مجلسِ «نقدِ» کتابِ زبانِ باز، نوشتهی من (نشرِ مرکز)، در سیزدهِ شهریور ماهِ امسال (۱۳٨٧) در دستگاه «شهرِ کتاب» در تهران بر پا شد. در این مجلس سه تن، آقایان، علیمحمد حقشناس، زبانشناس و استاد دانشگاه، کامرانِ فانی، کتابشناس و مترجم، و علی صلحجو، مترجم، شرکت داشتند.
فایلِ صوتی این نشست، به همتِ دوستِ نادیدهای، از تهران رسید و شنیدم.
و امّا، اگرچه برگزاری چنین مجلسهایی برای بحثهای علمی به خودی خود سودمند است، زیرا بحث برانگیز است. امّا با پیگیری این مجلس و بسیاری مجلسهای دیگر از این دست، به نظر-ام میرسد که ما، همچنان که در اندیشهورزی و نویسندگی هنوز چندان توانمند نیستیم و در روشِ نقد و بررسی نیز، ناگزیر، به توانایی لازم نرسیدهایم.
یکی از ضعفهای عمدهی «نقد»های ما این است که چهبسا به جای پرداختن به اصلِ مطلب و جانِ کلامِ یک اثر، به حاشیههای آن میپردازد یا به یکیـدو یا چند جمله از آن که خوش میداریم یا نمیداریم.
از جمله پرداختن به شخصیتِ نویسنده و چندـوـچونِ زندگی و رفتارِ او، به جای آن که بهدقّت ببینیم که چه میخواسته است بگوید. و اگر کتابی در یک زمینهی علمی باشد، آیا از پسِ شرحِ و اثباتِ جُستارِ خود برآمده است یا نه.
با شنیدنِ سخنانِ سخنرانانِ این مجلس، آنچه بارِ دیگر مایهی شگفتی من شد این بود که چهگونه حرفِ اصلی این کتاب ناگفته و طرح ناشده ماند و گویندگان، کمابیش به مسائلِ حاشیهای پرداختند. یا آن «حرفِ اصلی» را چنان ساده و بدیهی انگاشتند که نادیده گرفتند.
حال آن که، تمامِ کوششِ من برای رساندنِ آن «حرفِ اصلی» بوده است که، دستِ کم در ایران، بههیچوجه ساده و بدیهی نیست و هرگز گمان نمیکنم که در کتابِ دیگری به این صورت طرح شده باشد.
نکتهی اصلی کتاب – که در چهل و پنج صفحهی میانی آن آمده و پرورانده شده – این است که تمدنِ مدرن نسبت به زبانِ خود نگرهای و رفتاری دیگر، جز نگره و رفتارِ «ما»، دارد.
زیرا که برای کاربردِ ابزاری زبانِ خود روشها و تکنیکهایی را در کار آورده تا با کاربردِ سازمایههای زبانی ویژهای به نیازهای فوری و پیوسته گسترندهی علوم و تکنولوژی و همهی قلمروهای بیشمارِ شکلِ مدرنِ زندگانی انسان پاسخ دهد.
جهانهای سنّتی، از جمله جهانِ اروپایی پیشامدرن، با این روشها آشنا نبودهاند و با نگرهای که به زبان داشتهاند، هرگز نمیتوانستهاند به چنین امکانهایی بیندیشند و آنها را به کار بندند.
این کتاب در پی روشنگری این نکته است که هیچ زبانِ طبیعی، از جمله زبانِ فارسی، به دلیلِ تنگناهای ساختاری و فرهنگی همهی زبانهای طبیعی، با مایهی زبانِ گفتاری و ادبی خود نمیتواند از پسِ پاسخگویی به چنین نیازِ عظیمِ واژگانی برای زندگانی مدرن برآید، مگر این که با درکِ این نکتهی اساسی بتواند قلمروهای زبانی مدرنِ خود را آگاهانه سازمان دهد.
باری، میخواهم به برخی از ایرادهایی که به این کتاب گرفته شده است پاسخ دهم تا هم این دوستان یکّه داوری نکرده باشند و هم کسانی که از راهِ رسانههای گوناگون از گفتههای این مجلس خبر یافتهاند و کتابِ مرا خواندهاند، یا میخواهند بخوانند، از پاسخِ من بیخبر نمانند.
این را هم بگویم که این پاسخها را هرگز از سرِ دلگیری از ایرادگیریهای این گویندگان نمیگویم، بلکه از زحمتی که با شرکت در این مجلس بر خود هموار کردهاند، سپاسگزارم.
زیرا، دستِ کم، خبرِ انتشارِ این کتاب را به کسانی رسانده و برخی را نسبت به آن کنجکاو کرده است. من ایشان را همچنان دوستانِ ارجمند خود میدانم، اگرچه بر سرِ مسائلی، از جمله مسائلِ زبان، دیدگاههامان بسیار ناهمساز باشد.
بنا بر این، میخواهم از تعارف بگذرم و بدونِ به کار بردنِ عنوانهای «آقا» و «دکتر» یا «دانشمندِ محترم»، چنان که رسم است، به زبانِ خودمانی نامشان را ببرم. به عبارتِ دیگر، میخواهم راستـوـپوست کنده به مهمترین ایرادهای ایشان پاسخ گویم. زیرا برای روشنتر کردنِ برخی نکتهها، و همچنین روشنتر اندیشیدن به آنها، برای خودِ من هم بیفایده نیست .
نخستین سخنگو که بیشتر از همه سخن گفته و بیشترین ایرادها را بر کتاب وارد آورده، علیمحمد حقشناس است. ایرادهای حقشناس از پشتِ جلدِ کتاب و عنوانِ آن آغاز میشود، یعنی «زبانِ باز».
وی این عنوان را، با برداشتی که خود از آن دارد، برای کتاب نارسا میداند و به جای آن عنوانِ «زبانِ پویا» را پیشنهاد میکند. ولی، نکته این است که هر اصطلاحی را باید از دیدگاهِ به کار برندهی آن در متن فهمید نه با تعریفی که خود به آن میدهیم.
اصطلاحِ «زبانِ باز» گمان نمیکنم که پیشینهی کاربردی در زبانِ فارسی داشته بوده باشد. به هر حال، من در جایگاهِ کسی که چهبسا برای نخستین بار آن را به کار برده، در برابرِ مفهومِ «زبانِ بسته»، برای معنایی که از آن در نظر دارم، بهخوبی گویا میدانم.
در کاربردِ آن به زیرمعناها (connotations)ی این دو اصطلاح در زبانِ فارسی هم نظر دارم. پویایی و ایستایی، وضعی یا حالتی ست مربوط به ساختارِ درونی یک چیز. امّا باز و بسته بودنِ، به نوعِ رابطهی آن با بیرون از خود بازمیگردد.
زبانها، همه از نظرِ آوایی و واژگانی و دستوری و معنایی پویا هستند و با سازـوـکارِ درونی خود در طولِ تاریخ دگردیسی ناخودآگاهانه میپذیرند، تا به جایی که زبانهای تازهای از دلِ زبانهای کهن میزایند.
امّا مراد از «باز بودن» در این زمینه، باز بودنِ زبانها به روی یکدیگر است. در اینترنت، روی یافتگرِ گوگل، میتوان دید که open language، از هفتـهشت سال پیش، ترمِ بسیار رایجی ست در حوزهی زبانشناسی کاربردی.
در واقع، عنوانی ست برای پروژهی باز کردنِ زبانها به روی هم برای بهبودِ ترجمه. اکنون سازمانِ بینالمللی یونسکو، دستگاهِ ویژهای برای گردآوری زبانمایههای گوناگون و قرار دادنِ آنها در اختیارِ مترجمان و پژوهشگران بر پا کرده است و دورههای دانشگاهی فراوان با عنوانِ «زبانِ باز» وجود دارد.
من هم، پیش از آن که از کاربردِ این ترم در این زیرمتن خبر داشته باشم، آن را به معنای زبانِ توسعهپذیر و گشوده به روی زبانهای دیگر، در پیشنویسِ کتابِ زبانِ باز به کار برده بودم.
درونمایهی اصلی این کتاب نشان دادنِ اهمیت تاریخی و فرهنگی باز بودنِ زبانهای مدرن، در درجهی نخست، به روی زبانهای کلاسیکِ یونانی و لاتینی و پیآمدهای بنیادی این رابطه از نظرِ ساختارِ زبانی ست. یعنی، سوار شدنِ ساختارهای ترکیبی واژگانِ زبانهای کلاسیک بر روی ساختارِ تحلیلی زبانهای مدرن است.
این یک رویدادِ اساسی برای این زبانها ست که مشکلگشای زبانِ علمی و فنی مدرن شده است. یک نمونهی تاریخی دیگر همین زبانِ فارسی ست که تا یک قرن پیش بینهایت به روی زبانِ عربی باز بود، آن هم نه تنها برای وامگیری واژگان، که از نظرِ دستوری هم. چنان که هزاران واژه همراه با برخی از قاعدههای صرفی و نحوی زبانِ عربی به فارسی راه یافته بود.
باز بودنِ زبانهای مدرنِ اروپایی به روی زبانهای کلاسیک، یعنی یونانی و لاتینی – و همچنین به روی زبانهای یکدیگر و دیگر – و آزادی وامگیری بینهایت از آنها از همین مقوله است. یعنی، نه تنها دهها، و بلکه صدها، هزار واژه از آنها وام گرفته است.
وامگیری ویژگیهای دستوری ترکیبسازی و مشتقسازی از آنها نیز امکانِ گسترشِ بیپایانِ واژگان را به آن زبانها داده است. بنا بر این، باز بودن، بهخلافِ آنچه حقشناس از آن برداشت کرده است، به معنای بیدرـوـپیکر بودن نیست. همچنان که ذهنِ باز (در برابرِ ذهنِ بسته) به معنای ذهنِ پاشیده یا بیدرـوـپیکر نیست، بلکه ذهنِ گشوده بهروی ذهنهای دیگر و فهمهای دیگر است.
ترمِ «زبانِ باز»، نه چنان که حقشناس میگوید، متناقض است نه ارتباطی با حوزهی هرمنوتیک دارد. تا آن جا که من میدانم کسی تاکنون آن را به معنای هرمنوتیکی به کار نبرده است. اگر به کار ببرند هم هیچ اشکالی ندارد. زیرا همچنان که همه میدانند، یک ترم میتواند در حوزههای کاربردی گوناگون به معناهای گوناگون به کار رود.
حقشناس میگوید که این کتاب را چند بار خوانده است. امّا یکی از شگفتانگیزترین حرفهای وی، در بیان ناموزونی ساختارِ کتاب، این است که این کتابِ کمتر از صد و بیست صفحه، «بیست و هشت صفحه کتابشناسی و منابع» دارد و «چهل و شش صفحهی آن خرج مخلفات شده است».
من معنای «مخلفات» را در زبانشناسی نمیدانم. شاید از کمی دانشِ من در زبانشناسی باشد که حقشناس نیز به کنایه در همین مجلس گفته است.
به هر حال، این کتاب یک صفحه کتابنامه دارد و در جوارِ آن سه صفحه تعریفِ ترمهای تازه در آن. همین و بس. و آن چهل و چند صفحه همان متنِ اصلی کتاب است که هیچیک از سخنگویان به آن چندان عنایتی نکرده است.
حقشناس گفته است که من راهِ حلی برای مسائلِ زبانِ فارسی پیشنهاد نکردهام. امّا هدفِ این کتاب در مرحلهی نخست کندـوـکاو در چهگونگی شکلگیری واژگانِ علمی در زبانهای مدرن است. زیرا من بر آن ام که اگر این نکته بهدرستی طرح و فهم شود، از این کورمال رفتن در زمینهی زبان نجات پیدا میکنیم.
بر این اساس میتوان به مسائلِ زبانِ فارسی در رابطه با مدرنیت اندیشید. با اینهمه، من در مقالههای کتابِ بازاندیشی زبانِ فارسی و همچنین پیشگفتارِ پنجاه صفحهای فرهنگِ علومِ انسانی به راهِ حلها در زمینهی علوم انسانی پرداختهام. در متنِ آن فرهنگ هم نشان دادهام که برای توسعهی واژگانِ علمی فارسی، با توجّه به روحیه و فرهنگِ حاکم بر آن، چه کارها میتوان کرد. بحثِ گستردهتر در این باره را در ویرایشِ دوِم این کتاب خواهم کرد.
حقشناس، با تأکید بر زبانشناس بودنِ خود، میگوید که برخی واژههای برساختهی من در این کتاب با «صرفِ اشتقاقی» زبانِ فارسی همخوانی ندارد. و به عنوانِ مثال از «ابزارـانگارانه» (نه «ابزارـنگارانه» به گفتهی وی) و «ارادهباورانه» نام میبرد.
امّا من نمیدانم، و او هم روشن نمیکند، که این دو ترم از نظرِ ریختشناسی (مُرفولوژی) چه اشکالی دارند. برای مثال، با «زبانبازانه» چه فرقی دارند؟ و چرا نمیشود این دو صفت را برای «دید» به کار برد.
حقشناس، بارها گفته است – و در همین مجلس هم – که هوادارِ گسترشِ «صرفِ اشتقاقی» زبانِ فارسی ست و همین جا هم از آنچه من روشِ «واژهسازی مکانیکی» نامیدهام، هواداری میکند. پس چهگونه است که به این واژهها که ساختِ اُرگانیکِ فارسی دارند، ایراد میگیرد؟
«بودش» را هم میدانم که خلافِ قاعده است، زیرا از مادّهی ماضی ساخته شده است. امّا، اگر دستکاری یکی از کاتبان در متن نباشد، ناصرخسرو آن را در جامعالحکمتین یا زادالمسافرین به کار برده است و شاید در گویشِ بومی او به کار میرفته است (در فرهنگِ سخن هم آورده اند).
محمدرضا نیکفر هم این واژه را میپسندد و به کار می برد. چیزی ست مانندِ «هستنده»، که شرفالدین خراسانی باب کرد، که خلاف قاعده است و صورتِ قاعدهمندِ آن «باشنده» است. اما «هستنده» در زبانِ فلسفی کمـوـبیش جا افتاده است.
من هم همین را در ترجمهی تاریخِ فلسفهی کاپلستن، و شاید جاهای دیگر، به کار بردهام. باری، من هم هوادارِ قاعدهام و آمادهام که آن را پس بگیرم. امّا این را هم همه میدانیم که «غلط»ها، وقتی با عادتهای زبانی سازگار شوند، تبدیل به قاعده میشوند.
حقشناس میگوید که، واژهسازی «واجبِ کفایی» ست و هنگامی که کسی واژهای ساخت دیگران هم باید به کار ببرند و واژهی دیگر برای آن نسازند.
این اصل البته درست است و من هم در اساس از آن پی روی میکنم. امّا… این جا یک امــــــــــای بزرگ در میان است: تا واژه را چه کسی با چه مایهای و بر چه پایهای ساخته باشد.
چهبسا امروز برای راه افتادنِ کار یا رفعِ تکلیف یا سرِ هم بندی ترجمهای یا برگزاری کلاسِ درسی با مایهای فقیرانه و دمِ دستی برابرنهادهای را کارسازی کنیم یا بارِ بیشتری بر گُردهی یک واژهی آشنای دمِ دستی بگذاریم. امّا اگر فردا برابرنهادهای درخورتر، شفّافتر، و از نظرِ صرفی و اشتقاقی کارآتر، پیشنهاد شود، من هوادارِ کاربردِ این واژهی تازهام.
برای مثال، شصتـهفتاد سالِ پیش، یا بیشتر، برای دو واژهی préfixe و suffixe برابرنهادههای «مزیدِ مقدّم» و «مزیدِ مؤخّر» را به کار میبردند (نگاه کنید به لغتنامهی دهخدا) تا این که، به گمانام، پرویزِ ناتلِ خانلری واژههای نوساختهی «پیشوند» و «پسوند» را جانشینِ آنها کرد که امروزه همه به کار میبرند.
و انصاف باید داد که، از همه جهت، بسیار بهتر از آن پیشینیان است. از این مثالها بسیار میتوان آورد. بنا بر این، در یک زبانِ تازه به راه افتاده در زمینهی مفهومهای مدرن باید دید که آنچه تاکنون کردهایم کافی ست یا نه و اگر پیشنهادِ تازهی بهتری آمد، در بارهی آن از نو بیندیشیم. البته میدانم که این کارِ دشواری ست، زیرا عادتهای زبانی را بر هم میزند.
«ناـسیستمانه» هم، بهخلافِ گفتهی حقشناس، هیچ عیبِ دستوری ندارد اگر که (به فتوای من!) زبانِ فارسی، به عنوانِ مادرِ رضاعی، «سیستم» را – که سالها ست به این زبان آمده و فراوان هم کاربرد دارد – به فرزندی بپذیرد، همچنان که هزاران واژهی دیگر را پذیرفته است، و از آن صفتِ «سیستمانه» را بسازد (چنان که من در همین کتاب و کتاب های دیگر به کار برده ام)، آنگاه پیشوندِ نفی هم بهسادگی میتواند بر سرِ آن بنشیند، چنان که نشسته است.
ناسیستمانه، از نظرِ ریختشناسی، هیچ فرقی با «ناـمردمانه» ندارد، جز این که هنوز به گوش ناآشنا ست و باید «جا بیفتد».
برای واژهی blending، به معنای چسباندنِ تکّههایی از دو یا چند واژه به هم با روشِ مکانیکی، برای ساختنِ واژهی تازهای برای یک مفهومِ علمی یا فنّی تازه، در این کتاب برابرنهادهی «برخهچسبانی» را گذاشتهام.
حقشناس ایراد میگیرد که «من به عنوانِ یک زبانشناس این واژه را نمیفهمم.» امّا من هرگز گمان نمیکنم که حقشناس، با آشناییای که با ادبیات فارسی دارد، معنای «برخ» و «برخه» (= بخش، بهر، پاره) را نداند. چسباندن هم که جای گفتـوـگو ندارد.
بنا بر این، اگر نخواهیم لجبازی کنیم، روشن است که معنای آن در زبانشناسی چسباندنِ تکههایی از دو یا چند لغت به هم است، و به روشنی معنای آن واژهی انگلیسی را در این حوزهی کاربردی میرساند.
در واقع، ایرادِ او به این است که تا ما واژههای آمیختن و قاطی کردن را داریم چه نیازی به واژهی تازه برای آن داریم؟
پاسخِ من این است که، blending در حوزهی زبانشناسی برای یک رفتارِ خاصِ زبانی در دنیای مدرن به کار میرود که پیش از آن، دستِ کم به این صورتِ روشمندانه و به این فراوانی، در میان نبوده است.
مترجمانِ متنهای زبانشناسی در فارسی برای آن واژههای «آمیختن، تلفیق، ادغام» را به کار برده اند (نگاه کنید به واژهنامهی زبانشناسی و علومِ وابسته، گردآوردهی همادختِ همایون با ویراستاری علیمحمد حقشناس).
واژهی «آمیختن» اگرچه برای معناهای دیگرِ این واژه در حوزههای دیگر کارساز است، امّا چه بهتر که بتوانیم واژهی خاصی با رسایی و شفافیتِ بیشتر برای حوزهی کاربردی زبانشناسی بسازیم و اینهمه بارِ واژگانِ پایهای زبان را با افزودنِ معناهای تازه بر آنها سنگین و سنگینتر نکنیم و پهنهی زبان را فراختر کنیم. من به این دلیلها به خود اجازه میدهم که دچار «خودشیفتگی» شوم و واژههای تازه پیشنهاد کنم.
دو چیز آمیخته چهبسا از یکدیگر بازشناختنی نیستند و در هم فرورفتهاند. در حالی که دو یا چند چیزِ به هم چسبانده از هم بازشناختنیاند.
در «برخهچسبانی» چنین کاری میکنیم. یعنی، تکههایی از دو یا چند واژه را به هم میچسبانیم که از هم بازشناختنیاند. واژهی «برخهچسبانی»، افزون بر کارآمدیاش برای حوزهی زبانشناسی، یکی از قالببندیهای ممکن برای توسعهی واژگان را نیز نشان میدهد که در حوزهی علمی به آن سخت نیازمندایم.
من «تلفیق» و «ادغام» را هم دارای شفّافیتِ معنایی «برخهچسبانی» و مانندِ آن کارآمد نمیدانم. از این گذشته این واژههای عربی هرچه دارند بیشتر شفّافیتِ معناییشان را در فارسی از دست میدهند و گرایش همگانی به سوی دیگری ست.
من هوادار زبانِ سرهی مطلق نیستم، اما نیروبخشیدن به واژگانِ دارای اصلِ فارسی بر اساسِ قاعدههای این زبان را بیشتر میپسندم و سودمند میبینم تا پیروی از عادتهای زبانی دیرینه، که رو به فرسودگیاند.
دوری از آن عادتهای زبانی و رویکرد به مایههای اصلی زبانِ فارسی امروزه کمابیش همگانی ست. همچنین نمیدانم که “واژهی پارهمند” چرا، به گفتهی حقشناس، نمیتواند برابر با compound word باشد.
اگر حقشناس نوآوریهای زبانی و واژگانی مرا – بهرغمِ آن که برخی شان را میپسندد و در این مجلس هم نام برده است – برامده از «خودشیفتگی و خودمشغولی» من میداند، و دلگیر است از این که من چرا از دیگران دنبالهروی نمیکنم، باید بگویم که در این مسأله – مشکلِ روانی من سرِ جای خود – یک مشکلِ زبانشناختی هم داریم که به حقشناس برمیگردد.
و آن این که حقشناس در زبانشناسی عمومی استاد و صاحبنظر است. دانشوری ست کوشا و پرکار و پایدار، با کارهای تألیفی و ترجمههای فراوان در این زمینه، که من هم از آنها بهرهمند شدهام.
اما، باید یادآور شد که زبانشناسی، مانندِ دیگر علومِ مدرن، به ویژه در حوزهی مطالعهی کاربردی زبان، شاخههای بسیار دارد. در نتیجه، هیچ دانشوری نمیتواند به همهی آنها چیرگی داشته باشد.
یکی از شاخههای آن هم واژهشناسی و ترمشناسی ست. این شاخه بیش از آن که به زبانشناسی عمومی تکیه داشته باشد، تکیهگاهِ آن زباندانی ست.
گمان میکنم که بحث فرقِ زبانشناسی و زباندانی در رابطه با واژهشناسی و فرهنگنویسی را در آن دوـسه مقاله، بر سرِ نقدی که من برای فرهنگِ انگلیسیـفارسی هزاره نوشته بودم، با هم داشتهایم.
در این حوزه، مشکلِ ما این است که – از استثناها که بگذریم – زبانشناسانِ ما، مانندِ دیگر اهلِ علمِ ما، در واژهشناسی و ترمشناسی و فوتـوـفنهای واژهسازی چندان «مبسوطالید» نیستند و به مسألهی توسعهی زبان تاکنون بیشتر با نگاهِ همگانی و ادیبانه پرداختهاند، و زبان و واژگانِ آن را «همین است که هست!» میدانند.
یا زیرِ فشارِ «افکارِ عمومی» به همین مایهی آشنا از زبانِ گفتاری و نوشتاری و قیدـوـبندهای دستوری و عادتی آن خرسنداند و پا از دایرهی آن بیرون نمیگذارند. دوستِ ارجمندِ من هم از همین شمار است.
حقشناس، از سویی، سبک نگارشی مرا بزرگوارانه «زبانِ پرورده و پخته و پُرتوان» میداند، امّا، شگفتا که، آن را زبانِ کتابِ علمی نمیداند.
هیچ نمیدانم که چه اشکالی دارد که کتابِ علمی چاشنیای از ذوق و هنرِ زبانی هم داشته باشد. بیچهرگی زبان آن را علمیتر نمیکند (نگاه کنید به «درامدِ» فرهنگِ علومِ انسانی، ویراستِ دوّم، ص ١٥-٢۳و ۴٨ ).
در میانِ فیلسوفان، کانت به زشتنویسی و پیچیدهنویسی نامدار است. امّا نیچه و میشل فوکو از نویسندگانِ خوشسبک و با ذوقِ زبانِ خویشاند و هر سه فیلسوفانِ بزرگی به شمار میآیند.
البته، کتابِ علمی نباید آرایش های کلامی زائد داشته باشد و باید روشن و سرراست خطِ گفتمانی خود را دنبال کند و به نتیجهی منطقی برساند.
من در تمامِ نوشتههای علمی و نظریام با دقت و وسواس به این روش پایبندام و اگر از نظرِ گزینشِ واژگان یا سبک ذوقی در آن هست، اگر کسی با آن آشنا شود، و سخت اسیرِ عادتهای زبانی خود نباشد، گمان نمیکنم که اشکالی در فهم پدید آورد.
و امّا فانی از اساس منکرِ کلِ کار و پیشینهی من در پرداختن به واژهشناسی و واژهسازی شده و مرا در «دامچالهی واژه» و واژهسازی گرفتار میبیند. برای آن یکیـدو آیه هم صادر کرده است.
او میگوید، «ما اساساٌ مشکلِ لغت نداریم. مشکلِ ما جمله است، زیرا لغت کوچکترین واحدِ جمله است.»
برای من بهراستی حیرتآور است که چهگونه کسی مانندِ فانی، پیش از هر چیز، میانِ لغت به معنای عامِّ کلمه و ترم و واژگانِ فنّی فرق نمیگذارد.
یعنی، توجّه ندارد که بدونِ دستگاههای ترمینولوژیک علم چهگونه ممکن است پدید آید؟ بی آنها چهگونه می شود گزارهی علمی، یا، به گفتهی فانی، «جمله» ساخت که، به گفتهی او، «مشکلِ اصلی ما» ست! علومِ سنّتی مانندِ فقه و شرعیات و علم کلام و منطق و ریاضیات و حکمتِ و عرفانِ نظری هم بر محورِ دستگاههای اصطلاحی گسترده میگردند و هر که بخواهد از آنها سر درآورد، میباید «اهلِ اصطلاح» شود.
تکلیفِ دستگاههای ترمینولوژیکِ علومِ طبیعی و انسانی و فلسفهی مدرن با شاخههای بیشمارشان و گسترهی عظیمِ واژگانیشان چیست؟ آیا بیآن که ما با این علوم و دانشها هیچ سرـوـکاری داشته باشیم، زبانِمان همهی اینها را پیشاپیش در خود دارد؟
آیا نمیباید کسانی با نگرهی علمی به مسائل و مشکلاتِ انتقالِ دستگاههای ترمینولوژیک مدرن به زبانِ ما بپردازند؟ با گفتن این که مشکلِ ما لغت نیست، جمله است، چه میخواهیم بگوییم؟ یعنی، مشکلِ ما در نحو است؟ شک نیست که ما مشکلات نحوی نیز داریم که من هم به آنها پرداخته ام و کوشیده ام راهِ حلهایی برای آنها پیدا کنم.
امّا، بالاتر از آن، ما مشکلاتِ گفتمانی داریم، یعنی مشکلِ پرداختنِ یک متن با منطقِ روشن و زبانِ سرـوـتهدار. این گونه متن در میانِ ما اگرچه به نایابی «سیمرغ و کیمیا» نیست، امّا چندان فراوانیاب هم نیست.
فانی دانشوری ست «شفاهی» که کتاب بسیار میخواند، امّا بسیار کم دست به قلم برده است.
در گفتـوـگوهایی که سالیان پیش با هم داشتهایم، همیشه احساسام این بوده است که گرایشِ نیرومندی به ساده انگاشتنِ مسائل یا انکارِ دارد، از جمله در مسألهی زبان. این سادهانگاری، البته، راهِ «سلامت» و گریز از زیرِ بارِ مسائل و درگیر نشدن با آنها هم هست.
آنچه او گفته، به نظرِ من، بیشتر از مقولهی شطحیات است تا گزارهای که بشود جدّی گرفت و در بارهی آن بحث کرد. مگر این که بنشیند و آن را توجیه کند.
این که او میگوید که من «در دامچالهی واژه» خود را اسیر کرده ام هم برایام هیچ معنایی ندارد. فانی اگرچه یک دانشورِ «دایرةالمعارفی» ست، امّا، چنان که خود گفته، با زبانشناسی آشنایی چندانی ندارد.
در نتیجه، به نظر نمی رسد که او این «دامچاله» و مسائلِ آن را با دیدِ علمی و بر اساسِ پژوهش بشناسد. آیاتِ کلی و مطلق از آن نوع هم هیچ گرهی نمیگشایند و به هیچ جا راه نمیبرند.
این که فانی گفته است که، مسألهای که من در زمینهی زبانِ «جهانِ سوّمی» طرح و دنبال میکنم یک مسألهی فلسفی ست، چندان درست نیست.
من اگرچه از پایه های نظری طرحِ مسأله آغاز میکنم و به رابطهی زبان با دیگر وجههای زندگانی تاریخی و فرهنگی نظر دارم، امّا هدفام رسیدن به پروژهی عملی مشکلگشا ست. کانونِ بحثِ کتابِ زبانِ باز هم مسائلِ کاربردی زبان در رابطه با نیازهایی زبانی جهانِ مدرن است. و این همان چیزی ست که در این مجلس چندان به آن توجّه نشده است.
فانی میگوید «ما باید مفهومسازی کنیم.» ما چهگونه میخواهیم در زمینههایی مفهومسازی کنیم، یا، در واقع، علم و فکر تولید کنیم، در حالی که از ترجمهی آنها هم به زبانِ خود عاجزایم؟
ما نخست باید سواری را یاد بگیریم. ما که وامگیرندهی علم و فکر هستیم و چهبسا بخشی اساسی از آنها را در قالبِ زبانی خام و تُنُکمایه رقیق یا کژـوـکوژ میکنیم، اندیشیدن به زبان و چهگونگی انتقالِ درستِ مفهومها از زبانهای پیشتازِ مدرنیت به زبانِ خود کارِ ضروری برای ما ست، تا آن که از واژهپردازی و واژهسازی سرانجام بتوانیم به «مفهومسازی» برسیم، یعنی با به دست گرفتنِ ابزارهای مفهومی ذهنیتِ مدرن خود در بارهی مسائلمان بیندیشیم.
یکی از نخستین میدانهای مفهومسازی برای ما همین کارِ زبان است. به شرطِ آن که به زبان همچون مسألهی خود از چشماندازِ خود بیندیشیم، نه آن که سخنِ این و آن کس در آن سرِ دنیا را طوطیوار تکرار کنیم.
اگر بنا بود که ما در کارکردِ ناخودآگاهِ زبان بمانیم، که فانی هوادارِ آن است، ما هرگز از «دامچاله»ی نثر و زبانِ قاجاری بیرون نیامده بودیم. کاش فانی به اندازهی نویسندهی صور اسرافیل و جمالزاده در هشتاد سال پیش – که من گفتههاشان را در کتاب آوردهام – به تنگناهای واژگانی زبانِ ما توجّه میداشت.
سخنگویانِ ارجمند سخنانی را به من نسبت دادهاند و بر اساسِ آنها به ردِّ نظرهای من پرداختهاند که من یا هرگز نگفتهام و یا گفتهی من چنان روایت شده که معنای اصلی را نمیرساند.
از جمله، فانی میگوید که، من گویا، با وسواسی که به زبان دارم، همهی مسائلمان را زبانی میبینم و بر این گمان ام که اگر مسائلِ زبانیمان را حل کنیم همهی مسائلمان حل خواهد شد! بدونِ شک من با اقتصاد و جامعهشناسی و علومِ سیاسی بیش از آن آشنا هستم که گمان کنم که همهچیز، تمامِ مسائلِ اجتماعی، در زبان خلاصه میشود.
حقشناس هم گفته است که من زبانِ طبیعی را در برابرِ زبانِ گفتاری و نوشتاری گذاشته ام. یعنی که، من آن قدر نادان ام که نمیدانم زبانِ طبیعی چیزی بیرون از زبانِ گفتاری و نوشتاری نیست؟
آقایِ صلحجو (ایشان را «آقا» خطاب میکنم چون پیشینهی آشنایی و دوستی با ایشان ندارم.) هم گمان میکند که من حرفِ تازهای در این کتاب نزدهام. زیرا همهی آشنایان با زبانهای اروپایی کمـوـبیش میدانند که آنها واژگانِ علمی را بر پایهی زبانهای ِونانی و لاتینی میسازند.
البته که چنین است و این حرفی ست بدیهی. امّا تازگی حرفِ من، از دیدگاهِ «ما»، در این پرسش است که، چرا این کار را کرده اند و همچنان میکنند؟
چرا مانندِ ما به سرمایهی زبانی بومگویشی خود بسنده نکرده اند؟ با این کار چه میخواستهاند بکنند و به کدام نیازِ زبانی پاسخ گفته اند؟ و، سرانجام، این رفتار چه اثری بر ساختارِ زبانهاشان داشته است؟
اگر این نکتهها فهمیده و روشن شود، آنگاه خواهیم فهمید که هنگامی که شمسالدینِ ادیبسلطانی، به تقلید از آن زبانها به سراغِ زبانهای پهلوی و فارسی باستان میرود و میخواهد با این سازمایههای زبانی از واژهسازی مدرنِ اروپایی گردهبرداری کند، چرا چنان جنجالی به راه میافتد.
اگر چنان کاری نمی شود کرد یا نباید کرد، پس چه باید کرد؟ برای این «چه باید کرد» است که باید پژوهش و اندیشهورزی کرد. باید پرسید که ما چرا آن زبانها را الگو قرار میدهیم و چرا مانندِ آنها نمیتوانیم تولیدِ صنعتی واژگان داشته باشیم.
آقای صلحجو «سکنجبین» را هم نمونهای از «برخهچسبانی» میداند و میخواهد نتیجه بگیرد که، برخلافِ گمانِ من، برخهچسبانی به هیچ وجه روشِ تازهای در زبانهایی اروپایی نیست، زیرا ما «سکنجبین» را در زبانِ خود داریم که نمونهای از آن است.
ولی اگر سکنجبین را، که برامده از یک دگردیسی آوایی در «سرکهـانگبین» است، به عنوانِ نمونهای بسیار کمیاب از «برخهچسبانی» هم بگیریم که ناخودآگاه در زبان پیدا شده، باز فرق است از زمین تا آسمان با روشِ خودآگاهانهی رفتارِ برخهچسبانی در زبان که از دلِ آن ملیونها ترمِ علمی بیرون آوردهاند.
ای تو بالاتر ز فهم این و آن . . .
نمی دانم چه بگویم!
دست مریزاد!
الحق که شما استادید!
سلام
پس ازادای ادب به شما و آن هر سه بزرگوار. کوتاه سخن میگویم، نخست آنکه نقدهای ارزشی بلای شومی است که سایه خود را بر گستره نقد و به خصوص نقد دانشمندانهی ما کشیده است. به گمان این حقیر تا این سایه یخدیس هست، اگاهی و دانش ِما گرمایش(شاید هم سوزش) لطیف و شعفانگیز ِ نقد به خود نخواهد دید. دوم؛ دیدن دانشوری که سخن و نظریات پژوهشی و آفرینندهی ِ خود را در میان میگذارد و عالمانه و نادلگیرانه از آن به دفاع برمیخیزد، مایه بسی خرسندی است.
با احترام بیپایان
با سلام
جناب آشوری
پاسختان به انتقاداتِ نهچندان منطقی و بیپایهواساس ِ منتقدان شهر کتاب عالی بود.
بله الحق که شما استادید. ای دریغ که از دست “این حسودان تنگنظر و عنودان بدگهر” به هیچ کس نمیتوان پناه برد.
من بیصبرانه منتظرم تا کتاب ِ شما به کتابفروشیهای ِ شهرستان ِ ما هم راه یابد تا از نوشتهی گرانقدرتان بهرهمند شوم. اما متاسفانه پیدا کردن کتابهایی به غیر از کتابهای تست و لطیفه برای ما شهرستانیها چندین ماه زمان میبرد.
راستی از کتاب ِ مسیحاستیز چهخبر؟ هنوز خیلی به پایان ترجمهی آن مانده؟ و آیا بعد از آن برنامهای برای ترجمهی سایر آثار نیچه هم دارید؟ مثلاً خواستِ قدرت؟
پیروز و پاینده باشید جناب آشوری
—-دوست ارجمند، از نظر لطف شما نسبت به خود-ام سپاسگزار ام. اما هیچ دوست ندارم که به مردان دانشور و محترمی که در آن مجلس سخن گفته اند، با این زبان اهانت شود، هرچند که با نظر مخالف با کتاب من رو به رو شده اند. به نظر من، مشکل نه از بدخیمی و به قول شما “بدگوهری” که از نبود همزبانی میان ما و جدی نگرفتن یکدیگر است. آنچه در آن مجلس گفته شد بر اساس پیشداوری های گویندگان در باره ی نویسنده ی کتاب بود و سلیقه و رفتار او در حوزه ی زبان، که با سلیقه و رفتار ایشان همخوان نیست، نه کوشش برای درک سخن او در این کتاب از دیدگاه خود او.. به هر حال، تا زمانی که می توانیم برخورد منطقی کنیم و پاسخ منطقی بدهیم هیچ ضرورتی ندارد که به روان شناسی بپردازیم و دنبال انگیزه های نهانی بگردیم. تنها از این راه است که ما می توانیم درهای دیالوگ را باز کنیم و از پیشداوری ها بگذریم و به فهم درست سخن یکدیگر برسیم. ما هنوز با خوانش درست متن و سنجشگری درست فاصله داریم و امید است که این فاصله با دیالوگ درست کم و کمتر شود.
ترجمه ی مسیحاستیز هم به دلیل درگیری با کارهای دیگر ناتمام مانده امیدو.ار ام، اگر آزار یک بیماری امان بدهد، تا چند ماه دیگر تمام اش کنم. اما گمان نمی کنم که بتوانم کتاب دیگری ترجمه کنم. خستگی از راه رسیده است. و کارهای ناتمامی هست که، که اگر عمر یاری کند، باید تمام شان کنم.
د. آ.
سلام علیکم.
ظاهراً یک عده آمده اند روز درگذشت شهریار را روز ملی ی شعر و ادب معرفی کرده اند. شاید میل دارند بتوانند در تقویم هم بگنجانندش.
طاهره صفارزاده:
… در مملکتی که مملکت ادبیات است، می آیند شهریار را نماد ادبیات ایران می کنند. درست است که او چند شعر خوب هم دارد؛ اما این بی انصافی است.
مفتون امینی:
این که یک روز به اسم شهریار باشد، موافق ام؛ اما روز ملی شعر و ادب نه. به نظر من فردوسی از همه شایسته تر است.
سیدمحمدی:
بنده تصور می کنم:
روز ملی ی زبان فارسی = روز تولد (وفات؟) فردوسی.
روز ملی ی شعر فارسی = روز تولد (وفات؟) حافظ.
روز ملی ی نثر فارسی = روز تولد (وفات؟) سعدی.
نظر جناب عالی؟
—- آقای سید محمدی گرامی، من هم با شما همرای هستم که اگر بنا باشد چیزی به نام روز ملی زبان فارسی داشته باشیم این عنوان بیش از هر کس برازنده ی فردوسی ست. اما اگر بخواهیم شعر و نثر را از هم جدا کنیم و نماد آن یک را حافظ بدانیم و نماد این یک را سعدی، آیا جفایی در حق سعدی و قریحه ی عالی شاعرانه ی او نکرده ایم؟ من خود شعر سعدی را از نثر او بیشتر دوست دارم و زبان شاعرانه ی او را پخته ترین و پرورده ترین و شیرین ترین زبان در میان همه ی شاعران فارسی زبان می دانم.
شاید بهتر باشد که یک روز ملی ادب فارسی، و بهتر از آن، هفته ی ادب فارسی بگذارند و هر سالی به نام دو-سه شاعر و نویسنده ی بزرگ باشد و در باره ی آن ها در رسانه ها و مجلس ها سخن گفته شود تا آنهمه نویسندگان و شاعران توانا و پر اثر نام شان در سایه ی نام بزرگ دو-سه تن نماند و از یادها نرود و نوبت شناساندن و بزرگداشت کسانی چون میبدی و بیهقی و برادران غزالی (احمد و ابوحامد) و عین القضات و منوچهری و خاقانی و نظامی تا شهریار و بهار و نیما و اخوان و شاملو هم برسد.
پایدار باشید
د. آ.
با سلام
سکنجبین معرب واژه سکنگبین است که از سک (sek = سرکه) و انگبین
ساخته شده است. نک فرهنگ معین.
— درست است آقای آذری، ولی این واژه را به صورتِ “سرکنگبین” داریم (“لاجرم سرکنگبین صفرا فزود…”– مثنوی مولوی) من گمان نمی کنم که “معرّب” شده باشد، بلکه یک دگردیسی آوایی در زبان گفتار سک-انگبین یا سرکنگبین را به صورت سکنجبین در آورده است.
د. آ.
استاد،
با درود!
پرسشی دارم از حضورتان، و آن این که چرا در بخشِ “تکنیک هایِ واژه سازیِ مکانیکی” از فرایندهایی مثلِ “پس-انداخت”(backformation)ذکری به میان نیاورده اید؟ آیا آن را به طورِ ضمنی تحتِ عنوانِ اشتقاقِ مکانیکی در نظر گرفته اید؟
…
شاید برخی تصور کنند نکاتی که ذیلاً به آنان می پردازم، در ظاهر امر خیلی مربوط به مسایلِ “زبانِ باز” نباشد، حال آنکه مطرح شدنِ آنها در این میان ارتباطی کاملاً مستقیم با این قضیّه دارد…
باید به عرض برسانم که حوزه یِ تخصصّیِ مطالعاتِ بنده “نظریّه یِ ادبی” می باشد. چند صباحی ست در این زمینه (به ویژه مسائلِ مربوط به رابطه ی ِ زبان و ادبیّات) مشغولِ ترجمه یِ یک سری متون به فارسی هستم؛ به “فرهنگِ علومِ انسانی” زیاد مراجعه کرده و از آن بهره مند می شوم. ولی، متأسّفانه تعدادی از ترم ها را در آن نیافتم، از جمله:
[différance [Derrida
[semanalysis [Kristeva
[dialogics/dialogism [Bakhtin
[arch-écriture [Derrida
[heteroglossia [Bakhtin
[unfinalizability [Bakhtin
numerator & denominator [semiotics]
[erasure [Derrida
queer theory
thick description [Clifford Greetz
foregrounding [Russian Formalism
(شما فقط معادلِ آن در روان شناسی را ثبت نموده اید.)
[interpellation [Althusser
metafiction
[monomyth [Frye
(لازم به ذکر است که شما در برابرِ mytheme از “تک-اسطوره” استفاده کرده اید.)
پیشنهاد می کنم در ویرایشِ بعدیِ فرهنگ، فکری به حالِ آنها و خیلی ترم هایِ دیگر در حوزه یِ گفتمانِ ادبی بکنید. بی صبرانه در انتظارم.
در ضمن،
– نظرتان درباره یِ “اندیشه-یافت” در برابرِ noematic چیست؟ (گمان می کنم “اندیشه-یاب” کژتابی دارد.)
– همچنین “محاکات” در برابرِ mimesis (، همانطور که اولین مترجمان ارسطو به عربی آن را به کار برده اند و در فارسی هم به کار رفته و می رود)؟ به نظرم “تقلیدگری” بارِ معناییِ آن را کاملا ًمنتقل نمی کند.
– آیا بهتر نیست برایِ poetics از همان “بوطیقا” استفاده کنیم. همانطور که می دانید این ترم در گفتمانِ ادبیِ قرن بیستم به معنای کلی “نظریّه” یا چیزی شبیه به آن به کار رفته است، محضِ نمونه:
Narrative Fiction: Contemporary Poetics
یا
The Poetics of Prose
به نظر می رسد “شعرشناسی” در اینجا وافی به مقصود نباشد.
– پیشنهادِ حقیر برایِ autobiography نیز “خود-زندگی-نوشت” است. آیا روشن تر از “زندگی نگاریِ خود” نیست؟
– “مصداق” در برابرِ referent (در نشانه شناسی) معادلِ جا-افتاده ای ست. به عقیده یِ من،”اشارت-یاب” هم مانندِ “اندیشه-یاب” کژتابی (ابهام) دارد.
خوشحال می شوم پاسخِ شما را بخوانم.
با تشکرِ فراوان،
ارادتمندِ همیشگی:
محمّدِ غفّاری
— آقای غفاری گرامی، از نکته های ارزشمندی که یاد کرده اید و پیشنهادهایی که داده اید سپاسگزار ام. در باره شان فکر خواهم کرد. اما در مورد کم-و-کاستی های فرهنگ علوم انسانی باید بگویم که با دست تنها، بی هیچ یار و یاور و مشاور و با امکانات شخصی بسیار محدود، بیش از این از دست من ساخته نبوده است. تازه من گاهی از سخت جانی خود در شگفت ام که توانسته ام “بار امانت”ای به این گرانی را به دوش بکشم (که آسمان هم نمی تواند بکشد!) و هنوز از پا در نیامده ام. باری، من همچنان به این کار ادامه می دهم و ویرایش سومی از آن فرهنگ را، در خلال کارهای دیگر، دنبال می کنم. به زمینه ی واژگانِ نقد ادبی پسامدرن هم، که بسیار با فلسفه درآمیخته است ، خود دلبستگی دارم و خواهم کوشید تا جایی که از دست کوته من برمی آید پیشنهادهای خود را درج کنم. خوشبختانه در این سال ها مترجمان فارسی در این زمینه ها فراوان کار کرده اند و من به برخی از آن ها دسترس دارم و منابع سودمندی برای دسترسی به واژگان این قلمرو زبانی و همچنین برابرنهاده های دیگران هستند.
د. آ.
جلسات شهر كتاب براي تبليغ و پيشبرد منافع چند نفري است كه در زماني كه علي اصغر محمدخاني سردبير كتاب ماه فلسفه و ادبيات و گردانندهي اصلي جايزهي كتاب سال بود با او همكاري ميكردند: ابوالحسن نجفي، عليمحمد حقشناس، ضيا موحد، اسماعيل سعادت، حسين معصومي همداني و چند نفر ديگر.
الان هم جلسات كتاب سال در جهت تبليغ براي اينها و تخريب مخالفين اينهاست. كاش ميديديد كه عليمحمد حقشناس هنگام خواندن كيفرخواست عليه «زبان باز» آشوري چطور صدايش ميلرزيد! بدون شك در سرتاسر مدتي كه حقشناس عليه آشوري سخنراني ميكرد جملههاي نقد آشوري بر فرهنگ هزاره در ذهنش وول ميخورد… بهتر است اشخاص آزاده از اين پس جلسات آقاي محمدخاني را جدي نگيرند. در اين ميان بايد به آقاي فيروزان هم به خاطر برگزاري اين جلسات در موسسهي تحت رهبري او تبريك گفت.
—- آقای فرجام، لطفا به پاسخ من به آقای نوید توجه بفرمایید. هیچ درست نیست که در حق مردان دانشور و شریف و نجیبی که نام برده اید با این زبان سخن گفته شود. این آقایان را من یکایک از نزدیک می شناسم و با برخی شان سابقه ی دوستی سالیان دارم و نسبت به همه شان ارادت و احترام، اگرچه در برخی زمینه های زبانی و ادبی هم سلیقه و هم روش نیستیم. باری، ایشان از جناح محافظه کار ادبی و زبانی اند و من از جناح رادیکال. جز این هیچ اختلاف و دعوایی نداریم.
د. آ.
با سلام خدمت استاد گرامی،
از شنیدن اینکه شما را کسالتی عارض شده به شدت ناراحتم،امیدوارم عارضه ی مهمی نباشدو از خداوند سلامتی شما را طلب می کنم.
قصد اطاله ی کلام ندارم؛ اما استاد، به زعم باقی دوستان که دراین صفحه پیام می گذارند، آثار شما در این وانفسا به ظلمت دنیای “ما” نور می تاباندو اگر وقفه ای در انتشار شان پیش آید موجب نا امیدی ماست.
— از لطف شما سپاسگزار ام. جای نگرانی نیست. گویا دست حضرت عزرائیل هنوز از من دور است و در لیست نوبت سفر آخرت جزء اولین ها نیستم.
د. آ.
ببخشید آقای آشوری خوندن کامنتهای وبلاگ شما و همینطور بعضن متنهای وبلاگتون یه چند وقتیه که سخت شده،یعنی مثل اینکه وقتی کامنتا طولانی میشه با هم تداخل میکنه،اول فکر کردم اشکال از کامپیوتر خودمه ولی با یکی دوتا کامپیوتر دیگه هم چک کردم،نتیجه یکی بود.من خوندن کامنتای روی وبلاگتون رو دوست دارم بعضن چیزای جالبی توشون پیدا میشه،می خواستم بدونم ممکنه این اشکال رو چک کنین؟
مرسی
—-حق با شماست. اهل فن قول داده اند که آن را درست کنند.
د. آ.
درود
آقای آشوری نظرتان در مورد بکارگیری سامانه که این روزها کمی هم متداول شده بجای سیستم چیست؟در صورت بکارگیری می توان فعل ترکیبی “سامان دادن” را در همان معنای مرسوم و بدون گسترش معنایی بکار بست و از سامانیدن بجای سیستمایز استفاده کرد.
— بله، دیده ام که سامانه را برابر با سیستم به کار می برند. ولی عادت های زبانی ما اجازه نمی دهد که “سامانیدن” هم داشته باشیم. به نظر من اگر سیستم را به عنوان یک واژه ی وام گرفته در زبان علمی بپذیریم و سیستمیدن هم از آن بسازیم، مشکل آسانتر حال می شود.
د. آ.
نقد آنان نقد نبود استاد. ن.شتهای در وبلاگم آوردهام که میتواند پاسخشان باشد:
http://hadijafari.blogsky.com/1387/07/07/post-35/
سلام و خسته نباشید، پس سرانجام ِ”زبان باز”.
خواستم بپرسم حالا مشغول چه کار و پروژه ای هستید؟
با سپاس
— باز هم زبانِ باز، دوست ارجمند، شاید هم “زبانِ دراز”!
د. آ.
با سلام
استاد آشوری عزیز
من با وجود اینکه رشته ی ادبیات و زبان شناسی نخوانده ام .0
اما گاهی سری به کتاب های ادبی وزبانی میزنم.
تااین لحظه استاد باطنی راارجح تر از استاد حق شناس می دانستم .
بانقد شما در یافتم استاد باطنی ژرف اندیش تر و بی ادعا تر است .
آیا به نظر شما این برداشت
منطقی است؟؟
— من نمی فهمم که مقصود شما از “ارج تر” چی ست. به هر حال، باطنی و حق شناس هر دو از زبان شناسان ارجمند و کوشای ما هستند. اما در مورد مسائل توسعه ی زبان گمان می کنم که دیدگاه های من به دیدگاه های دکتر باطنی نزدیک تر باشد.
د. آ.
سلام
من از سلامتی شما خرسند ام. حالا که به لطف خدا سلامت اید آستین بالا زنید و نوشتهی تازهتان ـــ زبان باز ـــ را کامل کنید.
با درود
جناب آقای آشوری،
اگر به خودم اجازه میدهم تا از شما پرسشی کنم، از آنروست که میبينم شما با گذاشتن اين صفحه انگار که اين اجازه را دادهايد. میخواستم بدانم که شما برای .واژگان فرانسوی ventriloque,ventriloquie
چه پيشنهادی میکنيد.متشکرم.
—-“به فرهنگ علوم انسانی” من نگاه کنید.
د. آ.
با عرض سلام خدمت استاد
در باب نقد و سنجشگری در مملکت امان می توان به نکته های جالب توجهی اشاره کرد :
اگر ما عیار شاخص سنجشگری را میزان یا ترازوی با فرهنگ یا بی فرهنگی یک ملت بدانیم در مورد “ملت” امان به چه نتایجی می رسیم؟( این از پیش فرض !) اصحاب مکتب فرانکفورتی وطن امان در بنیاد نقد ” خشونتی ویرانگر ” می بینند و اصحاب دینی باز هم ملت امان به کل نقد و روحیه سنجشگری را بنا به هزار دلیل دینی و غیر دینی منتفی و از منهیات می دانند . و به دلایل عدیده ی تاریخی , سیاسی, دینی …قرن هاست که نقد و ناقد را به هزاران دلیل سرکوب و نابود کرده اند , تا به جایی که با کوچکترین اشاره به اثر یا کتابی و یا هر چه که نشانگر روحیه ی فرد آفریننده ی اثر باشد , تمامی توپخانه ها بکار می افتد تا طرف را به اصطلاح lynch کنند .ما هیچ گونه آشنایی با آداب و روش سنجش گری بدان گونه که مثلا کانت در حیطه ی معرفت شناسی انجام داد نداریم( روحیه ی ما بیشتر انتقاد از نوع عبید زاکانی ایی است ! ) و هر شبه نقدی سریعا بدل به ” ترور شخصیت ” می شود .پس اگر بخواهیم به پیش فرض بالا بچسبیم , عیار فرهنگی ما از آهن تشکیل شده است .
غرض از اشاره به این موضوع نظراتی ست که دوستان گرامی در باب این مطلب شما داده اند.کاری به درستی یا خطا بودن نقد کتاب اتان توسط آن اساتید ندارم , نکته ی جالب برخورد دوستان گرامی ست با این مقوله .شخصیت پرستی و مرده کوبی و حمله کردن و بی آبرو کردن و انگ چسبانیدن و یا به عرش رسانیدن آدم های زنده و مرده از خصایص ملی ماست و گویا قسم خورده ایم که هیچ گاه چشم به واقعیت بیرونی ندوزیم و آگاهی و منطق امان را همیشه زیر پای پیل مست احساس امان بیندازیم, یا طرف را آنقدر تنزیه می کنیم که در آسمان بالای سر امان جای می گیرد- یعنی ایجاد فاصله- یا اینکه او را به حد میکروب تنزیل می دهیم – یعنی باز هم ایجاد فاصله – که هیچ گاه برخورد از نزدیک صورت نمی گیرد , یعنی توان چشم دوختن در مغاک را نداریم !
گویا هیچ گاه نمی خواهیم یاد بگیریم که خوب دیدن و شنیدن و سنجیدن حرفی که می شنویم, بیش از آنکه احترام به طرف مقابل باشد , احترام به شعور خود امان است , که وقت امان را به پای آن ریخته ایم .باری ایستادن در خلاف جهتی که دیگران می اندیشند و نگاهی خلاف انان داشتن, بی احترامی به این و آن نیست, بلکه نشان از پویایی و باروری اندیشه ی ان مکان است.
پی گفتار: من هیچ سر آن ندارم که سنگ ” رواداری” را بر سینه بکوبم چرا که آن را به نظر خودم مایه ی سستی روح و اندیشه می دانم.بلکه خواهان دقیق دیدن و شنیدن و باریک شدن در آنچه که بر ما پدیدار می شود هستم , فارغ از احساسی برخورد کردن که در حیطه ی اندیشه ان را بسیار مضر و خطرناک می دانم.
با عرض معذرت از روده درازی.
سلام استاد
گویا کسالتی پیش آمده بود. بسیار خبر تلخی بود، همه دوستارانتان از این خبر تلخکام و ناخوش گشتند. اما با این حال، بسیار مسروریم که سلامت و تندرستیتان همچنان پایداراست و وجود گرانتان بینیاز از ناز طبیبان.
استاد! به خودم اجازه میدهم در گفتگوی شما و آقای محمد غفاری وارد شوم و بنده نیز به نوبه خودم، پیشنهادی را عرض کنم. ایشان برای Autobigraphy به جای برابرنهادهی « زندگینگاری ِ خود»، «خود- زندگی- نوشت» را پیشنهاد می کنند.
به نظر شما استاد، اگر “زیست” را برابر با “bio-” می دانیم و از آن برابرنهادهی ِ زیستشناسی را برای “Biology” به دست می دهیم، چرا به همین شیوه biogoraghy و سایر ترکیبات آن را به فارسی برنگردانیم. یعنی، سوال بنده این است، آیا نمیشود biography را به “زیستنگاری” ترجمه کرد؟ تا بدین صورت به واژههایی چون “زیستنگار”، “خود- زیستنگاری”، “خود- زیستنگارانه” و سایر برابرنهادههای ِ ممکن رسید. در فرهنگ سخن “زیستنامه” به زندگی نامه معنی میشود، این معنای کلمهی ِ زیست همان معنایست که بنده می خواهم از آن بهره ببرم.
این ترجمه پذیرفتنیتر مینماید آنگاه که نگاهی میاندازیم به معنی و ترکیبات ِ کلمه زیست در فرهنگهای فارسی و یا دانشنامه دهخدا http://www.mibosearch.com/.
با آرزوی تندرستی و شادکامی بیش از پیش استاد گرانقدر
مختار عیسائیان
—از لطف شما نسبت به خود سپاسگزار ام. نگران من نباشید. من با آن “بادمجانِ بم”، که لابد حکایت اش را شنیده اید، یک نسبت خانوادگی دارم!. پیشنهاد شما در مورد برابرنهاده ی بیوگرافی و مشتق های آن از نظر مورفولوژی خوب و کارساز است. اما باید ببینیم چه گونه می شود این زنگوله را به گردن گربه بیندازیم. فرهنگ سخن “زیست نامه” را آورده ولی نگفته از کجا. اگر قدیمی باشد پشتیبان خوبی ست برای پیشنهادهای شما.
د. آ.
یا رب، سلام.اینم شکایت یک جانباز ار آقای کردان
بسمه تعالي
رياست محترم قوهء قضائيه
با سلام .احتراما بعنوان يك شهروند ايراني و متضرر مادي و معنوي از جرم ارتكابي توسط آقاي علي كردان برابر مقررات قانوني مراتب ارتكاب جرم كلاهبرداري و تحصيل مال نامشروع از بيت المال مسلمين را با توسل به وسائل موهوم و متقلبانه اعلام و تقاضاي دستورات لازم در جهت رسيدگي فوري دارم.ايشان فاقد مدرك ليسانس و فوق ليسانس بوده و مدركي مجعول را بعنوان دكتراي حقوق از دانشگاه آكسفورد بارها و بارها مورد سوء استفاده قرار داده و علاوه بر بردن ميلياردها ريال از بيت المال مسلمين مخصوصا در دوران فعاليت در صدا و سيما بشدت به اعتبار نظام جمهوري اسلامي و دين واعتماد مردم شريف لطمه وارد كرده اند.
از اينكه قوهء قضائيه تا به امروز عليرغم صراحت قانوني در تكليف به تحقيق و رسيدگي نهايت سستي را بعمل آورده بشدت از شخص جنابعالي گلايه دارم.اميد وارم هميشه بياد پاسخي كه در درگاه الهي بايد بدهيم باشيد.
تقاضا دارم ضمن دستور قاطع در رسيدگي .بلحاظ عمومي بودن موضوع و شبهات ايجاد شده گزارش كار را به ملت شريف منعكس كنيد.
با آرزوي توفيق .عبدالله جان نثار .تهران. آسايشگاه جانبازان ومعلولين…
.:: راز شهرت ::.
كارل پوپر در ايران!
در نيوشاي خرد.
استاد،
با درود!
ترجمه یِ شیوایِ شما از شعرِ نیچه درباره یِ “حافظ” را در مجلّه یِ بخارا خواندم. جسارتاً می خواستم بدانم این شعر در کدام اثرِ نیچه آمده است و اینکه آیا وی جز این، اثرِ دیگری هم درباره ی شاعرانِ ایرانی دارد؟
— آقای غفاری، این شعر را من در مقاله ای با عنوان “نیچه و ایران” آورده ام که اصل آن به انگلیسی در سایت دانشنامه ی ایرانیکا منتشر شده و ترجمه ی فارسی آن هم در وبلاگ من هست. منبع آن شعر هم در مجموعه آثار نیچه در همان جا آمده است. اطلاعات دیگر را هم در همان مقاله می توانید به دست آورید.
د. آ.
درود بر شما.
آیا آخرین ترجمهی کتاب ” فراسوی نیک و بد “،به زبان فارسی را،از “دکتر سعید فیروزآبادی”،دیدهاید؟
— خیر، ندیده ام.
د. آ.
با درود
خدمت استاد اشوری عزیز
از مقاله ی “«از شمایل به تصویر» نشریه ی نگاه-
–شماره ی78
لذت بردم.
اما پیشا هنگ پزشکی مدرن با کالبد شکافی آغاز شد.
با«آندره وزالیوس» دانشجوی جوان وآتشین مزاج بلژیکی نه با نقاشان
هنرمند نقا شی به نام «یان استفان وان کالکار» کتاب
« ساختمان بدن انسان- باسل1543 »وی را نقاشی
کرده است.
این موضوع را کتاب ترجمه شده ی «پیشگامان دانش » نوشته بود.
آیا این موضوع صحت ندارد؟
باسپاس- یاد بعضی نفرات قوتم می بخشد ،روشنم می دارد.
یاد بعضی نفرات رزق روحم شده است.19/7/87
— دوست ارجمند، ولی طراحی های لئوناردو داوینچی را از آناتومی بدن انسان، ساختمان استخوان بندی، عضله ها، و اندرونه ی انسان، ببینید که چه دقت شگفت انگیزی دارد. وزالیوس پنج ساله بود که داوینچی درگذشت. داوینچی البته به عنوان پزشک کالبدشکافی نمی کرد. وزالیوس شاید پیشگام کالبدشکافی پزشکانه باشد. اما پیشگامی از دید کالبدشناسی هنری در این کار از آنِ آن هنرمندان است.
د. آ.
سلام جناب آشوري
دست مريزاد .
آقای آشوری !
کتاب زبانِ باز شما را مطالعه کردم. بسیار ارزشمند و پربار بود.
پایدار باشید.
با سلام
خواهشمندم معنای لغوی و اصطلاحی انقلاب را در وبلگ خود قرار دهید من بی اندازه به آن احتیاج دارم
با سپاس فراوان
از اهواز
—- به مقاله ی “انقلاب” در کتاب “دانشنامه ی سیاسی” تألیف من مراجعه کنید.
د. آ.
میدانید آقای آشوری، من کمي گیچ شدهام! بالاخره باید برای واژههای خارجی بهدنبال برابر باشیم یا نه. شما میگویید (و البته این کار را هم میکنید) که باید برابر ترمهای آمده از زبان انگلیسی، واژههای فارسی یافت یا ساخت، اما از طرفی میگویید که چرا زبان ما باز نباشد، چرا ما زبانمان به روی واژههای خارجی باز نیست…
ببینم، شما مقصودتان مثلا این است، که ما باید بگوییم، “چتیدن” برابر chatting؟!
—- به شما سفارش می کنم مقاله ی ” پیرامون نثر فارسی و واژه سازی” را در بازاندیشی زبان فارسی بخوانید. دیگر مقاله های آن هم برای کسانی که دچار این جور پرسش ها هستند شاید پاسخگو باشد. باری، در این مورد هیچ حکم کلی مطلق نمی شود کرد. که بسازیم یا نسازیم. آن مقاله رابخوانید.
د. آ.
درود بر استاد آشوری گرانقدر
استاد عزیز!
امیدوارم این شاگرد کوچک را به سبب کم بضاعتی دانش ببخشائید. در ابتدا عرض کنم که پیشه من رایانه و برنامه نویسی است اما شیفته زبان شناسی هستم اما دانش من در این زمینه اندک است.
1- در دیباچه کتاب “زبان باز” فرمودید که از نویسه “ي” به منظور یای نکره و وحدت استفاده نمودید. شکی نیست که این روش شما بر اساس مطالعه و تحقیق است و روشی درست و علمی است اما متاسفانه اداره استاندارد و تحقیقات صنعتی در استاندارد شماره 6219
http://www.isiri.org/std/6219.htm
استفاده از نویسه “ي” را نهی نموده است. در سازمان ما و دست کم یک دو شرکت رایانه ای که من آشنایی دارم در همه برنامه های کاربردی، سامانه به شکل خودکار نویسه “ي” را به نویسه “ی” تبدیل میکند و این روش بر اساس استاندارد ارائه شده از سوی موسسه استاندارد و رهنمون های شورای عالی انفورماتیک است.
آیا استفاده از نویسه “ي” واقعا ضروری است ؟ در این خصوص راهنمایی بفرمایید آیا ما هم از نویسه “ي” استفاده کنیم.
یک سوال دیگر هم دارم در قسمتی از کتاب از واژه “علمور” (ص 47) و در قسمتی دیگر از واژه “دانشور” (ص 48) استفاده فرمودید یقینا این دو واژه اندک تفاوتی با هم دارند اگر ممکن است این تفاوت را بیان نمایید.
استاد گرامی !
در کتاب به دفعات از واژه تکنولوژی بهره برده اید و از معادل آن “فناوری” استفاده ننموده اید آیا واژه “فناوری” اشتباه است ؟ در این صورت ما نیز از بکارگیری آن پرهیز کنیم.
از لطف شما سپاسگزارم و از اینکه با این سوالات وقت شما را گرفتم پوزش می خواهم.
در مورد “ي” و منطق کاربرد آن در نوشته های من نگاه کنید به: د. آشوری، “بازاندیشی زبانِ فارسی” ، ص 141-43—-.
من علمور را برای “ساینتیست” به کار می برم، یعنی اهل علم در حوزه ی علومِ سنجیده (فیزیک، شیمی، علوم طبیعی در کل). دانشور را به معنای عامتر برای هر اهل دانش، از جمله در حوزه ی ادبیات، تاریخ، فلسفه، هنرشناسی و جز آن ها،. هدف ام دقت بیشتر دادن به مفاهیم و حوزه ی کاربردی واژه هاست. یعنی جدا کردن مفهوم دانش، به معنای حوزه ی عامِ دانستن ها، از حوزه ی خاص علم (ساینس). به این ترتیب، علموران شاخه ای از دانشوران اند با دانشی که علمی ست.
من با کاربرد فناوری مشکلی ندارم . برابر مناسبی ست برای تکنولوژی. اما با کاربرد تکنولوژی هم مشکلی ندارم. می توانیم هر دو را در فارسی به کار ببریم.
شاد باشید
د. آ.
اگر کتابی “کتاب قرن” است که به حیرت وا می دارد ، به چالش فرامی خواند، پاسخ می دهد و پرسش می آفریند،
اگر کتابی “کتاب قرن” است که “چرا” را “چگونه” می سازد، سنجیده ها را به سنجشی دوباره می خواند، نور را فراتر از گمان ستون و تخت می برد، به حقیقت می رساند،
اگر کتابی “کتاب قرن” است که “همانگونه” را ” دیگر گونه” می اندیشد،
کتاب قرن زبان فارسی به حق “زبان باز” است.
کتابی که گونه ای دیگر است که زبان آن ” زبان باز” است و پس از آن دیگر نمی توان همانگونه اندیشید.
…
استاد،
در صفحه 92 “تمام زبانهای روی زمین را وادار به سازگاری با خود یا بخش عمده ای از آنها را محکوم به نابودی کرده است.”
در مورد زبانهایی که نابود شده اند آیا منظور زبانها و گویشهای محلی است ؟ ممکن است درمورد آن توضیحی بفرمایید.
متشکرم
حمیرا
—- حمیرا خانم نازنین، بسیار از نظر لطف باریک اندیشانه ی شما سپاسگزار ام و از داشتن چنین خواننده ای (و چنین خوانندگانی) احساس شادی و سرفرازی می کنم. این پاسخ دلگرم کننده ای ست از سوی نسل جوانی که من به ویژه به زنان آن چشم امید برای آینده ی ایران دارم.
در مورد از میان رفتن زبان ها: بله، در این سه- چهار قرن زیر فشار عوامل سیاسی و اقتصادی و فرهنگی دنیای مدرن هزاران زبان و گویش بومی و محلی از میان رفته است (یک رقم درشت، زبان های بومیان امریکا) و همچنان از میان می روند. پیدایش زبان های ملی، به عنوان زبانِ اداری، آموزشی و رسانه ای سراسری، نیز در نابودی زبان ها، گویش ها و لهجه ها در واحدهای دولت-ملت های مدرن نقش اساسی دارند.همان گونه که هرروزه زیر فشار انسان مدرن بر طبیعت هر روز ده ها گونه ی گیاهی و جانوری ناپدید می شوند، هر روز زبان ها و گویش هایی از میان می روند. امروز، زیر فشار زبان انگلیسی در مقام زبان علم و تکنولوژی و تجارت و سیاست جهانی و زبان جهانی رسانه ای، حتا ماندگاری برخی زبان های ملی مانند سوئدی و هلندی و دانمارکی نیز به خطر افتاده است. در افریقا زبان های بومی به شتاب جا به زبان انگلیسی یا فرانسه می سپارند.
زنده باشید
د. آ.
درود
سوالی دارم درباره ی تفاوت “دیباچه” با “درامد” با “پیش گفتار”.
چون برخی کتاب ها دو تا از این ها را دارند. برای نمونه، در کتاب های خود شما، در “زبان باز” نخست “دیباچه”، و بعد “درامد”ی نوشته اید. در “باز اندیشی زبان فارسی” ابتدا “دیباچه” و بعد “پیشگفتار”. در “چنین گفت زرتشت” فقط “دیباچه” (به جز “یادداشت” ها برای ویراست های مختلف). و در “فرهنگ علوم انسانی” فقط “درامد”.
در بعضی کتاب های انگلیسی هم، وجود “introduction” و “foreword” با هم، مرا گیج کرده است.
با سپاس
—دیباچه (برابر با “فورورد” یا “پریفیس” در انگلیسی) نوشته ی کوتاهی ست در آغاز کتاب که چه گونگی پیدایش ایده ی کتاب و روند پژوهشی آن را بیان می کند، همچنین یادکرد و سپاسگزاری از کسان یا نهادهایی که به انجام آن پروژه یاری داده اند. اما “درامد” یا “پیشگفتار “(برابر با “اینتروداکشن” در انگلیسی) با شرحی به نسبت گسترده در باره ی ایده های اساسی کتاب و هدف آن
ذهن خواننده را برای ورود به مطالب اصلی کتاب و چه گونگی بهره گیری از آن آماده می کند.
د. آ.
با سلام
این کامنت من ربطی به زبان شناسی ندارد شاید به نوعی یک درددل شخصی باشد:
«زبان باز» اجتناب ناپذیر است اما ای کاش به جای یونانی و لاتین میشد از فارسی باستان یا اوستایی کمک گرفت. میدانم این حرف درستی نیست و نباید تعصب داشت و تمدن یونان و روم چنان است و بهمان است امااینها دشمن بوده اند.من شنیدهام زبان اوستایی از کاملترین زبانهای هندواروپایی بوده است حالا حتما باید از لاتین استفاده کنیم؟
— در مصاحبه ای با آقای مسعود لقمان به چنین پرسشی پاسخ داده ام. به سایت ایشان مراجعه کنید.
د. آ.
آقاي آشوري عزيز
چندروز پيش رفته بودم انقلاب توي يكي از كتابفروشيها بودم كه يكي آمد و كتاب اخير شما را طلبيد. كتابفروش خيلي بامزه به شاگردش گفت «يه دونه زبونباز بيار برا خانم» شوخيش به نظرم باحال بود گفتم شما هم فارغ از جديت كتاب از اين شم زباني كتابفروش بي بهره نمانيد.
— شاید هم (به قول اصفهانی ها) مِزّه نریخته، بلکه پشتِ جلد کتاب را درست نخوانده و به آن کسره ی اضافه که با تأکید گذاشته شده توجه نکرده است. می دانید که هموطنان عزیز ما خیلی سر-به-هوا چیز می خوانند. در مدرسه های ما، از جمله در دانشگاه هامان، به کسی یاد نمی دهند که چه گونه باید خواند و فهمید. در نتیجه…
د. آ.
درود!
کتابِ «زبانِ باز» را خواندم و بسيار آموختم. متنِ نشستِ نقدِ اين کتاب را نيز خواندم. همان گونه که خودِ-تان گفتيد، نقدگری در ايران بسيار بَدوِی ست و بيش از آن که به نقدِ اثر بپردازند، به نقدِ مؤثِّر می پردازند! آيا گُمان نمی کنيد بِه تر باشد به جایِ برگزاریِ اين گونه نشست ها، منتقدان در زمينه یِ موضوعِ مطرح شده در کتاب، خود کتابي مي نوشتند و نظراتِ خود را درباره يِ موضوع بيان مي کردند و سپس نشست هايی اين چنين برگزار می کردند؟
—- البته نمی شود انتظار داشت که همه در باره ی چنین مطلبی کتاب بنویسند. همین کتاب کوچک من هشت-نه سال مطالعه و اندیشه و کند-و-کاو برده است. گذشته از این، هر ایده ای هم به هر کله ای نمی آید. آدم باید “کله دار” باشد. ولی می توانند نقد بنویسند که حرف ها سنجیده تر باشد.
د. آ.
درود!
گُمان مي کنم کساني که به کتابِ «زبانِ باز» خُرده هایِ بسياري می گیرند، به اين دليل باشد که با مباحثِ روان شناختی ناآشنايند. زبان، يکی از بزرگ ترين و مهمّ ترين شاخصه ها و مؤلّفه هایِ بررسیِ روان شناسانه یِ يک فرد و حتّا يک جامعه است. بيش ترين بازنمودهایِ روانی، در زبان متجلّی می شوند؛ چه در زبانِ گفتاری و چه در زبانِ نوشتاری. در نتيجه، مقاومت هایی که در برابرِ مُدرنيّت جود دارد، بی شکّ در زبان نيز بازنمایی خواهد داشت. گُمان می کنم برایِ درک و فهمِ ژرف تر از کتابِ «زبانِ باز»، به ناچار نيازمندِ بررسی هایِ روان شناختي از جامعه یِ ايران و تقابلِ آن با پديده یِ مُدرنیّت هستيم. کاملاً واضح است که جامعه ای که در سِیرِ تکاملیِ خود، هنوز از مرحله یِ فئوداليته، و شايد خُرده-فئوداليته!، عبور نکرده است، در برخورد با پديده یِ مُدرنيّت دچارِ آشوب هایِ ذهنی و روانی خواهد بود. اين آشوب هایِ ذهنی و روانی، در زبان نيز بازنمايی می شود که شما در کتابِ خود، به درستی به آن ها اشاره کرده ايد.
استادِ گرامی،
با درود!
در یکی از پیغام هایِ پیشینِ خود تعدادی از ترم های پیشنهادیِ شما را موردِ سنجش قرار داده بودم. در طولِ این مدّت، همچون همیشه، بسیار به “فرهنگِ علومِ انسانی” مراجعه می کنم و با هر مراجعه بیش-از-پیش به عمقِ دانشِ شما و توانایی های تان پی می برم.
با این حال، سعی بر آن داشته ام تا این اثر را با دیدی سنجشگرانه بنگرم و حاصلِ بررسی های ام را (هرچند بسیار ناچیز و در حدِ وسعِ خویش) در اختیارِ شما قرار دهم تا در صورتِ لزوم از آنها در جهتِ پیرایشِ این فرهنگ استفاده کنید…
* * *
این بار نیز پیشنهادها و پرسش هایی دارم که به شرحِ ذیل تقدیم می دارم:
الف) برخی ترم ها یا معانیِ ضروریِ دیگر که جایِ خالیِ شان در فرهنگِ شما به چشم می خورد:
portmanteau word (“چمدان-واژه”: پیشنهادِ منوچهرِ بدیعی)
برایِ kinesthesis=kinesthesia معادلی ذکر نشده است. (گرچه با اندکی دقّت معادلِ آن را می نوان دریافت.)
burlesque (بورلسک، نقیضه ؟)
focalization ([در “روایت شناسی”/شخصیّت] کانونیدگی، کانونی شدگی) و focalized (کانونیده، کانونی شده)
confidant یا confidante ([عناصرِ داستان/شخصیّت پردازی] همراز، رازدار)
Nietzscheism (نیچه باوری، مکتبِ نیچه، نیچه گرایی ؟)
ب) پیشنهادهایی درمورد ِ برخی معادل های ثبت شده:
– “گفتمان کاوی” در برابرِ discourse analysis (پیشنهادِ مهرانِ مهاجر و محمّدِ نبوی به قیاسِ “روان کاوی” برایِ psychoanalysis )
– “بینامتنیّت” در برابرِ intertextuality (البته “میان متنیّت” هم معادلِ بسیار پسندیده ای ست، امّا امروزه تقریباً همه ی ناقدان و مترجمان از اوّلی استفاده می کنند.)
– “آیرونی” در برابرِ irony (در فارسی کلمه ای وجود ندارد که تمامی معناها و زیر-معناهایِ آن را به طورِ همزمان تحت پوشش قرار دهد؛ بنابراین، فکر می کنم بهتر است آن را ترانویسی [= transliteration] کنیم.)
– “پیرنگ” در برابرِ plot [از عناصرِ داستان] (این معادل را برایِ اوّلین بار گویا جمالِ میرصادقی در کتابِ “عناصرِ داستان” معرفی کرده و با ذکرِ دلایلی که منطقی می نماید آن را برتر از سایرِ معادل ها دانسته است. این روزها هم شاهد ام که ناقدان و مترجمانِ درجه یک از این ترم استفاده می کنند.)
– “حال-و-هوا” یا “فضا-و-رنگ” در برابرِ atmosphere [از عناصرِ داستان] (البته بنده اوّلی را ترجیح می دهم.)
– “حقیقت مانندی” در برابرِ verisimilitude (ایضاً پیشنهادِ جمالِ میرصادقی. به نظر، پسوندِ “-نمایی” یا “-نما” کژتابی دارد. یعنی نوعی بارِ معناییِ منفی ایجاد می کند؛ کما اینکه شما هم آن را در برخی موارد برابرِ پیشوندِ pseudo به کار برده اید، مانندِ “منطقی نما” برایِ pseudological )
– “صحنه” در برابرِ setting [از عناصرِ داستان] (اگر اشتباه نکنم این را هم نخستین بار میرصادقی به کار برده، و این روزها معادلِ نسبتاً جا-افتاده ای ست.)
– “توانشمند” در برابرِ competent (به زعمِ بنده، برابرنهاده هایی چون “توانا، قادر، کاردان، …” را برای واژه های دیگری استفاده می توان کرد که میانِ آنها و competent از حیثِ معنایی تفاوت هست و ما نیز باید این تفاوت ها را در معادل گذاری های مان لحاظ کنیم.)
– “همبرچینی” یا “همبرگذاری” در برابرِ juxtaposition (به قیاسِ “همبرنشینی” در برابرِ collocation )
– بهتر نیست در برابرِ cohesion فقط “هم چسبی” را ذکر کنید و در برابرِ coherence تنها “هم سازی” را؟ گمان می کنم اینگونه از طرفی تمایز این دو مبرز می گردد و از طرفِ دیگر مراجعه کننده دچارِ سر-در-گمی نمی شود.
– “زبان شناسیِ در-زمانی” در برابرِ diachronic linguistics معادلِ جا-افتاده ای ست و به نظرِ (شخصیِ) حقیر روشن تر از “زبان شناسیِ زمان سپار” می نماید.
– ویدا شقاقی در پیشگفتارش بر کتابِ “مبانیِ صرف” (انتشاراتِ سمت، 1386) در موردِ معادلِ “صرف” برایِ morphology می نویسد:
« در حوزه ی مطالعاتِ صرفی به ساختمانِ واژه و خصوصيّاتِ آن می پردازند. از اين رو، نامِ “صرف” برایِ اين كتاب برگزيده شده است. هنگامی كه از صفتی مانندِ “جوان” صورت هايی مثلِ “جوان، جوان تر، جوان ترين” را در ساختِ جملات به كار می بريم، نمی توانيم بگوييم كه با سه واژه یِ متفاوتِ “جوان، جوان تر، جوان ترين” سر-و-كار داريم، بلكه با سه صورتِ متفاوتِ يك واژه مواجه ايم. بنابراين، عناوينی از
قبيلِ “ساختواژه”، “واژه سازی” و “واژه شناسی” به خوبی از عهده یِ توصيفِ نقشِ حوزه یِ صرف
برنمی آيند. واژه یِ “صرف” برایِ تمامِ فارسی زبانانِ تحصيل كرده آشنا می نمايد؛ زيرا، سال ها ست كه واردِ زبانِ فارسی شده و آنان درطولِ [دورانِ] تحصيلِِ خود با اين اصطلاح [= ترم]
آشنا گشته اند. اصطلاحِ [= ترمِ] “تكواژشناسی” نيز كه در بعضی از كتاب ها به كار رفته، بيشتر در چهارچوبِ نظريّه یِ “ساختگرايی” [= “ساخت باوری”] مطرح شده است و به كارِ اين كتاب نمی آيد. از طرفِ ديگر، عنوانِ “ساختواژه” از نظرِ تلفّظی با قواعدِ واج آرايي زبانِ فارسي هم سويی ندارد؛ زيرا توالیِ سه واجِ /xtv/ كه به صورتِ حروفِ (خ، ت، و) در خط نمود می يابند، در فارسی رايج نيست. با استفاده از كسره یِ اضافه می توان آن را تلفّظ كرد، امّا نمی توان واژه هايی معادلِ “صرف، صرفی، صرفی-نحوی، صرفی سازی، صرفی شدگی، صرف شناختی و …” را به راحتی با آن ساخت. واژه هايی چون “ساختواژه، ساختواژی، ساختواژی-نحوی، ساختواژی سازی، ساختواژی شدگی، و ساختواژی شناختي” هم از جنبه یِ نظری اشكال دارند و به راحتی قابلِ تلفّظ نيستند. » (صص 1-2)
با این اوصاف، آیا شما نیز استفاده از “صرف” را توصیه می کنید؟
* * *
از اینکه سرتان را درد آوردم به پیشگاه تان معتذرم. بسیار خوشحال می شوم نظرِتان را در این باره بخوانم.
با تشکر،
ارادتمندِ همیشگیِ شما:
محمّدِ غفّاری
— آقای غفاری گرامی، از دقتی که به خرج می دهید و مسائل و پیشنهادهایی که طرح می کنید، بسیار سپاسگزار ام. همان گونه که در درامد فرهنگ علوم انسانی نوشته ام، من از سنجشگری ها و پیشنهادهای همه ی اهل نظر استقبال می کنم و امیدوار ام کاری که یکتنه آغاز شده است به جنبشی همگانی بدل شود تا سرانجام به زبان مشترک بارور و سنجیده ای برسیم. یادداشت شما را چاپ کرده ام. سر فرصت خواهم خواند و نکته هایی را که در پاسخ لازم باشد برای شما خواهم نوشت. خواهش می کنم که این کار را ادامه دهید .
د. آ.
وطن تو سبز جاودان بمان که من پرنده ای مهاجرم,
که از فراز بام با صفای تو به دور دست مه گرفته پر گشوده ام.
درود!
کتابِ «فرهنگِ علومِ انسانی»، ويراستِ دومِ شما، هميشه موردِ استفاده یِ من است. به گُمانِ من بسیار فرهنگِ راه گُشا و درستی ست و واقعاً خبر از سال ها سخت کوشیِ شما می دهد. دست مريزاد اُستاد!
در باره یِ يکي از برابر-نهاده هایِ شما پرسشي دارم. خواهش مند-ام راه نمایی-ام کنيد.
شما برایِ واژه یِ “Sonnet”، معادلِ «سونات» و برایِ “Sonneteer”، معادل هایِ «سونات ساز» و «تصنيف ساز» را پيش نهاد کرده ايد.
با مراجعه به “Webster’s Dictionary”، زيرِ مدخلِ “Sonnet” اين گونه می خوانيم:
fourteen-line rhyming poem with set structure: a short poem with 14 lines, usually ten-syllable rhyming lines, divided into two, three, or four sections.
There are many rhyming patterns for sonnets, and they are usually written in iambic pentameter.
[Mid-16th century. Directly or via French
به جای واژة کوتهگری که جنابعالی در برابر cliping در صفحة 79 کتاب زبان باز قرار داده اید؛ پیشنهاد میکنم معادل آغازه گویی را بگذاریم.
—در آن صفحه برابر با “کلیپینگ” تکّه برداری آمده نه کوتهگری. اگر آقای سعید نوروزی که این پیام را فرستاده، همان پسرخاله ی من باشد، باید عرض اخلاص خدمت حضرت “اخوی” کنم و تبریک بابت دست یافتن به اینترنت.
د. آ.
استادِ گرامی،
با درود!
در یادداشتِ قبلیِ در برابرِ transliteration از “ترانویسی” استفاده کرده بودم. بنده این کار را به پیروی از بزرگانی چون “میرجلال الدّینِ کزّازی” (البتّه اگر حافظه درست یاری کُنَدم) و “موسا احمدیان” انجام دادم. امّا، بلافاصله در ذهن ام واژه یِ transcription آمد و با خود اندیشیدم پس به جای آن چه می توانیم بیاوریم؟
خوشبختانه با مراجعه به “فرهنگِ علومِ انسانی”، مشکل حل شد. چاره همان است که جنابعالی فرموده اید، یعنی:
transliteration= حرف نویسی
transcription= ترانویسی
بدین وسیله اشتباهِ پیشینِ خود را تصحیح می کنم.
ارادتمندِ همیشگی،
محمّدِ غفّاری
با سلام خدمت استاد گرامی،
در پا نوشت مقاله ی “شرق و غرب” از کتاب “ما و مدرنیت” آورده بودید که این مقاله پاره ای از یک رساله ی جداگانه با نام “از شرق به جهان سوم” است. می خواستم از وضعیت این رساله باخبر شوم.
—بله، جناب اوحدیان، این هم از کارهای ناتمام من است که مدتهاست به کناری افتاده و فرامش اش کرده بودم. یادآوری شما سبب شد به فکر به پایان رساندن آن بیفتم.
شاد باشید
د. آ.
جناب آشوري
با سلامي دوباره
از پاسخ پيشين شما سپاسگزارم (پيرامون كاربرد حرفها و تنوبن)
راستش من آخر اين هفته دفاع پايان نامه ارشد دارم و در رابطه با نگارش متن، چند پرسش كليدي ديگر از شما داشتم (البته با پوزش).
نخستين پرسش به “همزه” باز ميگردد. آيا بايد همزه را به طور كامل از زبان فارسي زدود؟ در مورد بعضي كلمهها چه كار بايد كرد؟ آيا جايگزيني پيشنهاد ميدهيد تا به جاي ارائه(مثل ارائهي پايان نامه)، مسئوليت، مسئله و مواردي از اين دست استفاده شوند؟
مورد ديگر، كلمههايي مانند ناپلئون، سيرالئون و … هستند كه به ظاهر كاري نميتوان با آنها كرد. اما من فكر كردم ميشود از “ع” به جاي ئ استفاده كنيم. مانند: ناپلعون، سيرالعون و … تا همزه را هم كنار بگذاريم.البته شايد در نخستين نگاه ناخوشايند باشد! نميدانم…
مورد آخر هم به واژههايي بر ميگردد كه اساس كار مرا تشكيل ميدهد و جايگزين مناسبي براي آنها نيافتم؛ يعني ه ترتيب توسعه به چند “بُعد” تقسيم ميشود. توسعهي اجتماعي از چند “مؤلفه” (component)-مانند رفاه اجتماعي- هر مؤلفه از چند “معيار” (criteria) -مانند آموزش- و هر معيار از چند “شاخص” (indicators) – مانند نسبت معلم به دانش آموزان- تشكيل شده است.
حال، به جاي مؤلفه، معيار، و شاخص، با توجه به سلسله مراتب آنها چه جايگزينهاي فاريسياي را مي توان به كار برد؟
(البته، شاخص را در منابع علمي نماگر هم آوردهاند).
اگر شما پيشنهادي در اين زمينهها كه عرض كردم داريد بفرماييد. ممنون خواهم شد.
با آرزوي سلامتي و شادكاميتان
— جناب سعید. من هم همزه را همان طور می نویسم که رسم است. تبدیل آن به عین جز پریشانتر کردن زبان نگاره ی پریشان ما فایده ای ندارد. در مورد برابر فارسی واژه ها هم رجوع کنید به “فرهنگ علوم انسانی” تألیف من.
د. آ.
فرقِ آلمانها با آلمانیها چیست؟
در غروبِ بتها ص 113 هم شما این دو را به کار بردهاید. فکر میکردم آلمانها غلطِ مصطلح باشد.
—-نام کشور آلمان را ما از زبان فرانسه گرفته ایم. “آلمانها” هم ترجمه ای ست از les Allemands در آن زبان که در فارسی رایج است. “آلمانی ها” و “آلمان ها” هر دو، دست کم در نسل پدران ما و ما، به کار می رفته است.
د. آ.
درود اُستاد!
از اين که به پرسشِ من پاسخ داديد، سپاس گزار-ام.
پيش نهادهایي داشتم، اميدوار-ام مانندِ هميشه بنده را راه نمایی کنید.
1. در کتابِ «فرهنگِ علومِ انسانی»(ويراستِ دوم)، برایِ واژه یِ “Hermeneutic”، واژه هایِ «تفسير»، «تأويل» و «هرمنوتيک» را برابر نهاده ايد. آيا می توان واژه یِ «گُزارش» را نيز برابر-نهاده یِ اين واژه در نظر گرفت؟
واژه یِ «گُزارش» به معنیِ «شرح»، «تفصيل» و «تفسير» نيز آمده است و بدين معانی، شواهدِ بسياری در ادبيّاتِ فارسی داريم. در اين جا چند نمونه از آن ها را می نويسم:
در نظم:
«مَرين دينِ بِه را بيآراستند
ازين دين، گُزارش همي خواستند.»
(شاه نامه)
«هر آنچ از پدر مايه اندوختی
گُزارش کُنان در وی آموختی.»
(نظامی)
«گُزارش گَرِ کارگاهِ سُخَن
چنين گويد از موبَدانِ کُهَن.»
(نظامی)
«گُزارنده یِ داستانِ دَری
چنين داد نظمِ گُزارش گَری.»
(نظامی)
«هم چنان کاندر گُزارش کردنِ فُرقان به خَلق
هيچ کس انباز و يارِ احمدِ مختار نيست.»
(ناصر خسرو)
«سخن حجّت گُزارد نغز و زيبا
که لفظِ اوست منطق را گُزاره.»
(ناصر خسرو)
در نثر:
«…بل هم چنان که از خَلق يکي گُزارنده یِ علمِ کتاب بُوَد، نيز از خَلق يکي پذيرنده یِ علمِ کتاب بُوَد.»
(جامع الحکمتين)
«…و شرحِ اَقاويلِ بی تفصيل، فراز آورده شد و گزارده آمد هم از طريقِ حکمتِ فلسفه و هم از سَبيلِ حکمتِ دينِ حقّ…»
(جامع الحکمتين)
از واژه یِ «زَند» چه طور؟ مانندِ «زَندِ اَوِستا» که به معنیِ «شرح و تفسيرِ اَوِستا»ست.
2. در همان کتاب، برایِ واژه یِ “Translation”، برابر-نهاده هایِ «ترجمه» و «واگردان» را به کار بُرده ايد. آيا مي توان به طريقِ اولی، واژه یِ «گُزارش» را نيز اضافه کرد؟
3. در همان کتاب، برایِ واژه یِ “Challenge”، برابر-نهاده هایِ «چالِش»، «چالِش گَری» و «هم آوردخواهی» را به کار بُرده ايد. واژه یِ «چالِش» هم ریشه یِ فارسی دارد و هم ریشه یِ تُرکی. ریشه یِ فارسیِ آن، سه معنی دارد: (آ) رفتن با ناز-و-خرام، رفتار از رویِ کبر-و-غرور؛ (ب) جولان؛ (پ) مباشرت، جماع؛ ریشه یِ تُرکیِ آن، بدین معنی ست: زد-و-خورد، جنگ-و-جدال؛
بنابراین برایِ واژه یِ “Challenge” از معادلِ تُرکیِ آن استفاده شده است که سابقه ای هم در ادبيّاتِ فارسی ندارد. آيا می توان از واژه یِ «واکوشِش» که از مصدرِ «واکوشيدن» است، استفاده کرد؟ سابقه یِ این مصدر تا آن جا که می دانم، به سَده یِ پنجمِ هجری بازمی گردد و شاهدِ آن، کتابِ «المصادر» تألیفِ «ابوعبدالله حسین بنِ احمدِ زوزنی»(فوت: 486 ه.ق.) است. وی در آن کتاب، در برابرِ مصدرِ «واکوشيدن» نوشته است:
«منازعه و نزاع، با کسي در چيزي واکوشيدن، منازعه کردن، گَل آويز شذن، وَرزيدن، مروسيدن»
با سپاس
رامینِ درگاهی
— آقای درگاهی، گزاردن و گزارش دادن بیشتر به معنای خبر دادن است تا تفسیر، اگرچه گاهی به آن معنا هم به کار رفته است. در روزگار ما گزارش یکسره به معنای خبر دادن رایج است و بس. گمان نمی کنم بشود آن را برابر با هرمنوتیک جا انداخت.
“چالش” در برابر “چلنج” در انگلیسی را هم محمد مقدمِ، زبانشناس تاریخی، پیشنهاد کرد و به زودی به کار رفت و جا افتاد. باری، او با یقین به این که این واژه ایرانی و فارسی ست چنین پیشنهادی کرده بود.
واکوشیدن هم البته برابرنهاده ی پدر-مادردارِ خوبی ست اما جا انداختن آن آسان نیست. باید خیلی به کار رود تا خلایق به آن عادت کنند.
د. آ.
درود اُستاد!
انگار وبلاگِ شما به-روز شده است؛ ولی کامنت ها در هم-و-برهم شده است! نامِ نويسنده یِ کامنت ها با کامنت ها هم خوانی ندارد.
با سپاس
رامينِ درگاهی
— بله نامها زیر کامنت ها آمده. باید از بانی خیر در اصلاح فرمت وبلاگ حکمت اش را بپرسم.
د. آ.
درود اُستاد!
از اين که باشکيبایی به پرسش هایِ من پاسخ می دهيد، سپاس گزار-ام.
در باره یِ واژه یِ هرمنوتيک، برابر-نهاده یِ ديگري نيز پيش نهاد کرده بودم و آن واژه یِ «زَند» بود؛ مانندِ «زَندِ اَوِستا» که به معنایِ «تفسيرِ اَوِستا»ست. می خواستم نظرِ شما را در اين باره نيز بدانم.
البتّه تا آن جا که اطّلاع دارم، شادروان دکتر حميدِ عنايت اين واژه را برایِ هرمنوتيک به کار برده اند.
با سپاس
رامينِ درگاهی
—آقای درگاهی، این واژه را احمد فردید در ترکیبِ “زندآگاهی” برای هرمنوتیک به کار می برد، ولی رواجِ نیافت. دلیل آن هم، به گمان ام، این است که واژه ی پهلوی “زند”، به معنای تفسیر، برای فارسی زبانان آشنا نیست. باری، واژه ی هرمنوتیک امروز کاربرد فراوان یافته و به نظر من هم هیچ اشکالی ندارد که این واژه ی بسیار فنی حوزه ی فلسفه را از زبان های اروپایی وام بگیریم. واژه ی تأویل هم همپای آن به کار می رود.
د. آ.
زبان باز مرا رهانمی کند!
یک برداشت راحت الحلقومی از
“زبان باز”
http://aboutpersian.blogfa.com/post-28.aspx
درود اُستاد!
در کتابِ «فرهنگِ علومِ انسانی»(ويراستِ دوم) در برابرِ واژه گانِ Business و Trade، از برابر-نهاده یِ «کسب-و-کار» استفاده کرده ايد. تا آن جا که من اطّلاع دارم، يک چنين ترکيبِ عطفی و يا اسمِ مرکّبي در ادبيّاتِ فارسی وجود ندارد و به جایِ آن واژه گانِ «کار-و-کسب»، «کار-و-کاسبی»، «کار-و-بار»، «کار-و-کَرد»، «کار-و-کيا» و … در ادبيّاتِ فارسی وجود دارند.
هم چنين به نظر می رسد ترکيبِ «کسب-و-کار»، ترکيبِ غيرِ منطقی ای باشد، چرا که در ابتدا بايد «کار» کرد تا بتوان چيزي «کسب» کرد نه بر عکس!
با سپاس
رامين درگاهی
— جناب درگاهی، کسب-و-کار و کار-و-کسب هر دو در فارسی هست و به یک معنا. در این موارد، پیش از آن که حکمی صادر کنید، خوب است به فرهنگ ها نگاه کنید.
د. آ.
درود اُستاد!
در باره یِ ترکيبِ عطفیِ «کسب-و-کار»، دوباره به فرهنگِ مُعين و لغت نامه یِ دهخدا مراجعه کردم. يک چنين مدخلي در هيچ کدام از آن ها نبود و هر دو فقط واژه یِ «کار-و-کسب» و ديکر ترکيباتي که در کامِنتِ پيشين برایِ تان نوشته ام را ضبط کرده اند.
با سپاس
رامينِ درگاهی
— در “فرهنگِ سخن” هشت جلدی آمده است.
د. آ.
آقاي آشوري به ضرس قاطع بگويم كه كتاب جديد شما مايه نفرت و سرافكندگي بسياري از اهالي انديشه شد. نكند شما هم فكر مي كنيد از كرانه خزر تا ساحل خليج فارس كسي زباندان نيست.
— بی گمان “اهالی اندیشه” و “زباندان” از نوعی که همین دو-سه سطر نشان می دهد، در آن نواحی کم نیستند که چه بسیار هم هستند؛ کسانی که یک کتاب “به ضرس قاطع” می تواند “مایه نفرت و سرافکندگی بسیاری” از ایشان شود! اما این کتاب برای کسانی “از کرانه ی خزر تا خلیج فارس”، و بلکه در سراسر عالم، نوشته شده است که دست کم خواندن و نوشتن زبان فارسی را در حد بالایی درست آموخته باشند. اندیشیدن پیشکش!
د. آ.
سلام
در پاسخ به پرسش یکی از دوستان در رابطه بهره بری از زبانهای باستانی نوشته اید “در مصاحبه ای با آقای مسعود لقمان به چنین پرسشی پاسخ داده ام”.با مراجه به سایت ایشان مطلب مورد نظر یافت نشد.ممکن است لینک گفتگو را در سایت خود بگذارید؟
سپاس
—-درود. گویا ایشان می خواهند آن را نخست در مجله ای در ایران منتشر کنند. باید این کار انجام شود تا آن را در وبلاگ خود بگذارم.
د. آ.
ّ,با سلام ایا دلیل یا دلایل خود کشی نوینده نامدار ایران صادق هدایت بر شما معلوم شده است دوم دلیل عدم ازدواج و زن گریزی ایشان سوم آیا با خانواده خود اختلاف رای عمیق داشته است و در آخر: جهانگیر هدایت از نظر شما مقبول هستند برای در دست داشتن کارهای هدایت
به شما اطمینان میدهم که اگر شما نبودیدهرگز از کس دیگر این پرسش ها را نمیکردم
با بوسه بر قلم و چهره شجاع شما 17/9/87 تهران سیروس مشفقی
مقاله راهگشای بوف کور کمک بسیار کرد مارا در فهم هدایت .
سیروس مشفقی عزیز، یاد ایام قدیم به خیر!
من در عهد نوجوانی سخت عاشق هدایت و نوشته های اش و شیفته ی شخصیت اش، و از جمله سخت عاشقِ طنز و تسخر بُرّای او، بودم. هرچه را که نوشته بود بارها می خواندم و برخی را که نایاب بود، با زحمت زیاد، از این جا و آن جا فراهم می کردم. همچنین هرچه را که در باره ی او نوشته شده بود. من در دوره ی دوم دبیرستان، در دبیرستان البرز، در میان همکلاسی ها مرجع اطلاعات در باره ی هدایت بودم. به همین دلیل، او در من نفوذ بسیار عمیقی داشت. از جمله وسوسه ی خودکشی اش. چند نفر هم در نسل ما، گویا زیر نفوذِ زندگی گریزی هدایت، دست به خودکشی زدند. نام چنگیز مشیری از آن جمله به خاطر-ام هست، که دانشجوی پزشکی بود. ولی من به یاری نیچه توانستم از فضای عالم هدایت بیرون بیایم. یعنی بر “تهوع” او ، که در من اثر ژرف گذاشته بود، چیره شوم. در این دهه های اخیر تنها بوف کور، توپ مرواری و وغ وغ ساهاب را از او دوباره خوانی کرده ام (از این آخری نشر سنجشگرانه ی پرمایه ای به همت ناصر پاکدامن چند سال پیش در پاریس منتشر شده است). باری، دلبستگی به او و احترام به شخصیت سرسخت و ناسازگار-اش و تیزهوشی شگفت اش همیشه در من هست و او را در تاریخ روشنفکری مان دارای جایگاه بسیار بلندی می دانم.
در باره ی دلایل خودکشی او و دیگر مسائلی که پرسیده اید چیزی نمی دانم. ولی به نظر می رسد که، به گواهی نوشته های اش، گرایش به خودکشی در او از روزگار جوانی بوده است. این گرایش گویا در برخی به صورت فطری هست. نوشته های آقای جهانگیر هدایت در باره ی او را هم ندیده ام.
برقرار باشید
د. آ.
خرسند اَم که من نیز اَز اندیشهورزی و سر-و-کله زدن با واژگان لذت میبرم و علاقهیِ بسیاري به مسائلِ زبانشناسی و دردشناسیاَش دارم.
فقط نمیدانم چرا اَز مکانیک سر در آورده اَم!!
پرسشي داشتم:
شما که در برابرِ compound پارهمند را به کار برده اید، در اندیشهیِ برابرنهادهاي برایِ «مشتق» هم بوده اید؟
البته قصدِ جسارت ندارم و پرسشاَم تنها اَز رویِ ناآگاهی و کنجکاوی ست و شاید کمي هم نفرت اَز عربی! و آنچه اَز آن بر خود زور کرده ایم.
—برای معادل انگلیسی “مشتق” (درایویتیو) دو-سه معادل فارسی هم پیدا کرده ام که “درفرهنگ علوم انسانی” آمده است . اما، به دلایلی، ترجیح داده ام که همان را که میان دستورشناسان ما رایج است به کار برم.
د. آ.
سلام. در پاسخي كه به نقد زبان باز نوشته ايد، نكته اي درباره¬ي «بودش» آمده كه توضيح آن به نظرم خالي از فايده نيست. به آثار ناصر خسرو اشاره كرده ايد، با اين قيد كه «اگر دستکاری یکی از کاتبان در متن نباشد.» از دقت و وسواس علمي شما البته چنين مي سزد؛ اما به نظرم اين شبهه را نبايد چندان جدي گرفت. «بودش» تقريباً در همه¬ي آثار ناصر خسرو، از نظم و نثر، آمده است و با توجه به اين كه نسخه¬هاي هر يك از اين آثار سرنوشتي جدا داشته اند، بعيد به نظر مي آيد كه دستكاري كاتبان ضبط واژه¬اي را در ميداني به اين گستردگي، چنان تغيير داده باشد كه همه جا «بودش» مثلاً به جاي «بودن» نشسته باشد. در دستگاه فكري ناصر خسرو «بودش» بسيار نزديك به «وجود» است و بار معنايي ويژه¬اي را حمل مي¬كند. با شناخت اندكي كه از نظم و نثر ناصر خسرو دارم، به نظرم مي رسد كه اين واژه نيز مثل «كاركرد» و «كاركن» آگاهانه و از سر انديشه بر قلم او رفته است. نمونه¬هايي از كاربرد اين واژه در ديوان او (چاپ دانشگاه تهران1368، تصحيح مينوي و محقق) را براي روشن¬تر شدن بحث در زير مي¬آورم.
از علت بودش جهان بررس
بفگن به زبان دهريان سودا
بيت 32 از قصيده¬ي 83 با مطلع
نيكوي تو چيست و خوش اي برنا
ديباست تو را خوش و نكو حلوا
لازم شده است كون بر ايشان و هم فساد
گرچه به بودش اندر آغاز دفترند
بيت 29 از قصيده¬ي 201 با مطلع
جان و خرد رونده بر اين چرخ اخضرند
يا هردوان نهفته در اين گوي اغبرند
سوي حكما قدر شما سخت بزرگ است
زيرا كه به حكمت سبب بودش ماييد
از ما به شما شادتر از خلق كه باشد
چون بودش ما را سبب و مايه شماييد
بيت¬هاي 3و 4 از قصيده¬ي 213 با مطلع
اي هفت مدبر كه در اين پرده سراييد
تا چند چو رفتيد دگرباره برآييد
علت جنبش چه بود از اول بودش
چيست در اين قول اهل علم اوائل
بيت دوم از قصيده¬ي 61 با مطلع
گنبد پيروزه گون پر ز مشاعل
چند بگشته است گرد اين كره¬ي گل
از آغاز بودش به داد آوريد
خداي اين جهان را پديد از عدم
بيت 24 از قصيده¬ي 30 با مطلع
اگر كار بوده است و رفته قلم
چرا خورد بايد به بيهوده غم؟
بيرونت برند از در مرگ
چون از در بودش اندر آيي
بيت 12 از قصيده¬ي 122 با مطلع
اي غره شده به پادشايي
بهتر بنگر كه خود كجايي
— سپاسگزار ام. پژوهش ارزشمندی ست و ثابت میکند که ناصرخسرو آن را فراوان به کار برده است. اما در آثار دیگران هم آمده است؟ مسألةٌ!
د. آ.
آقای آشوری٬ واژهی «سیستمانه» برگردان systemicاست یا systematic؟
— به فرهنگ علوم انسانی مراجعه کنید.
د. آ.
جناب آقای آشوری عزیز. سلام. در بارة «سیستمانه» سه نکته به نظرم رسیده است: (1) سامانه که برساختة فرهنگستان است، و نیز نظام در برابر آن رایج شده و با قبول آنها، سامانه ای، سامانمند، نظامدار، و نظام مند را نیز می توان در برابر سیستمیک پذیرفت. (2) اگر وامگیری سیستم را قبول می کنیم، «ـیک» را هم که در فارسی سابقه دارد (تاریک و نزدیک و … و اخیراً نیز روانشناسیک و جامعه شناسیک و …) به طریق اولی باید پذیرفت و در این صورت چرا همان «سیستمیک» را به کار نبریم؟ (3) پسوند «انه» ظاهرا دو کاربرد دارد: اسم ساز (صبحانه و بیعانه و شاگردانه و …) و صفت ساز/ قیدساز (مردانه و عاقلانه و دوستانه و …). «سیستمانه» ظاهراً با این «انة» دوم ساخته شده است. ولی گمان میکنم این «انه» در واقع ترکیبی از «انِ» جمع ساز و «ه» صفت ساز باشد: مردانه = مانند مردان؛ عاقلانه = مانند عاقلان؛ و … . در این صورت «انة» صفت ساز را بر سر اسمی می توان نهاد که قابل جمع با «ان» باشد و لذا ساخت سیستمانه و نیز گیتیانه را نمی توان درست دانست.
زیاده جسارت است.
آقای رفیعی
پسوندِ -انه، دست کم، همهجا ترکیبی از -انِ پسوندِ جمع +-ه نیست، چنان که در عصرانه و صبحانه و شکرانه و خدمتانه. برخی از دستورشناسان بر این نظر اند– از جمله، اگر درست به خاطر داشته باشم، محمدِ معین– که -انه پسوندِ بسیطی ست، نه ترکیبی از آن دو سازمایهی نام برده. سیستمانه و گیتیانه را بر اساسِ همین نظر به کار برده ام. رواجِ واژهی گیتیانه — برابر با «سکولار»– نزدِ جمعی از نویسندگان هم نشانهی آن است که ذوقِ زبانیِ ایشان آن را واژهای ناجور با ساختارِ ترکیبیِ تکواژی از این گونه در زبانِ فارسی نیافته است.
و لی شمِّ زیانیِ من کاربردِ «سامان» را با ضرب-و-زورِ افزودنِ یک -هِ اسمساز بر آن، برابر با «سیستم»، نمیپسندد. زیرا سامان به معنایِ نظم و ترتیب است و نمیتواند بارِ معناییِ واژهی فنیِ بسیار مهم و پُرکاربردی مانندِ سیستم را بکشد. من در چنین مواردی وامگیریِ واژه از زبانِ دیگر و به کار بردنِ آن را در قالبِ ساختارهایِ مُرفولوژیکِ زبانِ فارسی بهتر از این گونه واماندن در تنگناهایِ واژگانی میدانم، اگرچه من خود در «فرهنگِ علومِ انسانی»، برای گسترشِ دامنهی واژگانِ فارسی، چندهزار واژهی ترکیبی و مشتق با مایهی اصیلِ فارسی را شناسانده ام، و همچنین در ترجمهها و نوشتههایام دهها واژهی نوساخته را. اما، هر جا که مایهی درخوری در فارسی برابر با واژهای در زبانِ علمیِ انگلیسی یا فرانسه نیافته ام، در پذیرشِ واژهی اصلی در آن زبانها یا زبانهای دیگردرنگ نکرده ام.
د. آ.
جناب آقای آشوری عزیز. سلام. ممنون از بذل توجه تان به عرایض این حقیر. اما جواب جسارتهای ما را ندادید: (1) سامانه اشکال دارد؟ اولا اگر «قبول برخی» ملاک برای درستی گیتیانه است، سامانه را هم خیلیها به کار میبرند. ثانیا «نظام» چه اشکالی دارد؟ و بر همین اساس، نظامدار و نظاممند در برابر سیستمیک؟ (2) سیستم را اگر پذیرفته اید، «ـیک» را چرا نپذیرفته اید؟ (3)همه مثالهایی که در رد نظر مرحوم معین در بارة «انه» آورده اید، مربوط به معنای اسم سازِ «انه» است، نه صفت ساز/ قیدساز؛ در حالی که سیستمانه (= سیستمیک) صفت است.
ببخشید که ما پیله کرده ایم ها!
باز هم زیاده جسارت است.
— برای سیستم در فارسی برابرهایِ دیگری هم گداشته اند، از جمله «همیستار» بر اساسِ ریشهی یونانی آن. نظر من این است که سیستم سالیان درازی ست که در زبان فارسی رایج است و پذیرفته شده و ضرورتی برای جانشین کردنِ یک واژهی فارسی برای آن نمیبینم. اما اگر واژهای مانندِ سامانه این شانس را داشته باشد و مشتقهای آن هم بهخوبی ساخته شود و رواج گیرد، باز من اشکالی نمیبینم. با کاربردِ پسوندِ «ئیک» هم هیچ مخالف نیستم بلکه خود گاهگاهی آن را به کار برده ام.
آقای رفیعی امیدوار ام خاطر شما از اینهمه رضایتی که من داده ام خرسند شده باشد!
د. آ.