متن کامل مقاله به صورت پیدیاف: نقد فرهنگ سخن
ادامه از مطلب قبل
ب. مدخلهای زائد
يکبار حاضرغايب را، برای مثال، با تعريف و شاهدها آوردن و بارِ ديگر حاضر و غايب را باز با تکرارِ تعريف و آوردنِ شاهدها برای آن، هيچ ضرورتی ندارد، بلکه می توان به اين صورت آن دو را يکی کرد: حاضرغايب يا حاضر و غايب، و به اين ترتيب نه سطر صرفهجويی کرد؛ همچنان كه آوردنِ چلّه و چهلّه در دو مدخلِ جداگانه با تعريفها و شاهدهای تكرارى، و مواردِ بسيارِ ديگر. همين گونه تکرارِ تعريفِ واژه ها همراه با همکردِ /کردن/، /شدن/، /داشتن/، /گشتن/، و مانندِ آنها، هيچ ضرورتی ندارد. هرچند انورى كوشيده است آوردنِ اينها را در “درامد” توجيه كند، ولى، به نظرِ من، اينها جز تكرارِ بىهودهىِ تعريفِ واژهىِ اصلی و كلانتر كردنِ حجمِ فرهنگ هيچ سودی ندارند. در اين مورد استدلال اين است كه هر اهلِ زبانی معنای افزودنِ /کردن/ و /شدن/ و مانندِ آنها را به عنوانِ عاملِِ فعلساز و نيز صورتهای صرفی آنها را ميداند يا مىتواند به مدخلِ آنها در فرهنگ نگاه كند (براىِ مثال، جشن ساختن/ كردن/ گرفتن از اين مقوله اند). در اين مورد به سادگی می توان در پايانِ تعريف و شاهدِ هر مدخل نوشت که اين واژه با چه همكردهايی فعل ميسازد، مگر آن که فعلِ ترکيبی آن معنايی جز واژهی اصلی يا چيزی افزون بر آن يافته باشد، که آنگاه می بايد به آن مدخلِ جداگانه داد.
برای صرفهجويى و پرهيز از مدخلهای زائد و تكرارِ تعريفها هنگامی كه اسم يا صفتی تعريف ميشود، اسم يا صفت يا قيدِ مربوط به آن را، به شيوهىِ فرهنگهای فرنگىِ، ميتوان در كنارِ آن، با نشانهىِ دستورىِ اسم يا صفت يا قيد، ونيز فعلِ تركيبىِِ آن را با همكردِ /كردن/ ، /شدن/، و مانندِ آنها، در كنارـاش نوشت و اينها را مدخلِ جداگانه نكرد. برای مثال:
جنگطلب، 1. (ص) خواهانِ جنگ؛ اهلِ جنگ؛ جنگجو 2. (اِ) كسی يا قدرتی كه پيوسته سرِ جنگ دارد يا نيروی خود را همواره براىِ جنگ آماده نگاه ميدارد. جنگطلبانه (ق)؛ جنگطلبی (اِ)
در چنين روشی فرض بر اين است كه مراجعهكننده به شمِّ زبانى يا به دانشِ زبانی خود نقشِ قيدسازِ /ـانه/ يا اسمسازِ /ـى/ را مىداند و اگر معناىِ جنگطلب را بداند، “جنگطلبى” و “جنگطلبانه” را نيز بهطبع خواهد فهميد.
در موردِ بالا، مانندِ بسياری مواردِ ديگر، جنگطلب را تنها يك صفت دانسته اند، در حالی كه صفتهايی كه جمع بسته مىشوند اسم نيز هستند. چنان كه جنگطلب را نيز مىتوان به صورتِ جنگطلبان جمع بست و، در نتيجه، اسم نيز هست. همان گونه كه حافظ نيز، در معناىِ حافظِ قرآن يا قوّال، اسم است: “حافظ ام در مجلسي…”، “زِ حافظانِ جهان كس چو بنده جمع نكرد…” درحالی كه آن را صفت شمرده اند، حتّا در جاهايی كه، بنا به شاهدها، لقب است براىِ كساني. حاضر و ناظر، و تمامی واژههای از اين دست، نيز از اين مقوله اند و به صورتِ “حاضران” و “ناظران” جمع بسته مىشوند. البته بايد تأكيد كرد كه حاضر تنها در حالتِ جمع به معناىِ اسمى به كار برده مىشود.
كلامِ آخر
كارِ اين گونه وارسىِِ فرهنگ البته پايانی ندارد و وارسىِ يكايكِ مدخلها و زير مدخلها، كه سر به چندصد هزار مىزند، كاری ست ناممكن. در موردِ فرهنگِ سخن مىخواهم بارِ ديگر تأكيد كنم كه اين آخرين دستآوردِ فرهنگنويسىِ ما در شرايطِ كنونى، بهترينِ آنها ست. من خود از اين پس هرگاه نيازمندِ كتابِ لغتِ فارسی باشم، بهويژه در زمينهىِ فارسىِ ادبی و گفتاري، به اين فرهنگ روی خواهم آورد. آنچه از كمـوـكاستىهاىِ ساختارى و ضعفها و عيبهاىِ موردى و كلّىِ آن برشمردم، چنان كه پيش از اين گفتم، عيبها و گرفتارىهاىِ ديرينهای ست به ارث رسيده از سنّتها و عادتهاىِ ذهنی و زبانىِ ما كه، چهبسا با وجود كوششی كه در اين كار براىِ پرهيز از آنها شده، باز همچنان با جانسختى پايدارى مىكنند.
فرهنگنويسى در جهانِ مدرن، از جهتِ كارِ سترگی كه دنياىِ مدرن با زبان مىكند و نيازِ بنيادىای كه از جنبههاىِ گوناگون به ساختـوـپرداختِ آن دارد، يكی از كارـوـكوششهاىِ اساسىِِ فرهنگى ست. براىِ توليدِ فرهنگها دستگاههاىِ حرفهاىِ بسيار كارامد با دانشورانِ بلندمرتبه در زمينههاىِ گوناگونِ واژهشناسی و تِرمشناسی و زبانشناسىِ تاريخى به كار شبانهروزى مشغول اند، و براىِ اين فن زبان و روشها و شيوههاىِ بسيار سنجيده و پرورده ساخته و پرداخته اند. يك نكتهىِ اساسى آن است كه جهانِ مدرن با همه دستآوردهايش— كه چشمِ ما را اينهمه خيره كرده است و همچنان مىكند— جهانی ست بنياد نهاده بر منطق و شناختِ منطقى. فرهنگنويسىِ آن نيز، به عنوانِ زمينهای از بىشمار زمينههاىِ علمى و فنّي، پيشرفتهاىِ خود را وامدارِ همين ذهنِ تحليلى و منطقى ست. ما تا زمانی كه نتوانيم يك لغت را بهدرستى تعريف كنيم و فرهنگِ لغتی درخورِ كاركرد و كاربردِ مدرنِ زبان نداشته باشيم، هرگز نمىتوانيم بگوييم كه بهراستی توانايی انديشيدن به شيوهىِ مدرن و درك و به كار بردنِ دستگاههاىِ سترگِ مفهومىِِ علم و فلسفهىِ آن و دستآوردهاىِ ادبى و فرهنگىاش را، چنان كه بايد، يافته ايم.
دكتر انوری در ديباچهىِ اين فرهنگ از اين شكوه كرده است كه ما هنوز به نظريّههاىِ فرهنگنويسىِ علمی دسترس نداريم. البتّه چه خوب است كه فرهنگنويسانِ ما به اين نظريّهها مجهّز باشند. امّا، صرفِ دانستنِ نظريّههاىِ اين و آن بدون توانايی و جسارتِ انديشيدن و شك كردن، و بر پاىِ خود راهجستن، سودی ندارد. انديشيدن و جرأتِ انديشيدن يافتن، يا، به قولِ سيروسِ آرينپور، به روشنييابی و روشنىيافتگی رسيدن، داستانِ ديگری ست. بىآن ما هرگز به روشنـفكرىِ واقعى ، دست نخواهيم يافت، كه لازمهىِ آن آموختنِ هنرِ انديشهگرى در هر زمينهای ست. پس، از نو شروع بايد كرد، با ذهنی جوياىِ روشنى و ارادهای در خورِ آن. دكتر انورى، كه مردی ست با سلامتِ نفس و از پويندگانِ راهِ روشنى، در كارِ فرهنگنويسىِ علمى ما را چند گامی پيشتر برده است. باشد كه اين تمرينی باشد براىِ آن راهپيمايىِ بزرگ كه هنوز در پيش داريم!