با آن که دو سالی از نوشتنِ يادداشتی در بارهيِ دو واژهيِ «هار» و «زهار» ميگذرد ، پيجوييِ معنايِ آن دو خاطرِ مرا رها نکرده است. در اين ميانه فرستادنِ آن يادداشت برايِ چند تن از دانشورانِ شاهنامهشناس و اهلِ زبانشناسيِ ناريخي و نشرِ آن بر رويِ سايتِ واژه و وبلاگِ جستار بازتابهايی داشته که دنبال کردنشان ميتواند به روشن کردنِ يک نکته از نظرِ متنشناسيِ شاهنامه و همچنين دو واژه از نظرِ زبانشناسيِ تاريخيِ زبانهايِ ايراني ياري کند. نکتهيِ مهمتر، از نظرِ من، اين است که دنبال کردنِ نکتههايی از اين دست تمرين و تجربهای ست در جهتِ کاربردِ روشِ علمي آنچنان که کارل پوپر آن را “حدس و ابطالگري” (conjecture and refutation) مينامد.
نکتهيِ اساسيای که در اين پيجويي به آن رسيده ام اين است که برايِ روشن شدنِ صورتِ درستِ اين دو واژه در متنِ شاهنامه ريشهشناسي کافي نيست، بلکه، افزون بر آن، چنان که در اين مقاله ميبينيد، از ديدگاههايِ ديگر جز زبانشناسيِ تاريخي نيز ميبايد به آن پرداخت.
(متن کامل مقاله را به صورت پیدیاف از اينجا پياده کنيد).
I . پيجوييِ زبانشناختي:
نخست ميپردازم به دستاوردهايی که اين پيجويي در زمينهيِ زبانشناسيِ تاريخي داشته است: من آن يادداشت را با يک ايميل برايِ استاد احسانِ يار شاطر فرستادم، که در ميانِ ايرانيان از پيشکسوتانِ زبانشناسيِ تاريخيِ زبانهايِ ايراني اند. و نظرِ ايشان را جويا شدم. ايشان در پاسخ آنچه را که من به حدس در موردِ ريشهشناسيِ آن دو واژه گفته بودم، بهجا و طرحکردني يافتند، امّا نوشتند که جستـوـجويِ ايشان برايِ پيشينهيِ ريشهيابيِ آن نزدِ زبانشناسان به جايی نرسيده و به نظر ميرسد که کسی به آنها نپرداخته است. اينک بخشی از نامهيِ الکترونيکيِ ايشان:
Thank you very much for sending me your article concerning the meaning and etymology of “zahâr” and “hâr”. I find your argument logical and convincing. As Iranian words, they need indeed an explanation. It is surprising that no one among the philologists has provided, as far as I know, an explanation or etymology.
Your connecting the two words with “kesara-” in Sanskrit and its ultimate derivation from PIE “*kaisaro-” or with “ *bhar-” and “*bhrsti-” also appear cogent to me. However, one needs to find similar phonetic changes in other instances in order to make sure that this is not a single case.
با نشرِ بخشِ يکمِ اين مقاله بر رويِ سايتِ واژه يادداشتی از آقايِ عليِ حصوري رسيد. ايشان در آن يادداشت “زهار” را از ريشهيِ uz- + hāra = موي دانسته اند. uz- يک پيشوندِ ايرانيِ باستان است. بنا به گزارشِ کوتاهی که آقايِِِ حصوري داده اند، اين پيشوند برابر است با out- در زبانِ انگليسي [و aus- در آلماني] و در فارسي به صورتِ “آزـ” در آزـمايش و به صورت هايِ ديگر در چند واژه مانده است. من از ايشان درخواستم که آن يادداشت را به صورتِ گسترده با نمونهها و دلايلِ زبانشناختي دو باره بنويسند. و چنين قولی داده اند. باري، بر اساسِ اين ريشهشناسي، “زهار”، در اصل، ميتواند به معنايِ مويِ (يا دسته مويِ) برامده از جايی (زيرِ شکم، زيرِ بغلِ آدم يا بر گُردهيِ اسب و شير، به عبارتِ ديگر، يالشان) باشد و وجودِ “هار” را نيز تأييد کند.
من اين يادداشت را برايِ آقايِ حيدريِ ملايري فرستادم و نظر خواستم. ايشان در پيوستِ ايميلی که برايِ من فرستادند، در رأيِ پيشينِ خود در بارهيِ امکانِ همريشگيِ “زهار” و “هار” با hair در انگليسي و Haar در آلماني، به دلايلِ زبانشناختي، ترديد کردند و در اين باب گمانههايِ تازهای را پيش کشيده اند. اينک نامهيِ ايشان:
About the etymology of zahâr
The proposition that zahâr may be composed of prefix uz- “out” and *hâr “hair” does not seem plausible to me, since now I think that Pers. zahâr may not be related to E. hair, Ger. Haar. Moreover, this new suggestion does not establish the lacking link between Pers. and E./Ger. terms.
For more information about prefix os-, uz- click here , under the entry ex-.
I do not pretend that I have found the final response, I only present another track that seems promising.
Persian zahâr may be related to the following Skt. term:
śikhará-
“erection of the hair of the body; the armpit,” original meaning “pointed, spiked, crested; a point, peak (of a mountain), top or summit (of a tree), edge or point (of a sword), end.” Also, in Hindu temples of Vishnu, “the tower above the sanctum or shrine.”
This word comes from śíkhā- “top, point, summit; a sharp end, point, spike; a tuft or lock of hair on the crown of the head, a crest, topknot, plume; a peacock’s crest or comb; a pointed flame,” probably from śi- “to sharpen” + hara- “bearing, wearing, taking, conveying, bringing” from hr- “to bear, take, bring, present.”
In some Indo-Aryan dialects siharā “(hair) to stand on end,” siur “cock’s comb.”
Note that the first element śíkhā- occurs in Pers. as six (سیخ) “a sharp end, spike, roasting spit,” either as a loanword [Dehxodâ] or as an independent cognate, since languages of the same family have very similar terms.
As noted above, the second element hara- “bearing, wearing, taking, conveying, bringing” has no relation with “hair,” more especially since it turns out that hair/Haar do not have any known cognates in Skt. Therefore, a link between śikhará- and Hair/Haar seems unlikely.
I conculsion, if the comparison between zahâr and Skt. śíkhā- is justified, zahâr (زهار) might originally mean سیخ شدن ِ مو، زلف، موی ِ زیر ِ بغل, and hâr (هار) may be a contraction of zahâr.
II . پيجوييِ متنشناختي:
همچنين آن يادداشت را برايِ آقايِ جلالِ خالقيِ مطلق فرستادم و از ايشان در مقامِ برجستهترين و پُرکارترين شاهنامهشناسِ ايراني، پرسيدم که: “از ترکيبهايِ اختهزهار و آهختههار کدام يک در کهنترين نسخههايِ شاهنامه آمده و شما کدام را اصيلتر ميدانيد؟ آيا ميشود حدس زد که چرا اين دو ترکيب در نسخههايِ شاهنامه به يک معنا و به جايِ يکديگر آمده اند؟ و مسألهيِ اخته و آخته و هار و زهار…”
ايشان با وجودِ بيماري لطف کردند و پاسخِ پرسشهايِ مرا يکايک دادند. با سپاسگزاري از ايشان و ارجگذاريِ بسيار به کوششِ سترگی که در چند دهه برايِ ويرايشِ تازهای از شاهنامه کرده اند، عينِ نامهيِ ايشان را، با حذفِ جملههايِ مهرآميزشان خطاب به من، اين جا ميآورم:
در پاسخِ شما که چگونگي ترکيبهاي “اختهزهار” و “آهختههار” را در کهنترين دستنويسهاي شاهنامه پرسيده بوديد معروض ميدارم:
۱- به کردار گرگان به روز شکار بر آن بادپايان هِختهزهار
دفتر چهارم ٩٨/۱۵٣۴
در دستنويسهاي ل (لندن، مورخ۶۷۵ )، ق (قاهره ، مورخ۷۴۱ )، لن (لنينگراد، مورخ۷۳۳ )، ق۲ (قاهره، مورخ۷۹۶ )، ل۳ (لندن، مورخ۸۴۱ )، پ (پاريس، مورخ ٨۴۴) ضبط اختهزهار دارند. دستنويس ب (برلين، مورخ ۸۹۴) ضبط بختهزهار و دستنويس لن ۲(لنينگراد، مورخ ۸۴۹) ضبط تختهزهار. چاپ مول آهختههار. متن ما [هختهزهار] برابر است با دستنويسهاي ف (فلورانس، مورخ۶۱۴ )، س (استانبول، مورخ۷۳۱ )، ل۲ (لندن، ۸۹۱)، س۲ (استانبول، مورخ۹۰۳)، لي (ليدن، مورخ ۸۴۰)، و (واتيکان، مورخ ۸۴۸)، آ (آکسفورد، مورخ۸۵۲ ). همچنين در لغت شهنامهء عبدالقادر بغدادي. و اما هِخته در متن ما از هختن کوتاه شدهء هيختن و آن کوتاه شدهء آهيختن به معني “کشيدن” است و هختهزهار يعني “خايهکشيده”.
۲- سواران چو شيران هخته زهار که باشند پرخشم روز شکار
دفتر چهارم ۲۱۱/۶۲۹
در ف، ل: ـخته (= بخته)زهار، در ق، لن، ق۲: اختهزهار، در س۲: اهختهزهار، در س، ب: در کارزار، در پ: گشتهنهار (همچنين در چاپ مول). متن ما برابر است با ضبط دستنويسهاي ل۲، لي، و، لن۲، آ (همچنين در لغت شهنامه).
در مورد بيت دوم نظر جنابعالي که اصطلاح در بارهء شير مناسب نيست صائب مينمايد و گويا ضبط گشتهنهار به معنيِ “گرسنه شده” محتملتر است. در بيت زير:
يکي رخش بودش به کردار گرگ کشيده زهار و بلند و سترگ
دفتر سوم ۵۱/ ۳٨۷
شما احتمال داده ايد که کشيدهزهار به معني “يالبلند” باشد. به گواههاي زير از متون ديگر توجه بفرماييد:
در ويس و رامين آمده است که شاهموبد نشسته بر اسب بر گراز حمله ميکند و خشتي به سوي او مياندازد که به خطا ميرود:
خطا شد خشت او وان خوک چون باد به دست و پاي خنگ شه درافتاد
بهتندي زير خنگاندر بغريد بزد يشک و زهارش ر ا بدريد
ويس و رامين، چاپ بنياد فرهنگ ايران
تهران ۱٣٤٩، ص ۵۱٩، بيت ٣٤-۳۵
در هماينامه آمده است که شيري از بيشه بيرون ميآيد که:
ستوران ز بانگش گريزان شدند همه سربسر زهرهريزان شدند
تو پنداشتي زهرهشان بُد گميز شدند از زهار-اندرون زهرهريز
همه زهرهها ريختند از زهار ستوران تو گفتي در آن مرغزار
هماينامه، به کوشش محمد روشن، تهران ۱۳٨۳
ص ۵۷، بيت ۱۳۹۹-۱۴۰۱
چنانکه ملاحظه ميفرمائيد در بيتهاي بالا زهار به معني “خايه” و “آلت تناسلي” آمده است. من متأسفانه به علت بيماري از جستجوي شواهد ديگر معذورم، ولي شکي ندارم که شواهد زهار در معني “خايه، آلت تناسلي” و زهار کشيدن (و نيز خايه کشيدن) در معني “خايه کشيدن” بسيار است و جاي شکي باقي نميگذارند که در شاهنامه نيز به همين معني بکار رفته است و نه به معني “يالبلند”. باقي ميماند که آيا هار با انگليسيhair ، آلماني Haar ارتباط دارد يا نه. اولاً در زبان فارسي واژهء هار نداريم و آن يک مورد از اينجا بوجود آمده که کاتبي هخته را به آهخته تغيير داده و در نتيجه چون وزن غلط شده زهار را تبديل به هار کرده است و سپس اين صورت وارد فرهنگها و چاپ مول شده است. از اينرو تا براي اين صورت گواههاي موثق ديگري (دست کم يکي دو نمونه) بدست نيايد اعتباري ندارد. ثانيا واژههايي که در زبانهاي هند و اروپايي در گروه زبانهاي Kentum با h آغاز ميشوند، در گروه زبانهاي Satem با س آغاز ميگردند. مانند آلماني Hundert و انگليسي hundred، فارسي سد (= صد)؛ آلماني Hund ، انگليسي hound ، فارسي سگ؛ آلماني Huf، انگليسي hoof ، فارسي سم/ سمب و مثالهاي ديگر. بنا بر اين Haar وhair نميتواند در فارسي به ريخت هار (؟) باشد. سوم اينکه و در اثر تحولی در معني اصلي، بعداً به معني “مو، گيسو” شده، در حاليکه محتمل نيست که همان تحول هم در زبانهاي ايراني روي داده باشد. با اينحال چون من از زبانها و علم اشتقاق چيزي نميدانم مايل نيستم در اين باره نظر مطلق بدهم و تنها روی همين مطلب تکيه ميکنم که در فارسي زهار به معني “خايه، آلت تناسلي” حتماً بکار رفته است و هار ريخت کوتاه شده و مشکوکي از آن است که بدون گواه موثق اعتباري ندارد. به نظر من بهتر است که شما مقالهء خود را در جايي منتشر کنيد تا اهل فن نظر دهند…
بارِ ديگر نامهای به ايشان نوشتم و پرسشهايِ تازهای پيرامونِ اين مسأله طرح کردم، امّا پاسخی دريافت نکردم، که گمان ميکنم دليلِ آن بيماريِ ايشان بوده باشد. باري، من اکنون آن پرسشها را همراه با دليلهاشان، با گسترش بيشتر، برايِ پيگيريِ روشِ “حدس و ابطالگري”، اين جا طرح ميکنم.
يکم اين که، درست است که “هخته” صورتی کوتاه شده از آهخته و آهيخته است و معنايِ آن هم “کشيدن” است، امّا در مرجعهايِ موجود جايی نديدم که آخته/آهخته/آهيخته معادلِ اخته (= خايهکشيده) آمده باشد يا آختن/آهختن/آهيختن (همچنين صورتِ مضارعِ آن، آهنجيدن) جداگانه يا در ترکيبی معادل با تخمکشيدن به کار رفته باشد، اگرچه به معنايِ بيرون کشيدنِ شمشير و مانندِ آن هست. به نظر ميرسد که دادنِ معنايِ واژهيِ ترکيِ اَخته به واژهيِ فارسيِ آخته/هخته به دليلِ هماننديِ آواييِ صورتِ کوتاه شدهيِ واژهيِ آهيخته با آن واژهيِ ترکيتبار باشد (در لغتنامه “اَخته” را به عنوانِ صورتی از “آخته” ذيلِ “آخته” آورده اند، امّا ذيلِ “اَخته” نه).
يکِ از رهنمودهايی که آقايِ خالقي در ويرايشِ شاهنامه بهدرستي در پيش گرفته اند، اصالت دادن به صورتهايِ کهنتر و ناشناختهتر يا ناشناخته در آن متن است. بزرگترين دليلِ پريشانيهايِ دستنويسهايِ متنهايِ کهن آن است که نسخهنويسان هر جا که واژهای يا عبارتی را نميفهميده اند، زيرا که در زبانِ زمانهيِ ايشان به کار نميرفته است، آن را با دستکاري در متن به صورتِ آشنا درميآورده اند. از نمونههايِ روشنِ آن يکی همين اخته و آخته و هار و زهار است که اين جا با آنها درگير ايم. پريشاني و ناهمخوانيِ دستنويسها حکايت از نامفهوم شدنِ کهنترين صورتِ اين ترکيب است که نسخهنويسان را واداشته تا آن را با دستکاريهايِ گوناگون به صورتِ آشنا و فهميدني درآورند. کهنترين صورت اين جا چهبسا همان “آهختههار” است که در نسخهيِ ويراستهيِ مول آمده است (آقايِ خالقي در آن نامه نگفته اند که در دستنويسهايِ در اختيارِ ايشان “آهختههار” در جايی آمده است يا نه). اگر برداشتِ من در موردِ معنايِ “هار” درست باشد، يعني يالِ اسب يا شير، در هر دو مورد مشکل حل ميشود. آقايِ خالقي در نامهيِ خود اين نظر را پذيرفته اند که هختهزهار/ اختهزهار در موردِ شير، به معنايِ خايهکشيده، بکل بيمعنا ست. امّا “گشتهنهار” هم، که در ويرايشِ مول آمده و به عنوانِ جانشين از آن ياد کرده اند، به نظر نميرسد که اساسِ استواری داشته باشد. بلکه چهبسا نسخهبردار چون معنايِ “آهختههار” را (که در جايِ ديگر در همان متن در موردِ اسب آمده است) نميدانسته، يا به مشکلِ کاربردِ “اختهزهار” در موردِ شير پي برده، “گشتهنهار” را جعل کرده و جانشينِ آن کرده است. آيا “گشتهنهار” هرگز در جايِ ديگری به کار رفته است؟
در مورد، “هار” هم بايد گفت که، با شواهدی از ويس و رامين و منبعهايِ ديگر، به معنايِ رشتهيِ مرواريد، و به معناهايِ ديگر، از جمله مهرهيِ گردنِ جانوران، در فرهنگها آمده و در فرهنگِ معين يک ريشهيِ سانسکريت هم برايِ آن داده اند. بنا بر اين، به نظر نميرسد که لغتِ بي اصل و نسبی باشد.
III . پيجوييِ اسبشناختي:
و امّا، يک نکتهيِ مهم و باريک در اين بحث اين است که “خايهکشيدگي” به عنوانِ يک صفتِ ستوده برايِ “بادپايان”، به گفتهيِ فردوسي، يا اسبانِ جنگي، چه معنايی ميتواند داشته باشد؟ اسبِ خصي يا خايه کشيده، بنا به منابعِ در اختيارِ من ، اسبی ست آرام که بيشتر به کارِ سواري يا بارکشي ميآمده است و در اروپا، در گذشته، برايِ سواريِ خانمها به کار ميرفته است، زيرا سرکشي و لگدپراني و پرخاش نميکند. همچنين تنهيِ سنگينتری برايِ بار کشيدن دارد. حال آن که اسبانِ جنگي، که از ميانِ نرها برايِ اين کار پرورش مييافته اند، تيزتاز بوده اند و مانندِ سوارانشان حملهور و پرخاشجو.
نکتهيِ کلّي در اين مورد آن است که اسبها، بنا به طبيعتشان، پرخاشجو نيستند، مگر اسبانِ نر گهگاه، از جمله در جنگ بر سرِ مادهها. اسبها (به نقل از دانشنامهيِ ويکيپديا) بيشتر مايل به رميدن اند تا درافتادن. از خون نيز ميرمند. اسبانِ جنگی را برايِ تاب آوردنِ هياهويِ ميدانِ جنگ و نترسيدن از خون و رويارويي با خطر پرورشِ خاص ميداده اند و به چنين وضعی خوپذير ميکرده اند. از جمله به آنها حملهوري با دندان و سُم را ميآموزانده اند. اگر معناهايِ “خايهکشيدگي” و “بيخايگي”را در فرهنگِ مردسالاري و جنگاوري به خاطر بياوريم، که منفي و خوارشمارنده است، و همچنين ستودگيهايِ نري و نرينگي و مردي و مردانگي را در آن فرهنگ (که فردوسي، از جمله، برايِ اژدها ميآورد)، بهويژه در يک متنِ حماسي مانندِ شاهنامه، چرا اختگي مي بايد به عنوانِ يک صفتِ برجسته، در جوارِ صفتهايِ ستودهيِ ديگر، برايِ اسبِ جنگي بيايد؟ آنگاه اين پرسش پيش ميآيد که آيا خايهيِ اسبهايِ جنگي را هم ميکشيده اند؟ و با چنين کاری آنها همچنان ميتوانسته اند کاراييِ جنگاورانه داشته باشند؟ زيرا حيوانِ اخته، چنان که گفتيم، نرمرفتار و کمجنبش ميشود و تنهاش کلانتر. هماکنون در ميدانهايِ اسبسواري از اسبهايِ اخته، به دليلِ آراميشان، برايِ آموزشِ تازهکاران به کار ميبرند. فردوسي چندين جا از “اسبِ جنگي” سخن ميگويد که به نظر نميرسد که مانندِ اسبِ سواري، بر اثرِ اختهگري، رام و آرام باشد. به اين بيت توجّه بايد کرد:
چو اسبِ سيه ديد پرخاشجوي زِ زور و زِ مردي که بُد اندروي
آيا اخته کردن “اسبِ پرخاشجوي” را از “مردي” و “زور” نمياندازد يا آن را کاهش نميدهد؟ با توجه به اين نکته، به گمانام، جايِ آن باشد که در بارهيِ معنايِ “خايهکشيده” برايِ هختهزهار/آهختههار/کشيدهزهار، و مانندِ آنها، درنگی دو باره کنيم. در يک دانشنامهيِ اسبشناسي بر رويِ اينترنت، به زبانِ فرانسه، ذيلِ Castration (اختهگري) آورده اند که يونانيان و روميانِ باستان هم اسب را اخته ميکرده اند، امّا شواليهها در قرونِ وسطا هرگز اين کار را نميکرده اند و اين کار را “بربرانه” ميدانسته اند. چهبسا در ميانِ نوشتههايِ کهن کتابی، يا بخشی از کتابی، در بارهيِ پرورشِ اسب، بهويژه اسبانِ جنگي، باشد که بشود با جستـوـجو در آن اين نکته را روشن کرد. و اگر محدود به شاهنامه باشيم، جايِ آن است که همهيِ نامهايِ به کار رفته در موردِ اسب (اسب، بارگي، خنگ، تکاور، …) را بررسي کنيم تا ببينيم فردوسي اسبانِ جنگاور را با چه صفتهايی مينامد و آيا ميتوان نتيجهگيري کرد که آن اسبان خصي بوده اند يا نه.
در موردِ رخشِ “کشيدهزهار” هم بايد گفت که، بنا به متنِ شاهنامه، گذشته از روحيّهيِ پرخاشگري و جنگاوريِ او در جنگ با اژدها و جز آن، دستِ کم يک مورد، اگر بيتهايِ مربوط به آن درافزوده (الحاقي) نباشد، نشان ميدهد که خايهکشيده نبوده است. زيرا هنگامی که سهراب، مانندِ رستم در جواني، به دنبالِ اسب برايِ خود ميگردد و هيچ اسبی تابِ فشارِ دستِ او را نميآورد، به او کرّهای پيشکش ميکنند از نژادِ رخش.
سعدي هم بيتی دارد که اين جا به کار تواند آمد:
اسبِ لاغرـميان به کار آيد روزِ ميدان، نه گاوِ پرواري
اسب و گاو و خروسِ اخته چاق و سنگين مي شوند. اسبِ فربه، بنا به گفتهيِ سعدي، “روزِ ميدان” به کار نميآيد.
در موردِ زهار همهيِ شاهدها از متنهايِ کهن (از جمله شاهدهايی که آقايِ خالقي در نامهشان آورده اند) حکايت از آن دارند که اين واژه به معنايِ “زيرِ شکم”، در کل، يعني آلتِ تناسلي و موهايِ پيرامونِ آن به کار مي رفته است، و چهبسا، از جمله در بيتهايی از مثنويِ مولوي، به معنايِ خودِ آلت. اين نکته البته اين برداشت را نفي نميکند که اصلِ کلمه به معنايِ موهايِ پيرامونِ آلتِ تناسلي، و اندامهايِ ديگر، بوده– و هنوز همچنان به اين معنا به کار ميرود– و سپس آلتِ تناسلي را نيز در بر گرفته است. و امّا، اگر اين نکته ثابت شود که اسبانِ جنگي را اخته نميکرده اند– که در موردِ رخش گويا شاهدِ روشن داريم– ترکيبِ “کشيدهزهار” در اين بيت به چه معنا ست، اگر که به معنايِ “خايهکشيده” نيست؟
يکی رخش بودـاش به کردارِ گرگ کشيدهزهار و بلند و سترگ
در اين مورد من حدسِ تازهای ميزنم: کشيده، در اين ترکيب، نه به معنايِ بيرونکشيده، بُريده، بلکه به معنايِ صاف و بلند تواند بود، چنان که به معنايِ ستوده در موردِ قدـوـبالا ميگوييم، “قدـوـبالايِ کشيده” يا “بدنِ کشيده”. کشيده در موردِ “زهار”، در اين متن، ميتواند به معنايِ دارايِ خايههايِ درشت با پوستِ صاف باشد، که نشانِ جواني و نيرومنديِ اسبِ نر است. شايد هنگامِ خريد يا گزينشِ اسبِ نر برايِ سواري و جنگاوري خايههايِ او را هم ارزيابي ميکرده اند (و لابد همچنان ميکنند؟). (اسبشناسان بايد در اين مورد نظر بدهند.)
اين رهيافتِ چندجنبهاي نشان ميدهد که کارِ ويرايشِ متنهايِ کهن نميتواند تنها با مقابلهيِ ديرينهترين دستنوشتهها پايانيافته انگاشته شود، آنهم با پشتگرمي به آنچه لغتنامهنويسانِ ديرينه، بدونِ آشنايي با روشِ علمي و تحليلي، بهحدس و گمانِ خود در موردِ معنايِ واژهها نوشته اند؛ اگرچه اصلِ کار همان مقابلهيِ دستنويسها ست. چنان که در اين مورد ديديم، با نگاهِ تأويلي به متن، بايد به زمينهيِ فرهنگيِ آن هم توجّه داشت. همچنين، اگر پيش بيايد، در چنين موردی، از “اسبشناسي” و ديگر دانشها هم بايد ياري خواست. بنا بر اين، اصلِ دکارتيِ “در همهچيز شک بايد کرد” را از ياد نبايد برد تا بتوان به يقينِ استوارِ علمي رسيد.
بار ديگر از دانشورانِ زبانشناسيِ تاريخي، شاهنامهشناسان، لغتشناسان، و همچنين اسبشناسان دعوت ميکنم که با شرکت در اين بحث بابِ حلِّ نهاييِ معمّايِ “هار” و “زهار” را بگشايند. چنين مشارکتها و دادـوـستدها و رايزنيها ميتواند زمينهيِ از ميان برداشتنِ يک کمبودِ بزرگ را در ميانِ ما فراهم کند، يعني نبودِ يک “باهمستانِ علمي” (scientific community) را.
Creteil، فرانسه
ژانويهيِ ۲۰۰۸
نشرِ اين مقاله در مطبوعاتِ داخل و خارج از ايران بياجازهيِ نويسنده روا نيست.
بااحترام
چقدر برای شما نوشتن دشوار است.
دارم “بازاندیشی زبان فارسی را می خوانم” بسیار هیجان زده هستم.
بله، ساناز خانم، نوشتن برای من کار دشواری ست. زیرا برای رساندن حرف ام به زبانِ روشن و درست، برای گریز از گُنگ-زبانی و پریشان گویی، ناگزیر ام یک زبان بی در-و-پیکر و نیمه-ویرانه را بازسازی کنم، آن هم در هر مقاله، در هر کتاب.
زنده باشید
د. آ.
man fekr mikonam maghsud az khayeh keshi in bashad:hamantor ke midanid khayeh keshi darde ziadi darad .manzur ine ke engar darand khayehhaye rakhsh ra mikeshand ke in baese tondkhuie asb mishavad.hanuz ham shahed hastim ke vaghti kesi az sheddate asabaniat dad o faryad mikonad ,miguyand engar darand khayehayash ra mikeshand.pas in be anmani nist ke rakhsh bayad hatman akhte shodeh bashad balke bishtar in mafhum ra miresand ke mesle asbi ke bekhahand khayehayash ra bekeshand asabani va jangavar ast.
khodanegahdar
جناب استاد سلام،
وظیفه ی خود می دانم که ضمن تشکر از شما خواهش کنم بدون توجه به موضع گیری بدخواهان به تلاش در عرصه ی بازسازی زبان پارسی ادامه دهید.
حق با دل های بیدار است.
Dear Mr. Ashuri: I looked in many sources to find the meanining of FARHAD and i could not find it. Would you please tell me what is the mneaning of Farhad. Thank you very much, Manoucher
آقای شعاعی
فرهاد یک اسم خاص است که پیشینه ی آن را از فارسی میانه (پهلوی) می شناسیم. من ریشه ی آن را نمی دانم. به پهلوی شناسان مراجعه کنید. از یک پهلوی شناس پرسیدم، گفت ممکن است ترکیبی از فرّه + اد باشد. ولی مطمئن نبود. اگر این حدس درست باشد، معنایِ آن چه بسا “دارنده ی فرّه” باشد. والله اعلم!
د. آ.
بهار شادي براي شما آرزو مي كنم.
بااحترام
از لطف شما سپاسگزار ام، ساناز خانم . خوشی و تندرستی باد برای شما.
د. آ.
با عرض سلام خدمت استاد محترم:
مدتی است که از سایت شما بهره مند هستم خیلی مفید بوده است خواهشمندم مطلبی در باره ی دو واژه واقعیت و حقیقت ، تفاوتها و محدوده و مرزبندی معنایی آنهاجهت اطلاع خوانندگان خود تهیه فرمایید، این حقیر با مراجعه به فرهنگ لغاتی مانند دهخدا نیز نتوانستم بطور روشن مرزبندی معنایی این دو واژه را درک کنم
متشکرم.
اکبر
تهران
— در این باره باید به فرهنگهای فلسفه رجوع کنید. لغت نامه ی دهخدا پاسخگو نیست.
د. آ.
به یادتان هستم
زنده باشید.
د. آ.
درود فراوان نثارتان باد.
لطف نماييد در چگونه يافتن و چگونه خواندن آرمان شهر ياري ام كنيد.
—کتاب “آرمانشهر” هم مثل بسیاری کتاب های انتشارات خوارزمی سال هاست که تجدید چاپ نشده و نایاب است. ولی بناست مدیریت تازه ی آن ، پس از درگذشت مرحوم حیدری، آن را با ویرایش تازه منتشر کند.
د. آ.
سلام بر جناب آقاي آشوري بزرگوار
تنها كتابي كه از شما خواندهام، «عرفان و رندي در شعر حافظ» است كه در ميان تمامي كتابهاي پيرامون حافظ، آن را برترين يافتهام.
اما به سايت شما نيز هر از گاهي سر ميزنم…
پرسش اكنون من در مورد نگارش فارسي و واژههايي مانند حتي (كه در مقالهاي از شما حتا ديدم) و يا تنوين است (مانند حتماً يا حتمن؟؟)
اگر ممكن است، نحوه درست نگارش را بفرماييد. حتي (حتا) اگر شد، در زير همين يادداشت
با سپاس و آزوي سلامتي برايتان
—بله، من هم از هواداران نوشتن “حتی” به صورت “حتا” هستم، همچنان که دیگر الف های مقصور عربی را در فارسی به صورت الف ممدود می نویسیم، مثل تقاضا به جای تقاضی. در مورد نوشتن تنوین نگاه کنید به یادداشتی در باره ی آن در همین وبلاگ.
د. آ.
كلمه زهار را مي توان هم به معني فارسي آن و هم مخفف زهوار به معني شيي حاشيه دار و ديواره اي از جمله يال گرفت.