فيلم مارمولك را چند بار همراه خانواده و دوستان ديده ام و هر بار بيشتر از آن خوشام آمده است. هر بار بسيار هم خنديدهام. بايد بگويم كه اينهمه هوشمندي و ظرافت را در كمتر اثرِ سينماييِ ايراني ديده ام. چه زبانِ گفتار (ديالوگها)، چه زبانِ تصويرگريِ آن، بسيار اشارهها و كنايههاي ظريف و شيرين در بر دارد و بسياری چيزها را در مورد خوي–و–خيمِ ايراني، بهويژه در وضعِ كنونيِ، بازگو ميكند. اين فيلم اگر چه بسيار ميخنداند، اما در هستهيِ مركزيِ آن نكتهای بسيار ظريف و جدي نيز هست كه چه بسا تا كنون به آن اشارهاي نشده باشد. بلكه، از آن جهت كه شخصيتِ مركزيِ فيلم يك آخوند يا آخوندنما ست، گرايشها همه به آن است كه از آن تفسيرِ سياسي كنند. برخي، بهطبع، اين فيلم را يك فراوردهيِ دستگاهِ تبليغاتِ جمهوريِ اسلامي ميدانند كه هدفِ آن نشان دادنِ آخوندِ ”خوب“ است يا توجيه آخوند در كل و نقشِ او در جامعه. برخی ديگر هم آن را يك فيلم ضد آخوندي شمرده اند كه هدف آن رسوا كردن آخوند است با نشان دادن يك دزدِ ديوارپيما در جامهيِ ”روحانيت“.
[فايل پیدیاف را از اينجا پياده کنيد؛ اين مطلب نخستين بار در مجلهی اينترنتی واژه منتشر شده است.]
استقبالِ انبوهِ مردم از اين فيلم- كه سبب شد به ضربِ فشار از قم آن را از اكران پايين بياورند- به دليل تفسيرِ ضدّ ِآخونديِ مردم از آن بوده است. بيگمان در فضايِ كنونيِ جامعهيِ ايران، اين فيلم راه به اين گونه تفسيرها ميدهد. يا ميتوان گفت كه در بارهيِ رابطهيِ آخوند و جامعه، با زيركيِ بسيار، نكتهها در بر دارد كه دل تماشاگران را با طنز و تسخر خود خنك ميكند. به هر حال، این نخستین باری ست که جامعهيِ ايراني جرأت کرده است به خود بخندد و بسياری چيزها را از پستويِ خود به در آورد و به نمايش بگذارد. اما نكتهي ظريفتر فيلم، به گمان من، در جايِ ديگری ست. و آن، تنيده شدن فيلم با تكهای از قصهيِ شاعرانهيِ زيبايِ شازده كوچولو از آنتوان دو سنت اگزوپري ست. من اين مطلب را در اين باره ميخواهم بنويسم؛ آن هم به عنوان يك تماشاگر كهنهكار سينما و نه بيش. در عينِ حال، با اين كار ميخواهم فرصتی يافته باشم كه زنده بادی گفته باشم و دست مريزادی به كارگردان چيره و هنرمندِ اين فيلم، و همچنين به بازيگرِ درخشانِ نقشِ اولِ آن، و، سرانجام، به تماميِ بازيگران و پديد آورندگانِ اين فيلم، كه همگي كارِ خود را با مهارتِ حرفهايِ كامل انجام داده اند.
داستان از اين قرار است كه در صحنهای از فيلم كه در بهداريِ زندان ميگذرد، رضا مارمولك را ميبينيم كه به خاطرِ زخمي كردن خود آن جا بر رويِ تخت خوابيده و در جوار‑اش مردی ديگر بر تختی ديگر كتابی كوچك در دست دارد و ميخواند. در نمايِ ديگری رويِ جلدِ كتاب و نامِ آن را ميبينيم: شازده كوچولو از آنتوان دو سنت اگزوپري، ترجمهيِ محمّدِ قاضي. در گفت‑و‑گويی كه ميانِ آن دو ميگذرد، رفته–رفته ميفهميم كه اين يك، يك آخوندِ عارفمشرب است كه گذرانِ زندگياش نيز از راهِ گچكاري ست نه روضهخواني. در اين گفت–و–گو آخوند با باريكبينياش، در وجودِ پرخشم و شورشيِ رضا مارمولك انسانِ رميدهای را ميبيند، چيزی همانندِ آنچه داستايفسكي در يادداشتهايِ زيرزميني خود از بنديانِ تبعيدگاههايِ سيبري حكايت ميكند، كه خود چند سالي در ميانشان به سر برده بود. او ايشان را تبهكارانی سختجان مييابد كه راهِ بازگشت به جامعه به رويشان بسته شده است؛ اما وجودشان را تراشيده از بهترين و گرانبهاترين چوبهايی ميبيند كه هرگز از خاك روسيه برميرويد. (اين نكته را به نقل از غروبِ بتهايِ نيچه آوردم.)
آن آخوند برايِ آرام كردنِ اين انسانی كه بر همه چيز طغيان كرده است، از جمله بر دين و پاسداراناش، با او از اين حديثِ معروف سخن ميگويد كه ”برايِ هر كس راهی به سويِ خداهست.“ اين گفته ترجمهای ست از اين حديثِ معروف كه صوفيان بسيار به آن استناد ميكنند: ”الطريق الي الحق بعدد انفس الخلايق“. پس از گريز از زندان، اين حديث راهگشايي ميشود براي رضا مارمولك، هنگامی كه او را در مسجدِ آن شهرك بالايِ منبر ميفرستند تا در نقش آخوند حاضران را به ”فيض“ برساند.
اما گفت‑و‑گوي آن دو حرف‑و‑حديثِ ديگري نيز در بر دارد. و آن اين كه، آن آخوند، در برابرِ طعنهيِ رضا مارمولك به ”روضهخوانيِ“ او يا اندرزگوييهاياش، براي دلگرم كردنِ آن زندانيِ نوميد، تكهای از داستانِ سنت اگزوپري را نيز برايِ او ميخواند تا بگويد كه روضهخواني تنها در اين جا نيست و ”همهجا روضهخوان دارد“ . امّا اين تكهيِ كوتاه، كه همچون آن حديث و همهيِ گفتهها و تكيهكلامهايِ آن آخوند، بر ذهنِ آن زنداني نقش ميبندد، يكي از كليدهايِ فهم اين فيلم و نكتهيِ ظريفِ نهفته در آن است. اين تكه گفت‑و‑گويِ روباهِ وحشي ست با شازده كوچولو. روباه، كه ناگهان سر‑و‑كله اش پيدا ميشود، به شازده كوچولو سلام ميكند. شازده كوچولو كه به دنبال همبازي ميگردد، از او دعوت ميكند كه با هم بازي كنند. اما روباه ميگويد كه من نميتوانم همبازي تو باشم، زيرا ”مرا اهلي نكرده اند“. شازده كوچولو ميپرسد، ”اهلي كردن يعني چه؟“. روباه پاسخ ميدهد كه ”اهلي كردن … يعني ايجاد علاقه كردن.“ رضا مارمولك انسان ”وحشي“ شده ای ست. راهي كه آن آخوند، با فراهم كردن امكانِ فرار از زندان با لباس آخوندي، پيش پاي او ميگذارد، در حقيقت، همين ”اهلي“ شدن است، يعني ”علاقهمند“ شدن. و اين رويداد با يافتن جايی در يك جمع انساني صورت ميبندد. رضا مارمولك، كه از زندان با لباسِ آخوندي گريخته، ميخواهد از مرز بگريزد. امّا در همان قطاری كه او را همچنان در لباسِ آخوندي به سويِ مرز ميبرد، يا چهرههايی از مردمِ شهركی آشنا ميشود
كه بنا ست از راهِ آن از مرز بگريزد. نخستين رابطه كشش به يك زنِ زيبايِ همسفر از همان شهرك است. امّا در همين قطار، به خاطرِ لباسِ آخوندياش، ديگران دورِ او را ميگيرند و نقشِ اجتماعيِ تازهای به گردنِ او ميگذارند: مردی كه نماز را فراموش كرده ميبايد پيشنماز شود. و او، در عينِ نگراني، با زيركي اين نقش را رياكارانه اجرا ميكند.
در مرحلهی بعد شاهدِ آن ايم كه او پا به شهركی ميگذارد كه اهاليِ آن در انتظارِ آمدنِ پيشنمازِ تازهای هستند، و او را كه بنا ست يك ”آدمپران“، به اصطلاحِ آن مأمور انتظامي، از ايستگاه با خود ببرد، به جايِ آن آخوندی ميگيرند كه منتظرِ او هستند، و با خود به مسجد ميبرند. و او هم چارهای جز پذيرشِ اين نقش ندارد. امّا از اين جا آميزشِ اين تبهكارِ فراري با يك باهمستان (community) يا جماعت و جايگير شدنِ ناگزيرِ او در آن آغاز ميشود. اين باهمستان در پيِ يك عالِم روحانيِ ”واقعي“ ست تا مسجد از رونق افتاده را دو باره رونق بخشد و نقش آن را به عنوانِ مركزِ اجتماع و همدليِ جماعت در رابطه با خدايشان، به آن بازگرداند. رضا مارمولك هم در پيِ راهِ گريز و يافتنِ كسی ست كه قرار است گذرنامهيِ جعلي برايِ او فراهم كند. در اين ميانه انتظارهايِ اين مردم و فهمِ نادرستشان از رفتارِ اين آخوندِ دروغين سبب ميشود كه وي به عنوانِ حاميِ فقيران و درماندگان مقامِ معنويِ والايی در ميانِ اين مردم پيدا كند و از او اسطورهيِ زهد و نيكوكاري ساخته شود. آن باهمستان كه با مشاهدهيِ رفتارِ آخوندها در مقام صاحبانِ قدرت، به ناباوريِ تلخ دچار آمده، براي سامانِ دو باره بخشيدن به جهانِ خود و آرمانهايِ آن، به اين اسطوره نياز دارد. از سويِ ديگر، آن انتظارها رضا مارمولك را نيز در نقشی كه بهاجبار پذيرفته، ژرفتر فرو ميبرند، تا به جايی كه اندك–اندك ميرود تا با آن نقش يگانه شود. در گفتههايِ او و رفتار‑اش در پايانِ فيلم اين تغيير را به روشني ميتوان حس كرد. او ميرود كه ”اهلي“ شود. به همين دليل، هنگامی كه، در پايان، ميخواهد خود را به زندانبان خود تسليم كند، عبا و قبا و عمامهيِ خود را از تن بدر ميآورد و به دستِ آن كودك ميدهد، كه نمادِ كودكِ درونيِ خودِ اوست، و به آن كودك ميگويد، ” اين لباسها بايد انسان را اهلي كنه. اهلي شدن خوبه، نه؟“
در متنِ اصليِ داستانِ شازده كوچولو، به زبانِ فرانسه، فعلی كه برايِ ”اهلي كردن“ به كار رفته apprivoiserاست. اين فعل در حالتِ لازم، كه با ضميرِ شخصي به كار ميرود s’apprivoiser، هم به معنايِ اهلي شدن است و هم، در موردِ انسان، خو گرفتن و انس پيدا كردن. هنگامی كه شازده كوچولو از روباه ميپرسد، ”اهلي كردن يعني چه؟“ ترجمهيِ دقيقترِ پاسخِ او اين است: اهلي كردن، يعني ”رابطه برقرار كردن“ (créer des liens). رضا مارمولك، انسانِ رميده، هم از راه رابطه برقرار كردن است كه ”اهلي“ ميشود، يعني جايی در يك نظامِ اجتماعي مييابد. جايی در يك نظامِ اجتماعي يافتن، يعني، به هر معنا، ”سودمند“ بودن، و، از راه سودمند بودن، جا در دلها باز كردن. مهم نيست كه اين رابطه و سودمندي، در موردی كه اكنون در آن ايم، بر پايهيِ سوءِ تفاهم بنا شده است. بسياری از رابطههايِ اجتماعي بر اساسِ سوءِ تفاهم اند. يا ميتوان گفت، همهيِ رابطهها، كم–و–بيش، در كلافِ در‑ هم‑ تنيدهای از ”راست“ و ”دروغ“، بر بنيادِ نيازِ انسانها به يكديگر، شكل ميگيرند. نيازِ رضا مارمولك به فرار از مرز و نيازِ آن جامعه به انسانی نمودگارِ خيرخواهيِ اصيل، اگر چه بهظاهر هيچ ربطی با يكديگر ندارند، امّا برخوردشان با يكديگر بر اساسِ صرفِ پيشامد، برايِ هر دو سو سودمند است. از سويی، آن جامعه نمونهيِ انسانيتی را كه نياز دارد در رضا مارمولك مييابد و، از سويِ ديگر، رضا مارمولك هم از راه اين رابطه ”اهلي“ ميشود و از اهلي شدن، از اين رابطهيافتن و جاي گرفتن در دل يك جامعه، لذت ميبرد. زيرا ”اهلي“ شدن او را از حاشيهيِ جامعه به عنوانِ يك تبهكار بدر ميآورد و به او جايگاه و نقشی سودمند در مركز ميدهد. در احترام و دلبستگيِ آن مردم به او و حرفشنويِ آنها از او ميتوان بازتاب آن را ديد. از اين راه رضا مارمولك، به جايِ آن كه با گذراندنِ عمری در زندان به زورِ زندانبان ”به بهشت“
برود، فرصت مييابد كه از رميدگي بدر آيد و ”انسانيّتِ“ خود را بازيابد كه هستهيِ اصليِ آن در ”با–هم–بودن“ است، در انس است. انسانِ خو گرفته، انسانی كه انس دارد، حدودِ اخلاقي و هنجارهايِ جامعهيِ خود را رعايت ميكند، امّا انسان رميده ميتواند تبهكار شود.
آن زندان و آن زندانبانِ بسيار سختگير در اين فيلم، به نظرِ من، نمادِ جمهوريِ اسلامي و حاكمانِ آن اند كه براي خود اين رسالت را ميشناسند كه، با اجرايِ احكامِ شريعت، مردم را ميبايد به زور به بهشت بفرستند. امّا رضا مارمولك با زيركي و نكتهسنجيِ خود در جايی ميگويد كه مردم را نميشود به زور به بهشت فرستاد، زيرا اين متوليانِ ”راهِ نجات“ آن قدر زور ميآورند كه ”جهنم از طرف ديگر ميزند بيرون.“ در قرن بيستم چه قدر بشريّت شاهدِ بهشتسازيهايی بوده است كه از آن طرفشان جهنم زده است بيرون. و هنوز يك نمونهيِ آموزنده و چشمگير از آنها بر رويِ زمين پيشِ چشمِ ماست.
Créteil، فرانسه، دسامبر 2004
سلام آقای دکتر آشوری عزیز
ذهن سیاست زده تماشاگر، معمولا از فهم مقصود کارگردان فیلم یا اثر ادبی در شکلی عام و جهان گیر، به دلیل ناتوانی از فهم لایه های عمیق تر حیات اجتماعی و روابط انسانی و اصلا خود انسان ،عاجز می ماند.اخیرا به تماشای فیلمی ایرانی به نام « 20 انگشت» که در جشنواره فیلم زنان د رترکیه شرکت کرده بود رفتم.در جلسه پرسش و پاسخ بعد از اکران فیلم، کارگردان که خانم بسیار جوانی است دغدغه های خود را انسانی و فراتر از فرهنگی خاص عنوان می کرد ولی تماشاگران در سوالها و برداشتهای خود ،مدام زاویه دید وی را به مساله محدودیت زن ایرانی به واسطه روسری اجباری تقلیل می دادند.آیا این نوعی فرافکندن یا تقلیل «مساله عام انسانی» به سیاست محلی یا ایدئولوژی و قالب های فکری رایج و از خود بیگانه انسانها نیست که از مواجهه با «بودن» خود گریزانند؟ از نظر خود من بیشترین حسی که از بودن به من دست می دهد زمانیست که عمیق ترین ارتباط را می توانم با انسان یا انسانهایی تجربه کنم. رابطه ای که شما بین اهلی شدن و جایی در نظام اجتماعی یافتن برقرار کرده اید رابطه ای بسیار ملموس و واقعی است.شورش انسانی یا همان وحشی شدن و روی برگرداندن یک انسان از اجتماع ، با نادیده گرفته شدن و احساس ناسودمندی را در شکل دیگری نیز می توان مشاهد کرد و آن ناتوانی در برقراری رابطه عمیق عاشقانه به مثابه کوتاهترین و زیباترین راه انسان برای گشودن در دنیای انسانی دیگر به روی خود و هم چنین در دنیای خود به روی وی است؛ این خود(عشق) ، تجربه ای عمیق از «بودن» برای یک انسان است.
It’s been showing in the UK recently; you may find the Guardian reviews interesting:
http://film.guardian.co.uk/Film_Page/0,,1333864,00.html
درود آقاي آشوي. خواستم از زحمات شما تشكر كنم مطالب زيادي را به همت شما آموخته ام . خسته نباشيد
آقای آشوری عزيز، يک فيلم ديگر از آقای تبريزی هست به اسم «گاهی به آسمان نگاه کن» که به نظر من خيلی قشنگتر از مارمولک آمد. اگر گيرتان آمد ببينيد ولی خب شايد ازايآن نکتهسنجیهايی که شما میپسنديد در آن نباشد.
سلام به دوست خردمند و گرامي/فيلم مارمولك بلحاظ محتوايي همانگونه كه داراي بيان و اشارات به محتواي سيستم فشار و بسته عملكرد حاكميت داشته كه برداشت آن در سطوح مختلف جامعه از سطح و عمق بسته به نگرش و بينش و معلومات برخوردار بوده ولي از بعد ديگر بلحاظ وضعيت نابهنجار قشر روحانيت در جامعه و اعمال انواع ستم ها وارده بر مردم يك شستشوي فكري براي تفكيك آنان قائل گرديدند. تا ضربات وارده از سوي مردم دامن تمامي اين قشر را نگيرد و مرهم لازم را با اين فيلم به جامعه تزريق نمودند/ اين نظر بنده نفي نظر شما نبوده فقط از بعد ديگر مسئله در عامه مردم بدان نظري انداختم/هميشه پاينده باشي
سلام استاد عزيز!
تحليل شما از منظر متفاوتي ارائه شده و به همين دليل براي من خيلي مهم هست… در نظر من واقعيت آن است كه اين به اصطلاح جمهوري اسلامي، سبب سوء تفاهمهاي بسياري شده است… عملا اگر دينداري سودي هم در حوزه هاي فردي داشته است با فضاي ايجاد شده توسط متوليان ديني كه حالا حاكميت سياسي را هم بدست گرفته اند، كم كم نسل جوان از آن سودهاي فرضي هم محروم شده است.
مشكل ديگر آنكه با ايجاد حكومت ديني در ايران، خانواده هاي متعصب و مذهبي وقشر شريعت مدار جامعه ما ( كه متاسفانه من هم در حال دست و پنجه نرم كردن با چنين خانواده اي هستم )، هار شده اند و مي خواهند نه تنها فرزندان خود را رام كنند بلكه چاچوبها و دگمهاي ديني خود را بر كل جامعه ايران تحميل كنند. جامعه اي كه بنظر من تدين خاص خود را دارد و عملا نشان داده كه به Ritual هاي ديني پايبندي چنداني ندارد كه اتفاقا به نظر من يكي از نقاط قوت جامعه ماست.
اين مي شود كه در مجلس ما طرح اجباري كردن حجاب را زمزمه مي كنند. شادي، پايكوبي، موسيقي و جمعهاي دوستانه و هنري با بدبيني بسيار محدود و تا حد امكان ممنوع مي شوند.
اصلا گوئي در اين جامعه هر چقدر متصلب تر و انعطاف ناپذيرتر باشي، شخصيت مطلوبتري در نظر مذهبيان خواخي داشت و هر گونه شادي و خوشي هم نشانه جلفي، سبكي و فقدان شوونات و ادب اجتماعي است.
من احساس بدي دارم چون به چشم خود مي بينم كه نسل من در قفس نظامي گرفتار شده كه در بوجود آوردن آن كوچكترين نقشي نداشته است و البته اين سرنوشت محتوم و طبيعي نسلهائي است كه پس از انقلاب پدرانشان و تحت سلطه يك نظام جديد پا به عرصه وجود مي گذارند.
حرفهاي من بيشتر درددل بود و شايد خيلي ربطي به اين يادداشت شما نداشت.
اما به قول ” محمد رضا نيكفر ” تشكيل اين نظام در ايران تجربه خوبي بود براي ملت ما تا ببينند وقتي دين ( خصوصا دين پر شريعتي چون اسلام ) وارد عرصه روابط و سازوكارهاي اجتماعي مي شود چه آثار مخرب و غير قابل جبراني كه برجاي نميگذارد و هر گونه تلاش براي تعديل و سانسور اين وجهه نظام جمهوري اسلامي، حماقتي بيش نيست.
اما متاسفانه ملت ما “حافظه تاريخي” شان ماندگاري بلندمدت ندارد و زود پاك ميشود و الا به ياد مي آوردند كه يك بار پيش از اين هم تجربه تلخ حكومت ديني را داشته اند …. در زمان ساسانيان و بعد…. خوب! دخالت موبدان زرتشتي در حكومت، عملا آن سلسله را رو به زوال برد و منجر به پيروزي اعراب در حمله به ايران گشت.
چرا دائم در حال در جازدن هستيم؟!!
جناب آقاي آشوري ، بررسي محتواي فيلم شايد ما را به نتيجه گيري شما برساند، اما سبب تغييير اين واقعيت نميشود كه مارمولك از نظر ساختار سينمايي، قصه، و خيلي مسايل تكنيكي ديگر فيلم برجسته اي نيست و در بسياري جاها به شكلي جدي لنگ ميزند. به علاوه استفاده از حرفهاي اگزوپري در جامعه جوان ايراني تا حد دلزدگي كليشه شده و براي خيلي ها جذابيتي ندارد.
سلام استاد گرامی
مطلب شما در خصوص فیلم مارمولک جالب و عمیق بود که منعکس کننده روحیة شما نیز می باشه.اما متاسفانه فیلم مارمولک و امثال این فیلم در گذشته و امروزهرگز نتونسته اند تاثیری بلندمدت بر ذهن و فکر بیننده به جا بذارند. شاهد این مدعا می تونه این باشه که بعد از سالها گذشت ازاین فیلم ها,بیننده صرفا تکه هایی ویا گفتاری از فیلم رو به خاطر داره که اونم می تونه از سر تفنن باشه. که البته میشه می گفت شاید قصد کارگردان هم ساخت فیلمی عمیق و تاثیر گذار نبوده است!!!؟
در ضمن لازم به یادآوری هست که نقد شما از فیلم مارمولک تنها نقدی است که اینگونه بی پرده جمهوريِ اسلامي و حاكمانِ اون رو به چالش می کشونه. که می تونه در جای خودش باعث ارزشمند کردن جنبه های مفهومی فیلم مامولک بشه.
در ضمن از جواب شما سپاسگذارم
و به شما پیشنهاد می کنم فیلم شهر زیبا رو هم ببیند. شاید فیلم شهر زیبا تنها فیلم عمیقی در چند سال اخیر باشه که جنبه های مفهومی اون تونسته ذهن و فکر ببینده رو به واقعیتهای روز در جامعه باز کنه.
ناگفته نمونه که تا حدودی کارگردان باید تحت تاثیر افکار نیچه باشه.
ارداتمند
امیر.ش
من هم از برکت اینکه چندسال مهمان نا خوانده ایران بودم از دیدن این فیلم با وصفی مکرر دیدنش سیر نشده ام. دیالوگ ومتن فیلم بسیار عمیق وظریف است واصطلاحاتی مثل شاه کلید و فاز متر وخیر عبادت درجماعت بودن والی ما شالله برایم جالب بودند. اما یک نکته در باره آن پسر درونی رضا که در پایان عبا وقبا بهش تقدیم می شو د به ذهنم خطور می کند که این پسر علاوه بر وجدان رضا که درحالت معنوی فیلم است در شکل ساختار بیرونی فیلم نقش وارث وفرزند آن آخوند کتاب خوان را دارد که لباس هم متعلق به اوست وبنا بر رساندن ارث به میراث رضامامولک لباس را به او می دهد. شباهت شکلی هم بین این فرزندوجدانی وآن پدر روحانی هست. شما چه فکر می کنید؟
چقدر بهتر و زيباتر شده وبلاگ/وبسايت شما. من هميشه از آن وسواس و دقت نظر شما که در چاپ کتابهايتان جلوه مینمود در متعجب بودم که چنان طرح و رنگ و قالبی را برای سايت پذيرفتهايد، نگو که از سر اضطرار! بوده. اميدوارم در اين جامهی نو چکامههای نو به نو از شما بخوانيم، نه دير به دير. لااقل بنويسيد چه میکنيد، حتی اگر بندی يا جملهای بنويسيد از آنچه شايد روزها ذهن خلاق شما را مشغول میکند، برای مخاطبانتان بسيار مغتنم است.
آقای آشوری نوشته شما را خیلی پسندیدم.فیلم را بارها به همراه آدم های گوناگون تماشا کرده ام.اکثرآ به جنبه های کمیک آن توجه دارند.ولی در فیلم صحنه ای هست که رضا در کسوت آخوندی در زندان برای زندانیان سخنرانی میکند که اشک من را درمی آورد.بقیه تخمه میشکنند.
سلام. از مطلب زيبای شما بسيار لذت بردم. من هم هر بار که اين فيلم رو ميبينم نکته تازه ای درش کشف ميکنم. خيلي اوقات نه برای خنده بلکه برای آرامش ميبينمش. فرصتي باشه مطلبي هم در موردش مينويسم.
به نظر من فیلم بسیار قشنگ و سطح بالا ساخته شده و ایراد بخصوصی ندارد و کارگردان فیلم هر چه حرف داشته زده.