آشناییِ من با دنیایِ وبلاگ و وبسایت با بند شدنِ دستِ خود–ام در این کار بیشتر شد. از کسي که در کارِ اینترنت اهلیّت دارد، پرسیدم فرقِ وبسایت و وبلاگ چيست؟ زیرا نمیدانستم. پاسخ داد که وبسایت پایگاهي ست اینترنتی که معمولاً مطالبِ ثابتي روی آن میگذارند و وبلاگ جایگاهي ست برای پارهنویسیها و حسبِ حالها و گفت–و–گوها و دردِ دلهایِ دوستانه. دانستم آنچه من به همّتِ دوستانام دایر کرده ام ناماش وبسایت است نه وبلاگ. و هرگز هم وبلاگ نخواهد شد، با آن که وعدهاي هم داده بودم. زیرا این کار، یعنی وبلاگنویسی، نه با وقتِ من و عادتهایِ دیرینهیِ من جور است نه با کارها و گرفتاریهایي که خود را با آنها درگیر میکنم و تمام کردنِشان هم چهبسا کار یک ماه و دو ماه و یک سال و دو سال نیست. برخی از دوستانِ جوانِ من هم در همین وبسایتِ «جُستار» به من هشدار داده بودند که واردِ این وادی وقتکش نشوم که برای من بیحاصل است. از ایشان بابتِ این هشدار سپاسگزار ام. در این مدت هم در وبلاگهایِ دوستان و هم برخی دوستانِ نادیدهاي که به وبسایت من سری زده اند و نشانی از خود گذاشته اند، و نیز وبلاگهایِ دیگری که نشانی داده اند، سری زده ام. آنچه در این وبگردیها دریافتم این است که، به هر حال، دنیایِ جالبي ست از امکانهایِ تازهیِ ارتباط، و گهگاه جدلگری (پولمیک) ها، و همچنین، بهویژه، برایِ خبر گرفتن از احوالِ بخشي از نسلِ جوانِ ایرانی که به این گونه چیزها دسترس دارند.
امّا، از سویِ دیگر، شمارِ بیاندازهیِ آنها و این همه وقت که با شتابزدگیِ بسیار بر سرِ نوشتن و خواندنِشان صرف یا حرام میشود، مرا به این فکر میاندازد که آیا بهراستی از اینهمه چیزي هم حاصل میشود؟ گاهي برای یافتنِ چیزي که به خواندناش بیَرزد مدتها باید وبگردی کرد. من نمیتوانم بر اینهمه توان و استعداد و هوش که در این روزانگی و بازی–بازیها بر باد میرود دریغ نخورم. شاید این به عادتهایِ من در خواندن برمیگردد که همیشه دنبالِ خواندنِ چیزهای جدّی و «به درد بخور» بوده ام و معنایِ این گونه وقتگذرانی را نمیفهمم. شاید من بیهوده پا به این میداني گذاشته ام که میدانِ آشنایِ طبیعیِ نسلِ من نیست. زیرا برایِ خو گرفتن با هر چیز آدم میباید با آن بزرگ شده باشد یا هنوز در سنِّ بزرگتر شدن و تجربهاندوختن از نظرِ احساسی و عقلی باشد. با اینهمه، نمیتوانم افسوسِ خود را در این باب ناگفته بگذارم که میبینم برخی دوستانِ تیزفهم و خوشقلم و نکتهسنجِ من که در همین سایتِ ملکوت نکتهپردازیها و پارهنویسیهای زیبا و خواندنی هم میکنند، به نظر میرسد که کاري بیش از این نمیکنند. مراد–ام کارهایی ست درخورِ توانمندیهایِ بسیار بالاترِ ایشان که جایاش در وبلاگ نیست. وبلاگنویسی کاري ست تفننی که در شمارِ کارِ ژورنالیستیِ حرفهای هم نمیشود گذاشت. زیرا کارِ ژورنالیستیِ جدی قاعدهها و ضابطهها دارد و میباید چشمداشتهایِ خوانندگاناش را برآورده کند.
شاید بدترین زیانِ وبلاگنویسی و وبلاگخوانی این باشد که آدم را به شتابزدهنویسی و سرسریخوانی عادت میدهد، و این بهویژه برای مردمي خطرناک است که برایِ دقت و باریکاندیشی و جدیّت و سختگیری در کارِ تولیدِ اندیشه و بهرهجستن از آن تربیت نشده اند یا خود را تربیت نکرده اند. باری، من رفته–رفته هرچه کمتر وبلاگ میخوانم تا عادتِ کتابخوانی را از دست ندهم. امّا، از آن جا که من نیز «وبگیر»(این هم یک واژهیِ تازه از دارالضربِ من!) شده ام، و میبینم که مطالبِ این وبسایت روزانه پنجاه–شصت مراجعه کننده دارد، میخواهم چیزهایِ تازهاي بر آن بیفزایم. تازهترین مطلب، که به صورتِ ضبطِ شنیداری ست، گفت–و–گویي ست که مهدیِ مؤذنِ جامی (مهدیِ شریف) با من در سالِ ۲۰۰۰ بر رویِ کتابِ من، عرفان و رندی در شعر حافظ، در بیبیسی، کرده است. با این که بر رویِ وبسایتِ من متنِ یک سخنرانی و نیز یک مصاحبه (با خانم مهرانگیز رساپور) در بارهیِ این کتاب وجود دارد، از آن جا که این گفت–و–گو دامنهیِ گستردهتري دارد و دوستِ ارجمندـام مهدی با تسلطي که بر ادبیاتِ فارسی و شعرِ عرفانی دارد نکتهسنجیهایِ خاصي کرده و من پاسخهایِ گستردهتري به پرسشهای او داده ام، این گفت–و–گو را نیز بر آنها افزوده ام. امیدوار ام که برایِ خوانندگانِ آن کتاب و نیز دوستارانِ ادبیاتِ عرفانی فارسی، بهویژه دوستارانِ حافظ و حافظپژوهان، نکتههایِ تازهاي در بر داشته باشد. همچنین چند متنِ شنیداریِ دیگر از مصاحبهها و سخنرانیهایِ مرا به همراهِ چند مقاله بهتدریج این جا خواهید یافت. اینکارها به لطفِ دوستِ باهمتام داریوشِ غیرِ آشوری (معروف به محمدپور) انجام میشود که میباید از او فراوان سپاسگزاری کنم. همچنین بار دیگر از شما دوستانِ جوانِ نادیده ام که برایم پیامهای گرم و پُرمهر میفرستید.
داریوش آشوری
۱۱ مهر ۱۳۸۳، ۱ اکتبر ۲۰۰۴
حقا که چنين است و در اين روی و ريا نيست! جدای اينکه من شايد در بعضی زمينهها با شما موافق نباشم، در کليت سخن با شما همرأی و متفقام. ديگر اينکه چنان که شما نيز میدانيد و نيت ما نيز از نخست همين بود، به هيچ رو قصد نداشتيم شما را به معنی خاص وبلاگنويس کنيم. غرض و نيت عمده و مهم اين بود که مکانی برای گرد هم آوردن آثار شما فراهم شود که عملاً کار وبسايت را انجام میدهد اما میتوان از آن استفادهی وبلاگی نيز کرد.
به هر تقدير، همين يادداشتهای کوتاه و مطالبی که در اين صفحه میآيند راهگشا و مؤثر هستند و البته به کار جويندگان میآيند.
نکته سنجی هايی بجاست از نماينده نسلی که اينترنت رسانه او نيست. من به داريوش آشوری احترام می گذارم که با وجود دوری نسل او از اينترنت باز بيش از بسياری از آنها به اين رسانه “جوان” اعتنا کرده است. البته من و مايی که می نويسيم دلايلی داريم و نگاهی به اين کار که با آن آشوری متفاوت است. من در اين باب که او گشوده و نقد وبلاگ نويسی بايدش خواند جداگانه چيزی خواهم نوشت. ولی همينجا پيشنهاد می کنم که همه آنها هم که وبلاگ می نويسند نظرشان را اينجا و نيز مفصل تر در وبلاگ های خود بنويسند تا سويه های بحث روشن تر شود. يک چيز اما از پيش مسلم است: قابليت های وبلاگ نويسی هنوز در حال کشف شدن است. و زود است که حدود آن را تخمين بزنيم يا در آن داوری نهايی کنيم. من نقد آشوری را هم بخشی از روند اين کشف در شمار می آورم.
وبلاگ نویسی و وبگردی دو جنبه دارد ؛یکی آن کشش مرموزش که گاه اختیار از آدم سلب می کند و او را پای کامپیو تر می نشاند که آشوری به آن وبگیر ی نام داده است و دیگری ظرفیت های این رسانه است که نمی توان به آن بی اعتنا بود.این وسیله سودها وزیان های خود را دارد و کاش ما می توانستیم سودش را بستانیم و زیانش دامنمان را نگیرد ،اما ظاهرا نمی شود .
با این همه این رسانه فضایی است برای گفت و گو و هر کس می تواند حرف خود را عرضه کند و اهمیت ان نیز بیش از این که به چه و چگونه گفتن باشد به امکان گفتن است .این نکته را نسلی از روزنامه نگاران ایران بهتر می فهمند که هر روز را با این نگرانی به سر برده اند که فضای نوشتن را از دست می دهند.با این همه من با جناب آشوری موافقم که در این جا کار جدی نمی توان کرد.
اما حناب جامی به نکته مهمی درباره آشوری اشاره کرده است .همدلی و همزبانی با جوانان ویژگی همیشه آشوری است ،چیزی که در دیگر هم نسلان او کم تر می یابیم .
اين ناراحت كننده است كه شما به دلايلي كه برشمرديد عرصه را از حضورتان تهي كنيد.درست است شما همزاد نسل وبلاگنويس نيستيد و شايد دون شان و جايگاه شما باشد كه به خانه هاي كم محتواي ما جوانان سر بزنيد ولي شما نماينده نسلي است كه به دنياي مدرن خوش امد گفتيد و در مقابل آن موضعي خصمانه نگرفتيد و تلاشتان اين بوده كه با آثارتان پيام مدرنيته را در بطن جامعه جاري كنيد.حال كه شما از خدايان مدرنيته در ايران محسوب ميشويد چرا به فرزند چالاك و خلف تكنولوزي مدرن يعني وبلاگ مي خواهيد كم لطفي نماييد.من نام شما را از كودكي بارها ديده و شنيده بودم خصوصا پشت ويترين كتابفروشيها ولي شايد جالب باشد كه به كمك همين وبلاگها بود كه تا توانسته ام به كنه آثار و ابعاد شخصيتي شما پي برده ام .نمي دانم تا چه حد اين اطلاعات درست بوده است.كافي است نام خود را در سايت گوگل يكبار جستجو كنيد تا بدانيد كه چه مي گويم.
شما دراين مورد كه گفته ايد وب لاگ ها پراز حرف هاي به دردنخور است راست گفته ايد. خيلي ها به جاي اينكه به خودشان ايميل بزنند هر روز مشتي چرند وپرند را مي گذارند روي وبلاگ شان. وبلاگ گردي واقعآ وقت تلف كردن است.
اما در مورد مصاحبه تان با بي بي سي راستش ما هيچ حرف تازه اي از شما نشنيديم. همان حرف هايي كه در مطلب معماي حافظ زده ايد را به طور ناقص تري تكرار كرده ايد. مصاحبه كننده هم به هيچ نكته ي ظريفي كه همه ندانند اشاره نكرده است . كيفيت صداي شما هم خوب نيست و بيشتر مصاجبه كننده حرف مي زند تا شما!
با سلام و احترام. اسامی نباید چندان محل جدل باشند.چه من هنوز خود نتوانسته ام تعریف دقیقی از وب لاگ یا وب سایت بدست آورم . در بعضی صفحات اینترنتی که بر پیشانی خود نام وب لاگ دارند مطالب پر محتوایی یافته ام و وب سایت ها هم که انواع دارند. نمی توانم با این گفتهی آقای آشوری که : ” ميبينم برخي دوستان تيزفهم و خوشقلم و نكتهسنج من كه در همين سايتِ ملكوت نكتهپردازيها و پارهنويسيهاي زيبا و خواندني هم ميكنند، به نظر ميرسد كه كاري بيش از اين نميكنند. مراد–ام كارهايي ست درخورِ توانمنديهاي بسيار بالاترِ ايشان كه جاياش در وبلاگ نيست” و نیز این نظر آقای سید آبادی که : “موافقم که در این جا کار جدی نمی توان کرد.”
موافق باشم .فضای این رسانه را محک ومعیار جدی بودن نباید دانست . از امکانات بی شمار این رسانه نوین می توان بهره ها برد وکارهای بسیار جدی تر را هم در همین فضا عرضه کرد.
وبلاگ نويسي شايد براي برخي كاري تفنني باشد.. ولي براي خيلي ها جايي براي بيان انديشه و نظراتشان هست .. نظراتي كه در جاهاي ديگر نمي توان منتشر كرد.. در وبلاگ ها با حال و هواي دروني افراد هم مي توان آشنا شد.. من از طريق وبلاگ نويسي و وبلاگ خواني با نويسنده هاي جوان بسيار خوبي آشنا شدم.. كه دست كمي از نويسنده هاي معروف ندارند. وبلاگ نويسي خروج از تك ساحتي شدن است .. وبلاگ نويسي به جامعه چند صدايي و افزايش نخبگان و فرهيختگان كمك مي كند.
دوست ارحمند آقاي آشوري،
شاد ام كه پس از مدت دراز به // بلاگ // تان سري زديد.من به اين باورم كه بخش گفتگو ي تان را كه به شكل // گفتاري // در اين حا آورده ايد ، لطف كرده به شكل نوشتاري در اين محل حا بدهيد تا دوستاران ازآن نسخه برداري نموده و با دقت از بهره بگيرند.
ارادتمند
صديق طرزي رهبو
استاد آشوری نازنين!
اکنون با درنگ بيشتر نوشتهتان را خواندم و نکاتی را مینويسم. نخست اينکه آن دوستان جوان يا ميانسالی که شما را هشدار داده بودند که وارد اين وادی وقتکش نشويد، به اعتقاد عميق من ذهن شما را مسموم کردهاند نسبت به فضای شريف وبلاگ، مخصوصاً از نوع ملکوتیاش. آری، درست است که اگر کسی نداند چه بايد بکند، وقتاش تلف خواهد شد و در اين ترديدی نيست:
قطع اين مرحله بیهمرهی خضر مکن
ظلمات است بترس از خطر گمراهی!
میتوان از ورود به اين عرصه به اين بهانه تن زد و روی نهان کرد. اما در اين وادی اگر بياموزيم و راه و چاه بشناسيم وقتی از آدمی هدر نمیرود. برای جستجوی مطلبی کافی است راههای کليدی يافتن آن را بدانيم تا در ظرف چند ثانيه به منزلگاه مقصود برسيم. متأسفانه با شما همرأی نيستم که اين کارها يکسره «روزانگی و بازی-بازی» باشد. وبلاگنويسی «میتواند» اين چنين باشد، اما لزوماً اين چنين نيست. اين ما هستيم که نحوهی استفادهی خود از آن را رقم میزنيم. سخنی با مضمون مشابه را دکتر ابراهيمی دينانی گفته بود. من قبول دارم که گروهی از نسل جوان عادت کتابخواندن و جدی خواندن را با سرسری گرفتن و سطحی خواندن جايگزين کردهاند. اما ريشهی اين ماجرا که وبلاگخوانی يا وبلاگنويسی صرف نيست. به جد اين را میگويم و مطمئن هستم که اين نظر شمار کثيری از نسل جوان و فهميده ما باشد که شما «بیهوده» پا به اين ميدان ننهادهايد. از ملامت طاعنان هراس به دل راه مدهيد. شمار فراوانی از کسانی که شما را هشدار دادهاند، آشکارا دانشی سطحی دربارهی اينترنت و وبلاگ دارند و رسانه و ابزار روزانهی کارشان کامپيوتر و اينترنت نيست.
مگذاريد اين شبهه برای جوانان ما پيش بيايد که شما که همواره از مدرنيته و به روز بودن نوشتهايد، سخنانتان تنها در حد حرف و نظر و کتاب مانده است. همين که به ايجاد اين صفحه رضايت داديد، نشانی اميدوار کننده بود که شما مرد عمل هم هستيد و فقط برای کتاب و ورق و کاغذ موعظه نمیکنيد. اين بادهی وبلاگ در روزگار مدرنيته، به فتوای صاحب ملکوت، غبار زرق را از دل سنتزدگان مردهپرست فرو میشويد و جانی تازه و طربناک در آنها میدمد. بيت حافظ را خودتان بار ديگر بخوانيد:
بيار می که به فتوی حافظ از دل پاک
غبار زرق به فيض قدح فرو شويم!
قابليتهای وبلاگ را مانند هر پديدهی مدرن ديگری هنوز بايد آزمود و راه و چاه آن را شناخت. سخن من به تمامی مدعيانی که اين کار را اتلاف وقت میدانند (دور از جناب شما) اين است که: «به جای غرغر کردن و طعنه زدن، چيز بياموزيد و اندکی در برابر علم و معرفت خفض جناح داشته باشيد. به سادگی میتوان به اين بهانه که وبلاگ وقت تلف میکند، از کسب دانش تن زد و نهايتاً ممکن است فرقی با حسين شريعتمداری نداشته باشيم که آن يادداشت کودکانه و مضحک را در کيهان نوشته است.» وبلاگ با وجود تمامی معايبی که دارد (چنان که تمامی جوانب حيات آدمی، عيب و ايراد دارد و کامل مطلق نيست) منافع و مزايايی هم دارد. شناخت وبلاگ و سوار شدن بر آن صبر و حوصله میخواهد. شما هم میتوانيد چنين باشيد. به طعنه و هشدار رهگذران از ميدان به در نرويد. شما به خوبی میتوانيد متر و معيار نوشتهی خودتان را تعريف کنيد و حتی به مرور زمان اين استاندارد را عوض کنيد. اما، شما کار دل خودتان را بکنيد:
فضول نفس حکايت بسی کند ساقی
تو کار خود مده از دست و می به ساغر کن!
“شايد بدترين زيانِ وبلاگنويسي و وبلاگخواني اين باشد كه آدم را به شتابزدهنويسي و سرسريخواني عادت ميدهد، و اين بهويژه براي مردمي خطرناك است كه براي دقت و باريكانديشي و جديت و سختگيري در كار توليدِ انديشه و بهرهجستن از آن تربيت نشده اند يا خود را تربيت نكرده اند”
“حقا که چنين است و در اين روی و ريا نيست! جدای اينکه من شايد در بعضی زمينهها با شما موافق نباشم، در کليت سخن با شما همرأی و متفقام. ”
با سلام، حتمأ توجه دارید در فضای بسته ایران که امکان گفت و شنید آزاد نیست، وبلاگ دریچه ای بروی نسل جوان گشوده است تا عقاید و آزروها و دردلهاشان را آنجا بنویسند و بگویند و اگر چه زبان وبلاگ نویسان خیلی شسته رفته نیست ولی می تواند میدان مشق و تمرینی باشد برای کارهای آتی جوانانی که نوشتن را جدی می گیرند. در اروپا و آمریکا هم داشتن وبلاگ نه تنها عیب نیست که خیلی از اهل اندیشه وبلاگ دارند و بوسیله آن ارتباط مستمر و مداومی با خوانندگانشان بر قرار می کنند. در پایان باید عرض کنم وبلاگ نویسی نه تنها در ایران که در جهان پدیده جدیدی است که بیش از چند سال از عمرش نمی گذرد و طبیعی است منی که بیش از نیم قرن از عمرم گذشته با احتیاط و وسواس به آن نگاه کنم.
استاد نازنين وعزيز
براي جوانان ايران دراين خفقان وتنگنا اين وبلاگ نويسي يك سرگرمي ودلخوشي است هرچند انها را به چيزهاي سطحي و سبك عادت ميدهد اما اينهم يكي از عوارض اينترنت است مثل خيلي از داروها كه دردي را شفا ميدهند و به عضو ديگري صدمه مي زنند.
اما غرض ازمزاحمت اين است كه بگويم كه اين مصاحبه بيشتر به درد راديو ميخورد نه وب سايت. اهنگ ها و توضيحات آقاي موذن زائد است و بهتر است آن را مانند مصاحبه ديگرتان با خانم رساپور به صورت يك متن قابل چاپ درآوريد تا بتوانيم استفاده كنيم.
استاد عزيز ما شما را خيلي دوست داريم و به همين دليل ميخواهيم نوشته هاي شمارا بنشينيم وبا خيال راحت ودقت بخوانيم. با احترام سايه وجمشيد نيكبخت
حضرت آشوری،
نگاه شما به وبلاگ باعث شد تا تصمیم بگیرم طرحی هاشوری از داریوش آشوری قلمی کنم!
استاد، اگر فلسفه و درس و مشق و سایت و … بخواهد تلخ و سهمگین و بیش از حد جدّی باشد که خواننده را می راند!
شاید با ادبیّات وبلاگی بتوان بهتر حرف زد و جذب کرد.
آقاي آشوري عزيز، وبلاگ پديده جديدي ست و خود شما بهتر ميدانيد که هر نويي تا راه خود را از ميان خطاها و نادرستي ها باز کند زماني خواهد برد. آيا هنگامي که روزنامه بوجود آمد همين وضعيت کنوني را داشت يا بيشتر بکار تفنن ميخورد؟ وبلاگ هم رفته رفته راه خويش را پيدا خواهد کرد و زبان رسانه اي عمومي خواهد شد. کتاب و روزنامه در پناه اينترنت، شکل کاغذي خود را از دست ميدهند و نويسندگان ديگر نبايد مجوز ارشاد و ناز ناشران را بجان بخرند. در نسل آتي ديگر فرزانگي و خردمندي، در يک چند افراد فرهيخته متمرکز نخواهد شد. همگي بخشي از فرزانگي را با خود خواهند داشت. ديگر با مارکس و نيچه اي مواجه نخواهيم شد، ديگر محمد قزويني و خانلري نخواهيم داشت، انديشه همگاني و گسترده مي شود. دو راه بيشتر در پيش رو نيست اول اينکه اين رسانه نوپا را به حال خود رها کنيم و تجارب و انديشه هامان را هيمه شعله ور شدن اين کوره نسازيم و دوم اينکه هر يک در خور توانمان، به اين روند ياري برسانيم تا هر چه زودتر اين مرحله ناپختگي پشت سر گذاشته شود. نمي دانيد چقدر ذوق کردم که به وبلاگم آمديد و مورد لطف چون شمايي واقع شدم. همين کافي بود که در نوشتنم بيشتر از پيش دقت کنم و اين خود يعني ارتقاء. که بود که جهان را مدرن ميخواست؟ و ميخواهد؟ بفرماييد، در ميزند، به بهانه عادات سن و سال، شما نمي توانيد اداي پيرمردها را درآوريد و در را به رويش باز نکنيد. ارادتمند شما هستم و اميدوارم هميشه باشيد و ياريمان کنيد.
جناب آقاي عاشوري من با شما از طريق اين سايت آشنا شدم. اما در مورد وبلاگ و وب سايت ديدم که سوءتفاهمي شده است. اين مطالبي که شما هر از چندگاه در اين مکان مي نويسيد همان وبلاگ شما است. چرا که اين مطالب به نوعي بيان کننده افکار و علايق شماست و در دوره هاي زماني نسبتا کوتاهي مطالب جديد به آنها اضافه ميکنيد. بنابراين فکر کنم استدلال شما در مورد نامناسب بودن وبلاگ درست نيست و ناشي از اطلاعات نادرسي است که در مورد وبلاگ در اختيار شما قرار داده شده است.
در ضمن زياد نگران پيدا کردن مرز بين وبلاگ و وب سايت نباشيد. اگر هر کسي بتواند بر اساس علاقه خودش در اينترنت فعاليت کند ديگر اين نگراني موردي ندارد.
موفق باشيد
جسارت نباشد استاد- پدربزرگ من هم در باره تلويزيون همين را مي گفت و مدعي بود تلويزيون مانع پيشرفت علم و دانش است. البته من اين سخنان شما را در حد يك اظهارنظر وبلاگي! مي دانم و خيلي تعبير و تفسير نخواهم كرد. جسارتي كردم استاد.
سرورگرامي جناب اشوري
اگر وبلاگ نويسي مانع كارهاي تخصصي تحقيقي مي شود خواهشمندم كه به ان
نپردازيد چون من بي صبرانه منتظرم تا كتاب جديد شما-زبان مدرن- چاپ شود .
ولي بنظرم خود اين پديده وبلاگ -و تحقيق درمورد ان در ديدگاه ايراني مي
تواند ما را به درك بهتري از مدرنيته وزبانش-زبان مدرن-برساند.
پيروز باشيد.
يك شيرازي
ترس من اين است كه كار اينترنت مانع از هر چه زودتر به انجام رسانيدن پروژه تان و تمركز بر روي آن باشد، همين!
نکتهی جالبی را در اين يادداشتها کشف کردم. همه نگراناند که آقای آشوری وقت برای نوشتن «تکاليف» درسیشان نداشته باشند به خاطر وبلاگنوشتن! عجيب است که مردم فکر میکنند وبلاگ تمام شئون زندگی آدمی را تعطيل میکند. مثل اين که، بلا تشبيه، پدر و مادری به طفلی بگويند نگرانی ما اين است که به خاطر تلويزيون يا بازی کردن تو به درسهایات نرسی! واقعاً عجيب است که اين گونه دربارهی آدمهای بالغ آن هم کسی مثل آشوری اظهار نظر میکنند. اين همه بزرگان علم و ادب و فرهنگ و فلسفه که دفتر يادداشتهای روزانه داشتهاند، اين همه وزيران و اميرانی که در گوشهای خاطرات خود را مینوشتهاند که بعداً همگی منتشر شدهاند، حتماً روزگار را به بطالت میگذرانيدهاند؟! اين آدمها واقعاً بيکار بودهاند که خاطرات خود را مینوشتهاند؟ آنها هم قطعاً برای نوشتن نقد حال روزانهشان، وقت خاصی را در نظر میگرفتهاند. قطعاً اينها تمام کار و زندگی خود را رها نکرده بودند تا «فقط» خاطرات بنويسند.
کمی هم بايد به آدميان احترام گذاشت. اين گونه سخن گفتن، کودک فرض کردن آشوری است. هر کاری آدابی و حد و حدودی دارد. مگر اينکه اعتقاد داشته باشيم، گروهی از آدميان روشنفکر و مولد انديشه هستند که تمام کارهای عادی و حتی مهم زندگی را تعطيل میکنند تا مثلاً يک کتاب يا رساله بنويسند؟ شش ماه حمام نمیروند، هر سه روز يک بار غذا میخورند تا مبادا از نوشتن رسالهای مهم که سرنوشت بشريت را عوض خواهد کرد باز بمانند؟! دوستان! اندکی آهستهتر! ما جملهگی انسانيم. آشوری هم انسان است! چنين از آشوری بت مسازيد. او هم خود را بت نمیداند. اگر میخواهيم از آشوری و فضل و معرفتاش بهرهمند شويم، بهترين راه آن است که او را در ميان خود و در مقام آدمی ببينيم که تلاش و جديت برای توليد انديشهی خلاق دارد. خلط مبحث نکنيد. هر چيزی به جای خويش نيکوست.
توقع ما اين نيست که ضرورتاً آشوری را به خاطرات نويسی در عرصهی وبلاگ بکشانيم. هر وبلاگنويسی خود، به اختيار و تصميم خود، کارکرد وبلاگاش را تعريف میکند. با اين تفاصيل آشوری بايد به خواست و توقع ما، هر کار که ما خواستيم بکند! رأی آشوری و حوصله و مقدورات او محترم است و ارزشمند. در مباحث نظری اما البته که با او بحث و گفتوگو خواهيم کرد. اما حاشا که بخواهيم برای او تکليف تعيين کنيم يا او را هشدار دهيم که اگر چنين کردی، از ان کار میمانی و تلويحاً بگوييم که ديگر از چشم ما افتادهای! عجبا از انصاف ما!
جناب آقاي داريوش آشوري
از اينكه با بزرگواري و متانت ، در خانه ي پربركت دانش و حوصله ي خود را به روي ما جوانان چادرنشين اينترنتي باز كرده ايد و با آنكه نيازي به نظرخواهي از ما نداريد ، اما برخلاف آمد عادت، به ما جونان كم طاقت وكم تجربه كه تحمل هيچ انتقادي را نداريم، فرصت تمرين دمكراسي داده ايد ، سپاسگزار و منت پذيرم.
اين بزرگواري تنها از زبانشناس ونويسنده ي برجسته و متفكر پيشروي چون شما ، برميآيد. كه عمري را براي تفسير و فهماندن مدرنيته و دمكراسي به ما صرف كرده ايد.
مارا ببخشيد كه نسلي هستيم عصبي كه دراختناق و سركوب متولد شده ايم و دريك فضاي خشن وبي عطوفت رشد كرده ايم واكنون هم كه
درها را باز ديده ايم به جاي آنكه اعتماد آن ها راكه به ما احترام گذاشته وبه ما اعتماد كرده اند را جلب كنيم، به غارت و هتك حرمت پرداخته ايم.
متاسفانه ما به تاريخ ثابت كرده ايم كه ملتي هستيم قدرناشناس و مرده پرست و ديكتاتور پرور! خوش استقبال و بد بدرقه!
و به محض انكه سفره ي پربركت و پر نعمتي را گشوده مي بينيم ، طمع را نه تنها دوچندان كه هزار چندان مي كنيم و صاحب كرم را سخت پشيمان.
از داريوش اشوري ميخواهيم كه خواننده ي نوشته هاي ابتدايي و تعارفات شخصي وبلاگ هاي ما ياشد!
اين سعادتي است براي ما كه داريوش آشوري اجازه داده است كه تراوشات تابناك قلمش به رايگان دراختيار ما قراربگيرد.
جناب آقاي اشوري
اميدوارم كه طمع ما شما را از كرم پشيمان نكرده باشد . اينهمه پرتوقعي و قدرناشناسي را برما ببخشيد و درخانه پربركت علم ودانش و انديشه ي خود را بر ما نبنديد وما را شرمنده ي تاريخ نكنيد.
با احترام وارادت
سپهر دوستدار
استاد بزرگوار، جناب آقای آشوری با درود و عرض ادب.
وظيفه دارم از اينکه باب بحث، پيرامون وبلاگنگاری را گشوديد، از جنابعالی سپاسگزاری کنم. بیشک جُستار شما (سلامي دوباره) فراخوانی را میمانست که بسياری از اهل انديشه را به ميدان کشيد و نشر يادداشتهای ژرفی را باعث گشت.
تندرست باشيد.
مجيد زُهَری
نوشته ي جناب آقاي داريوش آشوري در باره ي وبلاگ، بسيار قابل تامل است.
اين مهم نيست كه معني وبلاگ و وب سايت در نزد ديگر ملل چيست . مهم اين است كه اينگونه كه ايرانيان ان را به كار گرفته اند، نشان داده است كه وبلاگ نويسي شامل حرفهاي معمولي وعادي روزانه است ودر واقع يك جور دفتر خاطرات نويسي است.هركس به اندازه اي كه سوادخواندن ونوشتن دارد مي تواند براي خودش هرروز چيزهايي بنويسد و از ديگران هم خواهش كند كه آنرا بخوانند! دراين دفتر خاطرات علني! مي توانند به صحراي كربلا هم بزنند و موضوع هاي ديگري هم وارد كنند و حتا بعضي ها هم احساس شاعري كنند و به خيال خودشان شعرهايي بگويند وآنجا بگذارند .
اين نوشته ها هيچ ربطي به ادبيات ندارد و نبايد خيال كنند كه چون چيزي نوشته اند ، پس نويسنده هستند! و يا چون جملاتي را اينطرف وآنطرف كرده اند ، پس شاعرند!
به نظر من هيچكس چون جناب داريوش آشوري نمي توانست اين مسئله را
روشن كند و توجه همه را به آن جلب نمايد و خواب نويسندگان اين نوع نوشته هارا برآشوبد و انها را از اين خواب عميق بپراند.
اينجاست كه بايد بر داريوش آشوري، اين انسان فرهيخته و آگاه و زبانشناس بزرگ عصر ما ، درودهاي صميمانه نثار كنيم و حضورش را درميان خود جشن بگيريم.
با احترام وسپاس
آرش سحرخيز
دورود
اقاي آشوري
خوشبختانه وبلاگدارد بيش از پيش در ميان كاربران شبكه جهاني جا ميافتد
نوشتنيها را نوشته اي
وبلاگ نويسي چنا باد كه نوشته اي
و در كشور ما وشمااايران امروز كه هيچ سميناري مجوز دريافت نمي كند جز
اينكه به عكس ها فرمايشات اقا مزين شود
اين اينترنت (حسني وشريعتمداري به ان ميگويند بي ناموس ) اب حياتي است كه با ان در قيد وب مي باشيم
و نويسندگان و صاحبان انديشه نيز به وبلاگ نويسي روي اورده اند
بي گمان اگر خيام نيز خودش در قيد حيات بود چندين رباعي در وبلاگش مي نهاد بماند كه رباعيات خيام و سروده ها و هزلياتي نيز بر وزن رباعيات حكيم
به وب راه يافته اند
اما گر حكيم عمر خيام بود
ميگفت اسرار وبلاگ را نه تو ميداني و نه من
اما وبلاگ نويساني كه به اين جرگه مي پيوندند نيز پس از چند ماه
در يك مسير تازه و روشن گام مينهند
حال بماند كه در بيشتر وبلاگ ها فحشمان بيش از گفتمان وپرسمان انجام ميگيرد
و اميدوارم كه بيل گيتس اينترنت را بيشاز اين گسترش ندهد كه دست كاربران به هم برسد كه كشتمانهاي زنجيره اي نيز باب ميگردد
و من از شما سپاس گذارم بخاطر درس شيرين (گفتگوي شما) حافظ شناسي
بي گمان حافظ نيز چون خيام و فردوسي و ناصرخسرو و ديگربزرگان يك خردگرا بوده است
حتي مولانا نيز به خردورزي نگاه ويژه داشته است و شما خو.د بهتر ميداني چرا اينها روشن تر از انكه گفته و سروده اند نگفته ونسروده اند
كه سرنوشتي چون سعيدي سرجاني و احسان طبري دچارشا نميشد
و ما نيز چون يونانيان سقراط داشتيم به تعداد كافي
برايت شادي و نشاط و توان ارزو ميكنم
بدرود
سلام جناب آشوري!
از اينكه از آن به اصطلاح هشدار هاي امثال من در باب وبلاگ نويسي تشكر كرده ايد و حتي اين تشكر را با نامه كوتاه اما دل انگيز خود به آدرس پست الكترونيك من ابراز فر موديد، سپاسگزارم. من هم بايد بگويم كه اين مهمترين آفتي كه براي وبلاگ نويسي بيان فرموديد، دقيقا حرفهاي دل من بود اما با بياني رسا و عالمانه كه ويژگي بزرگاني چون شما است و من هم دقيقا با احساس اين آفت در زندگي و مطالعات خودم، وبلاگم را سه طلاقه كردم و براي هميشه آنرا ترك گفتم و همين تجربه تلخ بود كه مرا واداشت تا شما را از پاره نويسي روزانه بترسانم. واقعا دام عجيبي است و پس از مدتي به صورت اعتياد در مي آيد تا جائي كه احساس مي كنيد ديگر اين شما هستيد كه به وبلاگ تعلق داريد نه وبلاگ به شما!!!
شتاب زده نويسي و سرسري خواني براي ملتي كه به انديشيدن، خو نگرفته چيزي است مانند اشتباه گرفتن زهر و پاد زهر و تزريق زهر به مار گزيده بجاي پادزهر!!! ( كه البته اين “مار” ، چيزي جز همان تنبلي ذهني چهارصد ساله ما نيست.)
اجازه بدهيد كمي هم از وضعيت دانشگاهها و خصوصا رشته فلسفه درد دل كنم. من آنقدر همكلاسي بيسواد و استاد بيسواد در اين رشته ديده ام كه به اين نتيجه رسيده ام كه اگر تنها يك صنف باشد كه حق اظهار نظر در باب مسائل فلسفي را نداشته باشد، همانا اساتيد و دانشجويان رشته فلسفه هستند… واقعا احساس مي كنم عمر خودم را در دانشگاه و پاي پاس كردن اين واحدهاي لعنتي دارم تلف مي كنم. استاد گاو چراني كه بناست “تاريخ علم” بگويد، نيم ساعت را به ستايش از نظرات رهبري در باب توليد علم اختصاص مي دهد و من در آن حال به مرحله استفراغ مي رسم!!!
گوئي در دانشگاههايمان “گرد مرده” پاشيده اند….
از درازه گوئي هاي خود پوزش مي طلبم.
براي شما و ساير ذخائر فكري مملكتم، آرزوي توفيق و بهروزي دارم.
ارادتمند شما
امير موسوي
جناب آشوري سلام .
چه كسي گمان مي كرد عرصه ارتباطات آن چنان گسترده شود كه في المثل چون مني بتواند با داريوش آشوري – يكي از پرآوازه ترين ناقدان فرهنگ شرقي ونويسنده و پژوهنده فلسفه در ايران – از نزديك / به معناي اينترنتي آن / گفتگو نمايد .
باري، وب لاگ پديده است كه فرهنگ و شيوه مفاهمه ديروزي را سخت به چالش كشيده و نحوه ارتباط را از شكل سنتي آن بدر آورده است . وقت گيري، احساس يا پنداره نزديكي دوسويه ، زبان محاوره اي و كم و بيش ساده ، استعداد توفق بر ديگر اشكال زباني اينترنتي در آينده نزديك و ده ها خاصيت ديگر وب لاگ ها، جاي تحقيق و انكشاف آن را باز گذارده و اهميت موضوع را گوشزد مي كند . گمانم آن است با تغييري در رويكرد خود به اين پديده ، لازم آيد وب لاگ را مثلا از منظر روانشناسي و يا جامعه شناسي آن هم در بستر فرهنگ ايراني بررسي نماييم . پيشنهاد من آنست كه در يك كار گروهي و البته منظم / محدود / و تعريف شده از تجريبات خود و ديگران در اين گونه بررسي ها سود جوئيم . نظر شما چيست ؟ آه بايد ببخشيد صفحه كليد من بر اين پنجره محاوره اي شما به خوبي عمل نمي كند . ببخشيد
آقاي آشوري سلام.سخن هاي شما جالب بود و قابل تامل.خطر بسياري که وبلاگ ها را تهديد مي کند دقيقا آنچيزيست که شما گفتيد * سرسري خواندن و عادت کردن به مطالعه ي مطالب از اين نوع* سخن شما در اين زمينه کاملا صحت دارد.اما آنچه که شما و ديگر دوستان از آن دريغ مانديد آن است که در درون اين سر چند کيلويي ما و داخل اين جمجمه, مغزي نهفته است که پايگاه انديشه هاي بشري است.هر کدام اين مغز ها مي تواند انديشه کند و ايده اي نو بيافريند.ما مي توانيم به اندازه ي 6 ميليارد ايده و نحوه ي نگرش به جهان داشته باشيم.و اين در نوع خود بي نظير است.تا چند سال پيش تنها آنان که در امر تفکر و انديشه بيش از همه خبره بودند امکان بيان مطالب خويش و ديدگاه هاي خود را به جامعه از طريق کتاب و مجلات داشتند.اما اين نکته را فراموش نکنيم.آنان که در ابتداي راهند همين آزادي بيان و محفلي گسترده براي بيان انديشه ي افراد خود شاهراهي است که اين نسل نو و جوان را به نسلي متکي بر انديشه و آگاه تبديل مي کند.در نسل شما و نسل هاي پيشين چرا اينگ.نه پيشرفتي وجود نداشت؟چرا پدر بزرگ ها و مادر بزرگ هاي ما سواد ندارند؟و چرا تنها در قرن بيست و يکم هست که اين چنين پيشرفت گسترده ي علمي و تکنولوژي براي انسان به ارمغان آمده.تنها يک پاسخ دارد و آن گسترش ايده و انديشه ي فرد است به افراد.شايد خيلي ها توانايي يک دانشمند يا محقق را مي داشتند اما به دليل عدم امکانات و عدم قدرت گسترش ايده ي خود اين استعداد بالقوه به استعدادي بالفعل تبديل نشد.تنها به اين خاطر که ابزار گسترش انديشه وجود نداشت.>>وبلاگ ابزار بسيار راحت انتشار انديشه در جهان است.>>وبلاگ در پس سخن هاي دوستانه ابزاريست که انديشه هاي فرد را به افراد انتقال مي دهد.وبلاگ نمايشگر ذهن تک تک افراد بشر است به تمام مردم.شايد خيلي ها حرف هاي بسياري در پس گفتن داشته باشند که نتوانند آن را به صورت کتاب در آورند وبلاگ اين امکان را به آن ها مي دهد که چون کتاب آن را منتشر کنند.آقاي آرش که در پايين نظر داده ايد.هيچ مي دانيد شعر ابزار بيان احساسات است؟هيچ مي داينيد که شعر مفهوم نوشتاري عشق است؟ پس از اين دريغ نمانيد که هر که عاشق باشد و احساساتش پر جوش باشد توان شعر گفتن را دارد.تنها اديب بودن و دانستن ادبيات شرط نيست.آيا به نظر شما تمام شاعران ما از نيما يوشيج گرفته تا احمد شاملو در بيست سالگي و هفتاد سالگي به سان هم شعر مي سرودند؟اگر اينگونه مي انديشيد پس حق داريد که انتشار احساسات و عشق يک جوان که در خيلي زمينه ها در حق او غفلت شده است را اين طرف و آنطرف کردن سخن نويسندگان بدانيد.آقاي آشوري آيا اين گفته ي احمدي گيوي را نخوانده ايد که براي نويسنده بودن بايد خواند و نوشت؟ و هر دوي اين فعاليت ها در وبلاگ و جهان اينترنت باگسترش بيشتري رخ خواهد داد.آقاي آرش سحر خيز آيا نمي دانيد که جمع زيادي از همين وبلاگ نويسان به جمع خبرنگار هاي روزنامه ها پيوسته اند؟ برويد و تحقيق کنيد .برويد و مطالعه کنيد و انديشه هاي خود را که هر کدام توان تبديل به يک مکتب و يک ديدگاه خاص را دارد در دهکده ي جهاني درج نماييد. و از اين ها گذشته آقاي آشوري به نظر شما داستان نويسي هم از ديدگاه شما امري بي مايه و بي هويت محسوب مي شود؟اگر آري که هيچ.اما اگر پاسخ شما منفي است پس اين نکته را فراموش نکنيد که زندگي ما هر کدام داستانيست دور و دراز و تحرير آن و انتشار آن در معرض عموم تعداد داستان ها و ادبيات ما را گسترده تر مي سازد.نگاهي به کتاب هاي خاطرات بيندازيد.از هزار و يک شب هارون الرشيد گرفته تا تاريخ مسعودي تا خاطرات ناپلئون بناپارت و خيلي از بزرکان ديگر همه در زمينه نوشتن خاطرات هستند.مسلما در آينده از همين نسل سوم بزرگان بسياري به تازيدن در عرصه هاي مختلف علم ادب و تکنولوژي خواهند پرداخت و همين وب نوشت ها کتابيست بر تاريخ زندگي آنان.اميد وارم که ديدگاه خود را در مورد وب و اتلاف وقت جوانان در پيرامون بيان انديشه و ديدگاه ها !!! تغير دهيد.خوشحال مي شوم که به من نيز سر بزنيد در http://sia.parsiblog.com خداوند نگه دارتان باد.
Mr. Moloud Shahbazi: You have criticized Mr. Sivash Zamiran for 1: being impolite and aggressive 2: for advertising his site. 1: With my lower than high school education, I could not find any rudeness and aggressiveness in his comment 2: What is wrong for putting his site address here.? If you really have time, why you do not care about major issues, which are all around us? There are millions of vital issues, which you could care about but instead you worry about “ trivial “ ones. How you and others – including myself—have found all these sites? Do they come to our dream? or we get them from either our friends or from other sites.? I hope you are not either judge or prosecutor, or else with your perfect than square attitude you would not save any body. At least you have learned one thing from Shah; to tell the people what they should do and how they should talk. Mr. Shahbazi: If you think you will learn science, philosophy from the comment sections, you are knocking at wrong door.
Mr. Zamiran, please have some respect for you and do not be too apologetic for every thing. Do not let the others define your identity.
PS: Mr. Shahbazi: Would you please correct your spelling of your last name?
به نظر من آقاي سياوش ضميران خيلي منطقي و متواضعانه با انتقاد من برخورد كرده اند و من از اين بابت به ايشان درود مي فرستم .
آقاي سهند! شما هم كمي آرام باشيد منطور من اين نبود كه چرا ايشان وب لاگشان را معرفي كرده اند. كار خوبي هم كرده اند. به ويژه كه انسان منطقي هم هستند .منظورم اين بود كه در اين سايتي كه متعلق به يك دانشمند و فيلسوف وزبانشناس بزرگ ايراني است بهتر است كه پرسش هايي در همين زمينه بكنيم تا چيزي ياد بگيريم.
اين حرف ها را دروبلاگ هاي خودمان هم مي توانيم بزنيم. من ديگر بحثي ندارم.
مولود شهبازي
استاد ِ یگانه و ارجمند – ام ، جناب ِ آشوری . اگر ذره ای مرا تردید بود در صحت ِ چشم – انداز ِ تانِ در باره ی ِ پدیده ی ِ وبلاگ ، نزاکت ِ والا ( ! ) ی ِ این کودکانی که هم – نسل ِ من هستند ، بر باور – ام از بی فرهنگی اجتماعیِ ما – از نوع ِ ایرانی – صحه نهاد ، با حالتی از غثیان . مایی که توان ِ تحمل ِ یک – دیگر را در عرصه ی ِ بی طرف ِ اینترنت نداریم ، زبان – در – کام – گرفتن ِ مان بیش تر سزاست . اگر نیاز ِ بازی ِ کودکانه ی ِ ما در سنین ِ پیش از بلوغ ارضا نشده ، مکان ِ ارضا – اش ، قلم – گاه ِ آشوری نیست . اما این را نمی دانیم . این جا مکان ِ تبادل ِ ” اندیشه ” است . جایی که من در ایران بنشینم ، و با آشوری ِ بزرگ ام که در گوشه ی ِ دیگر ِ زمین است صحبت کنم ، و او ، دغدغه های ِ مرا – که منحصر به خود – ام است – پاسخ گوید و گره های ِ دانشی ام را بگشاید . این گونه نگاه به این پدیده ی ِ تازه ، بسی شریف تر و راه – گشا تر می نماید . مارا شناخت لازم است ، به هر طریقی . مارا شناخت لازم است تا اگر نیچه ی ِ بزرگ به یاد ِ مان انداخت : ” ما کجا و شناخت کجا ” ، شرمسار نگردیم .
اين هم نسلان كم طاقت و كم مطالعه و كم ادب و انتقاد ناپذير ما، دراين جايگاه با ارزش و گرانبها، چه حرف هاي سبك و پيش پا افتاده اي را پيش كشيدند و چه تاخت و تازهاي كودكانه اي كردند. من از خودم شرم دارم.
جناب آقاي آشوري ، شما همانطور كه در گفتگوي تان با خانم مهرانگيز رساپور اشاره كرده ايد، دربيست سالگي نوشتن كتاب هاي پژوهشي را آغاز كرده ايد با آن نثر درخشان و يگانه. اما ببينيد نسل ما را كه درنوشتن يك – دو جمله ي ساده هم درمانده است . ببينيد هيچكدام از اين ها نتوانسته اند وارد بحث هاي جدي فلسفي و پژوهشي و ادبي شما بشوند. همه فقط توانسته اند با تت و پت و زبان دست و پا شكسته براي وب لاگشان سينه بزنند. آينده اين ادبيات درخشان با ما جوانان بي سواد و بي مسئوليت چه خواهد شد؟
ايا از ميان اين جواناني كه عادت به مطالعه و دقت و وتفكر ندارند و به همين نوشته هاي سطحي و بي ريشه و تعارفات بازاري و ارزان دلخوش كرده اند آيا اميد اين هست كه يك انسان فرهخته و متفكري هم بر حسب معجزه! پيدا شود؟
بزرگ انساني مانند شما حتمآ در ميان اين جمعيت پرشكايت گريان! اين جماعت توخالي و پر ادعا ! احساس تنهايي مي كند.
من به سهم خود بسيار شرمنده ام.
با سپاس از اينكه با صبوري به ما اجازه داده ايد تا خود را بشناسيم!
بهمن فتاحي
سلام به همه ي دوستان چه آنان كه تند مي تازند و ناپيوسته و چه انان كه آهسته و پيوسته.نمي دانم آيا اين حق را دارم كه در حد تني چند در اين جا
مطلب بنويسم يا خير.اگر در اينجا زياد سخن رانده ام و اگر آن را به حساب زياده گويي من مي گذاريد از همگي شما استدعاي بخشش و چشم پوشي
دارم.نمي دانم چرا در اين محفل دوستانه كه گه گاه سخن ها به تندي نيز از آن مي خيزد “نوع ديگر” سخن گفتن حس غريبي به نگارنده مي دهد.چه اين
نوع را تقليد كودكانه از گفتار بزرگان بينگاريد و چه طریقی برای کسب تجربه ی نوشتن از سوي من.
گر چه بحث بر سر و بلاگ و رسانه ي اينترنت در ايران با بحث بر سر جوانان و رفتار ان ها پيوند خورده است اما گويا در اين محفل بحث سخن از
وبلاگ و تحلیل آن به قطب جوانان و خوی و منش آن ها تغییر کرده است.نمونه ی بارز آن گفتار جناب آقای بهمن فتحی می باشد.بهمن عزیز گرچه
سخن شما اغراق آمیز و همراه با چاشنی خشم و بد بینی مفرط است اما بدور از واقعیت و حقیقت سخن نرانده اید. از نسل پیشین تمجید و تحسین کردید.
اما فراموش نکنید که در نسل پیش از ما نیز بار فکری و پژوهشی چندانی به چشم نمی خورد.معدود کسانی همچون استادان گران دکتر داریوش
آشوری ،دکترشیرین عبادی ،دکتر صادق زیبا کلام، دکتر قطب الدین صادقی ،دکتر محمد ضمیران و چندی تن از اساتید دیگر از نسل پیشین ما این چنین
خوش درخشیده اند.اصولا باید بحث عقب ماندگی و حجم کوچک اندیشه در افکار را به جامعه ی ایرانی در همه ی نسل ها گسترش داد.این که چرا ما از
کاروان علم به دور ماندیم.و اینکه چرا به گفتار شما بار تحقیقی پژوهشی در نوشته ها و مطالب کم است.پیشنهاد می کنم کتاب “ما چگونه ما شدیم”اثر
جاودانه ی دکتر زیبا کلام را مطالعه فرموده تا بیماری و عامل آن را در این تن بیمار جامعه ی ایرانی درک کرده و بشناسید.پس از ان بنا به اینکه
نخست شناخت درد مهم است و سپس درمان پی چاره و تسکین این درد با یکدیگر و بدور از توهین و جدال های لفظی اقدام ورزیم .بنشینیم و اندیشه
کنیم که چگونه می توان این بار بیهوده ی سنگ مانند را از دوش بر داریم وبار علم دانش پژوهش و تحقیق را به دنبال خود بکشانیم.
همین محفل گرم که با یکدیگر به سخن می پردازیم خود نور امیدی بر این تلاش و کوشش آگاهانه جهت پیشرفت میهن عزیزمان می باشد.هیچ گاه در این
گفتمان ها بر یکدیگر نتازیم و افسار بحث و اظهار نظر را در دستان تک تک دوستان قرار دهیم و نظرات آن ها را ارج نهیم و در پی آن نیز آنچه که از
اندیشه ی خود نیز می طراود در دید دوستان بگذاریم.جناب آقای فتحی همین که نسل سوم اقدام به نوشتن و اظهار نظر (چه کودکانه و به معنای مودبانه
تر مبتدی و چه آنکه نوشتار از نوع حرفه ای باشد)در اینجا می کنند خود نشان از ان دارد که نسل ما آن گونه هم که شما می فرمایید كم طاقت و كم مطالعه و كم ادب و انتقاد ناپذير نیست.بلکه نیاز به منابع مطالعاتی ویژه ی خود دارند.به مجله ی چلچراغ مراجعه و در مورد خوانندگان ان تحقیق نمایید.در می یابید
که این مجله به خوبی توانسته مطالب ویژه و البته پر محتوایی را در خود بگنجاند انگونه که نسل سوم ایران را به خواندن آن ترغیب کند.پس آن قدر
ها نیز ایراد از جوانان نیست .اندکی نیز این انتقاد را به قطب تولید کنندگان مطلب و نوشتار بچرخانید.گرچه می دانم که جوانان ما و در کل جامعه ی
ما در امر مطالعه بسیار بسیار کوتاهی کرده اند.نکته ای دیگر که ذکر آن خالی از لطف نیست همین وبلاگ ها و وبلاگ خوانی ها است.این نوع رسانه
که بیشتر در نسل سوم خو را جا داده نوعی ارتباط و تبادل فکر و افزایش انگیزه برای نوشتن و مطالعه در ما ایجاد می کند.هیچ کاه از این نکته
دریغ ننمایید.و آگاه باشید که تمام این عوامل همراه با عوامل سیاسی دست به دست هم می دهند که جامعه ی ما نیز اندکی شیرینی رشد و ترقی را در کام
خود بچشد.
در پایان سخنی را در باب “مطرح کردن آدرس وبلاگ من در این قسمت “بیان میکنم.هدف من از بیان آدرس وبلاگ که دفاع کردن از آن
نمی باشد.چه سودی در پی دفاع و تبلیغ وبلاگ به من خواهد رسید؟ آیا این مجموعه از سخن ها و این صفحه ی کامنت مکان و محفلی برای بیان
نظرات نمی باشد؟آیا فلسفه ی نوشتن در این قسمت بحث بر سر موضوعات مهم جامعه ی ما نیست؟مسلما که چنین است.من نیز بنا به نوبه ی خود
نظرات خویش را چه درست و چه نادرست در اینجا مطرح نمودم.اما این نظرات محدود به همین صفحه نمی باشد .و در حوصله ی خواننده نیز نمی گنجد
که هر آنچه در جریان فکری من می گذرد تنها در همین صفحه مطرح شود.به همین علت دوستان و آنان را که علاقه مند هستند به گذری در آنجا و
دیداری از نظریات من و نیز بیان نظرات ارجمند خود دعوت نمودم.او نیز که اصولا علاقه ای به مطالعه ندارد به راحتی می تواند از سر تقصیرات من
بگذرد و آن خطی را که جهت” دعوت شما به مطالعه ی نظرات این شخص حقیر است”ندیده بگیرد.در پی همین سخن خوشحالم از اینکه با ایجاد وب
سایت و طبقه بندی مطالبی که در وبلاگ و خارج از آن بود توانستم که اندکی نظم مطالعاتی خوانندگان آن را بهبود بخشم.اگر شما نیز تمایل به مطالعه
ی نظرات این شخص حقیر دارید خوشحال می شوم که به وب سایت جدید من سری بزنید و البته بسیار خوشحال از آنکه در هر موضوع نظرات ارجمند
خود را نیز بیان فرمایید تا ان شاءالله روح بحث در میان ما زنده بماند. http://sarv.cjb.net
با تشکر از استاد عزیز دکتر آشوری و همگی دوستان عزیزم.و با شرمندگی از اینکه در این محفل کوچک این اندازه زیاده گویی و پراکنده نویسی
کردم.خداوند نگهدارتان باد و زندگی بر کامتان شیرین.
از اين كه مي توانم پس از اين نوشته هاي شما را هر چه بيشتر داشته باشم بي اندازه شادمانم . دو سالي هست نتوانسته ام كتاب بخرم . اگر وبلاگ مرا به دور از آداب مي بينيد به بزرگواري خود ببخشاييد !
جناب آقاي آشوري
فكر مي كنم ما جوان ها هنوز به اندازه شما مدرن نشده ايم و دمكراسي را نمي شناسيم . ياد تان باشد كه ما در تحت چه حكومتي به دنيا آمده ايم ورشد كرده ايم. درسرزمين فحش و تهمت و حق كشي و اختناق وتجاوز و غارت . وحالا هم كه اين وبلاگ ها را به غنيمت گرفته ايم هنوز طرز استفاده اش را نمي دانيم .چون تكنولوژي از آن ما نيست . مثل رانندگي كردنمان در ايران با آن وضعيت بي در و پيكر . ما هميشه مصرف كننده هاي نااگاهي بوده ايم .
من از اين همه حوصله ي شما حيرت مي كنم . واقعا صبر ايوب داريد .
پاينده باشيد.
با عرض اردات . حامد
افتزاح متاسفم
آري آقاي ياسر عزيز
افتضاح است اگر ّ افتضاحّ را هم نتوانيم درست بنويسيم !
منهم متاسفم كه در حضور داريوش آشوري ، زبان دان بزرگ ايران، اينطور آبروريزي كرديم!
واي به حال ادبيات فارسي با ما جوانان بي سواد !
آقا! خداوكيلي انقدر كه داريد تعريف ميكنيد و الكي حال ميديد، كمي بشينيد فكر كنيد، يا حداقل بپرسيد…. حالم از اين بتسازيها و بتپرستيها و شتابزدگيها … بيخيال، فقط يك نكته، «دكتر آشوري» شما مدرك دكتراشون رو چه سالي و از كجا اخذ كردند؟ چون در هيچ كدام از تذكرههاي موجود اسمي از اين تاريخ نيست، لزومي هم نداره فكر كنيد دكتر آشوري فلان استادِ دانشكده علوماجتماعيه دانشگاه تهرانه كه اگر مدركش رو بگيريد، حضرتش حتي نان شب هم نميتونه دربياره. راستي، دوستان اگر اين بار نمونه نثر بيهقيوش من رو خواستند قبل از فحاشي لطف كنند، درخواست بدهند تا بنده لينكش رو در جاهايي كه احتمالاً معتبر ميدونند ارسال كنم. اقاي آشوري، با همه رنجهايي كه از اين گونه برخوردهاي مريدمآبانه با شما ميبرم، هنوز بسيار به شما احترام ميگذارم، هنوز داريوش آشوري رو… همه رنجم هم از اينه كه ميبينم در جامعه ما همين مريدبازيها چه نفهمها، چه بيسوادها و چه شارلاتانهايي رو به مقام خداوندگاري رسونده، كه خود حتماً بهتر ميدونيد… كاش شما هم يك بار فقط پاسخ اين خطابها و صفات غريب رو ميداديد…
ممنون…
Aghaye Ashorye aziz
az samime ghalb khoshhalam ke HANOZ kesani mesle shoma hastand
ba fanosi dar dast , rahnamaye, javanan dar in shabe tarike bi hoviyatiye ensan.
sarfraz o sabz bashid
من در پايان مصاحبه جناب آقاي آشور ي در باره ( عرفان ورندي درشعر حافظ) پيامي نوشته ام و گفته ام كه نام هاي بزرگي چون داريوش آشوري و ديگربزرگان ادب فارسي ، احتياج به كمكي و يدك كشي لقب دكترا ندارند . چون كاري هاي بزرگ آن ها كه بالاتر از هر مدركي است، نام شان را انقدر باشكوه كرده است كه به يدك كشي دكترآ نه تنها احتياجي ندارند ، بلكه اين لقب، تحت الشعاع نام اين بزرگان قرار مي گيرد و از رمق و رونق مي افتد. مثل اين است كه بگوئيم : دكتر حافظ ! دكتر خيام! دكتر مولوي ! دكتر سقراط! دكتر ارسطو ! دكتر شكسپير ! دكتر تي اس اليوت ! دكتر نيما يوشيج ! دكتر شاملو! دكتر فروغ فرخزاد! و ديگر دردانه هايي كه تنها درهنر خود تحصيل كرده اند و نامشان احتياج به اين لقب ها ندارد. آن ها كه با اين لقب هااحتياج دارندو مي خواهند كارشان را با يدك كشي به مردم تحميل كنند ، از مقوله اي ديگرند . البته اين مدارك كه خودي خود بد نيستند و خيلي هم خوب اند اما هنرمندان بزرگ و نويسندگان و متفكرين بزرگ، نامشان بالاتر از اين مدارك است.
اما اگر كمي هم اهل مطالعه باشيد، و همين گفتگو را خوانده باشيد، ايشان
در پاسخ به اولين پرسش خانم مهرانگيز رساپور گفته اند : كه روحيه جستجوگرشان دريك قالب نمي گنجد.
درمورد مريد بازي: اقاي اشوري انسان فرهيخته و مدرن و نامداري هستند و اهل اين چيزها هم نيستند و احتياجي هم به اين چيزها ندارند. حالا اگر دوستدارنشان، كارشان را ستايش مي كنند ، عجيب نيست علاقمندان هرطور كه بخواهند مي توانند علاقه شان را نشان دهند.
ارادتمند بهادر
Dear Davood: For differences between Academia, culture and true intellectuals, please visit http://www.LJHAMMOND.com and read the short chapter on Education. The book is “ Conversation with Great Thinkers.” and is posted at upper left corner of the site. I think after reading this chapter, you may withdraw your question and the concern.
سلام ميكنم خدمت استاد
قسمت نظرييات شما راجع به و ب لاگ رو خوندم
چند تا نكته بود كه حيفم اوومد نگم
يكي اينكه حد اقل فايده وبلاگ خواني اينه كه هزينه خريد كتاب رو نداره
و هر كسي با صرف اندك هزينه ايي بابت تلفن قادر به مطالعه مطالب مورد علاقه خودش ميشه و همين سطح فكري جامعه رو بالا ميبره
چه بهتر كه اساتيد به جاي ما جوانها وبلاگ نويسي كنن و ما جوانها وب لاگ خواني كنيم
با عرض پوزش از محظر استاد
روجاي عزيز من هم با تو موافقم .
اگر استاد ها وب لاگ نويسي كنند و جوان ها وب لاگ خواني، خيلي در پرورش ذهن جوانان و بالا رفتن فهم و دانش آن ها موثره . به خصوص كه مي توانند خيلي راحت و بدون خرج و زحمت به نوشته هاي اين اساتيد دسترسي داشته باشند.
مشكل اينه كه الآن كار برعكسه ! جوان ها با املاي ضعيف و دانش كم وبلاگ نويسي مي كنند و از استاد ها ميخوان كه خوانندشون باشن!
با عرض سلام ..
بنده دانشجو هستم و براي تحقيق در مورد زرتشت به مطالبي در اين مورد احتياج دارم .استاد گرامي لطفا بنده را در اين زمينه ياري بفرماييد.و اگر اطلاعات گرانبهاي خود رادر اين زمينه در اختيار من بگذاريد متشكر ميشوم.
جناب آقاي آشوري در ادبيات ما مقام بي بديلي دارند . فردوسي و داريوش آشوري در ادبيات ما ، هم مقام اند.
كاري را كه فردوسي در نظم با زبان فارسي كرده است ، داريوش آشوري در نثر كرده است .
ترجمه ي چنين گفت زرتشت، اوج درخشش زبان فارسي است. شاهكاري درنثر فارسي است.
زنده باد داريوش آشوري و نام جاودانه با شكوهش.
ايرانيان متاسفانه در آزردن بزرگان خود سابقه دارند.
سپهر