به دنبالِ پیجوییهایِ پیشین دربارهیِ اختهزهار/هختهزهار، سرانجام، ورودِ دانشورِ شاه-نامهشناس و لغتشناس، آقایِ دکتر ابوالفضلِ خطیبی، به این بحث ما را در موردِ معنایِ “هختهزهار” در شاهنامه به نتیجهیِ روشني رسانده است. اما ریشهشناسیِ “زهار” در زبان-هایِ باستانی هنوز جایِ کند-و-کاو دارد. باری، از آن جا که هدف ما جست-و-جویِ معنایِ “هختهزهار” بر پایهاي استوار بوده است، این بحث از این نظر برای ما پایانیافته است.
آقایِ دکترمحمدِ حیدریِ ملایری، که در این پیجویی یاورِ بسیار کوشایي بوده اند و با دل-بستگی آن را در تمامِ مرحلهها دنبال کرده اند و از نظرِ ریشهشناسی نظرها و حدسهایِ باریکي پیشآورده اند، در پاسخ به نقد و نظرِ آقایِ خطیبی در بارهیِ ریشهشناسیِ زهار نظرِ دیگري داده اند و حدسهایِ تازهاي پیش کشیده اند که در زیر میبینید. همچنین آقایِ خطیبی، به درخواستِ من، آخرین نظرها و حدسهایِ مرا، بر اساس پیکرهیِ واژگانِ گردآمده در فرهنگستانِ زبان و منابعِ دیگر، ارزیابیهایِ سنجیدهاي کرده اند که در پیِ “یادداشتِ” آقایِ ملایری میآورم. در پایان هم جمعبندیِ خود را از دستآوردِ تمامیِ این پژوهش خواهم آورد.
(متن کامل اين مقاله را به صورت پیدیاف از اينجا پياده کنید)
محمد حیدری ملایری
پژوهش آقای ابوالفضل خطیبی دارای سه نتیجهی اصلی است:
۱) زهار به معنای «مو» نیست، بلکه به معنای «شرمگاه» است.
۲) هختهزهار به معنای «شکم برکشیده، چابک، تیزپا»ست.
۳) این واژه از پارسی میانه میآید به معنای «زهدان».
نتیجههای ۱ و ۲، که به معناشناسی مربوط میشوند، منطقی مینمایند و به دو پرسش مطرح شده در پژوهشهای داریوش آشوری پاسخ میدهند. نتیجهی ۳، که به ریشهشناسی مییپوندد، موفقیت موردهای ۱ و ۲ را ندارد، زیرا، چنانکه خواهد آمد، دلیلهای پیش نهاده خود-آشکار نیستند. به نگرِ نویسندهی این یادداشت، حل مسئله، یعنی پی بردن به ریشهی زهار، به بررسی و پژوهش بیشتر نیازمند است.
ریشهشناسی پیش نهاد شده بر واژهی فارسی میانهی zahār استوار است به معنای «رحم، زهدان» که تنها مکنزی (۱۹۷۱) آن را ضبط کرده است. این واژه در فرهنگ پهلوی نوبری (۱۹۷۴) [H. S. Nyberg] وجود ندارد، و در فرهنگ پهلویِ فرهوشی (۱۹۶۷)، که دربردارندهی پرشمارترین واژههای پهلوی است، دیسهی zahār دیده نمیشود. به جای آن در فرهنگ فرهوشی داریم: zahak «جنین، فرزند، نسل»، zahāk «زاده، فرزند، خانواده، نسل». همچنین، بنا بر مکنزی zahag «فرزند». در فرهوشی همچنین داریم: zāk «فرزند، توالد، تولید»، که در فارسی به دیسهی «زاق» ضبط شده است «بچهی هر چیز را گویند» (برهان)، زاقدان «بچهدان و زهدان» (برهان). همهی این واژهها از zahitan یا zātan «زاییدن، زهیدن، متولد شدن» سرچشمه میگیرند. در ضمن zahitan در مکنزی و نوبری نیامده است.
نخست دربارهی ریشهی «زاییدن». این واژه، که ستاکِ مضارعِ آن زا-، زای- و ستاک گذشتهاش زاد- است، با ریشهی اوستایی -zan «زاییدن» پیوند دارد (مصدر zazāite و -zāta «زاده»). همریشه است با سنسکریت -jan «فرآوردن، آفریدن» (janati «فرامیآورد، تولید میکند»)، یونانی gignesthai «زاده شدن، شدن، روی دادن»، genos «زایش، نژاد»، لاتین gignere «زادن»، genus «زایش، نژاد»؛ ریشهی پوروا-هند-و-اروپایی -gen* «فرآوردن، زادن». زهیدن (zahidan) و زاستن (zāstan) دیسههای دیگر زاییدن هستند، زیرا واک ِ -āy در -zāy به -āh و -ās تبدیل میشود. نمونهی دیگری از چنین ترادیسی «پاییدن / پاهیدن (گویشهای لاری و گراشی) / پاستن (pāstan) (گیلکی) / پاسیدن» است.
فزون بر نبود ِ همگرایی دربارهی دیسهی zahār در فارسی میانه، دشواری دیگر این است که پسوند ār-، چنانکه ابوالفضل خطیبی خود به آن اشاره میکند، نمونهی دیگری در فارسی میانه ندارد، و این نکته استواری ِ zahār در پهلوی را سست میکند.
اگر بپذیریم که زهار از زه- به معنای «زهیدن/زاییدن» میآید، که ویژهی مادینه است، باید توضیح دهیم که چرا زهار برای نرینه هم به کار میرود. داریوش آشوری در بحثی دربارهی کارکردهای فیزیولوژیک میکوشد زهار را با زهراب، پیشاب و زهیدن را با گمیزیدن، میختن/میزیدن، چامیدن، چُرّیدن پیوند دهد و از این راه ویژهی مادینه بودن آن واژه را از میان بردارد. مسئله این است که تا آنجا که نویسنده میداند زهیدن به معنای گمیزیدن نیامده است، نه در فارسی میانه و نه در فارسی نوین. اگر چنین رابطهای وجود میداشت یکی از جداشدههای زه که میتوانست معنای پیشاب / گمیز داشته باشد زهاب بود. چنین معنایی را فرهنگها ضبط نکرده اند: زهاب «تراویدن آب باشد از کنار رودخانه و چشمه و تالاب (برهان)، «آبی بوَد که از سنگی یا از زمینی همیزاید به طبع خویش، از اندک و بسیار» (لغت فرس)، «موضع چشمه» (برهان)، «چشمهای که هرگز نایستد و پیوسته روان باشد» (برهان). این واژه همچنین به دیسهی «آبزه» در فرهنگها آمده است. دانستنی است که واژهی زهاب از zahābag در فارسی میانه میآید به معنای «چشمه» (مکنزی).
نکتهای که فرهنگنویسان تَرادادی از آن ناآگاه بودهاند این است که در فارسی دو زهیدن داریم که در هم آمیختهاند، با آنکه از دو ریشهی جداگانه اند. زهیدن ِ نخست دیسهای است از زاییدن، چنانکه ریشهاش در بالا آمد. زهیدن ِ دوم در فرهنگهای فارسی میانه دیده نشد، ولی جداشدهی آن zahābag «زهاب»، چنانکه اشاره رفت، در مکنزی آمده است. این زهیدن (zahidan) در فرهنگهای فارسی چنین تعریف شده است: «افتادن، روان شدن، چکیدن، تراویدن» (برهان)، همچنین زه «مکان جوشیدن و برآمدن آب» (برهان). چنانکه دیده میشود هیچ یک از این تعریفها به آن کارکرد فیزیولوژیک نزدیک نمیشود.
زهیدن در این معنا به احتمال بسیار با واژهی اوستایی -uzah «بیرون انداختن، بیرون دادن» (یشت ۸:۳۹) وابستگی دارد. این واژه از دو بخش تشکیل شده: پیشوند -uz و -us به معنای «بیرون؛ از». دیسهی فارسی باستان این پیشوند -ud است و در فارسی میانه به همان دیسهی اوستایی -us-/uz دیده میشود. ریشهی پوروا-هند-و-اروپایی -eghs* «بیرون». در فارسی نوین این پیشوند در چند واژه بازمانده است: «از» (حرف اضافه)، «آزمودن»، «زدودن»، «ستردن»، «هزینه». بخش دوم آن -ah در اوستایی به معنای «انداختن» است (ahya «میاندازد»، -asta «انداخته، تیر»، -astra «تیرانداز»)، که همریشه است با سنسکریت -as «انداختن» (asayati «میاندازد»)، خُتنی -ah «انداختن، تیر پرتاب کردن». این واژه ممکن است در گویشهای فارسی به دیسهی -eš در ešāndan «انداختن» (همدانی)، -owš در ow&scarontan «پرتاب کردن، تیر انداختن با کمان» (لکی)، و &scaronane «پرتاب» (لری) بازمانده باشد.
سخن کوتاه، پژوهشهای پیشین به این سو میگرایند که زهار به معنای «شرمگاه» از زهیدن/زاییدن برمیخیزد. اما از آنجا که زاییدن ویژهی مادینه است برای تعمیم این مفهوم به هر دو جنس به کارکرد فیزیولوژیک شرمگاه (گمیزیدن، چامیدن)، که مشترک مادینه و نرینه است، روی آورده شده است. چنین استدلالی نیازمند پیوند نزدیک میان زهیدن و گمیزیدن است. این یادداشت وجود چنین رابطهای را رد میکند. پرسش دیگری که بازمیماند این است که اگر زه در زهار با زاییدن پیوند داشته باشد چگونه در دورانهای گذشتهی مردسالاری این واژهی ویژهی مادینه توانسته است خود را همچون واژهی عام شرمگاه تحمیل کند؟
این یادداشت همچنین نشان میدهد که در فارسی دو زهیدن داریم از دو ریشهی گوناگون با معناهای دیگرسان. رابطهی هیچ یک از آنها با زهار خودآشکار نیست. سخن پایانی اینکه ریشهشناسی زهار به کوششهای بیشتری در آینده نیاز دارد.
نامهیِ آقای دکتر ابوالفضلِ خطیبی
باسلام
از اینکه جستار بنده با عنوان «بادپایان هختهزهار» را شایستۀ درج در وبگاه خود (جستار) دانستید بسیار سپاسگزارم و نیز شادمانم از اینکه استادان دانشمندی چون جناب عالی و دکتر احسان یارشاطر و دکتر علیاشرف صادقی و استادان دیگر نظرات مطرح شده در این جستار را درست و پذیرفتنی دانسته اند.
جناب عالی در وبگاه خود در نامهای لطفآمیز به بنده بحث دربارۀ این ترکیب را این بار در معنای واژۀ زهار همچنان پی گرفتهاید. اجازه دهید بحث خود را با بخش پایانی و نتیجه-گیری نوشتۀ شما آغاز کنم. فرمودهاید:
« در نتیجه، اکنون با روشنیِ بیشتر میتوان گفت که، زهار نه به معنایِ خایه است، چنان که گمان رفته بود، نه (به مجاز) به معنایِ “فرزندآور&rdquo. به معنایِ زهدان هم نیست، اگرچه در نرینه مجرایِ خروجِ منی و در مادینه مجرایِ خروجِ بچّه از زهدان به هنگامِ زایمان نیز هست. امّا، این، همچنان که گفتیم، کارکردِ همیشگیِ فیزیولوژیکِ آن نیست. به عبارتِ دیگر، زهار در نرینه مجرایي ست، از سویي، پیوسته به بیضهها و در مادینه، از سویي، پیوسته به زهدان یا رحم، بچّهدان، امّا با هیچیک از آن دو یکی نیست، و، مهمتر از آن، تنها کارکردِ تناسلی ندارد».
بنده با این بخش از نتیجهگیری شما که زهار – البته در متون فارسی – نه به معنای خایه است و نه به معنی فرزندآور و نه به معنی زهدان کاملاً موافقم، ولی با برخی از مقدمات بحث که به این نتیجهگیری انجامیده چندان موافق نیستم. اینجانب پس از خواندن مطالب جناب عالی یک بار دیگر همۀ حدود دویست شاهد قدیم و جدید واژۀ زهار را از این منظر مطالعه کردم و به این نتیجه رسیدم که در زبان فارسی – چنانکه شما نیز متوجه شدهاید- زهار اختصاصاً به معنای زهدان و آلت تناسلی مرد یا زن به کار نرفته است و چنانکه در جستار پیشین نوشتم به معنای موضع آلت تناسلی و اطراف آن و بهطور کلی شرمگاه است که چنانچه برخی شواهد نشان میدهند، گاه آلت تناسلی را نیز شامل میشود. در چندین شاهد زهار در کنار عورت و خایه و یا در کنار رحم و زهدان آمده و کاملاً از آنها متمایز شده است. در هیچ یک از شواهد جز شواهد معدودی که شما از خاقانی (سنگ را آب بردَمَد زِ شکم / آب را سنگ درفُتد به زهار) و هماینامه(تو چنداشتی زهرهشان بُد گُمیز / شدند از زهار-اندرون زهرهریز) نقل کردهاید، زهار به معنای مجرایی پیوسته به بیضهها در نرینه و پیوسته به زهدان در مادینه به کار نرفته است. به نظر بنده شاید با یکی از علائق مجاز، یعنی علاقۀ جزئیت و کلّیت (ذکر کل و ارادۀ جزء) بهتر بتوان این گونه شواهد را توجیه کرد. نویسنده کل (زهار به معنی شرمگاه با متعلّقات آن از جمله آلت تناسلی و مجرای آن) گفته و جزء که همان مجرای آلت تناسلی است، اراده کرده است. در شاهدی از ویس و رامین (بهتندي زيرِ خنگاندر بغريد / بزد يشک و زهارش ر ا بدريد) که دکتر خالقی زهار را به معنی آلت تناسلی گرفته، بهتر است به معنای کل قسمت شرمگاه از جمله آلت تناسلی بگیریم تا اختصاصاً آلت تناسلی.
مرقوم فرمودهاید: « لغتنامهیِ دهخدا، به نقل از غیاثاللغات و آنندراج، زهار را، از جمله، چنین معنا کرده است: “سوراخي در سنگ و غیره که آب از آن برآید.” همچنین یکي از معناهایِ زهیدن را “تراویدن، جوشیدن، بیرون آمدن، جاری شدن” داده است. در فرهنگِ سخن هم زهار را، از جمله، “جویي برایِ تخلیهیِ آب” معنا کرده اند. ترکیبِ “بیرونزهیدن” هم در فرهنگها آمده است.»
در لغتنامۀ دهخدا و فرهنگ بزرگ سخن زهار به معانی ذکر شده نیست، بلکه واژۀ زه بدان معانی آمده است. بنا به بررسی بنده، واژۀ زه- و نیز زهش- به معنی محلّ جوشیدن آب چشمه درست است و شواهد قدیمی دارد، ولی معنی «جویی برای تخلیۀ آب» برای واژۀ زه شاهد قدیمی ندارد و در فرهنگ سخن فقط یک شاهد معاصر برای آن نقل شده است. از این رو در درستی این نظر شما که «به گواهیِ فرهنگهایِ کهن، زهار به معنایِ مجرا و دهانهیِ چشمه و قنات به کار میرفته (شاید هنوز هم به کار میرود) و آنگاه، در کاربردِ مجازیِ آن برایِ انسان و حیوان، معنایِ “مجرایِ بول” (یا، بنا به برابرگزینیِ فرهنگستانِ یکم، پیشابراه) به خود گرفته است» تردید دارم.
مرقوم فرمودهاید:« به گمانِ من، “آلتِ تناسلی” به معنایِ مترادفِ مطلقِ آلتِ نرینه و مادینه مفهومِ ناسنجیدهاي ست که از راهِ ترجمه در دورانهایِ اخیر به زبانِ فارسی راه یافته و نیازمندِ درنگِ دو باره است. زیرا نرّگی و مادگی، همچون دو اندام در جانورِ نر و ماده، پیش و بیش از آن که “آلتِ تناسلی” باشد، یک کارکردِ پایهایِ فیزیولوژیک دارد که برایِ هر جانور دارایِ ضرورتِ زیستیِ بیچون-و-چرا ست. و آن، نقشِ آن دو همچون مجرا و دهانهیِ خروجِ آبهایي ست که سیستمِ پالایشیِ بدن (کلیه و مثانه) از درونِ آن زهکشی میکند….ترکیبِ “آلتِ تناسلی”‒ همچون نامي برایِ آلتِ نرینگی و مادینگی و کارکردِ زادآورانه (procreative)یِ آن دو ‒ در زبانِِ فارسی پیشینهیِ چندان درازي ندارد و در دورانهایِ اخیر، در ترجمهیِ génital organe از زبانِ فرانسه به فارسی آمده، و سپس سایهیِ خود را بر معنایِ زهار نزدِ لغتشناسان افکنده است.» به گمان بنده، “آلت تناسلی” سایۀ خود را بر معنای عورت و نامهای تابوی شرمگاهِ دو جنسِ مؤنّث و مذکّر افکنده است تا زهار، که گفتیم اختصاصاً به معنای عورت نبوده است. گذشته از این، ترکیبِ”آلتِ تناسلی” جدید نیست، بلکه در زبان فارسی پیشینۀ هشتصد ساله دارد. این ترکیب از قرن ششم هجری قمری در متونی چون سندبادنامۀ ظهیری(به کوشش احمد آتش، تهران، کتاب فرزان، ۱۳۶۲، ص ۱۷۴) و جامع العلوم ستّینی (فخر الدّین رازی، به کوشش سیدعلی آلداود، تهران، موقوفات دکتر محمود افشار، ۱۳۶۱، ۲۸۵) به کار رفته است. در مورد ناسنجیده بودن مفهوم «آلت تناسلی»، این معنی را میتوان به بسیاری از واژهها و ترکیبات دیگر زبان نیز تعمیم داد. مثلاً ما فارسی زبانان در گزینش لفظ فرودگاه به محلّ فرود هواپیما توجّه داشتهایم و عربها به محلّ بلند شدن هواپیما (المطار) و آلمانها نیز به همین معنی (flughafen)، و کاربر این الفاظ را، بیآنکه مفاهیم آنها را ناقص بداند، به کار میبرد. در این نامگذاریها معمولاً به یکی از ویژگیهای برجسته و مهم مدلول توجّه میشود. همچنین در درستی این نظر شما نیز که «زهار در اصل با زهکش و زهکشی نسبت معنایی داشته است»، تردید دارم. زیرا، اگر چنین بود قاعدتاً باید در متون فارسی، «زه» به معنای گمیز و پیشآب به کار میرفت که بنا به بررسی من از شواهد این واژه و واژههای مرتبط با آن، به کار نرفته است.
در متون پهلوی زهار به معنی زهدان و رحم است و در متون فارسی به معنی شرمگاه که برای هر دو جنس مذکر و مؤنّث به کار رفته است. بنا بر این، در مورد این واژه از دوره میانه به دورۀ نو (از فارسی میانه به فارسی دری) ما با تغییر و تحوّل معنایی روبهرو هستیم و به سبب همین تغییر معنایی، جناب عالی معنای فرزندآور را برای زهار مردود دانستهاید. درست است که در متون فارسی زهار به معنی زهدان و رحم و طبعاً فرزندآور نیست ، ولی این دلیل کافی نیست که به واژۀ پهلوی zahār شک کنیم و یا طبق اشتقاق پیشنهادی، معنی فرزندآور را برای آن مردود بدانیم، زیرا با اینکه زبان فارسی دری دنبالۀ زبان پهلوی است، ولی چه از نظر دستور زبان و چه در حوزۀ واژهها و تلفظ، گاه تفاوتهای نمایانی با یکدیگر دارند. از این رو، بر این فرض اشکالی وارد نمیبینم که زهار در پهلوی با همان اشتقاق پیشنهادی به معنی زهدان به کار میرفته و در فارسی دری به شرمگاه دو جنس مذکّر و مؤنث تغییر معنایی داده است (در این تغییر معنایی مجاورت زهدان و شرمگاه مؤثّر بوده). چنین نمونههایی در این دو زبان بازهم دیده میشوند. عجالتاً پسوند قیدسازِ «–ئیها(īhā)» را در زبان پهلوی در نظر میآورم که در فارسی دری به صورت نشان جمع «–ها »باقی مانده است. مثلاً در پهلوی mardīhā به معنی مردانه است و در فارسی دری مردها به معنی مردان و پسوند قیدساز در فارسی همانا «–انه» است، مثل مردانه. بنا بر این ضرورتی ندارد که با تغییر کاربرد پسوند «-ئیها» از پهلوی به فارسی دری، به دنبال ریشۀ دیگری، جدای از «-ئیها» برای «-ها» باشیم.
با اینکه شواهدی مبنی بر ارتباط معنایی بین زهیدن و گمیزیدن و زه و زهاب با ادرار و گمیز نیافتم، هربار که به نظر جناب عالی فکر می کنم، احساس میکنم شاید ارتباطی بین آنها وجود داشته باشد. میخواهم به نظر جناب عالی از منظری دیگر بنگرم و این احتمال را مطرح کنم که شاید زه و زهش به معانی آب و منبع آب و زادن و نسل و فرزند، و زهه به معانی زادن و زهدان، و زهاب به معنی تراویدن آب، در تغییر معنایی زهار از زهدان به موضع آلت تناسلی که محل دفع ادرار و منی و حیض است،مؤثر بودهاند. همچنین شاید بر اساس این اشتقاق عامیانه در بین اهل زبان که زهار مرکب است از «زه» به معنی آب و «-آر»(مخفف آور، از ستاک آوردن)، این واژه را به شرمگاه با آن کارکرد فیزیولوژیک – که شما به تفصیل از آن سخن گفتید – اطلاق کردهاند. در این مورد، شایسته است به دو نکتۀ زیر نیز توجّه شود:
۱. پیشاب به معنی ادرار و ترکیباتی چون «آب تاختن» به معنی ادرار کردن و آب به معنی منی به کار میرفته و برخی از آنها هنوز هم به کار میروند. به شاهد زیر دربارۀ ارتباط میان آب و منی و زهیدن از مولوی (دیوان شمس، ج۲، ص ۲۰۰ ) توجّه فرمایید:
قطرۀ آب منی کز حَیَوان میزهد لایقِ قربان نشد تا نشد آن گوسفند
۲. در همان جستار «بادپایان هختهزهار» چند نمونه از اشتقاقسازیهای عامیانه با
«-آر» را از قول حمزۀ اصفهانی نقل کردهام.
دربارۀ یادداشت آقای دکتر حیدری ملایری باید بگویم که در مورد ریشهشناسی زاییدن به همان صورتی که ایشان آوردهاند، ایرانشناسان توافق دارند و اشتقاق زه را نیز اینجانب در همان جستار از قول نیبرگ آوردهام، منتها نکتۀ تازۀ یادداشت ایشان دربارۀ دو ریشۀ جداگانۀ زهیدن را قابل طرح میدانم. هرچند شواهدی که ایشان برای این معنی ارائه کردهاند، کافی نیست. چنانکه ملاحظه فرمودید، بنده نیز مانند ایشان ارتباط معناییی بین زهیدن و گمیزیدن و زه و زهاب با ادرار و گمیز نیافتم. آقای حیدری ملایری در یک جا نوشتهاند:«ریشهشناسی پیشنهاد شده برای واژۀ فارسی میانۀ zahār استوار است» و در جای دیگر نوشتهاند موجود نبودن پسوند «–آر» در معنای مورد نظر، «استواری zahār را در پهلوی سست میکند.» چنانکه در همان جستار «بادپایان هختهزهار» آوردهام، زهار دست کم با سه شاهد در زبان پهلوی جای استواری دارد و شایسته نیست به سبب یافت نشدن واژۀ دیگری که در آن پسوند –آر به کار رفته باشد، این واژه را نادیده یا سست انگاریم. در بالا به پرسشی که در پایان یادداشت ایشان آمده، یعنی:« اگر زه در زهار با زاییدن پیوند داشته باشد چگونه در دوران-های گذشتهی مردسالاری این واژهی ویژهی مادینه توانسته است خود را همچون واژهی عام شرمگاه تحمیل کند؟»، پاسخ دادهام، ولی خود اذعان دارم که ممکن است پاسخ مذکور کاملاً قانعکننده نباشد.
پاینده و پیروز باشید
ارادتمند: ابوالفضل خطیبی
فروردینماه ۱۳۸۸
یادداشتِ پایانی
با این پژوهشِ جمعیِ درازدامن سرانجام به این نتیجه رسیده ایم که، “هختهزهار” را، بنا به گواهیِ بیشینهیِ کهنترین نسخهها، چنان که در ویرایشِ آقایِ خالقی آمده است، میتوان با یقین صورتِ درست و اصلیِ این ترکیب در شاهنامه شمرد و صورتهایِ دیگرِ آن در نسخه-هایِ دیگر، از جمله “اختهزهار” و “آهختههار”، را دستکاریِ نسخهنویساني دانست که همیشه واژههایِ کهن و ناآشنا را خودسرانه به واژههایِ آشنا بدل میکرده اند. اما با آن که نسخهویراییِ اساسیِ شاهنامه به دست استاد خالقی صورتِ درستِ اصلیِ این واژه را به دست داده است، باز وجودِ “اختهزهار” در برخي نسخهها بارِ معنایی (یا بیمعناییِ) خود را بر “هختهزهار” زورآور کرده و سببِ گمراهیِ پژوهندگان و ویراستارانِ شاهنامه شده است. در نتیجه، “هخته” را به معنایِ اخته گرفته اند که در اصل واژهاي ترکی ست و ربطي به “هخته” (از ستاکِ آهیختن/هیختن/هختن) ندارد. در پیِ آن “زهار” را هم به معنایِ خایه گرفته اند تا معنایِ “خایهکشیده” برایِ اسب جفت-و-جور شود و ناگزیر برایِ آن، چنان که گذشت، توجیهي هم آورده اند.
این معنای بهظاهر آشنا، اما نادرست، سبب شده است که معنایِ کهن و از یاد رفتهیِ “هخته-زهار” پژوهیده نشود. سرچشمهیِ این برداشت هم به نظر میرسد که شاهنامهیِ ویرایش مسکو و واژهنامهیِ پیوستِ آن از عبدالحسینِ نوشین باشد. نخستین نکته آن است که پژوهندگان ما میبایست به این امر توجه میکردند که اخته خود به تنهایی به معنایِ خایه-کشیده است و افزودنِ زهار بر آن، باز به معنایِ خایه، مهمل است و سزاوارِ کارِ استادي مانندِ فردوسی نیست. همچنین است در موردِ “هخته” اگر که به معنایِ اخته میبود. همچنین، کارِ پژوهشیِ جمعیِ ما، بر اساسِ روشِ حدس و ابطالگری– که کوشیدیم با شکیباییِ فراوان پیگیری کنیم– نشان میدهد که نه “هخته” به معنایِ اخته است نه زهار به معنایِ خایه. زهار در کل به معنایِ زیر-شکم یا پایینتنه است در نرینه و مادینهیِ حیوان و انسان. ترکیبِ “هختهزهار”، بنا پژوهشِ آقایِ خطیبی، بر پایهی شاهدهایِ دیگر از شاهنامه، به معنایِ “کشیدهمیان”، “باریک-میان” یا، به تعبیرِ امروزیتر، “کمر-باریک” است که در مورد اسب و شیر هردو معنادار است و کنایه از جوانی و چالاکیِ آنهاست. در نتیجه، “شیرانِ هخته-زهار” هم در متنِ شاهنامه درست و معنادار است.
با سلام خدمت آقای آشوری.میخواستم نظرتان را درباره زبان آثار آقای شاهرخ مسکوب در تالیفات و ترجمه هایشان بدانم.با سپاس.
—باید بگویم که پسندِ زبانی و سبکی من با زنده یاد مسکوب یکی نیست، اما به هر حال مسکوب یکی از نویسندگان خوش قلم و سبکدارِ ما بود.
د. آ.
سلام اقای آشوری
چند سالی هست که اینجارو می خونم و سعی میکنم تا بیاموزم…فقط خواستم خسته نباشیدی عرض کرده باشم.
با سلام خدمتِ آقایِ آشوری
چندی قبل کتابِ زبانِ بازِ جناب عالی را مطالعه نمودم.ولی چرا کتاب هایتان برخالفِ ترجمه هایتان “از شتافتن لذتی شیطانی نمی برد”؟
سوالی داشتم راجع به نقدی که از کتابِ “تجددِ بومی و بازاندیشیِ تاریخ” کرده اید.اگر بنیادِ روشنفکریِ ما ایرانیان تنها با چند سندِ کشف شده در هندوستان ارتباط دارد پس چگونه شخصِ فردوسی در شاهنامه از شکست خوردنِ “رستمِ فرخزاد” شکوه می کند و سرانجام از زمانه می نالد که چرا رسم هایِ بزرگ را از میان می برد و بجای اش تباهی می نشاند.به نظر من رستمِ شاهنامه اینبار نه در برابر سپاه عرب که در برابر انبوهی از لغاتِ عربی می ایستد و برخلافِ رستمِ فرخزاد می خواهد بر آنها پیروز شود.پس سرچشمه یِ روشنفکری ما از قدیم بوده مگر اینکه همان حس اینبار شکلِ مدرنی به خود گرفته است.خودِ نیچه در آثارش بارها از رومِ باستان ستایش می کند و مسیحیت را علتِ نابودیِ شکوه و عظمتِ آن می داند.پس باید نیچه هم به نوعی گرفتار همین دیدگاه نسبت به گذشته باشد؟
روسیه- مسکو- آقای کدیور و دیگر روشنفکران ایران آنچنان هوشیار نیستند و ریشه ای کار نمی کنند و اگر مراقب نباشند و موسوی کنار برود ایران برای سالها خواهد مرد – جلسه بسیار مهم ومحرمانه محسنی اژه ای با روسها در مسکو
و پیامی که روسها به خامنه ای دادند هر طور شده باید به احمدی نژاد کمک کنی و طرف احمد نژاد باشی -حتا با ناله و تهدید و هر روشی که می دانی جواب می دهد-
ما (روسها)از احمدی نژاد حمایت می کنیم- شما هم جناب خامنه ای از ایشان حمایت کن(و گرنه اسرار خامنه ای را فاش می کنند)
ایران به دوره محمند علی شاه برگشت- و مستعمره غیر مستقیم روسیه گردیده است که از استعمار مستقیم بسیار خطر ناک تر است
———————————————————————
صحت و سلامت مدرک دکترای کردان(وزیر کشور بسیجی آقای محمود سبورجیان) مانند صحت و سلامت انتخابات(وزیر کشور محصولی ) است
روسها کاملا در وزارت اطلاعات و سپاه و بیت رهبری و حوزه علمیه نفوذ کرده اند و ایران در دست و بازیچه مطلوب آنها شده و آیا به این راحتی ول می کنند
چرا از نقش روسیه این روز ها و در گذشته چیزی نمی نویسید
اینکه رهبر اینقدر به انگلیس و آمریکا و اروپا گیر می دهد و دشمن دشمن می کند آیا این حرف روسها نیست که تو دهن رهبر و احمدی نژاد می گذارنددشمن واقعی مردم ایران غرب است یا روسیه؟روسها با کره شمالی چه کردند و غرب و آمریکا با کره جنوبی؟
روسها همیشه تاریخ دشمن ایران بودند و چشم طمع به آب و خاک ما
و امروز محمدعلی شاه را در خامنه ای و احمدی نژاد (سبورجیان-پاکستانی الاصل)می بینند)-روسها بی رحم ترین حکومت دنیا را دارند و می خواهند از طریق کشورهایی مانند ایران که هم پول نفت دارد و هم فکر (بدون اینکه خودشان هزینه کنند)غرب را از پا در بیاورند(روسها به ایران احمدی نژادی احتیاج دارند و به ایرانی ها منت هم می گذارند)-چرا ایرانی ها نمی فهمند و بزرگان ایران نمی بیند-آقای کدیور –و دیگر روشنفکران هم اصل را ول کردند دنبال فرع اند
میر حسین موسوی به حمایت ویژه نیاز دارد
سلام
امیدوارم حسابی روبراه باشید.
روزای سختی رو پشت ِ سر می ذاریم،
امیدوارم قدرت در من تغییری ایجاد نکنه.
خیلی دوستون دارم، هفته ی پیش چهارشنبه، کنار میدون ولی عصر، بین ِ جمعیت، آقای بابک احمدی رو دیدیم، یاد ِ شما افتادم، که سهم ِ بزرگی در رشد ِ من داشتید. جاتون خیلی خالیه.
به امید ِ روزی که یه آدم درست حسابی (حداقل یه کوچولو حسابی) بالا بشینه، و شما هم به ایران بیاید تا از نزدیک ببینیمتون.
حسابی مراقب ِ خودتون باشید.
سلام جناب اقاي اشوري عزيز. امروز وبلاگتان را پيدا کردم و بايد بگويم چه سعادت بزرگي براي کسي مثل من که ميتوانم ازين پس جدا از کتابها رابطه اي هر چند يک طرفه اما لذت بخش با شما داشته باشم.
کشور ما در وضعيت باز هم در وضعيت بدي گرفتار است. ديکتاتور زمانه اينبار دست به قتل و کشت و کشتار مي زند و کشته شدگان را مجرم خطاب ميکند. ما هم دلمان به مردمي که در خيابان مي بينيم و روشن فکران اين کشور مانند شما خوش است(فکر نمي کنم ناسيوناليست باشم و انرا نمي پسندم اما شايد محيط انقدر در من اثر مي گذارد که ناخواسته حرفهايم مانند ناسيوناليست ها جلوه ميکند). اميدوارم بي ادبي مرا ببخشيد اما براي دل گرم کردم ما هم که شده راهي جلوي پاي ما بگذاريد. از ديدن جوانهايي که جلوي چشممان مي ميرند ديگر خسته شده ايم.
شايد از نظر شما زياد جالب نيايد اما من (به عنوان يک مارکسيست 22 ساله بي سواد) به حرف لنين “بدون يک تئوري انقلابي جنبش انقلابي غير ممکن است” اعتقاد دارم و اعتقاد دارم کار روشنفکران جامعه است تا اين تئوري را به جامعه خود تزريق کنند.
استاد عزیز
میهن مان ایران دراین روزهای سخت نیازمند واکنش روشنفکران است.
سلام استاد آشوری
بنده مجموعه ای را تحت عنوان “فیلسوفی نابهنگام” در مورد زندگی و آثار نیچه برای اولین بار در ایران بصورت رایانه ای در یک لوح فشرده با هزینه ی شخصی در شمارگان اندک تدارک دیده ام،با اجازه ی شمااز برخی مقالات و نوشته هایتان هم در این مجموعه استفاده کرده ام،درست تر آن بود که قبل از انجام این کار از شما اجازه می گرفتم اما متاسفانه نتوانستم و اهمال کردم،حال سخن شما شرط است هر اشارتی از جنابعالی مصادف است با طاعت بی چون و چرا از ما.
—دوست ارجمند، هر کس میتواند از کارهای منتشر شده، به شرطِ ذکر مأخذ ، نقل قول کند. امیدوار ام کار شما هم به دستام برسد و بشنوم.
کامروا باشید
د. آ.
استاد، درود بر شما.
پس از انتخابات رياست جمهوري ايران، جنبش خياباني مردم ايران در اعتراض به تقلب آشكار انتخاباتي و سركوب آن توسط حكومت، مهمترين خبر رسانه هاي جهان شد و واكنشهاي مختلفي را از سوي دولتها، سازمانها و نيز شخصيتهاي سرشناس جهان به دنبال داشت. خوشحال مي شوم اگر تحليل و نظرتان را درباره ي اين رويدادها در سايتتان بنويسيد.
با سپاس.
— دوست گرامی، مقالهای از من در بارهی رویدادهای اخیر در سایتِ “روزنامهنگارانِ ایرانی” و “سیبستان” منتشر شده است.
د. آ.
جناب آشوری سلام
من از شیفتگان منش و نثر زیباتان هستم. اما آیا گمان نمی کنید در این شرایط دشوار به جای پژوهش در باب موهای زاید بدن، می باید نیم نگاهی هم به قلبی که در خیابان های تهران با گلوله سوراخ می شد ، بیندازید؟؟
—دوست ارجمند، هر کاری جای خود را دارد و هر کسی “خویشکاری” خود را. آن سلسله مقالهها ، به گفتهی شما در باب “موهای زائد بدن” (!) معنایی بسیار بیش از اینها دارد و در واقع تمرین و تجربهای ست در بارهی شیوهی مدرنِ اندیشه و نقدگری علمی و معنای روشمندی علمی. و بهویژه امیدوار ام برای شما جوانها از این نظر آموزنده باشد. و اما در بارهی نظر من در مورد رویدادهای اخیر نگاه کنید به سایتِ “روزنامهنگاران ایرانی” و “سیبستان”.
د. آ.
با عرض سلام واحترام
من دارم رو شخصینم کار میکنم که شخصیت غنی پیدا کنم به خاطر همین کتابهای در حوزهای مختلف علوم انسانی(ادبیات/عرفان/فلسفه/سیاست/ هنر/جامعه شناسی/روان شناسی/و دوستانی در همین حوزه ها یافته ام خواهشمندم مرا همچون فرزند خود راهنمای بفرمایید.
سپاسگزارتون.
صدرا
—کامروایی شما را در راهی که برای غنی کردن معنوی خود در پیش گرفته اید، آرزو میکنم.
اما، دوست من، چه گونه میشود کسی را ندیده و نشناخته و از راه دور در این کار دشوار یاری کرد؟ باری، مهم ارادهی رهروی و پایداری در آن است: اگر استواری و اراده در کار باشد، “خود راه بگویدت که چون باید رفت.”!
د. آ.
سلام
از شما پیش خانم کدیور تعریف کردم که شما نظرات وبلاگتان را با حوصله جواب میدهید.(در مورد من اینطور بوده)
آقای آشوری کتاب ما و مدرنیت را پیدا کردم بالاخره، چون هرجا میرفتم میگفت تمام کردیم.
سر قبر جلال رفتم و مدام تصویر شما، ملکی، فردید و شریعتی جلوی چشمانم بود. چه دورانی بوده 1320 تا 32… عشق و حال به خدا!
به قول استادی نسل بعد از کودتا نسل سوخته بودند ولی نسل بعد از انقلاب و جنگ نسل جزقاله اند.
الانم که دارند به این سوختگی آتش میزنند.
خیلی مشتاق کتابهای شما در زمینه فرهنگ و تاریخ و سیاست هستم استد.
موفق باشید!!!
—زنده باشید. مایهی شادمانی ست برای من که کوششهای فرهنگی و ادبیام در میانِ نسلهای جوانِ وطنام دوستاران و خواستارانی دارد. اما برای روشنتر کردن تاریخهای مربوط به زندگانی من و کسانی که از نسلهای پیشتر با آنها در ارتباط بوده ام ، در ذهن شما، بگویم که سالهای 1320 تا 32 سالهای کودکی من و آغاز ورود به نوجوانی بود. من از آل احمد کم-و-بیش یک نسل و از ملکی دو نسل جوانتر بودم. اما با آنها ارتباط نزدیک داشتم. شریعتی هم پنج سال از من بزرگتر بود.
د. آ.
استادِ گرامی،
از ته دل آرزومندم که به زودی جایگاهی “پاک” برای بازگشت شما به ایران پیدا شود. امروز حقّ مسلّم و قطعی شماست که والی ادب و فرهنگ کشورمان باشید. و حقّ فرزندان ایران است که دانشوری شایسته و معتمد چون شما هدایتگر راه شان باشد. بدانید که وجود ارزشمندتان را قدر می دانیم.
زنده و پرامید باشید.
—سپاسگزار ام. برای من بسیار مایهی امید و دلگرمی ست که از شما فرزندان معنویام چنین پیامهایی در یافت میکنم.
د. آ.
با عرض سلام خدمت جناب آشوری.نمیدانم در این شرایط پرسشم چقدر بهنگام است اما میپرسم:قریب به 8 سال پیش کتابی به نام “افسانه اسطوره”به قلم جناب نجف دریابندری به چاپ رسید.استدلال نویسنده محترم کتاب این بود که اساسا میت همان افسانه است و چیزی به نام اسطوره نداریم و در واقع تحریفی از همان افسانه است که از حدودا دهه سی شمسی وارد گفتمان فارسی معاصر شده.قویترین استدلالشان هم این بود که در شعر کهن فارسی جز در بیتی از خاقانی کلمه اسطوره به کار نرفته.در حالیکه به نظر من کلمه اسطوره به لحاظ زیبایی شناختی کلمه ای نیست که به مذاق کهن سرایان فارسی زبان خوش بیاید و ضمنا آقای دریابندری علاقه ای را که به شعر کهن دارند به نثر کهن ندارند و ریشه اسطوره را بالطبع در نثر کهن پی نگرفته اند.و دیگر اینکه آیا جواز ورود کلمه ای جدید به زبان فارسی ثبت آن کلمه به طور پیشینی در شعر کهن فارسیست؟مایلم نظر شما را بدانم.با سپاس.
— آقای صراف، من هم با نظر آقای دریابندری در مورد یکی بودن افسانه و سطوره هیچ سر سازگاری ندارم. درست است که اسطوره و افسانه از نظر حوزهی معنایی در برخی بافتارهای متنها با هم ارتباط دارند، اما کارکرد روانشناختی، اجتماعی و ،بالاتر از همه، هستیشناختی اسطوره هرگز در افسانه نیست. برای نمونهای بسیار اندیشهبرانگیز و دلانگیز از کارکرد فرهنگی و روانی اسطوره در تاریخ و فرهنگ ما سفارش میکنم به کتاب “عرفان و رندی در شعر حافظ” به قلم من نگاه کنید.
د. آ.
آقای آشوری عزیز مقاله تان درباره ی اوضاع کنونی ایران را با ولع خواندم!
منتظر مقاله ی تان درباره ی انقلاب اسلامی و اثراتش بر جهان می مانم.
سپاس
بهزاد
سلام استاد گرامی
دانشجوی فلسفه دانشگاه تهرانم، سوالی بی ربط با شاهنامه !
بنده کاملا نسبی گرا هستم و از این نسبی گرایی اذیت دارم میکشم. سوالم از شما استاد گرامی اینکه معیار صدق شما چیه؟ اصلا دلیلی بر اثبات جهان خارج دارین؟ لطفا سریع جواب دهید شاید راهی برای رهایی باشه برام.
خیلی دوس دارم بدونم که خود شما با این سوالها چیکار میکنین. منی که معیار صدق رو نمیدونم حتی نمیدونم که اصل امتناع تناقض درسته یا نه چه میتونم در این عالم بکنم؟
با آرزوی توفیق
با سلام خدمت یکی از ژرف اندیش ترین روشنفکران ایرانی، استاد بزرگوارم آقای آشوری
بنده تقریبا تمام مجلدات تالیف و ترجمه شده توسط حضرت عالی را مطالعه کرده و بسیار بهره برده ام. برای شخص من هم اندیشیدن درباره مدرنیت و موانع ما در دستیابی به مدرنیت همواره دغدغه ای خطیر بوده است. در تمامی آثار حضرتعالی به شکلی، از موانع روانی-فرهنگی و به ویژه مانع زبانی در دستیابی به مدرنیت یاد شده است. اما آنچه که من بدان معتقدم و آن را اولی تر می دانم، «ساخت اندیشه اسطوره ای در ایران» می باشد. نمی دانم که آیا استاد گرانقدر با آثار کاسیرر آشنا هستند یا صرفا با میرچا الیاده(به سبب یاد کردن از وی در فصل اسطوره آفرینش در کتاب عرفان و رندی در شعر حافظ» ) و دیگر اسطوره پژوهان دمخورترند. به هر صورت فکر می کنم کتاب های فلسفه صورت های سمبلیک و اسطوره دولت می تواند به فهم ما از ساخت اندیشه اسطوره ای در ایران کمک فراوانی بکند.
نگاه به گفتمان روشنفکری امروزین، با نیم نگاهی به زمینه تاریخی روشنفکری در ایران، نشان می دهد که در آستانه شیوه جدیدی از اندیشیدن در میان روشنفکران ایرانی قرار گرفته ایم. روشنفکریِ بسیاری از روشنفکرانِ دوران سیادت و سلطنت پهلوی دوم را می توان تا حد زیادی با صفت «روشنفکری جهان سومی» شناخت. داستان طولانی و البته نه چندان پر مایة «هویت خویش» و «بازگشت به خویشتن» را می توان با نگاهی به زمینه روانی آن، جدال و ستیزه ای در برابر «غرب» فاتح و رهایی از وضعیت «حقارت بار» خود دانست. در نتیجة درماندگی و احساس حقارت «روشنفکران اصالت خواه»، زمینه ظهور «اصالت و هویت» به مثابه محور مرکزی گفتمان روشنفکری را فراهم آورد.
در همین شکل خاص روشنفکران نیز ساخت اندیشه اسطوره ای مشهود است. به نظر می رسد آنچه جامعه روشنفکری بدان مبتلاست، «رهیافت اسطوره ای به شناخت» است که در آن، سوژه مستقل شکل نگرفته و سوژه در واقعیت قبیله، نژاد و قوم مستحیل است. به نظر من شکل نگرفتن سوژه مستقل در ایران(آنچنان که با روشنگری در اروپا کمابیش شکل گرفت و البته ریشه های آن به سده ها پیشتر نیز می رسید)راه را بر درک و دریافت تئوریک از مدرنیت مسدود کرده و حتی عدم توسعه زبانی نیز خود معلول ساخت اندیشه است و نه علت عدم نیل ما به مدرنیت
می خواهم نظر استاد گرانقدر را در رابطه با آنچه بنده«مانع ساخت اندیشه در دستیابی به مدرنیت» می دانم، بدانم.
پیشاپیش سپاسگزار وجود نازنین استاد خویش هستم
با سلام
آقای آشوری میخواستم ببینم چرا شما دو کتاب “انسانی بیش از حد انسانی” و “اراده معطوف به قدرت” رو ترجمه نمیکنید؟
این دو کتاب جز با ارزشترین آثار نیچه هستند که متاسفانه جای یک ترجمه خوب از این آثار در قفسه های کتاب فروشی های ما واقعا خالیست.
بدرود.
—-لابد فرصت نبوده است، آقای امین. من هرگز به گردن نگرفته ام که مترجم کل آثار نیچه به فارسی باشم. کارهای دیگری هم دارم،، چنان که میبینید.
این را هم بگویم که رونویسیهای فجیع و دل بر هم زنی به نام “ترجمه” از روی ترجمههای خود-ام از “چنین گفت زرتشت” و “فراسوی نیک و بد” دیده ام که به دست ناشری حقهباز منتشر میشود. این همه وقاحت و شارلاتانیسم بیسوادانه سخت برایام اسباب دلزدگی و تهوع بوده است. دلام به حال خریدارانی میسوزد که این بنجلها را به جای اصل به ایشان قالب میکنند و به چاپ هشتم و نهم هم میرسانند! این هم حاصل سالها زحمت و کار که دستمایهی “نان در آوردنِ” کلاهبرداران میشود!
د. آ.
سلام دوباره
دقیقا برای همین امر بود که گفتم
بار اول که به سراغ آثار نیچه رفتم ترجمه انصاری از چنین گفت زرتشت بود.
با خود عهد کردم که قید خواندن آثار نیچه را یزنم
با خواندن 2 ترجمه شما بود که توانستم (به زعم خود) اندیشه های نیچه را درک کنم.
اگر درخواست مرا میبینید هم بخاطر وجود کسانی است که در وادی بی صاحاب فرهنگ!! این مملکت فقط به فکر نفع خود هستند و نه از دانش و نه از فرهنگ بویی نبرده اند. متاسفانه!
با درود بر استاد آشوری
مطلب چندی پیشتان در پاسخ به نقد کتاب زبان باز را خواندم و از استدلالتان لذت بردم چون کتاب شما نظریه بسیار نو و عالمانه ای را ارائه می کند . کتاب زبان باز را استاد مان در دانشگاه (کارشناسی ارشد مترجمی زبان انگلیسی)به عنوان یکی از کتب اصلی درسمان معرفی کرده بود به همراه دیگر کتابتان تعریف ها و مفهوم فرهنگ . نظرتان در مورد ضعف زبان فارسی در معادل سازی ترم های فنی بدلیل اینکه آن پیشینه مدرنیت را نداشته ایم بسیار قابل تامل و جالب است . اگر ما آن روندی را که دنیای غرب در علوم و فنون مختلف طی کرده اند و جزئی از فرهنگ شان شده طی کرده بودیم حال مشکلی در معادل یابی و یا واژه سازی نداشتیم .
بادرودبه استاد گرامي آقاي آشوري. بنده به تازه گي سلسله گفتارهاي شمادرباره ي (هخته زهار)راخواندم.اميدوارم همچنان دوستداران دانش و فرهنگ از موشكافي هاي شماودوستانتان بهره مندگردند.ازآنجايي كه شما چند بار در نوشتار خود يادآورشديد به اهميت جشتجوي معني واژه هادر زبان ها وگويشهاي محلي بنده نكته اي را ياد آور ميشوم شايد در جايي به كار آيد.(البته گفتم ياد آور ميشوم چرا كه واژه هايي كه ميخواهم از آنان بگويم واژه هاي گمنامي نيستند).آقاي حيدري ملايري در نوشتار ششم(زاكZak )را از قول فره وشي -فرزند توالد توليد-معني نموده اند,-زاك- هم اكنون در گيلان درمعني -پسر-وجمع آن-زاكان-در معني-فرزندان(پسرودختر)-به فراواني به كار ميرود.در مازندران درشهر آمل نيز اين واژه به گونه ي -سك sek-درمعني -پسرنوجوان وپسرنابالغ(عقلي وجسمي)-به فراواني به كارمي رود.دربابل نيز به گونه ي -سكون,سيكون-(جمع سك)درمعني كودكان وبچه ها(دختر وپسر)كاربرد دارد.با سپاس فراوان.اميدوارم چند جمله ي اين بنده ي كوچك به كار آن بزرگواران آيد.
دارند دماوند را سر می برند
دارند بلایی دیگر بر سر زمین نازل می کنند
دارند سینه ی دماوند را می شکافند
دارند با دماوند از در جنگ بر می خیزند
دارند دماوند را …
مرگ دماوند یعنی مرگ تمدنی که انگار قرار است نادیده گرفته شود
مرگ دماوند مرگ ایران است
مرگ بزرگترین نماد ایران
مرگ زیباترین نماد ایران
مرگ زلال ترین نماد ایران
مرگ …
برای جلوگیری از جاده کشی و نابودی دماوند و برای نجات هویت ملی، انقلاب وبلاگی راه بیندازیم باشد که به یاری پروردگار طبیعت مانعش باشیم.
با درود به استاد گرامي .بنده با الهام از نوشته هاي شما در حال انتشار وبلاگي هستم كه نخستين نوشته هايش با نام شاهنامه خواني در باره ي آرا باورهاو پرسش هايم در مورد شاهنامه تصحيح دكتر جويني ميباشد خواهش مي كنم اگر روا دانستيد مطالعه و راهنمايي بفرماييد.با سپاس فراوان. نشاني وبلاگ من:http://majidp.blogfa.com/
آقای پوراسماعیل گرامی
برای من مایهی خرسندی ست که بحثی که در وبلاگ جستار پیرامون چند بیت از شاهنامه گشوده شد، ذهن جویندهی جوانی را به پویش علمی برانگیخته است. من البته شاهنامهشناس نیستم و آن بحث را برای نشان دادن اهمیتِ روشِ “حدس و ابطالگری” در پژوهش و پرهیز از نتیجهگیریهای خام و شتابزده، و نیز تکیه بر نظرخواهی و باریکاندیشیِ جمعی، دنبال کردم. جای خشنودی ست که این پیجویی ناکام نماند و با مشارکتِ دانشورِ جست-و-جوگری به نتیجه رسید. هرگاه بخش تازهای بر این کاوشها افزودید مرا خبر کنید. نکتهای که در بخش دوم در بارهی “درفش بنفش” طرح کرده اید، به نظر من سنجیده و درست میآید. باید دید که اهل نظر آن را چهگونه مییابند.
از کمبودِ امکانات و دشواریها هم نهراسید و با پای همت راه را دنبال کنید.
داریوش آشوری
پینوشت: این یادداشت را خواستم روی وبلاگ شما بگذارم ولی دوبار گفت که کُد را درست وارد نکرده ام، در حالی که درست بود.
دوستان سبز، داستان اعتراف گیری چیز تازه ای نیست و به همان اندازه هم بی اعتبار.
طبق ابتدایی ترین قوانین، سخنان در زیر فشار هیچ اعتباری ندارند. وقتی برای هیچ دادگاهی در جهان چنین سخنانی معتبر نیست، چرا باید برای ما معتبر باشد؟
آیا همین اعتبار کذایی اش در نزد ما نیست که جلادان را به تاثیر “اعترافات” معتقد می سازد و برمی انگیزدشان که به شکنجه و اعتراف گیری بپردازند؟
فقط تصور کنید که اگر این اعترافات!!! را به پشیزی نگیرید، چه تیرهایی از رژیم به سنگ خورده است. تمام بافته هایش تافته خواهد شد.
به ریشخند گرفتن اعترافات و بیگناه دانستن “معترفین” تنها واکنش انسانی و درست ماست.
گناهکار، آن شکنجه گری ست که انسانی را وادار به سخنانی کرده که باید با هزار شرم و درد بر زبان بیاورد و ازین شرم نتواند در چشم مردم نگاه کند.
اما این اعترافات برای ما پشیزی ارزش ندارد.
نابود باد این سیستم اعتراف گیری و تواب سازی.
مرگ بر شلاق.
استاد آشوری سلام
با سپاس بی کران از تمام نوشته های روشنگرتان به ویژه” زبان باز”
سئوالی در مورد پیشوند “ترا”داشتم که تا کنون نتوانسته ام جوابش را بیابم اینکه این پیشوند چه معنایی دارد و دیگر اینکه از چه منبعی گرفته شده؟
با سپاس و آرزوی سلامتی برای شما
آقای پژمان
پیشوندِ “ترا-” از راه فرهنگستانِ دوم (دورانِ محمد رضا شاه) در ترکیبِ “ترابری”، به جای حمل-و-نقل، در نامِ وزارتِ ترابری، در فارسی رواج یافت، برابر با “ترنسپورتیشن” در انگلیسی. “ترا-“، که از فارسیِ میانه گرفته شده است، برابر است با پیشوندِ “ترانس-” در زبانهای اروپایی، به معنایِ آنسو. از نظر معنایی با “فرا-” در فارسی هممعنا ست. پیش از آن هم در دایرةالمعارف فارسی” غلامحسین مصاحب در ترکیبّ “ترااُردُنی” به کار رفته بود. نویسندگان و مترجمان دیگر هم از آن پس آن را در ترجمهی “ترانس-” به کار برده اند.
د. آ.
سلام آقای آشوری
میخواستمدربارهی ترجمهی کتاب چیزی بگم!
راستش من با شما از طریق ترجمهی چهارکتاب از نیچه آشنا شدم و لازم دونستم ازتون تشکر کنم.باید خیلی تشکر کرد،نمیدونم چقدر.ترجمهی شما از زرتشت و تبارشناسی اخلاق،بینقص،موشکافانه و استادنه است.اصلا دلیل افسوس من هم از همین بابت است که شما چطور شد که از ترجمهی باقی کتب نیچه منصرف شدید؟شاید اصلا از ابتدا قصد نداشتید همهي آثار او را ترجمه کنید.
به هر حال کتابهایی را که دوست داشتم فقط با ترجمهی شما بخوانم(با حفظ احترام و تشکر از مترجمان دیگر) در پایین لیست میکنم.این کتابهای شما را صدا میزنند،باور کنید.
جهان همچون اراده و تصور
خواست قدرت
انسانی،بسیار انسانی
سه نقد کانت
هستی و زمان هایدگر
و خیلی کتابهای دیگر که حالا خاطرم نیست.
بازهم برای چهار کتابی که با ترجمهی شما خواندهام از شما ممنونم.
آقای آشوری بسیار عزیز؛_
اولاً، بر خودم لازم می دانم که به دلیل زحمات همیشگی تان به فرهنگِ فارسی زبان از شما تشکر کنم.
دوماً؛ از شما دو سوال دارم( با عرض پوزش از بی ربطی احتمالی شان با مطالب این صفحه__ که البته، طبعاً اگر نخواستید، پاسخی هم نخواهید داد._ )و آن درباره ی یکی از، به نظر من، ترجمه های بی نظیرتان است:”غروب بت ها”ی نیچه؛
__نیچه در این کتاب، صفحه ی چهل و هشتِ جاپِ چهار، می گوید:«زبان در روزگاری پدید می آید که روان در خام ترین صورتِ [پیدایشِ] خویش است. هنگامی که پیش انگاره های بنیادی متافیزیکی زبان (یا ساده تر: عقل) را به آگاهی در می آوریم، با یک چیز جادوئی زمخت رو-به-رو می شویم.» و الی آخر… ؛
دو سوال من از شما اینهاست که 1- در باره ی گزاره ی ابتدایی این تکه، و ادعای نهفته در آن [«زبان در روزگاری …»] برای شما هم _به عنوان یک، لا اقل، زبان پژوه_ گزاره ای اثبات شده ست؟ اگر بله؛ آیا منابع بیشتری در این مورد سراغ دارید که به من معرفی کنید؟
و 2- جمله های پس از این سطر، و تا به آخر این گزین گویه، و خصوصاً، به نظرم کلید درکشان [یعنی عبارتِ «پیش انگاره های بنیادی متافیزیکی زبان (یا ساده تر: عقل)…»] برایم نامفهوم اند __آیا در این باره می توانید مرا راهنمایی کنید؟
با تشکر مضاعف…
— به نظر من حرف نیچه در بارهی ارتباط صورت ابتدایی زبان و صورتِ ابتدایی ذهن درست است . متافیزیک هم در اساس یک بدفهمیِ زبانی ست. اما این داستان درازی ست که این جا نمیتوان بهتفصیل به آن پرداخت..
د. آ.
با عرض سلام خدمت استاد
کتابی در نقد وبررسی اندیشه های نیچه از اقای حامد فولادوند خواندم
ایشان در این کتاب مدعی شده اند که نیچه خودش را خویشاوند حضرت محمد می داند
می خواستم بدانم این حرف چقدر صحیح می باشد چون نیچه که من می شناسم با این نیچه ایشان متفاوت می باشد
لطفا در این باره کمی توضیح دهید
با سپاس
— این حرفی ست که برای من هم شگفتانگیز است.. کتابی که اشاره کرده اید هیچ ارزشی از نظر نیچهشناسی ندارد. اما برای شناخت نویسندهی آن میتواند سودمند باشد.
د. آ.
با عرض سلام خدمت استاد اشوری چندی پیش کتابی از اقای حامد فولادوند در مورد نیچه به دستم رسید ایشان در این کتاب مدعی شده اند که نیچه حضرت محمد را خویشاوند خویش می داند می خواستم در این مورد کمی توضیح بدهید
بعلاوه می خواستم اجازه بگیرم تا شما رو لینک کنم در وبلاگم
با تشکر از شما
—بفرمایید لینک بدهید.
د. آ.
آقای آشوری گرامی،
پس از خواندن پاسخ شما به زانیار یک بار دیگر افسوس خوردم . شما با دستی پر از اندیشه های راست و نجیب در برابر این طوفان جهل و تاریکی ایستاده اید و رجاله ها در کار ویران کردن هر آنچه راست و نجیب است. تفکر شما برای بسیاری از ما جهت یاب مسیر درستی و شرافت است. ایمان شما به روش علمی و سخت کوشی و جدیت شما در یافتن پاسخ ها، اثری ماندگار بر تاریخ روشن فکری ما و فرهنگ ما گذاشته است. “دلزده” و نا امید نباشید. روزی نه چندان دور کودکان ما سپاس گذار و شاد خواهند زیست چرا که این سرزمین زادگاه بزرگانی چون شما ست و دستگاه جهل با آن یال و کوپال اش توان کشتن چراغی را ندارد که شما آن را با خون دل زنده نگاه داشته اید . خسته نباشید
—سبز بمانید دوست ارجمند. امیدوار ام سزاوارِ اینهمه لطف شما جوانان باشم.
د. آ.
استاد عزیز سلام:
برای شروع حرفه ای مطالعات زبانشناختی چه توصیه ای دارید؟ پیشاپیش از راهنمایی تان تشکر می کنم.
—خانم صابر، این پرسش را از استادان زبانشناسی بکنید که در راهنمایی دانشجویان تجربه دارند. من یک دانشجوی خودآموختهی زیانشناسی ام.
د. آ.
درود!
مطلب شما را درباره ی هخته زهار خواندم
هخته(اخته) در گویش پارسی به معنای عقیم و نازا است و زهار همان زهدان
اخته کردن همان عقیم کردن است که اگر به کتب تاریخی به زبان پهلوی مراجعه فرمائید داستان آقا محمد خان قاجار که اخته شده بود نمونه ی خوبی است
از ترجمه ها و مطالب فخیم و با ارزش شما استفاده برده ام و می برم
و از دیدن این بلاگ شادم
—- به گمانام شما آن سلسله مقاله را باید چند بار بخوانید تا بدانید که هختهی فارسی ربطی به اختهی ترکی ندارد و زهار هم زهدان نیست. زهدان اندامِ جانور مادینه است. جانور نرینه را با کشیدن بیضههایاش اخته میکنند. در آن سلسله مقاله هم میتوانید ببینید که آقای دکتر خطیبی منابغ پهلوی را هم بررسی کرده اند.
د. آ.
سلام،
جناب آشوری چندی پیش مقاله ی شما در مورد مرحوم خلیل ملکی را مطالعه کردم آنجا وعده داده بودید تا در آینده از ایشان بیشتر بگویید می خواهم به این وعده عمل کنید. افزون بر این از شما یک پرسش درباره ی روشن فکری دینی داشتم،با توجه به مفهوم روشن فکری این مورد در چه جایگاهی قرار دارد؟ اگر مقدور است در این مورد که در محافل فکری کشور باب شده روشنگری کنید.
— دوست ارجمند، من به یاد نمیآورم که در مقالهای که در بارهی مرحوم ملکی نوشته ام وعده داده باشم که باز هم در بارهی او بنویسم. با این همه اگر فرصتی پیش آید خواهم نوشت. در مورد روشنفکری دینی هم من چند جا، از جمله در مصاحبهای در بیبیسی نظر خود را گفته ام.
د. آ.
درود!
در حقیقت اطلاعات محدودام از زبان موجب اکتفا به شنیده هایم شد
از بی دقتی پوزش
استفاده بردم
سلام آقای آشوری
درباره روشی انتقادی در نگاه به معماری سنتی تحقیق می کنم اینکه آيا اساساً سنت و معماری سنتی قابل نقد کردن با ابزار نقد امروز مي باشد ؟و..
نوشته های شما در نگاه ژرف تر من به مساله بسیار اثر گذار بود.به ویژه گفتارهای شما در کتاب ما و مدرنیت . لذتی که از خواندن این کتاب بردم را هرگز فراموش نخواهم کرد.
اگر در زمینه معماری و مدرنیته مقالاتی دارید لطفا راهنمایی بفرمایید
— دوست ارجمند
من از معماری چیزی نمیدانم و چیزی هم در بارهی آن ننوشته ام. ولی در بارهی مدرنیته، گذشته از آن کتاب، در جاهای دیگر، از جمله در مصاحبهها حرفهایی زده ام که از جمله در وبلاگ من میتوانید ببینید.
شادکام باشید
د. آ.
با تقدیم سلام و احترام!
من یکی از علاقمندان بحث در شاهنامه هستم. امابه انترنت به صورت متداوم دسترسی ندارم. شاید به همین خاطر بسیار ناوقت وارد بحث “بادپایان هخته زهار” می شوم. آنهم یکی از دوستانم آدرس جناب شمارا داد. و از این بحث مرا آگاه ساخت.
آخرین نوشته ها را از دانشمندان گرامی آقایان خطیبی و ملایری خواندم و نتیجه ای که از آن فراهم آمده بود. برایم بسیار جالب بود.
اما من به یک نتیجه دیگر از ترکیب هخته زهار رسیده ام که حضور تان تقدیم می کنم:
1- زهار (زه+آر) جایی که از آنجا زه (آب) می تراود به گمان من هم که درست است. چون غیر از تحقیقات دانشمندان عزیز، در زبان امروز هم وجود دارد. زه ، زهدان، زهبر و زهدار. زهدان جایی که در آن زه جمع می شود. و زهار جایی که زه از آن جا منشا می گیرد. زهار مادینه ها در داخل وجود شان در جوار زهدان وجود خواهد داشت. و زهار نرینه ها در خارج وجود شان که همان خایه است.زه (آب) از زهار مادینه و نرینه در زهدان جمع شده و سبب تولید مثل می شود.
2- و “هخته” در این ترکیب به معنی آویخته ست.
هخته زهار= آویخته زهار= نر. آنکه زهارش در بیرون وجودش آویخته است. و در ترکیب های “بادپایان هخته زهار” و “شیران هخته زهار” در شاهنامه مراد از اسبان نر و شیران نر است.