داریوش آشوری
فرهنگِ فارسی-انگلیسی
تألیفِ کریمِ امامی
ناشر: فرهنگِ معاصر
۱00۱ صفحه
تهران ۱۳٨٥
این فرهنگ آخرین کار و یادگارِ کریمِ امامی ست. وی در سالهایِ آخرِ زندگانیِ خود به آن پرداخت و در ماههایِ پایانیِ زندگیاش، در حالي که بیماریای جانکاه او را آب میکرد و تواناش را میگرفت، به پایان برد. بنا بر این، در هر نقدگری و ارزیابیِ این اثر میباید این نکته را در نظر داشت که در چه شرایطي به پایان رسیده است. امامی، به هر حال، این همت و دلبستگی را داشت که، با همه تکیدگی و ناتوانیاش، در ماههایِ پایانیِ زندگی آن را تمام کند. و تمام کرد.
کریمِ امامی به انگلیسیدانی شهره بود و مردی بود جدی و بانظم و دقت تا سرحدِّ وسواس. ما با هم در سالهایِ دههیِ ۶0، به تقویمِ خودمان، طرحِ تألیفِ یک فرهنگِ انگلیسی-فارسیِ تازه را هم با هم ریخته بودیم و امامی در این باره با انتشاراتِ دانشگاهِ آکسفورد هم گفت-و-گویي کرده بود و به دنبالِ امکاناتِ دیگر هم رفته بودیم، ولی این کار سر نگرفت. یکي از دلیلهایِ آن—و شاید مهمترین دلیلاش—این بود که سبک وسیاقِ ما با هم نمیخواند. او خیلي «دست به عصا» با این کار و شیوهیِ آن برخورد میکرد و من جسورانه و بلندپروازانه. سپس من هم سالیانِ درازي ایران را ترک کردم و رشتهیِ ارتباطِ ما هم از هم گسست، و آن طرح به فراموشی سپرده شد. امّا، در سفري به ایران بود که از او شنیدم دست اندر کارِ تألیفِ یک فرهنگِ فارسی-انگلیسی ست. و آن فرهنگ همین است که اکنون در دست داریم. این کتاب، به هر حال، یادگارِ مردي ست که عمري را با نجابتِ خاصِّ خود در خدمتِ کتاب و قلم سپری کرد و در سالهایي که سرپرستیِ دستگاهِ ویرایشِ مؤسسهیِ انتشاراتِ فرانکلین را به عهده داشت، در بهبودِ تولید و نشرِ کتاب در ایران اثرِ مثبتي گذاشت. و با همه جوری که در حقِ او کردند، در سالهای پس از انقلاب ایران را ترک نکرد. یاد-اش گرامی باد.
من این فرهنگ را مروري کرده ام و آن را با تکههایي از دو فرهنگِ فارسی-انگلیسیِ دیگر که این جا (در حاشیهیِ پاریس) در اختیار دارم، مقایسه کرده ام. یکي از آن دو، فرهنگِ کوچکِ فارسی-انگلیسیِ از سلیمانِ حییم است (تألیفِ ۱۳۳۶، چاپِ سوِم، «با اصلاحات و اضافات»، تهران ۲٥۳٥ [شاهنشاهی = ۱۳٥٥])؛ و دیگری فرهنگِ فشرده، فارسی به انگلیسی، تألیفِ عباس و منوچهرِ آریانپورِ کاشانی (تهران ۱۳۶۲ [چاپِ یکم ۱۳٥٥]). در این سالها فرهنگهایِ فارسی-انگلیسیِ دیگري هم در ایران نشر شده است که من به آنها دسترسی ندارم و تنها آگهیهاشان را دیده ام و از چند-و-چونشان بیخبر ام.
نخستین نکتهاي که، بهطبع، در این همسنجیپیش میآید این است که از نظرِ گزینشِ درآیندها (مدخلها) این فرهنگ با فرهنگهایِ پیشین چه تفاوتهایي دارد. از این نظر، فرهنگِ امامی، چنان که انتظار میرود، بسیاري از واژههایِ رواجیافته در این چند دهه، بهویژه پس از انقلاب، را در بر دارد که جزوِ بدنهیِ فارسیِ نوشتاریِ امروز هستند و فرهنگهایِ دیرینهتر آنها را در بر ندارند. از جملهیِ آنها ست واژههایي همچون همهپرسی، گفتمان، دگراندیش، دکوراتور، دکوراتیو، رهیافت، دولتشهر، مانیکور، پدیده، پدیدارشناسی، پیراپزشکی، پیرابند، فرایند، همپوشی، یارانه، دین باور، دینباوری. وجودِ بخشِ چشمگیری از مجموعهی واژگانِ نوِ فارسی در این فرهنگ—که نشانهی رشدِ زبانِ فارسی در این دو-سه دهه نیز هست– نسبت به فرهنگهایِ پیشین کارامدیِ نمایاني به آن میدهد. در برابر، انبوهِ واژههایِ کهنهاي که دیری ست کاربردِ خود را در این زبان از دست داده اند– و در آن فرهنگها دیده میشوند– در فرهنگِ کیمیا کنار گذاشته شده اند. از آن جمله است واژههایي همچون رُعاف، رضیع، رعاد، رعونت، ضجیع، ضجور، استخلاص، استظهار، ضخیمالجلد، ضراعت، قلیلالبضاعه، قلیلالمدت، و صدها واژهیِ دیگر از این دست، که بهدرستی می بایست از چنین فرهنگي حذف شوند و جایِ خود را به واژههایِ رایج بسپارند. به جای آنها، واژهایي مانندِ استصوابی، استضعاف، استکبار، مستکبر، و مستضعف نیز در این فرهنگ دیده میشود که از واژگانِ سیاسیِ رواجیافته بعد از انقلاب اند با بسامدِ بسیار، و در فرهنگهایِ پیشین، ناگزیر، دیده نمیشوند. بنا بر این، میتوانیم گفت که این فرهنگ در اساس فرهنگي ست بر پایهیِ فارسیِ نوشتاریِ امروز، به ویژه پس از انقلاب.
امّا دامنهیِ فارسیِ نوشتاریِ امروز را تا کجا در بر میگیرد؟ مؤلف، به دلیلِ ضعف و بیماری، فرصت نکرده است که بر این فرهنگ دیباچهاي بنگارد و چند-و-چونِ پروژهیِ خود و دامنهیِ آن را شرح دهد. امّا بر اساسِ خودِ فرهنگ میتوان گفت که دامنهیِ آن به همان «فارسیِ نوشتاریِ امروز» در همگانیترین معنایِ آن محدود است و به قلمروهایِ کارشناسانه و تخصصی وارد نشده است، جز تک-و-توک درآیندهایي از این دست که همیشه در واژهنامههای عمومی میآیند یا به تشخیصِ مؤلف به آن راه مییابند. همچنین از واژگانِ ادبیِ و نوشتاریِ کهن– که فرهنگهای دوزبانهی پیشین بیشتر بر اساسِ آنها تألیف شده اند—چیزِ چنداني به این فرهنگ راه نیافته است.
مرجعِ فرهنگنویسیِ سنّتیِ ما برایِ واژههایي که «شایستگیِ» درج در فرهنگ را دارند این بود که می بایست در شعر و نثر به کار رفته باشند و سندِ نوشتاری داشته باشند، بهویژه از متنهایِ «اصیلِ» کهن. فرهنگهای دوزبانهی ما هم تاکنون کم-و-بیش بر همین اساس تألیف میشده اند. فرهنگهایِ دوزبانهیِ فارسی-انگلیسی، از آنچه نخستین بار در هندوستان تألیف شده است، مانندِ فرهنگِ استینگاس، تا همان دو فرهنگي که یاد کردم، همه بر اساسِ همین گمان از واژگانِ زبان تألیف شده اند. به عبارتِ دیگر، واژههایِ گفتاری، و بهویژه عامیانه، هرگز به آنها راه نمییابند یا بسیار کم و تصادفی راه مییابند. امّا شکسته شدنِ سدِّ زبانِ فاخر و سرریز کردن واژههایِ گفتاری و عامیانه به نوشتار از راهِ روزنامهنویسی و داستاننویسی، ناگزیر فرهنگنویسان را هم وادار به توجّه به آنها و وارد کردنشان در فرهنگها کرده است. در فرهنگِ کیمیا مرزِ پیشروی به سویِ زبانمایهیِ گفتاری و عامیانه گشادهتر شده، امّا هنوز جایِ بسیاری واژهها در آن خالی ست. البته، باید به یاد داشت که فرهنگِ کیمیا یک فرهنگِ کوچک است و کمتر از سی هزار واژه، یا در همین حدود، در بر دارد.
در موردِ گزینشِ درآیندها در فرهنگِ کیمیا، با نبودِ زبانانبار(corpus)ی که با نشان دادنِ بسامد و حوزهیِ کاربردیِ واژهها راهنمایِ فرهنگنویس باشد، ناگزیر حوزهی آشناییِهایِ مؤلف، یا برخوردهای تصادفی، میتواند واژههایي را واردِ فرهنگ کند و چیزهایِ دیگري را ناگزیر از نظر بیندازد. برایِ مثال، کریمِ امامی با فنونِ چاپ و عکاسی آشناییِ فنّی داشت و شگفت نیست که واژهاي مانندِ «دکلانشور» (عکاسی) را در آن ببینیم، امّا، برایِ مثال، در زمینهی اقتصاد بسیاری واژههایِ رایج از نظر افتاده باشند. درآیندهایي مانندِ دکستروز (شیمی)، مانومتر (فیزیک)، پلوتونیوم (شیمی) در آن آمده است که دلیلِ وجودشان بر من روشن نیست. به هر حال، تا زماني که یک نفر به همتِ شخصی خود و با دست تنها و بدونِ پشتیبانیِ خدماتی و مالیِ نهادی میباید چنین کارهایي را بر عهده گیر
د، بهویژه که در چنگالِ بیماریِ هولناکی نیز گرفتار آمده باشد، از کم-و-کاستیهای مایهای و روشی چارهای نیست.
زنده یاد امامی فرصت نکرد تا کارِ خود را ویرایش نهایی کند. ازاینرو، برخي کم-و-کاستیها و ناهمخوانیها در آن هست که من یاد میکنم تا شاید در ویرایشِ دیگري از این فرهنگ به کار آید:
(أ) مواردی هست که صورتِ اسمی یا صفتیِ واژهاي– بر خلافِ روشِ کلّیِ این فرهنگ که هر دو را میآورد– در آن نیامده است. برایِ مثال، «ژرفاندیش» آمده امّا «ژرفاندیشی» نیامده. ولی جملهی دراز و عجیب-و-غریبي به فارسی، با ترجمهی انگلیسی، ذیلِ «ژرفاندیش» آمده که به «ژرفاندیشی» (profundity) مربوط است. از این رده، «جنگزده» آمده امّا «جنگزدگی» نیامده، «جمهوریخواه» آمده امّا «جمهوریخواهی» نیامده، «کینخواهی» آمده امّا «کینخواه» نیامده، «کینجو» آمده امّا «کینجویی» نیامده.
(ب) اسمها و همکردِ فعلسازشان برخی جاها آمده و برخی جاها نیامده یا فعلِ ترکیبی آمده امّا اسمِ آن جداگانه نیامده: برای مثال، «کیپ» آمده امّا «کیپ کردن» نیامده، «نیست و نابود» آمده امّا «نیست و نابود کردن» نیامده، «سربازی» آمده امّا «سربازی کردن» و «سربازی رفتن» نیامده، «عرض» همراه با دو-سه کاربردِ اصطلاحیِ آن آمده امّا «عرض کردن» و «به عرض رساندن» نیامده. در برابر، «کیف کردن» آمده امّا «کیف» نیامده. همچنین گاه صورتِ متعدیِ فعل (سر به نیست کردن) آمده و صورتِ لازمِ آن (سر به نیست شدن) نیامده؛ یا صورت قیدی (ددمنشانه) آمده امّا صورتِ صفتی (ددمنش) نیامده.
(پ) در این فرهنگ برایِ واژهها شاهدِ مثال داده نشده است. امّا گاهي ذیلِ برخي واژهها از آن گونه جملههای دراز و عجیب-و-غریب، که پیش از این اشاره کردم، آمده، که چیزی را هم روشن نمیکنند و بکل زاید اند، مانندِ «مزارعِ نیشکرِ خوزستان» ذیلِِ «نیشکر» یا «دانشگاهِ دولتیِ تاجیکستان» ذیلِ «دولتی» یا «جنگلهایِ مازندران» ذیلِ «جنگل» یا «جنگِ جهانيِ دوم» ذیلِ «جنگ». ذیلِ «خلیفه» هم یک جملهی درازِ عجیب میتوان دید. به نظر میرسد که این شاهدِ مثالها جزوِ یادداشتهایِ امامی بوده اند و بیتوجّه به متنِ فرهنگ راه یافته اند و در یک ویرایشِ دیگر بهتر است آنها را حذف کنند.
(ت) در ذیلِ برخي واژهها ترکیبهایِ آنها هم آمده، امّا برخي ترکیبهایِ اسم و صفت، که میباید ذیلِ جزءِ اسمی بیایند، ذیلِ جزءِ صفتی آمده اند (مانندِ «جنگِ برقآسا» ذیلِ «برقآسا») و گاه ذیلِ هردو آمده اند (مانندِ «کپسولِ آتشنشانی» یا «دولتِ موقت» یا «کشتیِ جنگی»).
(ج) برخی واژهها مانندِ «بهامُهر» (=ژتون) و «پلشتبر» (=گندزدا) و «پلشتبری» (=گندزدایی)، را من در جایی ندیده ام که به کار رود و نمیدانم امامی به چه اعتبار، و از کجا، آنها را در این فرهنگ گنجانده است. واژهی «دینیار» در فرهنگهای فارسی نیامده و برابرنهادهی military chapl[a]in (= قاضیِ عسکر) هم برای آن ناآشنا به نظر میرسد. زیرا، تا آن جا که من میدانم، زرتشتیان این واژه را در موردِ موبدانشان به کار میبرند. این واژهها میباید از پیشنهادها و برساختههایِ فرهنگستانِ یکم یا دوّم باشند. ولی اگر در حوزهای رواج و رسمیّت نیافته باشند، حضورشان در این فرهنگ، بنا به روش و سیاستِ آن، نا-به-جا به نظر میرسد.
(چ) در موردِ برخی برابرنهادهها هم میباید درنگِ دوباره کرد. در برابر«عُرف»، معنایِ یکم، long-standing practice داده شده، در حالی که، custom و convention برابرنهادههای بهتری هستند. معنای دوم آن هم common law داده شده است، در حالی که common law به معنای «حقوق/قانونِ عرفی» ست نه به تنهایی «عرف». برابرنهادهی «خلقالساعه» abiogenesis داده شده است، که نادرست است. «خلقیات» شرح شده است و معادلی برای آن داده نشده است.
(ح) لغزشهای دیگری نیز در گوشه-و-کنار به چشم میخورد، مانند صورتِ دستوریِ «جناحی» که «اسم» یاد شده، حال آن که صفت است.
(خ) برابرنهادههای انگلیسی محدود به یک یا دو واژه اند. حال آن که، در بسیاری موارد، برای پوشاندن تمامیِ حوزههای کاربردی و رنگ های معناییِ کلمه، لازم است که دو یا چند واژهی انگلیسی در برابر قرار گیرد. از این نظر، فرهنگِ آریانپور، به ویژه برای کسانی که به دنبالِ واژههای جانشین میگردند، کارامدتر است.
باری، ورودِ این فرهنگ را به عنوانِ گامي تازه به فضایِ فرهنگنویسیِ فارسی خوشامد میباید گفت.
* نشرِ این مقاله در مطبوعات بی اجازهی نویسنده روا نیست.
هرچي بگم دوستون دارم بازهم كم گفتم . اجازه هست ببوسمتون ؟
–لطف می کنید. بفرمایید.
درود
لطف اصلاح گر شما هميشه شامل حال نيازمندان اش مي شود .
پاينده باشيد .
شما از اینکه نصر و شایگان در محضر علامه طباطبایی بوده اند و شما عمرتان را با آل احمد و فردید بیسواد و نیمه دیوانه گذرانده اید به آنها حسادت نمی کنید؟ احساس خسران چطور؟
— ولی زندگی با دیوانه ها هم عالمی دارد، علی جان. من به هیچ کس حسادت نمی کنم. احساس خسران هم ندارم. سهمِ من این بود که رسید. خوش است.
د. آ.
آقای آشوری
چرا نسخه ی فارسی / انگلیسی ی فرهنک علوم انسانی منتشر نشده یا نمی شه؟ تا آنجا که یادم می آید در مقدمه ی ویرایشی که من دارم نوشته بودید که دست به کاراش هستید. والله به اندازه ی یه عمر نماز شب ثواب خواهد داشت.
راستی «همکرد» یعنی چی؟
حضرت وحید
(1)من نظر-ام این بود که نسخه ی فارسی – انگلیسی آن فرهنگ هم همراه با نسخه ی اصلی (انگلیسی – فارسی) منتشر شود. ولی ناشر نظر-اش این بود که مشتری نخواهد داشت و روی دست او خواهد ماند. من فکر می کنم که می شود واژه های فارسی را به صورتِ نمایه (ایندکس) با ارجاع به شماره ی صفحه در پایان گذاشت. باید در این باره با ناشر گفت – و- گو کنم.
(2) “همکرد” اصطلاحی ست دستوری که نخستین بار گویا دکتر خانلری به کار برد، به جای اصطلاحِ قدیم ترِ “فعلِ معین”.
عرض شود که می شود با نامه نویسی ی جمعی از علاقه مندان به زبان و ترجمه به ناشر محترم یادآوری کرد که نسخه ی فارسی/انگلیسی هم به همان اندازه ی نسخه ی اصلی مفید خواهد بود و جایش بی نهایت خالی ست. ناشر هم با اطمینان از اینکه جمعی منتظر این کتاب هستند احتمالا به این کار و فروش اش امیدوار خواهد شد. سه هزار نسخه کتاب که این همه احتیاط نمی خواهد.
به هر حال می شود به وسیله ی همین وبلاگ شما یا از راهی دیگر صدای امت همیشه خارج از صحنه ولی محتاج معلومات را به گوش ناشر مربوطه رساند.
اما… به نظر این حقیر فقیر نسبتا ٌ بی تقصیر گر چه نمایه ی فارسی در این کتاب بسیار مفید خواهد بود ولی نمی تواند جایگزین نسخه ی فارسی/انگلیسی شود. دلیل اش هم این است که بسیاری از درآیند ها ساخته ی خود شماست و در متن های دیگر هنوز به کار نرفته اند. در آن نسخه ی فارسی/انگلیسی ی فرضی به نظرم باید بسیاری از واژهای معمول و رایج و ای بسا نادرست علوم انسانی بیایند؛ واژه گانی که به دلیل اصلاحات شما در فرهنگ علوم انسانی دیده نمی شوند؛ بدون در نظر گرفتن اینکه چقدر آن واژه ها مناسب و درست هستند یا نه. البته پیشنهاد ها و واژه های ساخته شده ی شما هم آن جا خواهد آمد. این روش برای قابل استفاده کردن آن فرهنگ ضروری خواهد بود. ضمن این که امکان بررسی ی واژه های ساخته ي داریوش آشوری با واژه های رایج را آسان تر کرده و به امر آسیب شناسی ی زبان هم کمک خواهد کرد.
یکی از بزرگ ترین بدبختی ها ی زبان فارسی این است که تمام اصطلاحات اندیشه ی مدرن تنها با ارجاع به یک زبان خارجی قابل فهم هستند. بنابراین میان هزاران ترجمه ی آشفته و تلاش های سالیان شما برای پیرایش زبان فارسی منطقه ی تاریک و ناخوشی وجود دارد که جز با بازگشت به آن ناخوشی ها به روشنی نخواهد رسید. تجربه ی شخصی ی من این است گه برای خلاصی از کوتوله گی و کوته اندیشی ی جهان سومی هیچ راهی جز بازخوانی و ریشه یابی ی نیمچه سواد مدرن نمای برآمده از ترجمه های نیم بند ما وجود ندارد. تا وقتی که ندانیم این زبان عجق وجق که در کتاب ها و روزنامه ها و دهان ها انباشته شده ترجمه ی حرف های کدام اندیشمند یا هذیانات کدام معلم کم سواد فلان دهکوره در بلاد فرنگ است در بر همین پاشنه خواند چرخید. همه ی این ها البته بر این فرض استوار است که قصدمان اندیشیدن به فارسی ست. اگر نه که به اصطلاح «بر و بچ» این سال ها «اصولا ً خیالی نی!»
به این دلایل یک فرهنگ علوم انسانی ی فارسی/انگلیسی به منزله ی بازگشت به اشتباهات پیشین و به منظور بازسازی ی خرابی های گذشته حرکتی ست ضروری برای فهم بهتر اصلاحاتی که شما و دیگران در فارسی انجام داده اید.
زیاده عرضی نیست!
وحید عزیز
به این ترتیب باید یک پیکار (کمپین) راه بیندازید و اعلامیه صادر کنید تا ناشر محترم کتاب مستطابِ “فرهنگ علوم انسانی ” دل اش نرم شده و به نشر نسخه ی فارسی- انگلیسی رضایت دهند. من تا همین جا را هم به ایشان بازتاب خواهم داد.
د. آ.
پاسخ به آقای علی:
شما فکر میکنید کسي که تمام عمر اش را به تحقیق و مطالعه و آن هم برای بهکرد وضعیت ملت و فرهنگ اش ، گذرانده است ؛ حسود است ؟ یا در اساس امکان دارد که دربارهی وی اینگونه اندیشید؟
شاید برایتان جالب و تازه باشد که بدانید؛ ‘ انسانهای والاتبار بسیار اندیشهمند، بیشینهی عمرشان را با به گفتهی شما ” دیوانگان ” میگذرانند. چرا ؟ ” چون سرنوشتشان این است. چون ذهن و زبان ایشان است که میتواند این ” دیوانگان ” را به همنسلیها و پسنسلیهای خود بشناساند.”
این را به خاطر بسپارید که : ” حسود نمیتواند دست-و-دل باز باشد. ”
با درود
با درود
استاد فرموديد حرف “ء” دار جزو زبان فارسي محسوب مي شوند و در كل فارسي اند .
اگر چنين است پس چرا در شاهنامه ي فردوسي كه نماد زبان فارسي است چنين كلماتي به چشم نمي آيد ؟
_________________
با سپاس فراوان
دوست ارجمند، همزه جزءِ حروفِ خطِ فارسی ست، نه “زبانِ فارسی”. و برای واژه های وام گرفته از عربی در نوشتار فارسی به کار می رود. ولی در واژه های اصیل فارسی همزه وجود ندارد.
د. آ.
سلام آقای آشوری به نظر شما آیا مدرنیته لزوما به معنای سکولاریزم است یا به قول نصر معنویت زدایی؟ ضمنا از پیام قبلی مظور بدی نداشتم حسادت خیلی هم چیز بدی نیست فقط بعضی از ما شانس داریم تا با بروز دادنش عقده ای نشویم
–از ضروریات مدرنیت خروجِ دین از قلمرو دولت است و به این معنا سکولاریزم از ضروریات آن است. و اگر این معنای اش “معنویت زدایی” ست، چه بهتر! به سودِ دین و دین داری واقعی هم هست. اما “معنویت” آقای نصر هم به نظر-ام آن قدرها معنوی نمی آید، بلکه به گمان ام بیشتر میل ریاست و بازی سیاست است، از ریاست یک دانشگاه تا ریاست یک “دفتر” تا ریاستِ یک فرقه ی “معنوی”. به هر حال، ایشان همیشه رئیس بوده اند و رئیس هم از دنیا خواهند رفت.به هر حال، من هرگز از هیچ بابتی به ایشان حسادت نکرده و از هیچ بابتی آرزو نداشته ام که به جای ایشان یوده باشم.
د. آ.
سپاس
ممنونم استاد از راهنمايي تان
پس بنا به گفته شما نتيجه مي گيريم كه :
اين دسته از كلمات حداقل به لحاظ ساختاري قابل اصلاح هستند
(توقع زياديست اگر بخواهيم تمام واژگان عربي را از زبان فارسي جدا و كلمات مناسب جايگزين آنها كنيم)
البته با يك برنامه ريزي اصولي و در طي دراز مدت مي توان به اين مهم دست يافت .
گذشته از همه ي اينها ،
مشكل من در اين است كه:
چرا لائوتسه را “لاعوتسه” يا “لااوتسه” ننويسيم ؟
— در مورد نظر من در این مسائل زبانی و همچنین زبان نگاره ای به مقاله های من در “بازاندیشی زبان فارسی” و پیشگفتارِ “فرهنگ علوم انسانی” مراجعه کنید.
د. آ.
__________________
خرد نگه دارتان
دكترآشوري، هنگام خواندن اين پست نو شمابه به اين واژه (دههي) برخوردم ومانند آن، كه به جاي زير(كسره)(ي)آمده.دكترابوالحسن نجفي دركتاب غلط ننويسيم خودبه شُوند خوانده شدن(ملفوظ بودن)(ه)آوردن (ي) را نادرست مي داند.شماچي؟
آقای درویشی
/ه/ در “واژه” همان /ه/ی “غیر ملفوظ” است.
سلام استادِ عزیز. اولین باری ست که اینجا می نویسم. خیلی هیجان زده ام.
در اینکه مرحوم امامی خدمات بزرگی را برای پیشرفت نشر و کتاب در ایران انجام دادند شکی نیست. اما در آخرین کتابی که از ایشان چاپ شد- اسمش یادم نیست، خاطراتشون بود- مطلبی درباره ی دکتر ادیب سلطانی نوشته بود و دوران فرانکلین و… . در این مطلب، احساس حسادت و دشمنی ِ پنهانی ای نسبت به ادیب دیده می شد که امامی و دریابندری و دیگران نسبت به ایشان داشتند. شما هم اینو دیدید؟ درسته؟ و کلاً نظرتون درباره ی تفاوت کارهای ادیب سلطانی و امامی چیه؟
خیلی خیلی خیلی ممنونم. بلاگتون یکی از بهترین هاست.
دوست ارجمند
من آن مطلب را که اشاره کرده اید ندیده ام. ولی امامی و ادیب سلطانی از هیچ حهتی به هم شباهتی نداشتند. گذشته از این که آقای ادیب سلطانی به هیچ کس دیگری جز خود-اش شبیه نیست. هیچ جای شگفتی نیست که امامی یا دریابندری رفتار و روش ادیب سلطانی را نپسندیده باشند. به ویژه که روش ادیب سلطانی در کار واژه شناسی و ترم شناسی خیلی ها را کلافه می کند.
د. آ.
استاد ارجمند!
برایِ واژهی Authority چه برابر نهادهای را پیشنهاد میکنید؟
با سپاس.
در فرهنگ علوم انسانی 22 برابرنهاده ذیل 8 بخش بندی برای آن داده ام.
د. آ.
سلام … ابتدا می خواستم از شما کمکی بطلبم ولی بعد از اینکه با طرز فکرتون آشنا شدم برای شما متاسف شدم
سلام
میخواستم نظر شما را درباره امکان یا امتناع مقایسه حافظ و نیچه بدانم . نیز در باب سودمندی یا نا سودمندی چنین مقایسه ای به حال این روزگار ما
—البته هر کسی را با هر کسی از جهتی می توان مقایسه کرد. در مقایسه ممکن است به این نتیجه برسیم که به هم شبیه اند یا هیچ شباهتی با یکدیگر ندارند. در مورد نیچه گفته اند در ایران که او همان چیزهایی را می گوید که پیش از او شاعران عارف ما گفته اند. اما شما این حرف را هیچ باور نکنید. البته نیچه ستایشگر حافظ هست (بی گمان زیرِ نفوذِ گوته)، اما از نظر بنیادهای فکر و جهان بینی به دو افق متضاد متعلق اند. بد نیست کتاب “عرفان و رندی” من و مقاله ی من در باره ی نیچه و ایران را در همین وبلاگ ببینید.
د. آ.
Dear Dr. Ashoury (I hope I have the correct spelling here)
There is a rather important issue that I have been struggling with for some time now. In my research and up coming book, I am to use a good number of Farsi names of Iranian artists, writers, and filmmakers. Every resource has recorded their name with different spelling. I am not aware if there is actually a written or established curriculum based on which one can correctly, and with confidence, transliterate Farsi names to English. The transliteration gets even more complicated when one is to deal with Qajar kings’ names (Naser-ol Din or Naser-e-Din, or Naseredin, or Naser al Din…). Of course I have consulted some fellow colleagues, established professors, or writers. They are, more or less, in the same boat with me. I know that Indian languages have actually composed sets of regulations for transliteration. Indeed, they felt the need much earlier, which was in due course resolved with vigour due to centuries of colonialisation. But what about us Iranians? I wonder! Any way, if you can guide me and help me find a solution, I will be eternally grateful.
Regards,
Proshot
برای تَرانویسیِ نام های ایرانی به خط لاتینی می توانید از سیستمِ ترانویسی “دانشنامه ی ایرانیکا” استفاده کنید.
د. آ.
سلام آقای آشوری
سال نو مبارک!
خیلی مایل هستم نظر شما را در باره اقدام اخیر عباس کیارستمی، «تقطیع» یا «دکوپاژ» غزل های خواجه شیراز بدانم. ناگفته پیداست که اهمیت نظر شما در این مورد مشخص به خاطر مؤانستی است که با خواجه می ورزید.
—من کتاب آقای کیارستمی را هنوز ندیده ام.
د. آ.
سلام
استاد در روزگار ما ابن عربی بیشتر به کار می آید یا هگل؟ یا هرکدام جای خود ؟ اصلا ایندو با هم جمع پذیرند؟راستش من عاشق عرفان ابن عربی شدم ولی می خواهم در این دنیا هم زندگی کنم.
–اگر می خواهید در این دنیا زندگی کنید بهتر است ابن عربی را طلاق بدهید. چون تا آن جا که من او را دنبال کرده ام، پرگویی های او نه به درد دنیا می خورد نه آخرت.
د. آ.
با سلام استاد آشوری
استاد قصد دارم چند جمله درباره شرایط موجود در ایران از نگاه خودم برای شما بنویسم تا شما را بر نگاه درست خود یعنی بر اینکه امیدی به اینده نیست، ثابت قدم تر کنم.
استاد عزیز آنچه هر روزه بر مردم ایران می گذرد مصداق کامل تبدیل جامعه ایران به رمه ای می باشد که از سوی یک شبان در دست کنترل هست! کافی هست شما به نقش فقط و فقط رادیو وتلویزیون توجه کنید.
در هر زمان که شما دکمه روشن تلویزیون را بزنید به شکلی برنامه ریزی شده و به بدترین و بی شرمانه ترین شکل خود ببینده را به قول دکتر نیکفر به حماقت ساده لوحانه هدایت می کند. برای نمونه در سال جدید هر شش شبکه در بالای سمت راست خود پیام سال جدید را گذاشته اند کلماتی ماهرانه حماقت بار “اتحاد ملی و انسجام اسلامی” . بعد که به محتوا می رسید انتخاب اشخاصی غیر کارشناس و در صورت امکان ملایان کارشناس!!! در همه امور، سانسور و تحریف و تغییر در ساختار فیلمی چه کلامی و چه تصویری و چه مفهومی، ساخت برنامه های تلویزیونی که مخاطب عام دارد برای ساده اندیش کردن نگاه مردم همانند نگاهی که چند سالی هست در سینمای ایران نیز، ترغیب می شود و به خوبی پاسخ داده، بازگشت دوباره به کپی برداری احمقانه از فیلم فارسی، پخش اخبار کذب و دورغ و استفاده صرف از منابع خبری العربیه و الجزیره،
ترتیب اخبار بسیار برای سازندگان خبر در ایران مهم می باشه شروع خبر با دشمنی با امریکا و اسرائیل و ادامه آن تا به اخر خبر که بسیار جالب هست بعد از پایان خبرها شما احساس می کنید چه خبر شده گویا همه دنیا را یا آب گرفته و یا اینکه برحق ترین انسان روی زمین ما هستیم و رسالتی داریم که باید همه دنیا را به سمت خیر رهنمون سازیم، و…
اما آنچه متاسفانه مردم و حتی تحصیل کردگان ایران در باره این رسانه می اندیشند این است که، تلویزیون ج.ا.ا تنها رسانه مورد اعتماد آنها می باشد.!!!
یادداشت بالا بسیار طولانی تر میشد زمانی که بخواهم همه ظرایف را در آن بگنجانم ولی می دانم که در حوصله این نوشتار نمی گنجد و امیدورام که یادداشت مذکور ناراحتی شما را فراهم نیاورده باشد و صرفا پاسخی بود به نگاه درست شما از عدم بهبود و عدم امید به اینده در ایران.
ارادتمند
رضا عابدی
آقای آشوری
سلام
سال نو مبارک
من ايميل به شما فرستادم می خواستم بدونم شما آدرس ايميلی که توو اين سايت داديد چک می کنيد.
با تشکر
بله، من پیام ها را می خوانم و آن هایی را که بتوانم پاسخ بدهم می دهم. به برخی هم خصوصی به آدرس ایمیل شان. شما هم با پیام خود آدرس ایمیلی خود را هم بگذارید.
د. آ.
سلام استاد عزیز!
میخواستم اگر امکان دارد نظرتان را دربارهیِ ترجمههای مصطفی ملکیان بدانم.
شاد باشید!
واله خانم، من ترجمه های آقای ملکیان را ندیده ام. البته دوست دارم که ببینم، زیرا ایشان یکی از چهره های کوشا در عالم اندیشه در جهانِ ما هستند و گویا اثرگذار نیز هستند. دریغ است که در این جا به آن ها دسترسی ندارم.
د. آ.
سلام آقای آشوری
در بارهی پاسختان به خانم دقیقی:
نشانی زیر برخی ترجمههای آقای ملکیان را دارد:
http://manaviat.blogfa.com/post-121.aspx
با درود
سپاس گزار ام.
د. آ.
سلام!
سال نو مبارک!
من حدود یک ماه قبل فرهنگ انگلیسی ـ فارسی ی مرحوم امامی را خریدم.
ضمن انتقادهایتان به واژه نامه های انگلیسی ـ فارسی و فارسی ـ انگلیسی ی موجود، در مجموع بهترین واژه نامه ی انگلیسی ـ فارسی و بهترین واژه نامه ی انگلیسی ـ فارسی از نظر شما کدام/کدامها است؟
آقای سید محمدی
آنچه من دم دست دارم و از آن استفاده میکنم یکی فرهنگ انگلیسی- فارسی هزاره از آقای حق شناس است و دیگر فرهنگ فارسی – انگلیسی عباس و منوچهر آریان پور، که البته خیلی کهنه است و جندان به کار نمی آید. همچنین فرهنگ کیمیا تألیف مرحوم کریم امامی را دارم. اما این نیز در زمینه هایی که من نیاز دارم چندان پاسخگو نیست. من، به دلیل دوری از ایران، فرهنگ های دیگر را که در این سال ها تألیف شده ندیده ام تا بتوانم در باره ی بهترین شان داوری کنم. به تازگی هم شنیده ام آقای رضا باطنی ویرایش سومی از فرهنگ انگلیسی – فارسی خود در دو جلد منتشر کرده اند. دوست دارم آن را ببینم (شاید آقای موسایی لطف کنند و از محل خیرات و مبرات نشر معاصر نسخه ای برای بازبینی برای من بفرستند) . به نظر شما بهترین ها کدام اند؟
د. آ.