فارسيِ مدرن، كه با برآمدنِ اسلام در ايران و فروپاشيِ امپراتوريِ ايرانيِ پيش از اسلام از درونِ فارسيِ ميانه سربرآورد، بر اثر دخالتِ پُرزورى كه عواملِ برون‌زباني (extralinguistic) در شكل‌گيري و دگرديسي‌هايِ آن داشته اند، تاريخِ پيچيده‌اى دارد. از سويى، در مقامِ زبانِ فرادستِ ادبيات و فرهنگ در جهانِ ايراني و جايگاهِ بلندِ تاريخي‌اش، در ميانِ عناصرِ سازنده‌يِ هويّتِ ايراني برجسته‌ترين عنصر بوده است. از سويِ ديگر، به خاطرِ مراحلِ تاريخيِ ناهمگون وناهمسازى كه گذرانده است، تخمِ تنش‌هايِ ژرف و كشاكش‌هايى در درونِ آن كاشته شده كه در روزگارانِ اخير برايِ جامعه‌يِ ايراني پي‌آمدهايِ فرهنگي و همچنين سياسيِ بسيار مهمى داشته است. در روزگارانِ اخير، نقشِ اساسيِ اين زبان در نگاهداشتِ هويّتِ جهانِ ايراني در برابرِ فشارهايِ امپراتوريِ عرب‌زبان، از سويی و، در مرحله‌هايِ بعدي، نفوذِ بي‌حسابِ زبانِ عربي در فارسي و سرازيرِ شدنِ واژگانِ عربي به آن از راهِ زبانِ رسميِ نوشتاري و علمي و ادبي، از سویِ ديگر، سببِ كشاكش‌هايِ سختِ ايدئولوژيك و تصميم‌گيري‌هايِ سياسي در باره‌يِ ماهيّتِ اين زبان و به‌ويژه واژگانِ آن شده است. [فايل پی‌دی‌اف مقاله را از اين‌جا پياده کنيد]

اين يك واقعيّتِ تاريخي ست كه ايرانيان، به‌رغمِ گروشِ اختياري يا اجباري‌شان به اسلام، در برابرِ فشارهايِ سختى كه برايِ عربي كردنِ جهانِ ايراني وارد مي‌شد، ايستادگي كردند و زبان‌شان عربي نشد. تاريخِ آغازينِ دورانِ سروريِ اعراب بر سرزمين‌هايِ ايراني گواهِ پيدايشِ سلسله‌هايِ پادشاهيِ ايراني در سرزمين‌هايِ دوردستِ شرقيِ امپراتوريِ اسلامي، در خراسانِ بزرگ، است كه زبانِ فارسي زبانِ رسمي‌شان بود. اين سلسله‌ها، به‌ويژه سامانيان، برايِ تبديلِ زبانِ فارسي به يك زبانِ كاملِ نوشتاري و ادبي سياستى پيگير داشتند. آنچه اين سياست‌ها را نيرو مي‌بخشيد چه‌بسا حـّسِ هويّتِ قومي در برابرِ عرب و ايستادگي برايِ نگاه‌داشتِ آن بود كه در جنبشِ شعوبي قالب‌بنديِ ايدئولوژيكِ خود را ‌يافت. اين سياست و ايدئولوژي در دوران‌هايِ سپسين نه تنها سببِ پايدار ماندنِ زبانِ فارسي شد كه امکانِ  رشد و شكوفاييِ آن را در مقامِ يك زبانِ ادبيِ بسيار بارور نيز فراهم کرد. همچنين، به رغمِ دست‌اندازيِ دايميِ زبانِ عربي- چه در مقامِ زبانِ رسميِ خلافتِ اسلامي چه در مقامِ زبانِ فرادستِ دين و علم در جهانِ اسلامي- ميدانِ جغرافياييِ نفوذ و كاربردِ زبانِ فارسي را گسترش داد، تا به جايى كه در سده‌هايِ مياته‌يِ تاريخِ آن اين ميدان به يك امپراتوريِ پهناورِ زباني و فرهنگيِ ايراني در شرقِ جهانِ اسلامي تبديل شد. در قرن‌هايِ بعدي دامنه‌يِ  اين نفوذ ادبي به امپراتوريِ عثماني، تا بالکان، نيز کشيده شد.

بي‌گمان، شاهنامه‌ي فردوسي، با نقشِ بزرگى كه در پايدار كردن زبانِ فارسي در مقامِ يك زبانِ شكوهمندِ شاعرانه بازي كرد، بر چكادِ آفرينشِ ادبيِ اين روزگارِ نخستين مي‌ايستد. افزون بر آن، شاهنامه به عنوانِ روايتگرِ حماسيِ تاريخِ پهلوانيِ ايرانِ باستان، رشته‌يِ پيوندي را در خاطره‌يِ جمعيِ ايرانيان با اين تاريخ نگاه داشت كه در شكل بخشيدن به گمانه (imagery)يِ ايرانيان از هويّتِ ملّيِ خود در دورانِ اخير نقشى بزرگ داشته است. ديگر نقشِ تاريخيِ مهمِ شاهنامه نگاه‌داشتِ بخشِ چشمگيرى از واژگانِ اصيلِ فارسي بود كه سرچشمه‌يِ اصليِ الهام برايِ جنبش‌هايِ سَره‌خواهيِ زبان در دوران‌هايِ اخير بوده است.

در قرن‌هايِ نخستين نثرِ فارسي نيز همپايِ شعرِ فارسي باليدن گرفت و در كل تا قرنِ ششمِ هجري سبكِ ساده‌اى را پروراند كه در اساس به واژگانِ فارسيِ بومي، كه در شعرِ فارسي به كار مي‌رفت، وفادار بود. امّا در كار آمدنِ چندين عامل، مانندِ ضرورتِ آموزشِ زبانِ عربي به عنوانِ زبانِ رسميِ دين و زبانِ بالنده‌يِ مدرسيِ علم و فرهنگ در جهانِ اسلامي، و فرمان‌رواييِ سلسله‌هايِ ترك با تعصّبِ بسيار در دين، سببِ نفوذِ بي‌مهار و بي‌حسابِ واژگان و شيوه‌يِ بيان و حتّا دستورِ زبانِ  عربي در فارسي شد اين گرايش كه بر زبانِ منشيان و ديوانيان، تاريخ‌نگاران، و متن‌هايِ علومِ سنّتي چيره بود، رفته‑رفته دو گرايشِ باژگونه‌يِ زباني و زيبايي‌شناختي در دو قلمروِ شعر و نثر پديد آورد.

از اين‌رو، در ميراثِ هزارساله‌يِ ادبيّاتِ فارسي، از سويى با فراورده‌هايِ بسيار پرشمارِ شعري رو به رو هستيم كه، با ناديده گرفتنِ برخى استثناها، با واژه‌هايِ خوش‌آهنگِ بوميِ فارسي و آميختگيِ ملايمى با واژه‌هايِ عربي، ساخته شده اند، و، از سويِ ديگر، با آثارِ نثري‌اى آكنده از واژه‌هايِ عربيِ ناآشنا و حتّا زورآور كردنِ نحوِ عربي بر زبانِ فارسي که هدف‌شان نمايشِ ’فضل‘ و سوادِ نويسنده در زبانِ فرادستِ ديني و علمي بود. اين جريان در قلمروِ نثرِ فارسي سببِ پيدايشِ سبكى پُرآب‑و‑تاب يا پُرلفت‑و‑لعاب، آكنده از زلم‑زيمبوهايِ واژگاني شد كه كار را به درازنفسي‌هايِ ياوه‌گويانه كشاند. نهادينه شدنِ اين سبك به نيروگرفتنِ عادت‌هايِ بدِ زباني انجاميد، مانندِ دراز كردنِ زنجيره‌يِ مترادف‌ها، فسادِ دستورِ زبان، كلان شدنِ بيهوده‌يِ بارِ واژگانِ فارسي با به فراموشي سپردنِ واژه‌هايِ فارسي و زورچپان كردنِ واژه‌هايِ زائدِ عربي، و سرانجام، گنگي و فرسودگيِ زبان؛ كه زبانِ فارسي هنوز دچارِ پي‌آمدهايِ آن است.[1] 

زبانِ فارسي و رسالتِ ملّيِ آن در دورانِ جديد

با فروپاشيِ نظامِ سنّتيِ استبدادِ آسيايي در ايران و شكل گرفتنِ دولت‑ملّتِ مدرن، نقشِ زبانِ رسمي برايِ نظامِ مدرنِ دولت و كاركردهايِ آن، از جمله سيستمِ آموزشِ سراسريِ ملّي به‌ خوديِ خود به زبانِ فارسي واگذار شد. از سويِ ديگر، به‌رغمِ حضورِ چندين زبانِ بوميِ قومي، كه بخشِ بزرگى از جمعيّتِ سراسرِ كشور به آن سخن مي‌گفتند، ملّت‌باوريِ (ناسيوناليسم) ايرانيِ مدرن، نخست در مقامِ ايدئولوژيِ روشنفكريِ نوپديد، و سپس، در مقامِ ايدئولوژيِ رسميِ دولت، با شورِ فراوان به زبانِ فارسي به عنوانِ يگانه سرچشمه و سرمايه‌يِ هويّتِ ايراني چسبيد. از اين‌رو، در دورانِ سلسله‌يِ پهلوي، گستراندنِ زبانِ فارسي به سراسرِ كشور، نه تنها به عنوانِ زبانِ رسميِ دولت و ادبيّات و آموزش، بلكه زبانِ گفتاريِ سراسري، خود هدفى شده بود كه از راهِ آن سياستِ يكپارچه كردنِ پراكندگي‌هايِ قومي در يك هويّتِ يگانه‌يِ ملّي دنبال مي‌شد. اين هويّت نمودارِ ايرانيّتِ نابی بود که مي‌بايست خود را از هر عنصرِ «انيراني» بپيرايد و در يک يکپارچگيِ گوهريِ ناب خود را نمايان کند.

ملّت‌باوريِ مدرنِ ايراني با مفهومِ تازه‌اش از ملّت، كه برگرفته از مدلِ اروپاييِ آن بود، ميراثِ گران‌سنگِ ادبيّاتِ فارسي را بالاترين سرمايه‌يِ افتخارِ ملّي و زبانِ فارسي را چَسب‌‌مايه‌يِ وحدتِ ملّي مي‌دانست. افزون بر آن، پيوندِ سرراستِ تباريِ زبانِ فارسيِ مدرن با زبان‌هايِ ايرانيِ ميانه و باستاني، كه زبان‌شناسيِ تاريخيِ مدرن كشف كرده بود، سيمايِ تاريخيِ سترگ‌ترى بدان مي‌بخشيد، زيرا اين پيوند‌‌‌‌ِ تباريِ زباني ايرانيانِ كنوني را يكراست به تاريخِ امپراتوريِ باستانيِ ايران مي‌پيوست، كه برايِ روشنفکرانِ ملّت‌باور بسيار مايه‌يِ سرفرازي بود. افزون بر آن، برايِ ناسيوناليست‌هايِ گزافرو(extremist)، اصلِ هندواروپاييِ زبانِ فارسي و خويشاونديِ آن با زبان‌هايِ اروپايي از اين راه، گواهِ خويشاونديِ نژاديِ ايرانيان با اروپاييان از راهِ نياكانِ آريايي‌اى بود كه گمان مي‌رفت به زبانِ هند–و–اروپاييِ  نخستين (Proto-Indo-European) سخن مي‌گفته اند؛ يعني زبانِ مادرِ همه‌يِ زبان‌هايِ هند–و–اروپايي. اين پيوندِ زباني، به رغمِ اسلامي شدنِ ايرانيان، در نظرِ ايشان، نشانه‌يِ اصلِ نژادي و تاريخيِ ديگرى بود، اصلِ آريايي، كه ايرانيان را از عربان و اصلِ ساميِ ايشان يكسره جدا مي‌كرد. دورانِ ميانِ دو جنگِ جهاني، كه بخشِ عمده‌يِ آن با دورانِ پادشاهيِ رضاشاه همزمان است، به موازاتِ پراكنشِ ايدئولوژي‌هايِ نژادباورانه و ناسيوناليسمِ تند–و–تيز در اروپا، شاهدِ رشدِ نژادباوريِ ضـّدِ سامي در ايران نيز هست، كه بخشِ چشمگيرى از روشنفكرانِ برجسته‌يِ آن دوران، از جمله صادقِ هدايت، را در بر مي‌گرفت. اين دوران همچنين شاهدِ هواداريِ  سخت از زبانِ فارسي در مقامِ عالي‌ترين نماينده‌يِ ايرانيّت و پديد آمدنِ جنبش‌هايِ سَره‌خواهيِ مطلقِ اين زبان است، يعني پالايشِ آن از هر عنصرِ ’بيگانه‘، و، بالاتر از همه، از واژگانِ عربي‌تبار. شورِ فراوان برايِ زبانِ فارسي، در مقامِ زبانِ ملّي، در دورانِ رضا شاه سببِ در پيش گرفتنِ سياست‌هايِ پيرايشِ زبان شد كه در دورانِ پادشاهيِ پسرِ او نيز ادامه يافت. اين سياست‌ِ رسميِ پيرايش و پالايشِ زبان، همگام با كوشش‌هايِ فرديِ نويسندگان و مترجمان، برايِ زبانِ فارسي پي‌آمدهايِ اساسي داشته است. نمايان‌ترين وجهِ اين رويكرد باژگون كردنِ  روندِ عربيگريِ واژگانِ فارسي و كوشش برايِ بازگرداندنِ زبانِ فارسي بر پايه‌يِ اصليِ دستوري و واژگانيِ خود است. چنان كه پيش از اين گفتيم، منبعِ بزرگِ الهام‌بخش در اين دوره شاهنامه و گنجينه‌يِ گران‌بهايِ واژگانِ اصيلِ فارسي در آن بود كه بخشِ عمده‌يِ آن برايِ فارسي‌زبانان همچنان زنده و فهم‌پذير است.

از سويِ ديگر ، در برابرِ اين گرايش‌هايِ تندروِ ملت‌باورانه‌يِ (ناسيوناليستي) مدرن برايِ سره گردانيدنِ كاملِ زبانِ فارسي، که بخشى از اديبانِ نوانديش و ناسيوناليست سردَمدارِ آن بودند، عادت‌هايِ ديرينه‌يِ نثرنويسي از راهِ زبانِ نوشتاريِ ادبايِ سنّتي همچنان پايداري مي‌كرد. امّا آنچه بر ضـّدِ اين گرايش كار مي‌كرد، نيازها و ضرورت‌هايِ تازه بود؛ نياز به كاربردِ زبان برايِ علوم و فنونِ مدرن، برايِ رسانه‌هايِ مدرن، به‌ويژه، در مرتبه‌يِ نخست، روزنامه‌نگاري، كه نياز به ارتباط با توده‌هايِ مردم داشت. اين نيازها، از سويی، زبان را ناگزير در جهتِ سادگي يا، به عبارتِ ديگر، دوري از زبانِ پرآبوتاب و پرلفتولعابِ اديبانه و منشيانه و همچنين زبانِ دشوار و سنگينِ آخوندي مي‌كشيد. از سويِ ديگر، برخوردِ جدّي‌تر با نيازهايِ زبانيِ علوم و فنون و فرهنگِ مدرن همسازيِ زبان با اين نيازها را مي‌طلبيد. ساده كردنِ زبانِ فارسي ناگزير تا حدودى به معنايِ فارسي كردنِ دوباره‌ي واژگان و كاستنِ از بارِ بسيار سنگينِ واژگانِ عربي‌تبار در زبانِ نوشتار بود، بدونِ سره كردنِ آن. اين روندى ست كه همچنان ادامه دارد و كشاكش ميانِ دو گرايشِ پالايشِ زبان و چسبيدن به واژگانِ عربي‌تبار اگرچه به تعادلى نزديك شده، امّا همچنان ادامه دارد.

 

سلسله‌يِ پهلوي و سياست‌هايِ رسميِ زبانيِ آن

يك رويدادِ اساسي در اين راستا برپاييِ فرهنگستانِ زبانِ ايران در سال‌هايِ پايانيِ پادشاهيِ رضا شاه بود. شورايِ عاليِ فرهنگستان از اديبانِ برگزيده‌اى با گرايش‌هايِ ناسيوناليستي تشكيل شده بود. فرهنگستانِ يكم نماينده‌يِ سياستِ زبانيِ ناسيوناليستيِ رضا شاهي بود و از پشتيبانيِ قدرتِ مطلقِ وي برخوردار. فرهنگستان برايِ بهبود بخشيدن به زبانِ اداري و علمي با گرايش به فارسي گردانيدنِ واژگانِ آن تشكيل شده بود. فرهنگستانِ يكم، به رغمِ عمرِ كوتاه‌اش، كه پايانِ آن كم–و–بيش با پايانِ پادشاهيِ رضا شاه همزمان بود، از نظرِ دگرگون كردنِ فضايِ زباني و شكستنِ فضايِ محافظه‌كارانه‌ا‌ی که عادت‌ها و گرايش‌هايِ ديرينه‌يِ اديبانه‌ پاسدارِ آن بودند، نقشِ بزرگى بازي كرد. فرهنگستان با ساختنِ واژه‌هايِ تركيبي برايِ نام‌گذاريِ وزارت‌خانه‌ها و دستگاه‌هايِ اداري و مقدارى ترم‌هايِ علمي و فنّي بر اساسِ دستگاهِ تركيب‌سازِ زبانِ فارسي، اين دستگاه را كه در حوزه‌يِ نثرنويسي قرن‌ها بود كه از كار افتاده و فراموش شده بود، دوباره به كار انداخت. جايگزينيِ واژه‌هايى مانندِ بهداري به جايِ صحيّه، دادگستري به جايِ عدليّه، شهرباني به جايِ نظميّه، زيست‌شناسي به جايِ علم‌الحيات، و فشارسنج به جايِ ميزان‌الظغطه، نمونه‌هايى ست كه امروزه به‌راحتي مي‌توان نقشِ آن‌ها را در تغييرِ فضايِ زباني درك كرد. زيرا پيش از آن رسم و عادت بر اين بود كه تماميِ اين گونه نام‌ها از مايه‌يِ عربي‌تبار ساخته يا با ساختارِ واژگانيِ عربي جعل شوند.[۲] 

اين واژه‌هايِ جانشين، كه با فرمانِ شاهانه در نگارش‌هايِ رسمي به كار مي‌رفتند و يا راهِ خود را به كتاب‌هايِ درسي باز كردند، دريچه‌يِ تازه‌اى به رويِ زبانِ فارسي گشود و به فضايِ تنگ و خفقان گرفته‌يِ نثرِ فارسي هوايِ تازه‌ا‌ي وارد كرد. با اين كارِ نمايانِ فرهنگستان بود كه واژه‌سازي بر بنيادِ مايه‌يِ واژگاني و ساختارِ دستوريِ فارسي توانست راهِ خود را باز كند و به دستِ نويسندگان و مترجمانِ نسل‌هايِ پسين گسترش يابد. اين نكته را هم بايد افزود كه فرهنگستانِ يكم ، نسبت به فرهنگستانِ دوّم، از يك سياستِ ميانه‌روِ پاك‌سازيِ زباني پي‌روي مي‌كرد. اين سياست در رساله‌اى كه رئيسِ فرهنگستان، سياستمدار و دانشور و اديبِ برجسته، محمّد عليِ فروغي، با عنوانِ پيامِ من به فرهنگستان، نوشته، بازگو شده است.

با بركناريِ رضا شاه از پادشاهي، بر اثرِ اشغالِ ايران، سياست‌هايِ ديكتاتورانه‌يِ او، از جمله سياست‌هايِ زباني‌اش، زيرِ تازيانه‌يِ انتقاد رفت و ادبايِ محافظه‌كار، كه جانى تازه يافته بودند، كوشيدند تماميِ كوشش‌ها برايِ پاک‌سازيِ زبان را، از جمله با مسخره كردنِ آن، خنثا كنند. امّا، از سويِ ديگر، هوادارانِ اصلاح و پاك‌سازي نيز بي‌كار ننشسته بودند و دورانِ آشوب‌زده‌يِ اشغال (1941–45)، در عينِ حال، شاهدِ به ميدان آمدنِ پرشورترين و ستيهنده‌ترين پيرايش‌طلبِ زمانه بود، يعني احمدِ كسروي، که پاك‌سازيِ زبان نيز بخشی از برنامه‌يِ فراگيرِ پيرايشِ اخلاقي و دينيِ وي برايِ ملّت ايران بود. كسروي يك تاريخ‌شناس و زبان‌شناسِ خودآموخته و مردِ مبارزِ ميدانِ زندگانيِ همگاني بود. برنامه‌‌ي پيرايشگريِ فراگيرى داشت كه دستورِ كارِ پاك‌سازيِ زبان را با پيرايشگريِ اجتماعي و اخلاقي و فرهنگي، و حتّا اقتصادي، با هم دنبال مي‌كرد. پاك‌سازيِ زبان از واژه‌هايِ «بيگانه»، و بازسازيِ آن تا مرزِ از ميان برداشتنِ بي‌قاعدگي‌هايِ دستوري در صرفِ فعل‌ها،  بخش‌هايی از برنامه‌يِ فراگيرِ عقلانيگريِ اجتماعي و فرهنگيِ او بود. تندرويِ بي‌امانِ او سرانجام سببِ قتلِ او به دستِ شيعيانِ متعصّب شد. اما، به رغمِ ناكاميِ اجتماعي‌اش، استاديِ او در زبانِ فارسي و نوآوري‌هايِ سبكِ نوشتاري‌اش، و پژواكِ بزرگِ نوشته‌هايِ آتشين‌اش، برنامه‌يِ زبانيِ او را تا حدودى پيش برد و بخشى از واژه‌هايِ سره‌يِ فارسيِ او و تا حدودى سبكِ ساده‌نگاري‌اش در زبانِ همروزگاران‌اش اثر گذاشت و بر جا ماند.

يك رويدادِ مهم در اين جهت برپاييِ فرهنگستانِ دوم در اوجِ ديكتاتوريِ محمد رضا شاه، در پايانِ دهه‌يِ چهل، بود. رياستِ اين فرهنگستان به عهده‌يِ صادقِ كيا، استادِ زبانِ پهلوي در دانشگاه ، از شاگردانِ مكتبِ ذبيحِ بهروز، بود. اين مكتب دارايِ گرايشِ ناسيوناليستيِ تندرو يا، به عبارتِ ديگر، ايران‌پرستانه بود، و در نتيجه، سخت‌ ضدِ عرب و عربي و هوادارِ فارسيِ سره بود. فرهنگستانِ دوم بر اين بنيادِ ايدئولوژيك سياستِ پيرايشگريِ زبانيِ خود را دنبال مي‌كرد. اين فرهنگستان از نظرِ سازماني از فرهنگستانِ يكم گسترده‌تر بود و چندين گروه در آن برايِ رشته‌هايى از علومِ طبيعي و علومِ اجتماعي و جز آن‌ها واژه‌گزيني و واژه‌سازي مي‌كردند. و البته، دستورِ رياست و شورايِ فرهنگستان اين بود كه همه‌يِ واژه‌ها مي‌بايست از مايه‌يِ فارسي يا در كل ايراني‌تبار باشد. امّا، برخلافِ فرهنگستانِ يكم، فضايِ كلّيِ سياسي و اجتماعي به سودِ فرهنگستانِ دوم نبود. برخلافِ نگرشِ کمابيش مثبتِ همگاني به برنامه‌هايِ بازسازيِ ايران در دورانِ رضاشاه، نگرشِ همگاني، به‌ويژه روشنفکرانه، به برنامه‌ها و سياست‌هايِ دورانِ محمد رضا شاه ناباورانه و مسخره‌انگارانه بود. خاطره‌يِِ كودتايِ ۲۸ مرداد در ذهنِ مردم، به‌ويژه روشنفكران، سببِ آن بود که هيچ‌کس نمايشِ ايدئولوژيكِ ناسيوناليستيِ رژيم را باور نکند. از سويِ ديگر، در اين دوران گرايش‌هايِ ايدئولوژيكِ تندروِ چپ و ديني جايِ فضايِ ناسيوناليستيِ ميانِ دو جنگِ جهاني را گرفته بود. افزون بر اين‌ها، محمد رضا شاه، با ضعف‌ها و دودليِ هميشگي‌اش، برخلافِ پدر–اش، با قدرت از فرهنگستان پشتيباني نمي‌كرد. در دورانِ او ادبايِ محافظه‌كار با واژه‌هايِ نوساخته و سره‌يِ فرهنگستاني سخت مخالفت مي‌كردند و بر سرِ برخى از آن‌ها كه به فضايِ همگاني مي‌آمد، مانندِ رسانه برايِ medium، جنجال به پا مي‌كردند. در طيفِ گسترده‌يِ مخالف
انِ رژيم نيز مخالفت با فرهنگستان جنبه‌اى از مخالفتِ كلّي با رژيم شمرده مي‌شد.

با اين‌همه، برخى از فراورده‌هايِ واژگانيِ آنمانندِ رسانه، و نيز همه‌پرسي، برايِ رفراندوم با به كار رفتن‌شان در رسانه‌هايِ همگاني رواج يافتند (از جمله، همه‌پرسي به قانونِ اساسيِ جمهوريِ اسلامي هم راه يافت.) يكى از كارهايِ جسورانه‌يِ فرهنگستانِ دوم كوشا كردنِ برخى پيشوندهايِ ناكوشا و فراموش شده‌يِ فارسي مانندِ تَرا– و پيرا– بود. اين پيشوندها در تركيب‌هايِ ترابري (برابر با transportation ) و پيراپزشكي (برابر با paramedical ) به كار رفت. اين دو واژه‌يِ نوساخته به صورتِ نامِ يك وزارتخانه و يك دستگاهِ دانشگاهي جايِ خود را در زبانِ فارسي باز كردند و بختِ آن را داشتند كه انقلاب را از سر بگذرانند و، با ريشخندِ تاريخ، به صورتِ الگويى برايِ واژه‌سازيِ علمي به دستِ فرهنگستانِ سوّم به كار بروند، كه در دورانِ جمهوريِ اسلامي برپا شده است.

اين بخش را نمي‌بايد بي نام بردن از يكى از برجسته‌ترين دانشورانِ ايرانِ مدرن به پايان برد؛ يعني، غلامحسينِ مصاحب، به خاطرِ ايده‌هايِ درخشان و جسارتِ بي‌مانند–اش برايِ پرورشِ واژگانِ علمي مدرن در زبانِ فارسي. وي نخستين كسى بود كه مسأله‌يِ زبانمايه‌يِ علمي را از ديدگاهى علمي و كاركردي، آزاد از هرگونه گرايشِ ايدئولوژيكِ سياسي، مي‌فهميد و طرح کرد. مصاحب، در مقامِ ويراستارِ نخستين دانشنامه‌يِ مدرن به زبانِ فارسيكه با نامِ داير‌ة‌المعارفِ فارسي منتشر شده است- و آثارِ ديگرى در رياضيّات و منطق، با مشاهده‌يِ باريك‌بينانه‌يِ شيوه‌هايِ فنّيِ ساخت–و–سازِ واژگانِ علمي در زبانِ انگليسي، برايِ توليدِ واژگانِ علمي، در فضايى كه ذهنيّتِ اديبانه در باره‌يِ زبان هنوز با قدرت بر آن حكومت مي‌كرد، چارچوب‌هايِ زبانِ طبيعي و ادبي را در فارسي دليرانه شكست و پايه‌يِ ’مهندسيِ زبان‘ را- كه برايِ واژه‌سازيِ علمي ضروري ست- در اين زبان گذاشت. روشِ سيستمانه‌يِ او، كه از روزگارِ خود بسى پيش بود، از جمله ساختنِ مصدرهايِ ’جعلي‘ و مشتق‌ها و واژه‌هايِ تركيبي از مايه‌هايِ فارسي و عربي‌تبار، و واژه‌هايِ وام‌گرفته از زبان‌هايِ اروپايي، بر روالِ قاعده‌هايِ دستوريِ زبانِ فارسي بود. در نتيجه، واژگانِ علميِ دايرة‌المعارفِ فارسي واژه‌هايى مانندِ قطبيدن و قطبش را در بر دارد (از اصلِ عربي، با افزودنِ پسوندهايِ فارسي، برابر با to polarize با  و polarization در زبانِ انگليسي، كه در فيزيك به كار مي‌رود)؛ و جسارت‌آميزتر از آن، يونيدن و يونش (از واژه‌يِ وام‌گرفته‌يِ ion، برابر با to ionize  و ionization “mso-spacerun: yes”>  در انگليسي، كه در شيمي به كار مي‌رود).

 

انقلابِ اسلامي و اثرگذاري‌هايِ زبانيِ آن

 

انقلابِ اسلامي و فرمان‌رواييِ مـّلايان بر ايران در يك چهارمِ قرن كمابيش همه‌يِ جنبه‌هايِ زندگانيِ ايراني را زير–و–زبر كرده است. بي‌همتاييِ اين انقلاب در ميانِ همه‌يِ انقلاب‌هايِ بزرگِ دورانِ مدرنِ تاريخِ جهان، انكارِ بنيادي‌ترين اصلِ ايدئولوژي‌هايِ انقلابي بود، يعني اصلِ پيشرفتِ تاريخي. انقلابِ اسلامي وسايلِ ترور و سركوبِ انقلابي را به خدمت گرفت، امّا نه برايِ بود بخشيدن به رؤيايِ يك آرمان‌شهرِ مدرن كه نماينده‌يِ پيشرفت در مسيرِ تاريخ باشد، بلكه برايِ پاك كردنِ جامعه‌يِ ايراني از ’آلايش‘هايِ فرهنگ و شيوه‌يِ مدرنِ زندگي. رؤيايى كه رهبرانِ اين اتقلاب در سر مي‌پروراندند بازگرداندنِ جامعه‌يِ ايراني به سنّت‌ها و شيوه‌يِ زندگيِ اصليِ ’اسلامي‘ِ آن بود. امّا، به‌عكس، به تجربه ثابت شد كه با به كار گرفتنِ شيوه‌هايِ انقلابي نه تنها به هيچ سنّتى نمي‌توان بازگشت، كه انقلاب، بنا به ماهيّتِ خود، دشمنِ سنّت‌ها و ويرانگرِ آن‌هاست. زيرا سنّت‌ها تنها در يك سيرِ آرام و ناگسسته‌يِ زندگي ست كه مي‌توانند دوام داشته باشند، حال آن كه زلزله‌يِ انقلاب همه‌چيز را زير–و–زبر مي‌كند. آرزويِ بازگرداندنِ جامعه‌يِ سنّتيِ ’اسلامي‘ با وسايلِ قهرِ انقلابي رؤيايِ خامى بود كه تنها كارِ آن بازنشاندنِ ظاهري‌ترين و سطحي‌ترين نشانه‌ها و نمادهايِ چنان جامعه‌اى در فضايِ زندگانيِ همگاني بود و بس. امّا، در حقيقت، بازمانده‌يِ جهانِ سنتيِ ايراني و فشرده‌ترين و جان‌سخت‌ترين لايه‌هاي آن را كه به نامِ دين و  در برابرِ فشارِ مدرنگريِ اقتصادي و فرهنگي ايستادگي مي‌كرد، از بنياد لرزان كرد. آرزوهايِ فرهنگيِ انقلابِ اسلامي، در عمل، پي‌آمدهايى بسيار مهم، امّا درست در جهتِ مخالفِ نيّتِ نخستينِ آن داشته است، كه برايِ فهمِ جامعه‌يِ پُشت‌–‌انقلابيِ (post-revolutionary)ايران بايد به آن‌ها توجّهِ فراوان كرد. بدين معنا كه، به‌رغمِ بازگرداندن و نيرو دادن به برخى آدابِ رفتاريِ كهن در سطح، در عمق بخشِ بزرگى از جامعه، به‌ويژه نسلِ جوان را، با سست كردنِ ريشه‌هايِ ايماني‌شان، از قيد–و–بندهايِ بسيار سخت و ديرينه‌يِ جامعه‌يِ سنّتي رهانده است. دگرگونيِ ژرفِ رفتارِ زباني را، كه بر اثرِ دگرگشت‌هايِ انقلابي در جامعه‌يِ ايراني رخ داده است، آشكارتر از همه‌جا در ميانِ نسلِ جوان مي‌توان ديد. دگرگوني‌هايِ ژرفِ زباني نشانه‌يِ دگرگوني‌هايِ ژرفِ فرهنگي و ارزشي و اخلاقي اند.

اين سخن اگرچه شگفت بنمايد، بيانگرِ  واقعيّتی اساسي ست؛ و آن اين كه، رژيمِ اسلامي با بحراني كردنِ وضعِ تماميِ ارزش‌ها و هنجارها در جامعه‌يِ ايراني، بنيادِ تماميِ نهادها، اقتدارها (اتوريته‌ها)، و مرجعيّت‌هايِ سنّتي را سست كرده است، از اقتدار و مرجعيّتِ ديني گرفته تا هرگونه اقتدار و مرجعيّتِ سياسي و اجتماعي و فرهنگي. از جمله، در قلمروِ زبان پايه‌هايِ اقتدارِ سنّتيِ سرامدانِ محافظه‌كارِ ادبي يا ادبا را لرزانده است. تا چندى پيش اينان بودند كه همه‌يِ كرسي‌هايِ دانشگاهيِ ادبيّات را در اختيار داشتند، و نه تنها در بابِ مسائلِ ادبي كه در موردِ مسائلِ زباني نيز سخنِ آخر را مي‌گقتند. اينان تماميِ قلمروِ زبان را سرزمينِ حكمرانيِ خود مي‌دانستند و ادبيّاتِ كهن و واژگان و زبانِ آن را سرچشمه‌يِ جاوداني، معيارِ سنجشِ ابدي، و حد–و–مرزِ زبانِ فارسي در كل مي‌شمردند. اين كه زبانِ فارسي «زبانِ حافظ و سعدي و فردوسي» ست عبارتى ست كه هزاران بار گفته شده و همچنان تكرار مي‌شود. اين عبارت، که برساخته‌يِ دوران‌هايِ اخير است، از جهتى نادرست نيست، و اگر از ديدگاهى نسبي و تاريخي به آن بنگريم، بيانگرِ چند–و–چونِ بخشى از زبانِ فارسي در دورانى تاريخي ست، امّا اگر مطلق انگاشته شود، كليشه‌يِ فرسوده‌اى بيش نيست كه مي‌خواهد يكبار برايِ هميشه ماهيّتِ زبانِ فارسي و حد–و–مرزِ آن را تعريف كند و تختِ سلطنتِ ادبا را بر آن استوار نگه دارد. امّا اين گفته با واقعيّتِ تاريخيِ زبانِ نوشتاريِ فارسي هم خوانا نيست؛ يعني بخشِ عمده‌يِ زبانِ نوشتاريِ فارسي در نثر، در درازترين پهنه‌يِ تاريخيِ آن، نه تنها «زبانِ حافظ و سعدي و فردوسي» نبوده که هيچ ربطى هم به «زبانِ حافظ و سعدي و فردوسي» نداشته و در جهتى به كل خلافِ آن سير مي‌كرده است. و اگر ضرورت‌ها و كاركردهايِ كنونيِ زبان را در دورانِ مدرن در نظر بگيريم، اين گفته صد چندان بي‌اعتبارتر مي‌شود. يكى از زيان‌هايِ مهمِ اين كليشه اين است كه زبانِ شاعرانه‌يِ كهن را سرنمون و سرمشقِ هرگونه كاربردِ زبان مي‌داند، از جمله واژگانِ علمي.

سست شدنِ پايه‌يِ اقتدارِ ادبا در قلمروِ زبان در كل، كه يكى از پي‌آمدهايِ جنبيِ انقلاب است، كم‌–و–بيش عِلموَران (scientists) و مترجمانِ  متن‌هايِ علمي و فلسفي را ياري كرده است كه در فضايى آزادتر ترم‌هايِ فنّيِ موردِ نياز خود را توليد كنند و به كار برند. اگرچه كشاكشِ ديرينه بر سرِ سره‌سازيِ زبان يا رويكرد به واژگانِ نابِ فارسي، و از سويِ ديگر، چسبيدن به زبانِ سنّتيِ نثرِ فارسي با بارِ سنگينِ واژگانِ عربيِ آن، هنوز جريان دارد، امّا گرايشِ سوّمي، با ديدى علمي و كاركردي به زبان، مي‌كوشد ميانِ اين دوگرايش همستيز ترازى برقرار كند. اين گرايش، برايِ درمانِ  بيماري‌ها و نارسايي‌هايِ زبانِ نثرِ سنّتي در پيِ كاستن از بارِ واژگانِ عربي و بازيافت و زنده كردنِ مايه‌يِ اصلي و بوميِ زبانِ فارسي و همچنين بازسازيِ دستوري و ساده‌سازيِ آن است. اين گرايش هوادارِ زبانِ سره نيست و واژگانِ ضروريِ عربي‌تبار را  نگاه مي‌دارد، امّا، برخلافِ گذشته، آن‌ها را پي‌روِ دستورِ زبانِ فارسي مي‌كند. مي‌توان گفت كه اين امروزه گرايشِ همگاني در زبانِ نثرِ سالم و كارامدِ فارسي ست.

نكته‌اى كه مي‌تواند خلافِ انتظارِ بسيارى باشد آن است كه فرهنگستانِ سوّم ــ كه جمهوريِ اسلامي بر پا كرده است ــ در اين كشاكشِ زباني كم‌–و–‌بيش سياستى ترازمندتر از فرهنگستانِ دوم در پيش گرفته است. گمان مي‌رفت كه اين فرهنگستان، با تكيه به ديدگاه‌هايِ اديبانه و آخوند‌يِ محافظه‌كار در موردِ زبانِ فارسي، روشى محافظه‌كارانه با گرايش به عربي‌مآب‌تر كردنِ آن در پيش بگيرد. امّا، چنان كه گفتيم، با سست شدنِ پايه‌هايِ اقتدارِ سنّتي در همه‌يِ عرصه‌ها، از جمله زبان، نگره‌اى علمي‌تر نسبت به زبان در پيش گرفته شده است. گروه‌هايِ واژه‌گزينيِ اين فرهنگستان، نسبت به فرهنگستانِ دوّم، در طرح‌ريزيِ روش‌ها و برنامه‌هايِ خود از آزاديِ بيشترى برخوردار اند. فرهنگستانِ سوّم كه دولتِ اسلامي بر پا كرده است، به‌طبع، نمي‌تواند سياستِ پاك‌سازيِ زبانيِ دو فرهنگستانِ دورانِ پهلوي را دنبال كند. امّا، ناگزير ميراث‌برِ برخى از دستاوردهايِ جسورانه‌يِ آن‌ها شده است كه بر اثرِ كاربردِ اجباري، و سپس جذب شدن در سازمانِ عادت‌هايِ زباني، جزئى از بدنه‌يِ واژگانِ فارسي شده اند. فراورده‌هايِ واژگانيِ آن، كه واژگانِ عربي‌تبار را يکسره نفي نمي‌کند و خودماني‌تر و «مردمي»تر است، در ساز–و–كارِ عادت‌هايِ زبانيِ كنونيِ ايرانيان آسان‌تر جذب‌پذير است. البته، اين فرهنگستان هم که هميشه به دنبالِ خودي کردنِ واژه‌هايِ «بيگانه» است با يک ديدِ فراگيرِ علمي نسبت به مسأله‌يِ رابطه‌يِ زبانِ ما و زبان‌هايِ مدرن هنوز فاصله‌يِ نجومي دارد.

بزرگترين ضعفِ اين فرهنگستان همان بيگانه‌هراسيِ آن است، يعني ايستادگيِ آن در برابرِ جذبِ واژه‌هايِ «بيگانه» كه اصلِ اروپايي دارند. از اين‌رو، كوشش برايِ يافتنِ واژه‌هايِ «خودي» برايِ واژه‌هايِ پذيرفته شده‌اى مانندِ هلي‌كوپتر، مانوور، پيتزا و رستوران همچنان جريان دارد. امّا، به‌رغمِ اين نگره‌يِ كلي، هر جا كه از يافتنِ واژه‌يِ فارسي–عربي برايِ ترمى از زبانِ انگليسي يا فرانسه ناتوان باشند، واژه‌يِ «بيگانه» را مي‌پذيرند.

نگاهى به واژه‌هايِ تصويب شده در شورايِ اين فرهنگستان– كه بر رويِ سايتِ اينترنتي‌اش به آن دست مي‌توان يافت– نشان از كوشندگيِ نسبيِ اين فرهنگستان در زمينه‌هايِ گوناگون دارد. يك نكته‌يِ بسيار مهم آن است كه فرهنگستانِ سوم، بي آن كه در سياستِ رسميِ خود اعلام كرده باشد، بنا به ضرورتِ زمانه و پيشرفتِ نسبيِ زبانِ علمي در فارسي و نيازهايِ چاره‌ناپذيرِ آن، دنباله‌يِ كارهايِ فرهنگستانِ دوم و روشِ دايرة‌المعارفِ فارسي را گرفته و به بسيارى از واژه‌هايِ ساخته و پرداخته‌يِ آن دو در فهرستِ واژه‌هايِ تصويب كرده‌يِ خود رسميّت بخشيده است. اگرچه اين فهرست نشان نمي‌دهد كه كدام واژه‌هايِ نوساخته را از پرونده‌هايِ فرهنگستانِ دوّم گرفته اند، ولي به نظر مي‌رسد كه بخشِ چشمگيرى از آن مي‌بايد از همان منبع گرفته شده باشد. باري، از ريشخندِ تاريخ، بايد گفت، كارِ بازسازي و مدرنگريِ زبان كه روزگارى با چنان ايستادگي‌هايِ سخت رو به رو بود، مانندِ ديگر جنبه‌هايِ مدرنگريِ زندگانيِ ايراني، از مسيرى و با بُردارهايى انجام مي‌شود كه هيچ‌كس انتظار–اش را نداشت. اين را به زبانِ هگل، بايد، به گمان‌ام، «مكرِ عقلِ كل» گفت. 

نتيجه
 زبانِ فارسي، در كل، همچون ديگر جنبه‌هايِ زندگيِ ايراني، از راهِ اين كشاكش‌ها و كوشش‌ها، خود را تا حدودى با خواسته‌هايِ زندگانيِ مدرن سازگار كرده است. امّا، نبودِ ديدِ علميِ روشن نسبت به كلِ  مسأله، دخالتِ پرزورِ عواملِ همستيزِ سياسي و ايدئولوژيك، و، سرانجام، بي‌سر–و–سامانيِ سياسي و اجتماعي در چه‌گونگيِ وضعِ آن اثرِ تعيين‌كننده داشته اند. به عبارتِ ديگر، زبانِ ملّيِ ما، اگر چشمى بينا برايِ نگريستن به آن داشته باشيم، آيينه‌اى ست كه بيش از هر عاملِ ديگر آشوبِ ذهنيِ جامعه‌يِ ايراني را در برخورد با مدرنيّت بازمي‌تاباند.

 

* اين مقاله در اصل به زبانِ انگليسي نوشته شده  و در کنفرانس دوسالانه‌ی «مطالعاتِ ايرانی»، که در ماهِ میِ 2004 در واشنگتن برگزار شد، خوانده شده است.

نشرِ اين مقاله در مطبوعات بدونِ اجازه‌يِ نويسنده روا نيست.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
[۱]  برايِ بحثِ گسترده‌ترِ اين مطلب، نكـ : داريوش آشوري، بازانديشيِ زبانِ فارسي، نشرِ مركز.[۲]  در اين باره، نكـ : بازانديشيِ زبانِ فارسي، همان.

 

29 پاسخ

  1. بسیار آموزنده و خواندنی بود. فقط یک پیشنهاد کوچک:از عوامل ماندگاری و تاثیرگذاری کتاب بازاندیشی زبان فارسی ارایه حجم زیادی مثال است که مطلب را به شدت و به سرعت، مفهوم و ملموس می کند. اگر بنا شد روزی این مقاله ی پربار را چاپ کنید، اگر مثال های بیشتری را در هر مورد ذکر کنید به غنای آن افزوده اید. چه وقتی صحبت از معادل سازی های فرهنگستان های اول و دوم و سوم است، چه وقتی از جسارت کسروی در از میان برداشتن بی قاعدگی های دستوری در صرف فعل ها حرف می زنید، و چه زمانی که از انعطاف فرهنگستان سوم سخن می گویید. ارادتمند شما.

  2. سلام دوست عزيز اقاي اشوري.
    مقاله شما داراي نکات مهم و زيبايي است که بهتر ميتواند به درک بحران هويت و دوران گذاري که ما در ان قرار داريم، کمک کند. از بخشي از نکات ان در مقاله جديدم درباره بحران هويت ايرانيان استفاده خواهم کرد. بقول خودتان هيچ چيز مانند زبان يک ملت بازگو کننده روان و ضرورتهاي ان ملت نيست و تحولات، افراط گراييها و روان پريشيها در زبان فارسي بهترين بازگو کننده اين دوران گذار ماست. انچه که بويژه برايم جالب بود، توجه شما به اين نکته مهم بود،که دقيقا جمهوري اسلامي از بهترين زمينه سازان مدرنيت و سکولاريسم در جامعه ما بوده است. با ان ضديت اش با مدرنيت، با ان تلاشش براي کشاندن جوانان به درون هويت مذهبي و دوريش از هويت خانوادگي و نيز هويت ايراني، با رشد دانشگاههاي مختلف و دور کردن جوانان از خانواده و اوج دادن سيستم شهري، خود اين رژيم بهترين زمينه هاي فروپاشي نظام سنتي و رشد گيري سيستم سکولار را فراهم کرده است. اکنون ملتي که به دادگاه و دانشگاه دنيوي عادت کرده است، کافيست که قوانين ضد اين گيتي گرايي را از انها جدا سازد.باري ز شر خير ايد پديد. البته براي دستيابي نهايي به مدرنيت بايد به تناقضات دروني اين جامعه نيز، چه در زبان مانند تلاشهاي شما، و يا در همه زمينه هاي ديگر اشاره کرد و انها را بازگويي و تحليل کرد، تا تحول بنيادين و اصيل تحقق يابد. موفق باشيد.

  3. سلام اقای آشوری
    من یک خواننده معمولی آثار شما هستم. یک مهندس که به ادبیات و فلسفه علاقه دارد. اولین ترجمه ای که از شما خوانده ام تبارشناسی اخلاق است. من یکبار در پیش دانشگاهی شروع به خواندن کتاب تبارشناسی اخلاق کردم اما پس از چند صفحه متوجه شدم که تقریبا هیچ نمی فهمم چرا که زبان بسیار ثقیل بود. فهمیدم که شاید کمی زود باشد. یک و نیم سال بعد دوباره سراغ همین کتاب رفتم و شدیدا با بیان خاص شما ارتباط برقرار کردم. پس از آن ، چنین گفت زرتشت را خواندم و بیش از پیش شیفته زبان غریب ، رازآلود و شاعرانه شما شدم. زبان شما طبع انسان را خاص می کند و پس از آشنا شدن با ادبیات شما به ندرت ، ترجمه های دیگر را می پسندد. من همواره ترجمه ها و آثار شما را دنبال می کنم و معتقدم با ترجمه آثار نیچه خدمت بزرگی به فلسفه و زبان کرده اید.
    از آنجایی که معتقدم تنها با رسوخ متن در جان آدمی ، ترجمه ای مانند چنین گفت زرتشت بوجود می آید ، مشخص می شود که درک شما از فلسفه نیچه باید بسیار عمیق و ازرشمند باشد. آیا شما قصد ندارید در کتابی فلسفه نیچه را با ادبیات و درک خاص خود بازگویی ، تفسیر و یا تحلیل کنید ؟
    با آرزوی سلامت و موفقیت روز افزون

  4. آقای ِ آشوری ی ِ عزیز
    می خواستم خواهش کنم که متن ِ انگلیسی ی ِ این مقاله رو هم بی زحمت تو سایت بذارید؛ ثواب داره!
    (و البته جای ِ متن ِ انگلیسی ی ِ هر نوشته ی ِ دیگری از شما هم بی نهایت خالیه. هر وقت که با دوستام درباره ی ِ ایران حرف می زنم و بحث به داریوش ِ آشوری می رسه، مجبورم مطالب ِ شما رو به شکل گریه ـ آوری ترجمه کنم که صد البته به خاطر پالوده گی و دقت زبان ِ شما از طرفی و آی کیوی ِ پایین ِ این حقیر از طرف ِ دیگر به ترجمه ی ِ هچلهف و عجغ وجغی تبدیل میشه!)

  5. سلام خدمت استاد گرامي و ارجمند در اين چند سطر نگاشته شده به ريشه هاي زبان فارسي در سه دوره فرهنگستان زبان پارسي آشناگشتم.ايران به شما انديشمندان نياز فراواني داشته و با نگارش تفكرات خود هم فكران خود راياري رسانيد/پاينده باشي

  6. سلام استاد
    من از قبل با آثار وزین شما آشنا بودم و
    بسیار دوست داشتم که با شما از نزدیک هم آشنا شوم حال که فضای مجازی این اجازه را داده ،
    خواهشمندم سری به من بزنید و ابراز نظری هرچند کوتاه بر مطالب من داشته باشید.
    با احترام فراوان ع-خاکسارقیری

  7. اقای آشوری گرامی
    سلام . من از شما بسیار آموخته ام . اما فکر میکنم رسم الخط ابداعی شما خیانت بزرگی به زبان فارسی است . تمام این سالها ما سعدی خواندیم و آفتاب را آف تاب ننوشتیم . راستی چرا در این مقام میخواهید مردم را از زبان و خط فارسی فراری دهید ؟ لقمه یی که این همه دور سر بگردد باز هم لذت خوردن دارد ؟

  8. استاد خوب، در همان جمله نخستین شما دو موضوع توجه مرا به خود واداشت:1- اطلاق صفت “مدرن” به زبان فارسی پس از حمله اعراب و2- اینکه زبان فارسی دری را برآمده از درون زبان فارسی میانه (نام مستعار پهلوی)دانسته اید، شواهدی و استدلالاتی هست که نشان میدهد زبان فارسی دری ادامه زبان پهلوی نیست بلکه زبانی ست هم عرض با آن و در زمان ساسانیان نیز وجود داشته است.

  9. استاد آشوري عزيز با سلام
    از مدت ها قبل آثار شما را مي خواندم اول فرهنگ سياسي و بعد نيچه(چنين گفت زرتشت) اما وقتي فهميدم شما رو به وبلاگ نويسي آورديد از خوشحالي پر در آوردم. تصميم گرفت ام ايده ي چند ساله ام را عملي كنم و وبلاگي را بيندازم و از آنان كه ديگر گون مي انديشند بخواهم تا با هم جمع شده و انديشمندان نوين را تشكيل دهيم، آدرس وبلاگ را گذاشته ام به وبلاگ شما هم لينك داده ام اگر سري به من زديد خوشحال مي شوم.

  10. نظر مبارك را در مورد سركار خانم بهبهاني وشعرايشان و اساسا ميزان و حدود حق مخاطب بر اثر هنري و…..خواهانيم! از سر لطف اگر حال و مجالي بود،سري به بلاگ داريوش خان بزنيد و نگاهي به بخش نظرها بيندازيد 1مشتاق دانستن نظر يقينا با ارزش جنابعالي هستيم.

  11. سلام آقای آشوری! دوباره مزاحم شدم. قبلا شما را به وبلاگم که در مورد شرح اشعار سهراب سپهری بود دعوت کردم. اگر سر زدید( و یا حتی نزدید) سپاسگزارم. یک مطلب جالب برایتان دارم. این شعر سهراب را به یاد دارید: سفر مرا به زمینهای استوایی برد. / و زیر سایهء آن بانیان سبز تنومند / چه خوب یادم هست / عبارتی که به ییلاق ذهن وارد شد: وسیع باش و تنها و سر به زیر و سخت.
    این عبارتی که سهراب به یاد آورده، بخشی از کتاب «چنین گفت زرتشت» نیچه است: ای زرتشت! من کسی را که همچون تو می بالد، به کاج بنی مانند می کنم که قدی کشيده دارد و خاموش است و سخت است و تنهاست. البته این، ترجمهء آقای جلال ستاری از یک متن فرانسوی یه و آقای مسعود انصاری واژهء «سخت» رو به «نرمتن» ترجمه کردند. در ترجمهء شما هم یکی دو بار که گشتم نتوانستم این قسمت رو پیدا کنم.

  12. با سلام خدمت آقای دکتر آشوری
    مقاله ی شما را تا حدودی با دقت مطالعه کردم و از سرسری خواندن اجتناب نمودم.نکته ی جالب توجه در نوشتار شما “چگونگی” تحول زبان فارسی در کشاله ی تاریخ است.باری من قصد آن را دارم که اندکی در مورد “چرایی” این تحولات سخن بگویم.
    به این دلیل که انسان ها زیر مجموعه ای از ماده و واکنش های شیمیایی هستند مشاهده ی قوانین فیزیکی در میان روابط آن ها بسیار محسوس و آشکار است.ما در قانون دوم نیوتون می بینیم که اگر جسمی به جسم دیگر نیرویی وارد کند آن جسم هم همان نیرو را در جهت عکس اعمال خواهد کرد.یا در قانون خودالقایی جریان الکتریسیته یک سیملوله در اثر القای الکترو مغناطیسی به صورت خود به خود و در جهت عکس از خود نیروی الکترومغناطیسی گسیل می کند.
    اگر کمی دقت کنیم این روند فیزیکی را در تاریخ تمامی تمدن ها از جمله تمدن ایرانی شاهد هستیم.در سده های نخستین تمدن اسلامی در هر بازه ی زمانی که شاهد القای فرهنگ اسلامی و عربی مآبی در ایران زمین بوده ایم نیرویی در خلاف این جهت و در روند سره سازی فارسی و تا حدی هم دین گریزی در میان ایرانی ها به وجود آمده است.سراسر تاریخ فرهنگی و معرفتی ایران زمین بر اثر این چرخه ی نیرو بوده که در طول زمان های مختلف جهت آن تغییر می کرده است.اگر باز کمی به گذشته برگردیم انقراض دوره ی ساسانیان و پذیرش فرهنگ و اعتقاد اسلامی از سوی ایرانیان هم از این پروسه نشات می گیرد.
    سبک خراسانی که پایه ی آن واژگان اصیل فارسی و تا حدی ستایش آیین زرتشت است از فشار حکومت های عربی مآب سرچشمه گرفته است.نیرویی در جهت عربی مآبی که اعمال شده و نیرویی در سوی عکس آن و فارسی سازی و حس ناسیونالیستی.
    نکته ی باریکی که به گمان من در مقاله ی شما به درستی بیان نگردید عربی مآبی حکومت ترک ها که به شدت بر دین اسلام تعصب داشتند است.من چندان با تاریخ ایران پس از اسلام آشنایی ندارم اما به عقیده ی من پیدایش سبک خراسانی و فارسی گرایی ایرانیان در همان دورانی است که حکومت ها بر عربی مآبی پافشاری می کردند.و از طرفی در دورانی که این فشار ها کم و کم تر می شد مردم و اندیشمندان ایرانی خود به سوی زبان عربی گرایش می یافتند.همچنان که رساله های ابن سینا ، فارابی و دیگر حکما به عربی نگاشته شده است و این دوره ی تاریخی که چراغ علم در ملل اسلامی روشن بود مصادف است با دوره ی آرامش نسبی و به تبعه ی آن عدم اعمال فشار بر فرهنگ یا زبانی خاص.و اینجاست که واژگان عربی به صورت لگام گسیخته وارد زبان فارسی شدند.
    اکنون به دوران معاصر سفر می کنیم.من ترجیح می دهم دوران معاصر و چرخه ی زبانی را از حکومت قاجار شروع کنم .در این دوره و پس از آن هم هر جا که نیرویی از سوی قدرت و حکومت بر مردم اعمال شود درست در جهت عکس آن نیروهای مردمی به پا می خیزند.در دوره ی قاجاریه از سوی حکومت واژگان عربی پشتیبانی و ستایش می شدند و در پی آن فرهنگ عامه کمتر به این واژگان پای بند بودند.از سویی نیروی عکس عربی مآبی نه تنها در عوام تجلی پیدا کرد بلکه حکومت رضاخان نیز از این نیرو حمایت کرد .و باز تاریخ تکرار می شود.در همان هنگامه که فرهنگستان اول و دوم فشار خود را بر فارسی سازی و همین طور دین گریزی اعمال می کرد به گفته ی خود شما اندیشمندان فارسی و نیز افراد حوزوی و مذهبی به مخالفت با آن برخواستند و انقلاب اسلامی نیز از همین مخالفت ها سرچشمه می گیرد.
    و پس از انقلاب این بار نیرویی در جهت عکس مدرن سازی و سکولاریزاسیون به وجود آمد که بر مذهبیت و اسلام گرایی تاکید دارد .و از غرب و مدرنیسم گریزان.انقلاب اسلامی معلولی آشکار و کاملا منطقی از علت مدرنیسم حکومت پهلوی است.روند زبانی و سیاست های فرهنگسرای سوم با آنکه به طور آشکار به عربی مآبی تمایل ندارد اما به گونه ی غیر مستقیم ما شاهد این روند هستیم.فرهنگسرای سوم تمام حم و غم خود را بر فارسی سازی واژگان غربی و در حقیقت غرب گریزی گذاشته است و از ورود واژگان نوین عربی در فارسی ابایی ندارد.
    و اینک ما شاهد آخرین دگردیسی تاریخ هستیم.اکنون ما در حکومت شاهد نیروی غرب گریزی ،سنتگرایی و مذهبیت هستیم.و به این دلیل است که نیرویی خلاف این نیرو از سوی جامعه به وجود آمده است.نیرویی که واژگان غربی را استقبال می کند و بر فارسی سره نیز تاکید می ورزد.نیرویی که اندیشمندانی چون دکتر کسرائی(یا کسروی؟) و نیز خود شما پرورانده که پیرو جریان فارسی سازی هستید.
    دکتر آشوری عزیز ما همچنان بیننده ی تکرار تاریخ هستیم.تفکر اسلامی و تفکر ماتریالیستی، تفکر غرب گرایی و غرب ستیزی ، سیاست سکولاریزاسیون و سیاست حکومت اسلامی همه و همه جدا از بحث صحت یا نادرستی آن نیرو هایی در جهت عکس هم هستند که در هر بازه ی زمانی از تاریخ یکی از آن ها بر دیگری می چربند و در بازه ای دیگر از زمان دیگری بر آن.ما نیز انسان هایی هستیم که در رودخانه ی تاریخ به همراه آن شناوریم.افرادی چون آیت الله خمینی ،رضا پهلوی .محمد آغا خان قاجار و دیگران معلول تحولات وتکرار پیاپی تاریخ هستند.
    در پایان از مقاله ی جامع شما تشکر می کنم و اگر این سخن بر اهانت تلقی نشود خواستار یادآوری آنم که واژه ی ایرانیت آنگونه که ما در کتاب های درسی خود خوانده ایم از لحاظ دستوری درست نیست و بهتر است به جای آن واژه ی ترکیبی ایرنی بودن را به کار بریم.باعث خرسندی من است که لینک خود را بر روی وبلاگ شما ببینم.با تشکر .خدا نگهدار

  13. سلام آقای آشوری
    نگفته مشخص است که شما و آثارتان تاثیر زیادی بر نسل حاضر گذاشته اید . واین از پیامها معلوم است . می خواستم از شما در خواست کنم مطلبی در مورد نقد شعر امروز ایران بنویسید یا دستکم نظری در مورد آن بدهید . از نقد امروز شعر در ایران به شدت بیزارم . چرا که هر چه می خوانم نقد شاعر آن است تا نقد شعر !!! مثلا در مورد نقد شعرهای شاملو یا اخوان یا فروغ . آن چه برایشان مهم نیست متن است . و میگویند فلان شاعر فلان جور بوده است و از شعرش شاهد می آورند . حال آنکه شعر حقیقتی ست جدا و به شاعر هیچ ربطی ندارد .
    ممنون میشوم اگر نظرتان را بگوویید . و خوشحال می شوم اگر به وبلاگ من هم سر بزنید .

  14. سرورم جناب آقای آشوری
    از برقراری ارتباط با شما بسیار خوشحالم چه اینکه مقاله “درباره شاعری ما”که در حدود 10 سال بیش در باره خردورزی در شعر در همشهری چاب شد روح تازه ای در شعر دهه 70 دمید و آنانکه با معرفت نظری آشنا بودند هوشیار شده به کار بستند و بنده یکی از کسانی بودم که اگر این مقاله را نمی خواندم مسیر طور دیگری می شد.در سال 78 کتاب اول خود را بیرون دادم و اشعاری را هم به حضرتعالی تقدیم کردم هر چند به خاطر کمی سن کارهایی رومانتیک هم در آن به چشم می خورد اما ساختار اثر بر گرفته از ایده شما ست و نیز به این دلیل که من دانشجوی فلسفه بودم لحن اثر گرایش به خرد ورزی دارد.تعدادی از اشعار در وبلاگ من وجود دارد امید دارم با توجه شما سروران جامعه ادبی امروز که از “بحران عصبیت”رنج می برد تسکین یابد.منتظر شفقت و لطف جنابعالی هستم. سندباد نجفی

  15. سلام جناب آشوري بزرگ
    خوشحالم چنين با شما به سخن مي نشينم كه شمايان از مفاخر ايران مان مي باشيد تقريبا از دوران دبيرستان شما را با كتاب فرهنگ واژه هاي سياسي مي شناسم اگر چه به غرب كشور ساكنم !
    آرزو دارم روزگار شما همواره پر از نشاط و شادي باشد و فرا راه هر بن بستي دريچه اي باشدت
    بزرگي مي كني به وبلاگم سر بزني و …
    بدرود

  16. با عرض سلام خدمت استاد محترم آقای آشوری
    من وبلاگ شما را کاملا تصادفی یافتم و بر آن شدم تا پیغامی را برایتان بفرستم و بدین وسیله از شما تشکر کنم. من دو کتاب از آثار نیچه با ترجمه درخشان شما را مطالعه کرده ام و این دو کتاب تاثیر شگرفی را بر روی من گذاشت و من را برای طی کردن راهی که انتخاب کرده بودم مصمم کرد.
    “چنین گفت زرتشت ” و” فراسوی نیک وبد” را خوانده ام و بسیار مشتاقم تا دیگرآثار نیچه با ترجمه شما را مطالعه کنم. خوشحال می شوم اگر آنها را به من معرفی کنید.

  17. سلام
    اميدوارم سلامت باشيد.
    من يك ميل براي شما فرستادم به ادرسي كه گوشه ي وبلاگتون گذاشتيد.
    كوتاهه .توش از شما در خواستي داشتم (در مورد ديدي كه شما نسبت به فروغ فرخ زاد داريد )
    لطفا برام بنويسيد. چون نظر شما برام پر با اهميته.
    به نظرم وجهه ي انساني فروغ داره كم كم از بين ميره (لجن مال شدن يا خدايي شدن فرقي نميكنه .عمده اينه كه كسي نيست كه خوب و بد رو با هم بگه و يا شناختش از اگه فقط خوب يا فقط بد رو بدون اغراق و معمولي و ساده توضيح بده)
    من كاري رو كه شما دررابطه با فرديد كرديد يعني نوشتن صريح -و وفادار به احترامي كه فرد براي نظر خودش قائله – يك شخص در مورد شخص ديگه خيلي با اهميت ميدونم.
    ممنون از شما به خاطر سخت كوشي تون در زمينه ي چيزي كه احساس مي كنيد درسته .
    دوست شما!

  18. سلام جناب آشوری!
    من همان amirmoosavi@hotmail.com هستم که برای یادداشتهای سابقتان نظر می دادم.
    مقاله ی شما را خواندم و طبق معمول از جهل ام کاسته شد.
    بنظرم خود شما هم به دسته ی سوم تعلق دارید… یعنی نه محافظه کاری را در عرصه ی اصلاحگری زبانی روا می دانید و نه رادیکالیزم را.
    نمونه ی “یونش” که از غلامحسین مصاحب ذکر کردید، من را یاد “هستی شناسیک” خودتان انداخت در ترجمه ی Ontologic . (با این تفاوت که او اصل انگلیسی را به پسوند فارسی افزود و شما اصل فارسی را به پسوند انگلیسی. گرچه تاکید هم فرموده اید که این پسوند در ترکیبهای دیگری در زبان فارسی به کار می رود.)
    و البته نکته ای را که در باب “انقلاب اسلامی” گفتید نیز بسیار دلپذیر و حاوی حقایقی تلخ بود.
    آری!
    اهداف بنیادگرانه ای که این انقلاب بدنبال آن بود در طول این سالها بنحو کاملا باژگونه محقق گشت.
    تجربه ی خوبی بود برای ملت ایران که ببینند اگر مملکت را بدست ملایان بسپارند چه وضعیت آشفته ای در حوزه های مختلف اجتماعی به بار خواهند آورد.
    تلخی داستان اینجاست که فقیهان در ایران جامعه ای ساختند در ظاهر دین مدار و در باطن کافرپیشه.
    کافر و متدین هیچ کدام نمی توانند در این جامعه بدون تظاهر و نفاق زندگی کنند.
    رسانه ی به اصطلاح ملی از صبح تا شب دعا و زیارتنامه و وعظ و خطابه تحویل مردم می دهد حال آنکه عملا اخلاقیات از جامعه ایرانی رخت بربسته است.
    اینکه پایان نامه ی “شهرام پازوکی” در باب نیچه، بخاطر حضور یک جاهل انقلابی ( یا همان حزب اللهی )آن سرنوشت تلخ را می یابد…
    اینکه “هدایت علوی تبار” صرفا بخاطر آنکه پایان نامه اش را در باره ی سارتر نوشته است (سارتر از الحاد تا اومانیزم) هر جا که برود از این پایان نامه برایش پیراهن عثمان درست می کنند…
    اینکه ترجمه ی “مصطفی ملکیان” از کتاب ارزشمند “وحدت متعالی ادیان” اثر “فریتیوف شوان” بخاطر آنکه چندین فصل کتاب با اعتقادات حاکمان جور در نمی آید، دچار سانسور می شود و طبعا ملکیان هم به چاپ کتاب بدین نحو رضایت نمی دهد…
    و از همه ملموس تر اینکه آثار سینماگران بزرگ جهان با سانسورهای مضحک و ویرانگر برای یک اثر، بخورد تماشاگران داده می شود…
    همه و همه از برکات انقلاب اسلامی و حاکمیت آخوندها بر جامعه می باشد.
    تناقضها و تضادهای موجود در اندیشه ی خمینی به خوبی خود را در نظام برساخته توسط او نشان داده است… برای همین هم هست که ما واقعا نه سینما داریم نه موسیقی نه فلسفه نه…
    خمینی وعده ی جامعه ی باز تحت لوای یک حکومت دینی را می داد اما ما عملا داریم به سمت یک جامعه ی بسته پیش می رویم (همان تئوری امثال مصباح یزدی) و این کاملا پیش بینی پذیر هست زیرا جامعه ی باز تنها در یک حکومت سکولار امکان تحقق دارد نه یک حکومت دینی آنهم با نوع ولایت فقیهان.
    از اینکه پرحرفی کردم عذر خواهی می کنم و امیدوارم همیشه بهروز و موفق باشید.
    ارادتمند شما
    ا.ی موسوی

  19. درود بر شما.
    من از شما به جز 2-3 کتاب بیشتر نخوانده ام و الان هم متن های سایت شما را نخوانده ام و به احتمال قوی اگر هم می خواندم سواد و درک پایینم یاری فهم مطالب را به من نمی داد. اما خیلی ها از شما به نیکی یاد میکنند. به عنوان یک مرد شریف. من نمی خواهم از شما تعریف یا نمجید یا انتقاد کنم چون اصلا در این حد نیستم.
    وای. چقدر کتابی حرف زدن سخته الان برام. نمیدونم شما حاضر هستید این پیام بی ارزشو تا آخرش بخونید و وقت شریفتونو هدر بدید و یه پیام توی همین صفحه برام بذارید یا نه. حتا نمیدونم که حرفای یه جوون 18 ساله چه قدر برای شما اهمیت داره اما دلم گرفته. از همه چیز. از دوستام از کتاب هام از استاد هام از خیابون … از همه چیز.
    از اینکه در یه لحظه همه چیز با آدم بیگانه میشه. از اینکه وقتی دارم آهنگ های مرلین منسون رو گوش میدم با انگشت نشونم میدند و میگند:” چه کار پوچی!”
    از اینکه من حق ندارم ارزشگذاری بکنم. همه ی ارزش ها با افراد بزرگی چون شما و دیگران تعیین میشه. چون از ما بیشتر زندگی کردید و بیشتر زحمت کشیدید.
    از اینکه باید حتما اونجوری که این اجتماع میخواد رفتار کنم، لباس بپوشم
    اونجوری که مردم صلاح میدونند آرایش کنم
    اونجوری که رهگذرهای عصبانی با چهره های پر از عقده تشخیص میدند موسیقی گوش بدم
    من تو خیابون تا حالا گاندی ها رو ندیدم. تا حالا شیرین عبادی ها، نیچه ها، ژان لافیت ها، آشوری ها، اخوان ثالث ها یا شاملو ها رو ندیدم. اون چیزی که تو خیابون دیدم، آدم هایی بوده از جنس دیوار، بیهوده تر از من. ممکنه بگید چرا به مردم توهین میکنی؟ مگه من حق ندارم وقتی اون ها خشمگینانه نگاهم می کنند و هر چیزی بهم می گند جوابشونو بدم؟ اصلا دوست دارم بگم زندگی فقط برای من درست شده و دوست دارم بهشون هر چی دلم می خواد بگم
    دلم از روز اول دانشگاه گرفته که استاد ادبیاتمون در حین کشتنن پشه ها و سوسک ها داره از ارزش های ایران باستان و رستم و شاهنامه حرف میزنه. ابله هنوز نمیدونه کشتن پشه و مورچه و سوسک مثل کشتن یه انسانه! تازه دم از هفت خوان میزنه! بی شک خوان هشتم رو با خنده و تمسخر می خونده!
    دلم از این گرفته که وقتی دوستم در اثر استرس های کنکور و سربازی لعنتی خود کشی کرد هیچ وکیلی همراهیم نکرد که ازشون شکایت کن.
    دلم گرفته از اینکه فقط خودم دلم گرفته. بقیه خوشحالند. زندگی می کنند!
    دلم گرفته آقای آشوری. نمیدونم تا حالا اینجوری دلتون گرفته یا نه؟ تا حالا شده در حالی که دارید اشک میریزید حرفاتونو برای آقای آشوری بفرستید. که حتا منو نمیشناسه.
    نمیدونم دارم چی میگم. فقط میدونم من یه انسانم. من یک موجود زنده هستم. من یک موجودم.
    خواهش میکنم برای دل من هم که شده، حتا یک خط ، حتا یک کلمه هم که شده تو همین قسمت نظرات برام بنویسید.
    چرندیات منو ببخشید
    پیروز باشید
    بدرود
    فریاد عزیز
    صدای فریاد شما را شنیدم و برای ام بسیار دردناک بود. به همین دلیل این چند سطر را هم به عنوان همدردی با شما جوانِ عزیز هم وطن ام می نویسم. من به پیام هایی که به وبلاگ ام می رسد و لازم باشد پاسخی بدهم، خصوصی به ایمیل شان پاسخ می دهم. اما در مورد شما که با اشک در چشم این پیام را فرستاده اید و فریاد شما بازتابی ست از فریادهای نسل جوان ایرانی
    که در سینه خفه شده است، دوست دارم پاسخی، هرچند کوتاه، در وبلاگ بدهم. من معنای دردمندی شما و تهوعی را که شما به آن دچار هستید می فهمم. بویاییِ حساستری نسبت به دیگران داشتن سرنوشتی ست دشوار که گاهی موهبتی می شود. باری، بدانید که من و نسل من، که پدرانِ نسل شما باشیم، رنج های بزرگ کشیده ایم و دردهای بی شمار برده ایم. اما من شکوه و شکایت را دوست ندارم. من از آموزگار بزرگ ام فریدریش نیچه بسیاری چیزها آموخته ام و او در بسیاری تنگناها دستگیر من بوده است. او به من آموخت که: «دل آشوبه خود بال می آفریند و توانِِ در آب جستن.» من هم به شما همین اندرز کوتاه و سربسته و پرمعنا را می گویم و می گذرم: شما هم بر خود بال برویانید، دوستِ جوانِ من، اما بالِ شاهین نه بال مرغِ خانگی.و این را به همه ي هم نسل های شما نیز می گویم.
    داریوش آشوری.

  20. با سلام و درود بسيار به استاد گرامي.نخست برگي در فيس بوک با عنوان دوستداران نگارش داريوش آشوري راه اندازي شده است.آيا تا کنون مطالب آن را ملاحظه داشته ايد؟دوم،نوشتارهااجازه پيوند به بالاترين را دارند اما امکان ارسال به ديگر شبکه ها از جمله فيس بوک ممکن نيست.با توجه به اين موضوع اجازه قراردادن پيوند نوشتارها در صفحاتي از فيس بوک رادارم؟و باز در پايان چون هميشه آرزوي طول عمر براي آن سرو خوش منظر فرهنگ ايراني دارم.سالها به تندرستي زنده بمانيد استاد ارجمند
    — بله، البته که دارید. دیگران هم برای نقل مقاله‌های من هیچگاه از من اجازه نمی‌گیرند. گویا چنین چیزی در عالمِ ما رسم نیست.
    د. آ.