظر شما را بدانم و آیا تصمیم دارید که این شاهکار فلسفی را نیز ترجمه کنید.دیگر این که من نیز چون شما با (چنین گفت زرتشت) زندگی می کنم آرزویم این است که هستی و زمان را نیز با ترجمه شما بخوانم.
    دیگر این که مایلم از دانسته های شما استفاده کنم زیرا روزی را میبینم که بتوانم در نثر فارسی چون شما شاهکار کنم و یا فراتر از شما اوج بگیرم.در این راه شما را به عنوان الگویی شگفت آور یافته ام.امید وارم همانطور که یار و یاور دیگران بوده اید گوشه چشمی نیز به ما نظر کنید هر چند پاسخ به این همه ابراز محبت کار دشواری است.
    بدرود و پاینده باشید.
    خدا قوّت، دوست ارجمند! امید وار ام زنده باشم و باروری نسل جوان مان را به چشم ببینم.
    من ترجمه ی آقای جمادی را ندیده ام و دل ام می خواهد ببینم. ترجمه ی آن کتاب بی شک کار گرانِ توان فرسایی ست و همت بزرگی می طلبد و در قالب زبانی مانند فارسی بسیار به زحمت می گنجد. و حالا که ایشان دل به دریا زده و چنین کاری را به گردن گرفته است، لابد این همت و نیرو هم در ایشان هست که آن را دو باره و سه باره بازخوانی و پرداخت کنند تا زبان آن روشن تر و پرورده تر ومشکلات برگردان آن به فارسی کم و کم تر شود. تجربه های من می گوید که چنین کارهایی در ترجمه یکباره به انجام رسیدنی نیست.
    د. آ.

  13. با درود بر جناب استاد
    پس از سلام، امیدوارم که ایام خوشی را در مسافرت علمی‌تان سپری کرده باشید و تلاش و پژوهش را لبریز از نشاط و سرخوشی از سرگرفته باشید. جناب آقای آشوری نازنین! در حال انجام یک پایانامه دکتری، حول موضوع تاثیر ادبیات فرانسه بر شعر نو فارسی، در رشته ادبیات تطبیقی در دانشگاه ِ استراسبورگ می باشم. کما بیش، نیمی از کتابهای ِ که در کتابنامه‌ی پایانامه به عنوان منابع آمده اند به زبان پارسی و ترجمه نشده‌ هستند. در این میان از چند اثر شما نیز بهره می‌برم که در آن میان در ترجمه‌ی یکی به قول فضلا دچار تذبذب (دودلی و شاید هم چند‌دلی- البته اگر چند‌دلی را Polygamie تعبیر نکرده باشیم) گشته ام. به همین خاطر بهتر و شایسته‌تر آن دیدم که از صاحب اثر نظر بخواهم که هم قابلترین و شایسته‌ترین هستند و هم اتفاقن در همسایگی‌مان به سر می‌برند. که پدر خوش فکر و نازنین‌ام همیشه خوش می‌گفت: « حه کیم هامسامه و وشه ر کی لم کی اد». یعنی؛ پزشک همسایه ماست و تو مرا به شهر میفرستی. و این چنین شد که دیدم جای هیچ تردید و درنگ نیست و یک راست به سراغ خودتان آمدم بی انکه راه پر رهزن شهر را در پیش گرفته باشم. اما اثر موردنظر: «گشتی در هوای شعر سهراب سپهری، و پیامی در راه، تهران، طهوری، 1356، 136ص».
    شاید به زعم کسانی، ترجمه عنوان ِ یک کتاب، آن هم تنها برای ثبت در یک کتابنامه چندان نیازمند این همه مته به خشخاش گذاشتن نباشد. اما شک ندارم که جناب استاد در این میان با حقیر هم عقیده اند که ترجمه‌ی نادرست، حتا، عنوان یک کتاب شبیه به نادرست معرفی کردن اسم انسانی‌ست که تمام هویت‌اش با آن نام بازشناخته می شود.
    در نهایت ادب و ارادت به انتظار پاسخ‌تان هستم
    مختار عیسائیان
    آقای عیساییان، ترجمه از فارسی به فرانسه برای من هم کار دشواری ست. شما ترجمه ی خودتان را از آن عنوان ها برای من بفرستید تا من با مشورت با دوستان فرانسه دانِ توانا نظر خود را در باره ی آن بگویم. ولی به نظر من بهتر است که برای آن مقاله به مجموعه ی مقاله ی من نام “شعر و اندیشه” ارجاع دهید که مقاله ی دیگری هم در باره ی سپهری در آن هست و ترجمه ی عنوان آن هم بسیار آسان است(Poésie et pensée).
    د. آ.

  14. جناب آشوری با سلام خوشحال هستم که می توانم دوباره از شما بخوانم. در مورد مطلبی غیر از موضوع ولی مربوط به شاهنامه سوالی دارم خوشحال می شوم اگر جواب بدهید . درخصوص چوب تیرگز و چشم اسفندیار درجایی خواندم که در پزشکی کهن و سنتی از خاکستر چوب گز برای درمان بیماریهای چشم استفاده می شده است و نتیجه اینکه حکیم توس قصدش این بوده که بیان کند که رستم با این کار تیرگی های و بیمارهای نگاه مذهبی اسفندیار را درمان کند و … لطفن ضمن اظهار نظر درمورد بالا مطلبی که می خواهم بپرسم این است که با پیش فرض بالا سوای از درست یا غلط بودن آن،در حال حاضر نیز کسانی را داریم در همان طب سنتی که جگر سفید گوسفند رااستفاده می کنند برای عفونتهای چشمی (مادر یکی از دوستان تجویز می کند)و بهتر از من می دانید که وقتی چشم کی کاووس قدرت بینایی اش را ازدست می دهد برای درمانش ،جگر دیو سفید به عنوان درمانبخش توصیه می شود. فکر نمی کنید مردم عادی این مرحم را با توجه به اینکه دیوی در دسترس نبوده تا جگرش را استفاده کنند،جگر سفید گوسفند را نقدن چسبیده و استفاده می کرده اند.
    من هرگز گمان نمی کنم که فردوسی قصد داشته است با “تیرگز بیماری های نگاه مذهبی اسفندیار را درمان کند”. فردوسی عارف و صوفی نبود، بلکه روایتگر بزرگ افسانه های پهلوانی بود و بس. البته کسانی مانند سهروردی از داستان های شاه نامه تأویل های عرفانی کرده اند که ربطی به فردوسی ندارد.
    د. آ.
    د. آ.

  15. بابک دادبخش ، زنداني اعتصابي در آستانه مرگ
    امروز اين خبر را حامل هستم براي نجات جانش بنويسيد
    کلمات قابل فهم آنچه در فايل صوتي ايراد ميشود در ذيل درج ميگردد : ( من باب .. بابک دادبخش هستم بعد از چهل و چند روز اعتصاب از تمام.. کسايي که در اين مدت برخلاف — رذالت داره-از من حمايت کردند متشکرم و سپاس گذارم ، تمام فعالهاي سياسي و حقوق بشري ، دوستان ، مبارزان و فعالان اميدوارم که باز روز … اين جنايتکارها ….. از دستشان خارج بشويم … نابود بشوند ….. اگر کسي ——— از اينجا ميگم با اين وضعيت زنده باد آزادي ، زنده باد دموکراسي ، مرگ بر ديکتاتوري )
    اخرین جملات یک فرد زنده که با بی توجهی به کام مرگ فرستاده میشود

  16. سلام بر استاد آشوری!
    من یک روزنامه نگار افغانستانی هستم. خوشحالم که نشانی شمارا پیدا کردم. هنوز زیبایی و عمق نوشته ای ازشما با عنوان “فارسی، دری، تاجیکی”را از یاد نبرده ام. آنچنان برای من جالب بود که آنرا برای دهها نفر از دوستان و همکاران خویش هدیه کردم. ایکاش فرهنگیان ما وشما بیشتر به پیشینه ها و اشتراکاتمان توجه می داشتند وایکاش سیاست پیشه گان…ما سیاستهای واگرایانه خود را به کناری می نهادند. ما با وجود اشتراکات فراوان از همدیگر بسیار دوریم. برای شما آرزوی سعادتمندی مینمایم.
    — درود بر شما، حق با شماست ما باید از این چارچوب های تنگ “ملی” که در این صد ساله دور خود کشیده ایم بیرون بیاییم و نه تنها به جهان گسترده تر نیاکانمان که به جهان در تمامیت آن بیندیشیم.
    د. آ.

  17. این روزها همه چیز خوب است : آرام و خوب … جز این که دلم تنگ شده است برای کوه و کوله پشتی و شکار … دلم لک زده است برای چادر زدن در شب کویر و ستاره هایی که دارند سقوط می کنند روی سرم و قلبم که تند تند می زند !!!… برای دریا و ساحلی که با انگشت هایم روی ماسه هایش می نویسم : (( دوستت دارم … ))
    دیوارها دیوارها دیوارها … مدام تنگ و تنگ و تنگ تر می کنند هوای شعرگفتن را … و این روزها البته همه چیز خوب است! …
    نشسته ام به انتظار شما با یک شاخه غزل …

  18. استاد سلام،
    چند روز پیش توانستم بصورت خیلی کوتاه مطلب را با دکتر جنیدی در میان بگذارم. ایشان هم با همریشگی ی زهار، haar و hair موافق نبودند و کشیده زهار را برابر “خایه بیرون کشیده” می دانستند. نکته ایشان در آن فرصت کوتاه توجه به واژه “زهدان” در کنار “زهار” بود. همریشگی این دو واژه می تواند قابل توجه و یا سرنخ باشد.
    پیروز و سلامت باشید
    احسان
    — در بخش دوم و سوم این مقاله به این نکته پرداخه ام . همین روزها روی این وبلاگ خواهد آمد.
    د. آ.

  19. سلام استاد گرامی!
    امکان دارد که در خصوص حوادث اخیر در افغانستان وکارهایی که دولت این کشور برای فارسی ستیزی انجام می دهد چیزی بنویسید؟
    شما یکی از بزرگان زبان فارسی هستید وباید نظر شما را درین مورد همه بدانند.
    پاینده از افغانستان
    — در مورد “فارسی ستیزی” در افغانستان آگاهی دقیقی ندارم. اما گمان نمی کنم که سرانجام زور زبان پشتو بتواند به فارسی بچربد که زبانِ مایه ورتر و تواناتری ست با میراث کلانِ ادبی و جمعیت سخنگوی حدود صد میلیون. به هر حال یکی از جنبه های کار من و دیگر اهل قلم که به فارسی می نویسند و برای مایه ورتر کردن آن، چه در ایران چه در افغانستان و تاجیکستان، می کوشند این است که، به رغم دست اندازی های سیاسی، این زبان را در ساحت فرهنگ مدرن پایدار نگاه دارند.
    زنده باشید
    د. آ.

  20. ظاهرا زهار با تلفظ zehaar لغتی عربی به معنای قسمت بالای آلت تناسلی است.
    البته زهار با تلفظ zahaar را فرهنگهای زبان پهلوی مثل مکنزی و فره وشی به معنی آلت تناسلی ,شکم … آورده اند.

  21. با سلام نظر شما را درباره جدول زبانی زیر می خواستم بدانم …
    چناچه جدول درست paste نشده باشد در لینک پایین صفحه موجود است … از راهنماییتان سپاسگزارم…
    [edit] Reconstruction
    The comparative method is a technique used by linguists to demonstrate genetic relationships between languages. Using this method linguists can attempt to reconstruct a proto-language from its various daughter languages. Cognates are words that have a common origin. Examples include: English mouse, German Maus, Swedish mus, Russian myš’, Polish mysz, Greek mys. Using the comparative method linguists conclude that the Proto-Indo-European language word for mouse was mūs. Some linguists have identified what they claim are possible cognates that could be evidence of a proto-world language. Joseph Greenberg proposed using a core of 300 words that he felt constituted the core of any language. These include pronouns, body parts and family members. He believed that these core words change much more slowly than others and are a good indicator for a genetic relationship between languages.[1]
    language who What? Two Water Finger Arm-1 Arm-2 Knee Hair Vulva Nose
    Khoisan !ku ma /kam “k””a” //konu //ku #ha //gom /’u !kwai c’u
    Nilo-Saharan na de ball nki tok kani Boko kutu sum buti cona
    Niger nani ni bala engi dike kono boko bongo Butu
    Afro-Asiatic k(w) ma bwVr Ak’wa tak ganA Bunqe somm Put suna
    Kartvelian min ma yor Rts’q’a ert t’ot’ qe Muql toma put’ Sun
    Dravidian Yav ya irantu niru birelu Kan kay Menda puta poccu cuntu
    Eurasiatic kWi mi pala akwa tik konV bhaghu(s) buk(a) punce P’ut’V Sna
    Dene-Caucasian kWi ma gnyis 7oxwa tok Kan boq Pjut tsham put’i Sun
    Austric o-ko-e m-anu 7(m)bar namaw nto? Xeen bayla buku syam betik ljun
    Indo-Pacific mina boula okho dik akan ben buku utu sinna
    Australian naani minha bula gugu kuman mala pajing bunku puda mura
    Amerind Kune mana p’al akwa dik’i kano boko buka Summe butie cuna)
    http://en.wikipedia.org/wiki/Proto-World_language
    نظر دادن در باره ی این جدول زبانی در صلاحیت من نیست. این از مقوله ی جست و جو در باره ی پیوستگی خانواده های زبانی ست که من جز کلیات چیزی از آن نمی دانم.
    د. آ.

  22. با سلام
    استاد، شما در کتابِ بازاندیشیِ زبانِ فارسی برایِ واژه‌یِ الاستیک (Elastic) واگردانِ کشایند را پیشنهاد کرده بودید. سخني در همین‌باره داشتم.
    برایِ توصیفِ رفتارِ مادّه از ابزارها و آزمایش‌هایِ گوناگوني بهره می‌گیریم.
    مثلا در آزمایشِ کشش می‌بینیم هنگامي که سنجه کشیده می‌شود، افزایشِ طول پیدا می‌کند. تا میزانِ خاصي از کشش، با قطعِ بارگذاری، مادّه به اندازه‌یِ نخستین‌اش بازمی‌گردد. به این خاصّیتِ مادّه الاستیسیته (Elasticity) می‌گویند. ولی اگر کشش را ادامه دهیم مادّه دچارِ تغییرِ شکل می‌شود، به گونه‌اي که پس از قطعِ کشش، مادّه به اندازه‌یِ عادی‌اش بازنمی‌گردد و، در اصطلاح، مقداري تغییرِ شکل در آن می‌ماند. به این رفتار پلاستیسیته (Plasticity) می‌گویند.
    سخنِ من این‌جا ست که در واقع مادّه حتا هنگامي که خاصّیتِ الاستیک ندارد، کش می‌آید و خاصّیتِ کشایندی دارد و “کشایند” نمی‌تواند واگردانِ مناسبي برایِ “الاستیک” باشد.
    به نظرِ من برابرِ کشسان برایِ این واژه مناسب‌تر می‌نماید؛ چرا که مادّه همچون کشي کش می‌آید و پس از رها شدن به اندازه‌یِ اوّل‌اش برمی‌گردد؛ در حالي که پلاستیک (Plastic)، وقتي پس از کش-آمدن رها می‌شود، به اندازه‌یِ اول بازنگشته، کمي تغییرِ شکل داده و درازتر می‌شود. با این دید، واژه‌یِ مومسان هم برایِ این معنا مناسب به نظر می‌رسد.
    من فیزیکدان نیستم. به هر حال، کشایند یعنی چیزی که خاصیتِ کش آمدن دارد. چیزی که کش می آید به این معنا ست که اگر رها شود به حالت اول برمی گردد. “کشسان” تشبیه می کند به کش، اما کشایند خاصیت کش آمدن را سرراست می رساند و به نظر من واژه ی رساتری ست. به هر حال، اگر به درد فیزیکدانان نخورد، خود باید فکری برای آن بکنند.
    د. آ.

  23. استاد عزیز پس بخش دوم کی آماده می شود؟
    بخش سوم هم آمده است ، آقای محمدی.
    د. آ.

  24. سلام
    اینکه در کامنت قبلی زهار را عربی دانسته بودم گناهش گردن فرهنگ فشرده سخن است که آنرا عربی دانسته بود.
    دوم: با توجه به اینکه زهار در متون پهلوی بکار رفته ,آیا بهتر نیست که گشت و دید این کلمه در کدام متن آمده و با توجه به متن, معنای دقیق آن کدام است؟یعنی بجای جستجو در زبان های بسیار کهن ,پیگیر آن در منابع نزدیکتر دوره سرایش شاهنامه -قبل و بعد آن-بود؟
    در ضمن فرهنگ پهلوی آنلاین مکنزی برای zahAr تنها معادل womb را آورده است.
    http://webapps.uni-koeln.de/tamil/
    درست است. اما این کار پهلوی دانانان است. این که مکنزی “زهار” را به معنای زهدان گرفته است باید دید برچه اساسی ست. شاید او هم خطای لغت نامه های فارسی را مرتکب شده است.
    د. آ.