آقای رحمانِ افشاری به دنبالِ پرسشی که طرح کردند و پاسخی که از من گرفتند تاکنون سه ایمیل برای من فرستاده اند که نکتههای آموزندهای در بر دارد. از جمله، دوّمینِ آنها توجیهِ زندهیاد شرفالدینِ خراسانی را در بر دارد که چرا “هستنده” را در برابرِ واژهی یونانی اختیارکرده است. هر سه را میآورم و در پایان پاسخِ کوتاهی به آنها میدهم.
نامهی یکم:
با سلام خدمت آقاى آشورى و آقاى كلانترى
نظر به اين كه متن پرسش و پاسخ در بارهى das Seiende در سايت نيلگون منتشر شده است و آقاى آشورى نيز تصميم دارد آن را در سايت خود منتشر كند، ضمن تشكر فراوان از شما، ذكر چند نكته را خالى از فايده نمى دانم.
1- در سايت نيلگون در صفحهى اصلى پيامها در متن پرسش، واژهى يونانى το ον به صورت το ον آمده است و ممكن است ν (“نو” ى يونانى) با V لاتين اشتباه شود. بهر حال تلفظ اين واژهى يونانى “تو اُن” to on است. البته بر سر o (اُميكرون) بايد علاماتى بيايند كه لااقل من نتوانستم آن ها را در جدول يونى كد خط آريل بيابم. از اين جهت صورت عكسى آن را خدمت شما مىفرستم تا اين واژه درست ضبط شود و چنانچه ممكن است تلفظ آن نيز در متن پرسش آورده شود.
(نقل از واژه نامهى اُرگانون ارسطو، ترجمهى آقاى اديب سلطانى، ص 1088 ، واژهى 29)
واژهى اُن را اكنون در اُنتولوژى ontologie= ontology نيز مىيابيم كه با توجه به ريشهشناسى، قاعدتاً مىبايد آن را “باشندهشناسى” يا “هستىمندشناسى” برگرداند و نه “هستىشناسى” (آقاى ضياء شهابى آن را “هستشناسى” ترجمه كرده است)، هرچند كه اكنون معناى هستى شناسى مىدهد.
2- در متن پرسش، اگرچه معادل ساختگى “هستنده” را نادرست دانستهام، اما دليل آن را لازم بودن مصدر هستن آوردهام كه نادرست است. دليل آن همان است كه آقاى آشورى در پاسخ ذكر كرده اند (بدون آن كه مستقيماً به خطاى من اشاره كنند) و آن افزوده شدن بى قاعدهى “-َنده” به انتهاى سوم شخص مفرد مصدر هستن است. از اين رو حذف عبارت “زيرا هستن فعل لازم است و نه متعددى” از متن پرسش مانع مىشود تا خوانندهى شتابكار به خطا بيفتد و از من نيز رفع شرمندگى خواهد شد.
3- آقاى آشورى به معناى هايدگرى Sein و Seiende اشاره كرده اند كه كاملاً درست است. ليكن بايد عرض كنم كه on يا Seiende تقريباً تمامى فلسفهى غرب را در برمىگيرد، به نحوى كه مىتوان جرأت كرد و گفت كه يكى از بدفهمىهاى ما از فلسفهى غرب را مىتوان در همين تبديل “اُن” به “موجود” ديد يا نشان داد. از اين بابت نظر آقاى آشورى در ابتداى پاسخ از هر نظر شايان توجه است. آشكار است كه پاسخ آقاى آشورى از حد توضيح ترجمهى يك اصطلاح فلسفى فراتر رفته است و ايشان دانشورانه به نكات مهمى اشاره كرده اند كه راهگشاست. شايد لازم باشد در اين زمينه ميان دو موضوع به روشنى تفكيك قائل شد:
الف: نقدى كه هايدگر بر تفكر غرب و به ويژه متافيزيك آن مىكند و تاريخ متافيزيك را تاريخ انتولوژى يا
هستىمند شناسى مىداند و نه هستىشناسى. اصطلاح هايدگرى “فراموشىِ هستى” Seinvergessenheit ناظر به اين موضوع است. وزن اصلى در اين جا نقد تفكر فلسفى غرب است.
ب: سرنوشتى كه اُن يونانى در سرزمين هاى اسلامى بدان دچار شد و به موجود بدل گشت. موضوع بر سر دو نگرش به هستى و هستىمندان است كه يكى آن را مخلوق نمىداند و ديگرى آن را آفريده مىشناسد. وزن اصلى در اين جا نقد فلسفهى اسلامى (يا به تعبير هگل “فلسفهى عربى” Arabische Philosphie) است بر پايهى تبديل اُن يونانى به موجود عربى- اسلامى (من نمىتوانم تأسف خود را پنهان كنم از اين كه مىبينم زنده ياد شرف الدين خراسانى در ترجمهى متافيزيك ارسطو از يونانى به فارسى همچنان اُن را موجود ترجمه كرده است). اين كه “اثولوجياى” منسوب به ارسطو را، كه در واقع ترجمهاى ست از كتابهاى چهارم و پنجم و ششم تاسوعات يا نُه گانههاى فلوطين، علت اين تغيير يا به تعبيرى زوال بدانيم، بيشتر به افسانه مىماند، هر چند كه آن كتاب منحول بى تأثير نبوده است. واقعيت اما اين است كه آن حادثه خود معلول است و نه علت. خود نتيجهى دو نگرش به هستى و هستىمندان است. نظر ابن سينا در مورد قِدَم عالم در عين “موجود” خواندن هستىمندان از جمله تناقضات فلسفهى اسلامى است، هرچند كه كوشش او در تفكيك ميان قديم ذاتى و قديم زمانى را بايد چونان تلاشى ناكام در آشتى ميان اُن و موجود ارزيابى كرد.
آقاى آشورى به هر دو موضوع اشاره كرده اند، اما شايد توضيح بيشتر ايشان مانع شود تا اين دو موضوع در ذهن خواننده به هم آميخته شوند.
به واقع مايهى خوشحالى است كه آقاى آشورى از طريق ترجمهى يك اصطلاح فلسفى چنين ژرف به اين موضوع نگريسته است.
با درودهاى گرم
رحمان افشارى
نامهیِ دوّم:
هستنده
دكتر شرف الدين خراسانى (شرف) در كتاب نخستين فيلسوفان يونان (ص80، زير نويس 1) در مورد اصطلاح نوساختهى “هستنده” چنين مىنويسد:
ما واژهى هستنده را به عنوان اسم فاعل يا صفت فاعلى از مصدر هستن، البته برخلاف قياس در فارسى كه از صيغهى امر حاضر، يعنى اول شخص امر و افزودن “نده” ساخته مىشود، در برابر واژهى يونانى „to on- to eón“ ساختهايم، زيرا مفهوم فلسفى آن بنا بر انديشهى يونانى به معناى موجود نزديكتر است. نخستين مترجمان عربزبان نوشتههاى يونانى و بويژه آثار ارسطو، اين واژه را به شكلهاى موجود، ا لهويه و شكل منفى آن را كه ما ناهستنده (to mè in) ترجمه مىكنيم به الذّى ليس هو والذّى ليس بهويّه و شكلهاى ديگر ترجمه كردهاند (براى آگاهى بيشتر رجوع كنيد به كتاب دانشمندانهى دكتر سهيل افنان به عنوان
Philosophical Terminology in Arabic and Persian. Leiden, 1964, pp. 89 ff.
ممكن است گفته شود كه به جاى هستنده مىتو
اگر اینقدر با «باشنده» مشکل دارند میتوانند از
«بُوا» (از بن مضارع «بُو») استفاده کنند. بن مضارع «بو» در فعلهایی چون «بُود» و «بُوم» به کار رفتهاست. این هم یک بیت از سنایی: «من به خود قادر نیم زیرا که هستم ز آب و گل/چون ”’بوم”’ جایی که هستم یتیمی دلفگار».
http://www.1378.blogfa.com
18 تیر نزدیک است ما را یاری نمایید.
به یاد عزت ابراهیم نژادشاعر خونین دل کوی دانشگاه
estefade kardam ostad
استاد خوشحالم به روز کردید…ممنونیم همه
بادرود، آقای آشوری گرامی، نیاز به یادآوری ست که ریشه ی کهن هستن و هستی ha نیست، آنچنان که شما از آن یاد کرده اید، بلکه ah است، همبتار با سانسکریت: as. ستاک ِ سست ِ این ریشه نیز در اوستایی -h است. از همین ریشه است واژه ی اوستایی haithi به چم راستی و wharheit. و این نکته ای بسیار شایان نگرش است: پیوند میان هستی و راستی!؛ همزمان از روزن دستور ِ تاریخی به آسانی می توان از هستنده سود برد. در اینجا خود واژه ی seiende بهترین گواه است.
اما یک چیز دیگر برای ما بسیار گرانچم می تواند باشد، و آن چم ِ دوم ِ ریشه ی ِ ah است که چیزی نیست، جز پرتاب کردن. در اوستایی هستی به چم بودن و پرتاب کردن هر دو از یک تبارند. در اینجا دیگر نمی توان به آسانی از باشنده که از ریشه bû است به جای هستنده سود برد، به ویژه هنگامی که کاربرد هایدگری واژه را فرا چشم آوریم: SEINGEWORFENHEIT.
باشنده اما از سویی دیگر می تواند نگر ما را به سوی خود کشد و آن همتبار بودن آن با بودن و نیز بوم به چم زمین است. از این رو، باشنده با زمین و زیر پایی سفت و سخت در پیوند است، در حالی که هستنده و هستومند و هستیمند با گونه ای رهاشدگی و آونگ بودن در فضا.
در پایان پروا بدهید که به یک نکته دیگر نشانه بدهم و آن مینش (مفهوم) dasein است و هاوندها و برابرنهادهای رنگارنگی که برای آن جسته اند. پیشنهاد ما واژه ی هستیگاه است. و این از آن روست که گاه در فارسی به سه چم ِ زبان، زمان، و جای است، در حالی که DA در آلمانی چنین کاربرد گسترده ای ندارد. بی گمان اگر هایدگر می توانست میان گاه و DA یکی را برگزیند، نخستین را برمی گزید. اگر چه گاه به چم زبان که آن را در گاتاها و گاهان، یعنی سرود و ترانه می یابیم، با گاه به چم زمان و جای که از ریشه ی GÂTU است رفت و بستی ندارد، اما دست کم بیش از سه هزاره است که در گوارشگاه زبان فارسی این سه واژه به همریختی واداشته شده اند.این واداشتگی به همریختی و همنمایی را نباید دست کم گرفت. از این رو، هستیگاه پرتابشدگی هستنده در هستی خویش است که در دیسه ی جای-زمانیک در زبان پیکرینه می شود: هستیگاه به شمار ِ سخن ِ هستنده در هستی ِ خویش، در کالبد ِ زمان و مکان.
با بهترین آرزوها
بزرگ امید
هستومند در متون پهلوی بکار رفته