واژهيِ «اهل» و جمعِ آن «اهالی» از عربي به فارسی آمده است. قاعده، در هر دو زبان، از ديرباز اين بوده است که مفردِ آن در حالتِ اضافه به يک اسم صورت اسمِ جمع پيدا ميکند و، در نتيجه، به «اهالي» جمع بسته نميشود. «اهالي» تنها برايِ ساکنانِ جايی به کار ميرفته است، مانندِ «اهاليِ اصفهان»، «اهاليِ رشت» که مفردِ آن هم ميشود اهلِ اصفهان، اهلِ رشت. امّا «اهل» آن جا که به حالتِ اضافه معنايِِ سرـوـکار داشتن با چيزی يا اهليّت داشتن در کاری ميدهد، قاعدهيِ کلّي تا چندی پيش اين بود که به صورتِ «اهاليِ…» جمع بسته نميشد. برايِ مثال، «اهلِ علم» يا «اهلِ هنر» را به صورتِ «اهاليِ علم» يا «اهاليِ هنر» جمع نميبستند. زيرا اين کلمه در دو حوزهيِ معناييِ جداگانه به کار ميرود. فرق است ميانِ اهلِ جايی بودن و اهلِ چيزي بودن يا چيزی را «ورزيدن». نخستين را مي شود جمع بست امّا دوّمي را نه. زيرا همان حالتِ مفردِ آن اسمِ جمع ميسازد. ميگفتند اهلِ علم يا اهلِ ادب، يا هر چيزِ ديگر، چنين و چنان ميکنند يا ميگويند، نه «اهاليِ…». در موردِ اهاليِ يک جا هم وقتی سخن از ورزيدن يا نورزيدنِ چيزی باشد، باز اهل را مفرد به کار ميبرند. ميگويند اهلِ مشهد، برايِ مثال، در اين مورد چنين و چنان ميکنند يا نميکنند. ولي چندی ست که در روزنامهها و مجلّهها ديده ميشود که کسانی از «اهاليِ فرهنگ»، «اهاليِ سينما» و جز آنها سخن ميگويند. بايد به ياد داشت که اهلِ نظر، فرهنگ، علم، هنر، سينما، همچنان که «اهلِ نماز»، «اهلِ بخيه»، «اهلِ دودـوـدم»، يا «اهلِ بندـ وـ بست» چيزی را «ميورزند» نه آن که ساکنِ در آن باشند. چهبسا گفته شود که اين يک تغييرِ عادتِ زباني ست و اشکالی ندارد. امّا هر گونه تغييرِ عادت خوب نيست و چهبسا قاعدهای يا نظمی را بيهوده بر هم ميزند يا ظرافتی را ميستاند. به هر حال به کار بردنِ «اهاليِ…» در اين موارد خوشايندِ من نيست و بويِ بيذوقي و بيدقّتي در کاربردِ زبان ميدهد- با عرضِ پوزش.
آقای آشوری عزيز فكر میكنم يكی از علتهای خفنِ اين نكتهی خفن اين باشد كه برخی اهالی محترم آنقدر بعضی چيزها (مثل دودـوـدم و بندـوـبست) را میورزند و در چنين كارهايی آنچنان ورزيده شدهاند كه گويی طرف در آن كار ساكن شده است!
درباره ي د.آ. عزيز ما*
اين مرد پرشور، اين اكسير كتاب هاي بيگانه به زبان مادري و شخصي مان، همچنان مي تازد و كتاب ها و كلمات را از آن خويش مي كند. موي سفيد كرده و همچون ستوني استوار كه هرچه بالاتر مي رود از درون استوارتر مي شود و به ظاهر نماد يك عمر تلاش و جنگ با زندگي را اشارت مي كند.
پرباز مي كنم و همچون تابستاني داغ و ژرف از او مي خواهم كه از پاي ننشيند كه ما اسفنجان تشنه ايم.
(*)ما همان كودكان اين دبستان ايم.
(**) ديني بود بايسته برگردني شايسته كه بايد ايفاد مي شد:)
با سلام خدمت شما. آقای آشوری عزیز، آیا نمیتوانیم همچنانکه در گذشته داشتهایم؛ جمعِ “اهل” به معنای متخصص یا ماهر یا مشغول با امری را با “ان” جمع ببندیم؟ که هم مفرد “اهل و نااهل” را داشته باشیم و هم جمعِ “اهلان و نااهلان” را؟
اهل را در کوی معنی همچو مردان دست گیر
یار نااهلان مباش و یاد نااهلان مکن
سنایی
صبر با نااهل اهلان را جلاست
صبر صافی میکند هر جا دلیست
مولوی
راستی آقای آشوری عزیز، “خفن” یعنی چه؟ در لغتنامه نیافتمش. از واژه های جدید است؟
در لغت نامه ها دنبال اش نگردید، از دوستانِ جوان تان بپرسید. زیرا این «لغت» اختراعِ آن ها ست، گویا کوتاه شده ی «خفقان» است و هر جور معنایِ ستایش آمیز یا نکوهش آمیز می دهد. من هم به شوخی آن را به کار بردم.
زنده باشید. د. آ.
سلام
باز هم بگوييد وبلاگ نويس نيستيد و از آن خوشتان نمي آيد. خوب اين كه نوشته ايد يك يادداشت وبلاگي است ديگر.
بی نهایت خوشحالم که ذوق و دقت شما در کاربرد زبان، بر بی ذوقی و بی دقتی ما نهیب های اینچنینی می زند.