(نسخهی پیدیاف این مقاله را از
اينجا پياده کنيد).
با باز شدنِ پایِ قدرتهایِ اروپایی به سرزمینهایِ آسیایی، از جمله «ممالکِ محروسهیِ ایران»، از نیمهیِ سدهیِ نوزدهم میانِ شیوهیِ گفتاریِ و نوشتاریِ سنّتیِ عالمانه و فاضلانه — که در آن قالبِ روابطِ قدرت امتیازِ اجتماعی و سیاسی میبخشید– و زبانِ فرانسه، در مقامِ زبانِ علم و فرهنگ، مدیریتِ اداری و، در کل، شیوهیِ زندگانیِ مدرن، در ایران رابطه برقرار شد. از روزگارِ پادشاهیِ ناصرالدین شاه، برقراریِ رابطهیِ پایدار با «دولِ خارجه» و پدید آمدنِ هستهیِ دستگاههایِ اداری و انتظامیِ مدرن، به تقلید از مدلِ اروپایی، زبانِ منشیانهیِ درباری رفته-رفته میبایست سبکِ دشوار و پرگوییِ مغلقِ کممایهیِ خود را رها کند و راهِ تقلید از زبانِ اداریِ فرانسه و دستگاهِ اصطلاحیِ آن را در پیش گیرد. این سیر با رشد و توسعهیِ دستگاهِ اداری و نهادهایِ دولتیِ مدرن در دورانهایِ سپسین شتاب گرفت. با پدید آمدن و توسعهیِ وزارتخانههایِ امورِ خارجه و داخله و دستگاههایِ نظمیّه و بلدیّه و صحیّه، و جز آنها، میراثِ زبانِ منشیانه، کم-و-بیش با همان عادتهایِ زبانیِ «فاخرِ» خود، میبایست خود را با نیازهایِ زبانیِ تازه سازگار کند. واژههایِ کهن میبایست بارهایِ معناییِ تازه به خود بگیرند که از زبانِ فرانسه وام گرفته شده بود یا در همان قالبهایِ زبانِ سنتی و عادتهایِ آن، در همان قالبهایِ صرفی و نحویِ عربی یا عربیمآب، واژههایي را جعل کنند که چه بسا به گوشِ هیچ عربزباني نخورده بود. آشنایی با اندیشههایِ «تجدّد»، و به دنبالِ آن، انقلابِ مشروطیّت نیز عالمي از مفهومهایِ سیاسی را با خود آورد که سرراست از زبانِ فرانسه یا ناسرراست از راهِ ترکیِ عثمانی یا روسی به فارسی وارد شدند. از آن جمله، در بالاترین ساحت، مفهومهایي مانندِ قانونِ اساسی، مجلس، حریّت، و مشروطیّت بود که، در جوارِ صدها واژهیِ اداری و ارتشی و علمی و فنّیِ دیگر، به این معنایِ مدرن در زبانِ فارسی پیشینه نداشتند.
از سویِ دیگر، پیدایشِ نهادهایِ مدرنِ اداری، سیاسی، اقتصادی، قضایی، فرهنگی، آموزشی، ارتشی و پلیسی، و نیز تکنولوژی و همهگونه ابزارهایِ مدرنِ صنعتی برایِ تَرابری و تولید و جز آنها، سببِ ورودِ صدها واژهیِ فرانسوی به فارسی شد که برخي از آنها در دورههایِ بعدی، از راهِ فرهنگستانِ زبان و جز آن، جانشینِ فارسی یافتند. رواجِ فرنگیمآبی و آشنایی با شیوهیِ خوراک و پوشاک و ادب و آدابِ اجتماعیِ فرنگیمآب و رواجِ آنها در ایران از راهِ مدرنگریِ آرام-آرام، و سپس شتابناک، صدها واژهیِ مربوط به نامِ ابزارها و روشهایِ آرایش، نامِ گونههایِ پوشاک و ابزارها و شیوههایِ دوخت-و-دوزِ آنها، نامِ خوراکها و ابزارها و روشهایِ پخت-و-پزِ آنها، و واژگانِ رفتارِ اجتماعیِ تقلیدیِ درخورِ آنها را واردِ زبانِ فارسی کرد.[i]
بدینسان، با پیدایش و گسترشِ نهادهایِ مدرن، وامگیری معنا از راهِ ترجمه یا وامگیریِ واژه، بهویژه از زبانِ فرانسه، راهي ناگزیر برایِ گشودنِ زبانِ فارسی به رویِ جهانِ مدرن و زبانِ آن بود. در جوارِ وامگیریِ واژههایِ اداری، سیاسی، حقوقی، و ارتشی، علوم و فنون و ادبیات و هنرِ مدرن نیز– که رفته-رفته به فضایِ این سویِ جهان راه باز کرده بودند– زبانِ ترجمهایِ درخورِ خود را میطلبیدند. «تجدّد» واژهاي ست ترجمهای برابر با modernité در زبانِ فرانسه که در دورانِ انقلابِ مشروطه و دنبالههایِ آن در ایران— شاید، همچون بسیاري برابرنهادههایِ تازه، از راهِ زبانِ ترکیِ عثمانی– باب میشود. آشناییِ ایرانیان با تمدنِ مدرنِ اروپایی و «اخذِ تمدنِ فرنگی» از راهِ زبانِ فرانسه دوراني را پدید میآوَرَد که در آن بارِ معناییِ صدها و چهبسا هزاران واژهیِ تازه، و از نظرِ مفهومی ناآشنا، میبایست بر گُردهیِ زبانِ لَخت و سنگلاخی و تیره-و-تارِ نوشتاریِ سنتی سوار شود. این یک دورانِ بزرگِ چرخشِ زبانی ست که کمابیش تا دورانِ بعدیِ چرخشِ زبانی، یعنی برپاییِ فرهنگستان در دورانِ رضاشاه، در نیمهیِ دههیِ ١٣١0، ادامه دارد. زبانِ ترجمهایِ این دوران را میتوانیم «زبانِ دورانِ تجدّد» بنامیم. بارهایِ معناییِ واژگانِ مدرنِ زبانِ فرانسه در این جا-به-جاییِ زبانی و فرهنگی سرنوشتِ تازهاي مییابند.
زبانِ فرانسهیِ مدرن که با آغازِ انقلابِ اندیشه در روزگارِ نو، از قرنِ هفدهم، زیرِ چیرگیِ اندیشهیِ تحلیلیِ علمی و فلسفیِ نوبنیاد، و همچون ابزاري در خدمتِ آن، ساخته و پرداخته شده بود، زبانِ پیشاهنگِ روشناندیشی و روشمندیِ اندیشهیِ «دکارتی» وسپس دورانِ «روشنگری» بود. اندیشهورزان و نویسندگان میکوشیدند در این زبان ایدههایِ خود را هرچه روشنتر بیان کنند و در قالبِ زباني شفاف بریزند که با زبانِ گفتار فاصلهاي چندان نداشته باشد. روشناندیشی و روشنزبانی یکي از ارزشهایِ اساسیِ چرخش از شیوهیِ اندیشه و گفتارِ قرونِ وسطایی به شیوهیِ اندیشه و گفتارِ مدرن است. اما بازبُردِ بارِ معناییِ زبانِ دستاوردهایِ دنیایِ مدرن به جهاني «سنتی» با زباني و عادتهایِ نوشتاریاي آنچنانی– که به نامِ «فضل و سواد» در هرچه تیره-و-تارتر کردنِ زبان میکوشید– داستانِ دیگري ست که برایِ فهمِ درستِ وضعِ کنونیِ زبانیِ خود میباید بیش از اینها به چند-و-چونِ آن بیندیشیم.
یکي از جنبههایِ بسیار سترگِ ضرورتِ پذیرشِ نهادهایِ مدرنِ سیاسی، اقتصادی، فرهنگی، و شیوهیِ مدیریتِ مدرنِ جامعه، یعنی یک جا-به-جاییِ اساسیِ تاریخی، اهمیتِ بنیادیني ست که نوشتار به زبانِ نثر مییابد. در نظامِ مدرنِ سیاسی، شاملِ مدیریتِ اداری، قضایی، و انتظامی، همهیِ کارهایِ رسمی، بنا به تعریف، میبایست «مطابق با قانون» و از راهِ یک نهاد باشد. و برایِ آن که جریان کارها بتواند پیگیری یا دوباره وارسی شود، «سوابقِ امر» میبایست به صورتِ رسمی نوشته یا «ثبت-و-ضبط» شود. به عبارتِ دیگر، بهاصطلاحِ قدیمتر، میبایست «دُسیه» یا، بهاصطلاحِ جدیدتر، «پرونده» داشته باشد. از این جهت، ساختن و پرداختنِ زباني ترجمهای هم برایِ دستگاهِ قانونگذاری و هم مُجریانِ قانون ضروری بود. از سویِ دیگر، شکلگیری و گسترشِ نظامِ آموزشیِ مدرن میبایست علوم و فنونِ مدرن را به جهاني ناآشنا با مفهومهایِ آنها و زبانشان وارد کند.
اما، این گشایش و گسترشِ زبانی در مرحلههایِ نخست، ناگزیر، همچنان در امتدادِ عرفِ دیرینهیِ زبانِ نوشتاری به رسمِ منشیانه، ادیبانه، و علمایی بود که پایهیِ دیرینهیِ آن بر سنّتِ «فضل و سواد» و طرد و خوارداشتِ «زبانِ عوام» تکیه داشت.[ii] این زبانِ نوشتاری، در عالمِ دیرینهیِ خود، کاربردِ محدودي در حوزهیِ تاریخنویسی و تذکرهنویسی و برخي تفننهایِ ادبی و ذوقورزی در نثر، و نیز نوشتنِ رسالههایِ مذهبی و صوفیانه و گهگاه حکمت و فلسفهیِ سنتّی داشت. زبانِ فارسیِ «منثور» زبانِ عربیزدهیِ سخت و سنگیني بود که در گذرِ سدههایِ دراز، کمابیش، از واژگانِ اصلی فارسی چیزي بیش از حرفهایِ ربط و اضافه در آن نمانده بود. دستورِ زبانِ آن هم، به دستِ «فضلا»، زیرِ نفوذِ دستورِ زبانِ عربی رفته بود. از نظرِ ساختارِ جمله نیز چهبسا زبانِ بیدر-و-پیکرِ گنگ و تیره-و-تاري بود که کمتر جملهاي در آن سر-و-سامانِ روشن مییافت و درست در جایِ خود تمام میشد. بلکه دو-سه، و گاه چهار-پنج، جمله با بارِ سنگینِ واژهها و ترکیبهایِ قلنبهیِ عربی، یا «تلمیحات»اي از آن زبان، با لفت-و-لعاب و درازگوییِ بینهایت، تویِ دست و پایِ هم میپیچیدند. این زبان، اگرچه ناماش هنوز فارسی بود، در حقیقت، زبانِ دورگهاي بود برساخته از ترکیبِ دو زبان که یکي از آن دو، یعنی عربی، به عنوان، زبانِ «علم» و سواد، پیوسته دستِ بالاتري در آن پیدا میکرد. در این زبان ساختارِ اشتقاقیِ واژههایِ فارسی بکل فراموش شده بود و ساختارِ ترکیبیِ آن هم کمتر به یاد میآمد، زیرا واژههایِ عربی یا عربیمآب در زبانِ نوشتاری، با شدت و قدرت، جایِ آنها را گرفته بودند. در برخي از متنهایِ این زبانِ برساختهیِ دورگه تا نود در صدِ واژهها عربی ست یا عربیِ برساختهیِ «فضلا». بسیاري واژههایِ «عربی» در این زبانِ فارسی هست که هیچ عربي آنها را نمیشناسد یا معنایِ آنها را، چنان که در این متنها به کار رفته، نمیداند. این زبان برساختهیِ نوشتاری با دوام و ریشه دواندنِ نزدیک به هزار سالهاش آنچنان در زمینهیِ عادتهایِ زبانی نشسته و، بهویژه در نوشتار، به «زبانِ طبیعی» بدل شده بود که ناگزیر در هنگام درگیری با جهانِ مدرن و زباناش هنوز با قدرتِ تمام آن عادتها را زورآور میکرد.
جایِ آن است از میانِ هزاران واژهیِ اختراعیِ ترجمهای از مشتي از آنها یادي بکنیم، که در صد و پنجاه سالهیِ اخیر، از راهِ سر هم بندی میراثِ زبانِ قالبیِ منشیانه با وامگیریِ مفهومها از زبان فرانسه، ساخته و پرداخته شده اند. بسیاري از اینها هنوز در زبانِ نوشتاری و گفتاری جایگیر اند.
بلاتردید
|
sans doute
|
بلامانع
|
sans obstacle
|
لافایده
|
inutile
|
بلاتأخیر
|
sans délai
|
بلاتصور
|
inimaginable
|
بلاانقطاع
|
interruption sans
|
پیشوندگونهیِ عربیِ «بلا-»، در ترکیبهایِ بالا، در این دورانِ چیرگیِ زبانِ ترجمهای نقشِ بسیار کوشایي یافته و دهها ترکیب از آن ساخته بودند، مانندِ: بلافایده، بلاتشبیه، بلاتکلیف، بلااستفاده، بلاعوض، بلامحل، بلامنازع، بلامدافع، بلامالک، بلامتصدی، بلامقدمه، بلاموجب. از جمله بر سرِ برخي واژههایِ فارسی نیز درآمده است، مانندِ بلادرنگ. همین گونه است واژهایي مانندِ غیرِ-، قابلِ-، عدمِ-، که به صورتِ معادلِ پیشوندها و پسوندها در واژههایِ فرانسه به کار می روند. نمونههایي از آنها:
قابل اکل
|
manage
|
غیرِ مترقبه
|
inattendu
|
قابل ملاحظه
|
considérable
|
غیرِ ذلک
|
et cetera
|
قابل استفاده
|
utilisable
|
غیرِ ملفوظ
|
muet
|
قابل اثبات
|
démontrable
|
غیرِ محدود
|
indirect
|
قابل اعتماد
|
fiable
|
غیرِ مستقیم
|
illimité
|
قابل قبول
|
acceptable
|
غیر منتظره
|
imprévu
|
همچنین، در زبانِ علمی و اداری، قابلِ اجرا، قابلِ امتداد، قابلِ احتراق، قابلِ اشتعال، قابلِ انبساط، قابلِ انعکاس، قابلِ توبیخ،…
و ترکیبي از غیرِ- و قابلِ- در نمونههایِ زیر:
غیرِ قابلِ علاج
|
incurable
|
غیرِ قابلِ تقسیم
|
indivisible
|
غیرِ قابلِ رؤیت
|
invisible
|
از این دست ترکیب در زبانِ ترجمهایِ ما بسیار به کار میرود، مانندِ غیرِ قابلِ اجرا، غیرِ قابلِ ترجمه، غیرِ قابلِ باور، غیرِ قابلِ اکل، غیرِ قابلِ سکونت، … و یا کاربردِ «عدمِ-» به صورتِ پیشوندگونه در برابرِ پیشوندهایِ نفی در فرانسه:
عدم اطاعت
|
désobéissance
|
عدم اجرا
|
non-exécution
|
عدم حرکت
|
immobilité
|
عدم انحلال
|
indissolubilité
|
از همین رده است، عدمِ امکان، عدمِ اعتماد، عدمِ اشتها، عدمِ توافق، عدمِ توجه، عدمِ رضایت، عدمِ رعایت، عدمِ وجود،…
همچنین صدها واژهیِ دیگر ترجمهای از این دست، که مشتی از خروارشان اینها ست[iii]:
مؤتلفه
|
allié
|
لاعن شعور
|
inconsciemment
|
ذیروح
|
animé
|
فوقالاشعار
|
susmentionné
|
قسیالقلب
|
cruel
|
فوق التصور
|
inimaginable
|
مع الأسف
|
malheureusement
|
امرار معاش
|
subsister
|
معذلک
|
cependant
|
مستملکات
|
colonies
|
مقطوع/مقطوعأ
|
fixe
|
عنقریب
|
prochainement
|
مقضیالمرام
|
satisfait
|
قریبالوقوع
|
imminent
|
محیرالعقول
|
merveilleux
|
مستبعد
|
loin
|
عملیاتِ محیرالعقول
|
acrobatie
|
مطلقالعنان
|
émancipé
|
فوقالعاده
|
extraordinaire
|
مغبوط
|
envié
|
منحصر به فرد
|
unique
|
مستحضر
|
informé
|
من حیث المجموع
|
dans l’ensemble
|
شدید الاثر
|
efficace
|
یکي از اثرهایِ این گونه ساخت-و-سازها از لغتمایههایِعربی با بارِ مفهومیِ وامگرفته از زبانِ فرانسه رواجِ بیاندازهیِ ساختارهایِ قیدی با تنوین است. «بسیاری از قیدهایِ تنویندار در زمانِ ما تحتِ تأثیرِ ترجمه ساخته یا رایج شده اند که قبلاً در عربی هم موردِ استعمالِ چنداني نداشته است.» [iv] مشتي از آن ها:
عمیقأ
|
profondément
|
مستقیمأ
|
directement
|
مطمئنأ
|
certainement
|
لزومأ
|
nécessairement
|
کاملأ
|
complètement
|
مجملاً(همچنین، اختصاراً، تلخیصاً)[v]
|
sommairement
|
و از این مقوله است: استثنائاً، منطقأً، مشترکاً، احتمالاً، اضطراراً، افواهاً، تلویحاً،…[vi]
از میراثهایِ دیگرِ این زبانِ ترجمهای رواجِ آویزان کردنِ زایدههایي مانندِ «بطورِ…» بر سرِ اسمها و صفتها برایِ ساختنِ صورتهایِ قیدی در فارسی ست، که به صورتِ یک بیماریِ کهنه در فرهنگهایِ دوزبانه پایداری میکند. چند نمونه:
بطورِ کنایه
|
allégoriquement
|
بطورِ مرموزی
|
mystérieusement
|
بطورِ شدید الاثر
|
efficacement
|
بطورِ کنایه و استعاره
|
allégoriquement
|
اگر امروز، برایِ مثال، در یک فرهنگِ دوزبانهیِ فرانسه-فارسی یا انگلیسی-فارسی در برابرِ violemment یا violentlyبرابرنهادهیِ بطورِ/ بهطرزِ خشونتآمیزي، و صدها نمونهیِ دیگر مانندِ آن، را میبینیم، میراثِ زبانِ این دورانِ به اصطلاح «تجدّد» است. کاربردِ فراوانِ ضمیرهایِ مُشارالیه، مشارالیها، و مشارالیهم، و مانندِ آنها در برابرِ معادلهایِ فرانسهیِ آنها در نامهنگاریهایِ اداری و نوشتههایِ دیگر، نیز از ویژگیهایِ زبانِ ترجمهایِ این دوران است. از جمله ناخوشیهایِ زبانِ فارسی در این دوران فراوانیِ کاربردِ فعلهایِ ترکیبیِ جعلی از نوعِ «موردِ چیزي )مرحمت/غضب/ اذیت و آزار/ تصویب/ حمایت/ حمله/ تهاجم/ استهزاء/ مخالفت/اعتراض/ خطاب/ افترا/ ضرب و شتم/ انزجار/…( قرار گرفتن یا قرار دادن» است که بخش عمدهیِ آنها میراثِ همین زبانِ ترجمهایِ جعلی ست، زیرِ نفوذِ ساختارِ فعلهایِ عبارتیِ «پاسیو» زبانِ فرانسه، و دنبالهیِ آن در روزگار ما، از راهِ همان گونه فعلها، در زبانِ انگلیسی.
آنچه برایِ مثال آوردیم مشتي ست از خروارِ هزاران واژه و عبارتِ ترجمهای به سبکِ زبانِ منشیانه و «فاضلانه»، برپایهیِ عادتها و روشهایِ نوشتاریِ دیرینه، که از راهِ گزارشنویسی و نامهنویسیِ اداری، آموزشِ دبیرستانی و دانشگاهی، ترجمهیِ کتابهایِ علمی و ادبی، و مطبوعات قالبهایِ خود را در ذهنهایِ ما جا انداخته است. اثرگذاریِ ساختمانِ جملهبندیِ زبانِ فرانسه )و اکنون زبانِ انگلیسی(از همان راهها نیازمندِ مطالعهیِ دیگری ست.
باری، هر فارسیزباني با کمی ذوق و سوادِ ادبی میتواند حس کند که بسیاري از آنچه مثال آوردیم )و نیز آنچه نیاوردیم( چه جانشینهایِ کوتاه و ساده و پاکیزه و روشنی در فارسی دارند که زبانِ «فاضلانه» آنها را از قلمروِ زبانِ نوشتاری بیرون انداخته است. برایِ مثال، امروزه کمتر کسی حس میکند که واژههایي مانندِ «غیرِ مترقبه» یا «غیرِ منتظره»– که هرروز در رادیو و تلویزیون و مطبوعات به گوش و چشممان میخورد– و از قلمِ «فضل و سواد» تراوش کرده، واژههایِ قلابیِ ناهنجاري هستند که جایِ واژهیِ درست، اصیل، ساده، و روشنِ ناگهانی را گرفته و، بنا به عادت، در زبانِ رسانهای هرروز تکرار میشود. این بیماریِ زبانِ نوشتاری– و اکنون رسانهای در کل– ناگزیر زبانِ گفتاری را نیز آلوده کرده است. همچنان که «بلاانقطاع» جایِ واژهیِ درست و شفافِ یکسره را گرفته، و «غیرِ قابلِ علاج» جایِ درمان نشدنی و درمانناپذیر را، و «منحصر به فرد» جایِ یکتا و بیهمتا را، و، مسخرهتر و بیمعناتر از همه، «عدمِ وجود» جایِ نبود را، و صدها مثالِ دیگر. این دستگاهِ واژگانیِ سخت و سنگین و ناهنجار در قالبِ شیوهیِ نگارشیاي ناهموار و بیسامان، از راهِ ساز-و-کارِ عادت، آنچنان پارهاي از زبانِ «طبیعیِ» ما شده است که هرگاه بخواهیم واژهیِ تازهاي را که دارایِ بارِ مفهومیِ تازهاي ست به فارسی ترجمه کنیم، این قالبها ناگزیر خود را به ذهن زورآور میکنند. چنان که شصت-هفتاد سال پیش که خواستیم، برایِ مثال، non-violence و non-violent را ترجمه کنیم، به همان قالبهایِ سنگوارهایِ نازایِ ناهنجار، آنها را به «عدمِ خشونت» و «غیرِ خشونتآمیز» ترجمه کردیم. و تازگیها به یاد آوردهایم که آنها را میتوان به قالبِ ترکیبی و اشتقاقیِ درست و استوارِ فارسی به بیخشونتی یا خشونتپرهیزی، و بیخشونت یا خشونتپرهیز برگردانیم. در دورانهایِ سپسین گرایش و روشِ نشاندنِ واژههایِ اصلیِ فارسی به جایِ اینها با ایستادگیهایِ سخت رو به رو بوده، زیرا با آن عادتهایِ نوشتاری سازگار نبوده است.
اگرچه عادتهایِ نوشتاریِ آن زبانِ ترجمهایِ گنگِ پُرپیچ-و-تاب و شلختگیهایِ آن، هنوز گریبانِ زبانِ نوشتاریِ فارسی را یکسره رها نکرده، روندِ برگرداندنِ زبانِ فارسی بر پایهیِ ساختارِ دستوری و مایهیِ واژگانیِ بومیِ خود— که بهویژه در شعر فارسی در امان مانده بود— و کاهشِ شکافِ وحشتناکِ زبانِ گفتار و نوشتار با آغازِ شکلگیریِ دولت-ملتِ مدرن در ایران از نیمهیِ دومِ سدهیِ نوزدهم و سپس با اوجگیریِ ناسیونالیسمِ ایرانی، از دورانِ انقلابِ مشروطه و بهویژه در دورانِ پادشاهیِ رضاشاه، روندي بازگشتناپذیر شده است. بر اساسِ همین روند و چرخشِ زبانی ست که در همین سالهایِ نزدیک آموخته ایم که مشتقهایِ نوساخته از واژههایِ فارسی، مانندِ گفتمان و چیدمان، را بپذیریم یا بیاموزیم که، برایِ مثال، به جایِ «تقلیل دادن» میتوان فعلِ زیبا و صرف شدنیِ «فروکاستن» را زنده کرد و reduction/réduction را در زبانمایهیِ فلسفی به «فروکاست» ترجمه کرد و مشتقهایِ آن را از همین مایه ساخت. و بسیاري چیزهایِ دیگر. بر رویِ هم میتوان گفت که سیاستِ رسمیِ نشاندنِ واژههایِ عربی به جایِ فارسی و عربیمآب کردنِ نثرِ فارسی، چنان که سندِ تاریخی به قلمِ ابوالفضلِ بیهقی نشان میدهد (نگاه کنید به پانویسِ شمارهیِ ۲)، عمري نزدیک به هزار سال دارد. امّا این دوران با برپاییِ فرهنگستانِ یکم در دورانِ رضاشاه به پایان میرسد. اگرچه حرکت به سویِ سادهسازی و روشنسازیِ زبان در جهتِ کارکردهایِ مدرنِ ادبی، سیاسی، فکری، و در کل، نوشتاریِ مدرن، از نیمههایِ سدهیِ نوزدهم آغاز شده و نویسندگاني مانندِ آخوندزاده، میرزاآقاخان، و ملکم پیشاهنگانِ آگاهِ آن بودند، بازگرداندنِ زبانِ فارسی بر پایهیِ خود و واژهسازی بر اساسِ ساختارِ اصلی و لغتمایهیِ فارسی با فرهنگستانِ یکم به سیاستِ رسمی بدل شد و با زورِ دولت به زبانِ اداری، علمی، و مطبوعاتی راه باز کرد. به این ترتیب، دورانِ چرخشِ زبانیِ دیگري آغاز شد.
[i] فهرستِ بالا-بلندي از صدها واژهیِ فرانسوی در فارسی را میتوان در دانشنامهی اینترنتیِ ویکیپدیا ذیلِ «فهرستِ وامواژههایِ فرانسوی در فارسی» یافت. مشتی از آنها اینها ست:
آسانسور، آلیاژ، آمپول، املت، باسن، بتون، بلیت، بیسکویت، پاکت، پالتو، پریز، پلاک، پماد، پوتین، پودر، پوره، پونز، پیک نیک، تابلو، تراس، تراخم، نمبر، تیراژ، تور، تیپ، خاویار، دکتر، دلیجان، دوجین، دوش، دبپلم، دیکته، رژ، رژیم، رفوزه، رگل، رله، روبان، زیگزاگ، ژن، ساردین، سالاد، سانسور، سرامیک، سرنگ، سرویس، سری، سزارین، سوس، سلول، سمینار، سودا، سوسیس، سیلو، سن، سنا، سندیکا، سیفون، سیمان، شانس، شوسه، شوفاژ، شیک، شیمی، صابون، فامیل، فر، فلاسک، فلش، فیله، فیبر، فیش، فیلسوف، فیوز، کائوچو، کابل، کادر، کادو، کارت، کارتن، کافه، کامیون، کاموا، کپسول، کت، کتلت، کراوات، کرست، کلاس، کلوب، کلیشه، کمپ، کمپرس، کمپوت، کمد، کمیته، کنتور، کنسرو، کنسول، کنکور، کنگره، کودتا، کوپن، کوپه، کوسن، گاراژ، گارد، گاز، گارسون، گریس، گیشه، گیومه، لاستیک، لامپ، لیسانس، لیست، لیموناد، مات، مارش، ماساژ، ماسک، مبل، مغازه، موکت، مامان، ماتیک، ماشین، مانتو، مایو، مبل، متر، مدال، مرسی، موزائیک، موزه، مین، مینیاتور، نفت، نمره، واریس، وازلین، وافور، واگن، ویترین، ویرگول، هاشور، هال، هالتر، هورا.
[ii] ریشهیِ تاریخیِ این داستان، یعنی زورچپان کردنِ واژههایِ عربی در فارسی به صورتِ سیاستِ رسمی، با پیشینهاي هزار ساله را میباید در آن سندِ تاریخی به قلمِ ابوالفضلِ بیهقی جُست که در آن، به صورتِ بخشنامهیِ اداری، به «دبیران» دستور داده میشود که چهگونه، در رسائلِ دیوانی، به جایِ واژههایِ فارسی واژههای عربی را بنشانند و حتّا به جایِ واژههایِ عربیِ ساده و آشنا واژههایِ دشوارتر و ناآشناترِ عربی را. در این باره، نکـ : پارسیِ نغز، گردآوردهیِ علی اصغر جکمت، تهران، ١٣٣0. همچنین، داریوش آشوری، بازاندیشیِ زبانِ فارسی، نشرِ مرکز، تهران، ١٣٨۶، ص ١۶-١٨.
[iii] مرجعِ این برابرنهادهها دو فرهنگِ زیر است:
مرتضی معلم، فرهنگِ کاملِ جدید فارسی-فرانسه، ۲ مجلد، تهران، (چاپ سوم) ١٣۶۲.
امیر جلالالدین غفاری، فرهنگِ غفاری، ٨ مجلد، تهران، ١٣٣۶.
[iv]خسرو فرشیدورد، فرهنگِ پیشوندها و پسوندهایِ زبانِ فارسی، تهران، انتشاراتِ زوار، ۱۳۸۶، ص ۲۴۲.
[v] این واژههای «فارسی»، تا آن جا که امکانِ وارسیِ آنها بر اساسِ منابعِ در دسترس (لغتنامهی دهخدا و فرهنگِ سخن) بوده است، واژههایِ برساختهی دورانِ تجدد اند. امّا امکان دارد که برخي از آنها پیشینهی کاربردِ دیرینهتر نیز داشته باشند.
[vi] برایِ فهرستِ بالابلندي از این گونه قیدهایِ تنویندارِ ترجمهای نکـ: فرشیدورد، همان، صص-۲۴۲-۲۴۶. وی همچنین فهرستي از اسمها (صص ۱۴۹-۱۶۹) و صفتهای (صص۲۲۷-۲۴۱) ترجمهای در فارسی به دست داده است. از جمله «دستآورد»هایِ این گونه قید سازی چسباندنِ تنوینِ عربی به واژههایِ فارسی و همچنین فرنگی ست، مانندِ زباناً، خواهشاً، تلفناً، تلگرافاً، و در زبانِ «بچههایِ کنفدراسیون» در اروپا و امریکا، گاهاً، بخشاً.
درود اُستاد آشوری،
مانندِ همیشه جُستارِ بسیار خوب و آموزنده ای نوشته اید. گُمان می کنم در پانویسِ شماره يِ يک(i)، که فهرستی از وام واژه گانِ فرانسوی در فارسی را از دانش نامه يِ فارسیِ ویکی پدیا آورده اید، چند واژه به نادُرُست فرانسوی گفته شده اند. بازبُردهایِ در دست رسِ من نشان از آن دارند که واژه هایِ زیر از زبانِ فرانسوی به زبانِ فارسی نیآمده اند:
1. خاویار: از زبانِ روسی به زبانِ فارسی و از زبانِ فارسی به زبان هایِ تُرکی(Havyar)، ایتالیایی(Caviaro)، فرانسوی(Caviar) و در میانه يِ سَده يِ 16م. به انگلیسی(Caviar) درآمده است.
2. سودا: فرهنگِ فارسیِ مُعین ریشه يِ این واژه را از زبانِ انگلیسی(Soda Water) می داند.
3. صابون: از زبانِ یونانی(Sapōn) به زبانِ عربی و فارسی درآمده است.
4. فیلسوف: از زبانِ یونانی(Philosophos) به زبانِ عربی(فَیلَسوف) و فارسی درآمده است.
5. مات: از زبانِ فارسی(مات) به معنیِ «مُردن» به زبانِ فرانسویِ کهن(Mat) و در سَده يِ 15م. به زبانِ انگلیسی(Mate) درآمده است.
6. نفت: فرهنگِ فارسیِ مُعین ریشه يِ اين واژه را این گونه نوشته است: «اوستایی(Nafta): تَر، نَم ناک؛ مانویِ پهلوی(Npt): قیر، نفت؛ یونانی(Náphta)؛ لاتین(Naphta)؛ از سویِ دیگر در اکدی به صورتِ فعلیِ نباطو به معنیِ درخشید، روشن کرد، تابید، طلوع کرد، نبطو به معنیِ نفط آمده.»
امروز هم که دانش نامه يِ فارسیِ ویکی پدیا را بررسی کردم، دیدم واژه گانی که در بالا برشمردم(مگر واژه يِ «صابون») را از فهرستِ وام واژه گانِ فرانسوی در فارسی درآورده است. گُمان می کنم نویسنده يِ این درآیندِ ویکی پدیا به نادُرُستیِ جای گاهِ این واژه گان در این فهرست پی بُرده است.
با سپاس،
رامینِ درگاهی
آقای آشوری عزیز،
سپاس فراوان بر قلم توانای شما که در هر جستار زخم های این زبان را از گرد و خاک عادت های روزمره پاک می کنید تا خواننده گان بر گره های زبانی و در نتیجه فکری خود آگاه شوند. به نظر این کمترین، شما به زیبایی و روانی ابوالفضلِ بیهقی می نویسید.
یک پیشنهاد: ای کاش در گوشه ای از وبلاگتان نمایشگری کوچک می گذاشتید که در آن هر-از- چند-گاهی تعدادی از واژگان پیشنهادی تان در برابر واژگان «ناهنجار» و پرکاربرد به نمایش در می آمد. درست است که همه ی برابر نهاده های شما در کتابها و جستارهای گوناگون در دسترس است اما برگزیدن پارهای از واژگان «ناهنجار» ( برای مثال به فراخور فراوانی کاربرد آنها در زبان روزمره)، و نمایش برابر درست آنها خالی از فایده نیست و البته آن زمان که جستار تازه ای به وبلاگتان افزوده نشده است، بازدیدکننده دست خالی باز نمی گردد. گفتم ای کاش، چون می دانم که چقدر مشغول و دست تنهایید و ما سپاسگذاریم از آنچه که شما سخاوتمندانه در اختیار خواننده ی مشتاق خود می گذارید.
روزگار به کام،
رضا
دوست ارجمند
همان طور که نوشته اید، من بسیار دست تنها هستم و فرصت پرداختن به «واژگان ناهنجار» را ندارم. اما بر روی ویراست سوم فرهنگ علوم انسانی کار میکنم و آن را مایهدارتر میکنم. امیدوار ام سال آینده آن را به چاپ بسپارم.
د. آ.
درود بر استاد آشوریِ گرامی و عزیز و دلاور و زبانپزشکِ ما!
امیدوار ام تندرست باشی.
مقالهیِ اخیرتان، «زبانِ تجدّد»، خوب و مانندِ همیشه دقیق است و گوشهاي از بحثِ گستردهیِ زبانِ مدرن و زبانِ فارسی را روشن میکند. وه که این روشنگری چه ضروری ست و چه کم به درستی و دقّت بدان پرداخته اند. ای کاش فرصت میداشتید این بیماریهایِ مزمن را مفصلتر و جامعتر بشکافید و تا آنجا که به حوزهیِ نظر مربوط است، در حدِّ امکان درماني برایشان پیشنهاد کنید. به هر حال مقالهیِ شما را مثلِ دیگر آثارِ قلمیتان خواندم و از این بابت دست مریزاد میگویم. از محتوایِ ارجمندِ آن که بگذریم، به گمانام چند نکته دربارهیِ صورتِ آن گفتنی ست.
١. جملهیِ اول اندکي تار است و اگرچه بیخطا ست، آشوریوار نیست. اگر غلط نکنم خسته بوده اید!
٢. در چند مورد «ارتشی» آمده است و به نظر میرسد «نظامی» دقیقتر است. در انگلیسی هم دو لغتِ military /n, adj و army /n به کار میرود که یکی نیستند. درست است؟
٣. آیا منظور از «مدرنگری» modernism است؟ (در گفت-و-گویِ شما در بخشِ پایانیِ «ما و مدرنیّت» دربارهیِ modernity و modernism از شما پرسش شده است.)
٤. به نظر میرسد در نوشتههایِ شما لغتِ «واژگان» بیشتر به چشم میخورد تا «واژهها». شأنِ نزولِ «واژگان» چیست؟ این «-ان» که نشانهیِ جمعِ جاندار است. «زنان» داریم اما «سنگان» نداریم. «پرندگان» داریم اما «دستگان»، جمعِ «دسته»، نداریم. اگر منظور پسوندِ «-گان» سازندهیِ اسمِ جمع است، مثلِ «ناوگان»، که باید آن را به صورتِ «واژهگان» بنویسیم. مگر نه؟ اصلاً تفاوتي بینِ «واژگان» و «واژهها» هست؟
٥. در زیرنویسِ I «فیلسوف» و «نفت» نیز در لیستِ لغتهایِ وامگرفته از فرانسه آمده است. اما این دو لغت در متنهایِ کهن، مثلاً شاهنامه، آمده اند. «وافور» هم از فرانسه آمده است؟
٦. نمیدانم چرا فونتِ Tahoma را برایِ اینترنت برگزیده اند. چرا شما از Nazli استفاده نمیکنید؟ هم زیبا و خوشتراش است هم «ي» دارد. آن را با ایمیل برایتان میفرستم. این نوشته با همین فونت است.
— دوست ارجمند، از دقتی که در خواندن مقاله به خرج داده اید، همچنین از یادآوری نکتهها سپاسگزار ام.
در مورد واژگان بگویم که، پسوندِ «-گان» در آن همان همان -گان برای ساختنِ اسمِ جمع یا نامیدن یک مجموعه است. و برابر با «وکَبیولری» در انگلیسی یا «وُکابولر» در فرانسه، به معنای دستگاهِ کلِ لغتهای یک زبان یا یک زمینهی خاص به کار میرود. این واژه به همین صورت نزدیک به چهل سال در فارسی پیشینهی کاربرد دارد. آنچه مایهی رواج آن شد انتشارِ فرهنگِ «واژگانِ فلسفه و علومِ اجتماعی» حدود سی و پنج سال پیش بود. صامتِ «ه» در فارسی تنها در پایان کلمه است که نقشِ مصوّت را بازی میکند و با افزوده شدنِ پسوندهای «-ان» و «-گان»، مانندِ دیگرِ مصوتهای کوتاه، در نوشتار می افتد، مثلِ برده که میشود بردگان نه بردهگان.
در مورد کاربردِ «ارتشی» و «نظامی» دو باره درنگ خواهم کرد.
مدرنگری» را هم من برابر با «مُدرنایزیشن» در انگایسی یا «مُدرنیزاسیون» در فرانسه به کار میبرم.
د. آ.
با سلام خدمت استاد عزیز
مثل همیشه استاد آشوری عزیز با زبان شیرین خود به مسائل تلخ موجود پرداخته اند و روشنگری داده اند.
در مقالات پیشین خود نیز اشاره هایی به قید و “آویزه”ی «بطور…» کرده بودید. من خیلی به این مورد حساسیت دارم و می خواهم برای خودم در این زمینه تحقیقکی بکنم. ممکن است من را راهنمایی کرده و بفرمایید به چه منبع ها و مرجع هایی (از قبیل کتاب و مقاله) می توانم رجوع کنم؟
— در این مورد من کسی را نمیشناسم که کاری کرده باشد. البته در سالهای اخیر بسیاری کارها در زبان فارسی و در بارهی آن شده است که من، به علتِ دوری، بیخبر مانده ام. از استادانِ زبانشناسی بپرسید
د. آ.
با سپاس بسیار
اگر ممکن است این نوشته را و همچنین نوشته ی پیشین وابسته به آن را در نشر تازه ی بازاندیشی زبان پارسی/فارسی وارد کنید که سخت به کار دانشجویان ترجمه می آید. من چند باز فصلهایی از بازاندیشی را در کلاسهای ترجمه ی ادبی با بچه ها کار کردم که بسیار پسندیدند.
در پاسخ به دوستی که از
قید و “آویزه”ی «بطور…» پرسیده بودند
در اقبالنامه نظامی این مورد به کار رفته است:
بنشناخت بانگی بر او زد بلند /
بر او حملهای برد و او را فکند
بنشناخت= به طور ناشناخته
بنابراین از کاهلی بیش از حد است که به جای قیدهای زیبا از ترکیب به طور استفاده شود
همین گونه کاربرد صفت های بلند است که در متون کهن به کار رفته اند اما در روزگار نو برای بیان چنان صفاتی پشتک واروی زبانی می زنند:
نمونه از فردوسی در داستان کرم هفتواد:
چنان بد که این دختر نیک بخت /
یکی سیب افکنده باد از درخت / بره بر بدید و سبک بر گرفت / کنون بشنو این تا بمانی شگفت
همانگونه که می بینید ترکیب وصفی “یکی سیب افکنده باد از درخت” به زیبایی به کار رفته است.
سلام استاد
نوشته های شما مثل همیشه خواندنی است بویژه اینکه نثر شیوایی دارید.
بنده همه حرف های شما رو قبول دارم و زنده کردن ساختار واژه سازی زبانی رو یک چرخش مهم و نقطه عطفی می دونم که از فرومردن زبان پارسی جلوگیری کرد. اگر این چرخش زبانی رخ نمی داد امروز پارسی نیز مانند اردو زبانی آمیخته و بی در و پیکر بود. باید همچنان بکوشیم واژگانی که ساختار نابهنجاری دارند را جایگزین کنیم، ولی این چرخش کافی نبوده و می بینیم که هنوز مشکلات فراوانی دارم. آن چرخش نخستین به برزیستن زبان پارسی انجامید و خوشحالیم که زبانمان فرونمرد و برزیست ولی این کافی نیست، در دنیای پرتلاطم امروز و پیشرفت های روزافزون آن، زبان نیز باید روزانه دگرش و بهبود یابد. امروز بسیاری از ساختارهای زبانی پارسی زنده شده و یا دارد زنده می شود. به واژگان زیر بنگرید: کشند، خورکشند، ماه کشند، ماه خورکشند(lunisolar tide)، کاوند(probe)، چرخند(cyclone)، پیچند(tornado)، کاواک(cavitation)، تختال(slab)، شاخال، برخال(fractal)، نگارال(graftal)، درگشته (altered)، پخشیده، ابرگریزانه(supercentrifuge)، فرگشت (evolution)، بال¬برد (heliborne)، واپیچش(distortion)، خوربین(helioscope)، اختربین(telescope)، همازمینوار(cogeoid)، هم بسپار(copolymer)،
امروزه حتا بسیاری از پیشوند های باستانی (که روزی از سوی محافظه کاران دشمن پارسی خوانده می شد) زنده شده اند و دارند جا می افتند. به واژگان زیر که در دفتر های ششم، هفتم و هشتم فرهنگستان تصویب شده نگاهی بیاندازید:
پراشنوی( paracusis)، پراساخت(paralogous)، هوفامینه(euchromatin)، هوپرورد(eutrophic)، هونهنگ، دشپرورد((dystrophic، دژدود، دش دشتانی، ارتاساخت(orthologous )، اَبیراهی (aberration)، اَریخت( (amorphous و ….
پیشوند های پاد/ترا/پیرا نیز که بسیار استفاده شده اند و تقریبا در زبان علمی جا افتاده اند، مانند:
تراگسیل(transmit)، ترارسانی(transduction)، تراجهش(transmutation)، ترابرد(transvection)، تراگشت(transverse)، پیرابین (periscope)، پیراشامه، پیرایخساری (periglacial)، پادباریون، پادنوترینو، پادکوراک، پادپایانش(antitermination)، پادمعنا(antisense)، پادزنگ، ..
حتا فرهنگستان از برخی واژگان باستانی نیز بهره برده (هر چند بسیار محتاط و اندک) مانند تاگ (تا ی پهلوی) به جای clone که به هر حال جای واژه نادرست شبیه سازی را خواهد گرفت.
فرهنگستان تجربه موفقی هم در زنده کردن فعل های باستانی (ورتیدن) داشته و واژگان وردش، پادوردایی، ناوردایی، هم وردایی و … را برساخته است.
به هر حال امروز چرخش زبانی دیگری نیاز است و آن بکارگیری گسترده تر توان زبانهای باستانی (از پیشوندها، پسوندها، واژه ها و حتا فعل ها) است. البته این چرخش زبانی همانگونه که گفتم کم-کم دارد پدیدار می شود و فرهنگستان هم به ناچار دارد همین راه را می رود ولی بسیار کند و با احتیاط.
شاید نمونه های روشن این چرخش زبانی آقایان حیدری ملایری و ادیب سلطانی باشند بویژه آقای ملایری که فعل های زیبایی ساخته است. (شمیدن، نپاهش و … ). اگر فعل دم دست مترجمان باشد برساختن واژگان جدید دیگر کار سختی نیست. نمونه های زیر را ببینید:
برشمیدن، درشمیدن، درشمندگی، درشمیدنی، برشم¬پذیر، درشم¬گر و …. (البته فرهنگستان از ریشه عربی جذب اینها را ساخته است).
به امید اینکه روزی همه نویسندگان و ادیبان این چرخش نوین و سازنده را بپذیرند و باور کنند. اگر دیروز پروای فرومردن زبان پارسی ما را بر آن داشت تا به ساختار های زبانی خویش بازگردیم امروز باید در اندیشه برزیستن زبانمان در جهان دانش و فناوری باشیم و چاره ای جز چرخش زبانی دوم نداریم.