پس از نوشتنِ «به خانه بازآمدنِ زرتشت» (مقاله‌ی پیشین در همین وبلاگ) برایِ کنفرانسِ آرشیوِ نیچه در وایمار،   بنا شد که مقاله‌ای با عنوانِ «نیچه و ایران» برایِ دانشنامه‌ی ایرانیکا (Encyclopedia Iranica) بنویسم. بخشِ مربوط به زرتشت، پیامبرِ ایرانی، و زرتشتِ نیچه، و رابطه‌ی این دو  با یکدیگر، در این دو مقاله به‌طبع یکی ست. امّا، بخشِ یکم مقاله‌ی پیشین در بازنویسی برای دانشنامه گسترشِ بیشتر یافته و اطلاعاتِ بیشتری در بر دارد. در این جا می‌باید از همکاری پرارزشِ آقایِ محسن آشتیانی، ویراستارِ دانشورِ  دانشنامه‌ی ایرانیکا، سپاس‌گزاری کنم که ویرایشِ دومی از این مقاله را به درخواستِ من پذیرفتند، زیرا از ویرایشِ یکمِ آن خرسند نبودم —که هنوز بر رویِ وب‌سایتِ دانشنامه هست و یک‌سالی ست که قرار است این ویرایش به جای آن قرار گیرد. ایشان گذشته از ویرایشِ دقیقِ متنِ انگلیسیِ مقاله به قلمِ من، مرا با کتابِ خانم Jenny Rose آشنا کردند که داده‌هایِ ارزشمندی در باره‌ی رابطه‌ی زرتشتِ نیچه و زرتشتِ ایرانی در بر دارد و در ویرایشِ دومِ مقاله از آن بهره گرفتم. این مقاله بر اساسِ فُرمتِ  دانشنامه‌ی ایرانیکا نوشته و ویراسته شده است و بازبُرد‌ها (با نشانه‌ی q.v.) در آن بازبُرد به مقاله‌های دیگرِ آن دانشنامه است. حقوقِ نشرِ یکمِ این مقاله از آنِ دانشنامه‌ی ایرانیکا ست و درجِ آن در این وبلاگ با اجازه‌یِ استاد احسانِ یار شاطر صورت گرفته است.

چند سال پیش ترجمه‌ای به فارسی از این مقاله، بر اساسِ ویرایشِ یکمِ آن، با عنوانِ «نیچه، زرتشت، ایران» نخست در وب سایتِ BBC منتشر شد که در همین وبلاگ هم با عنوانِ «نیچه و ایران» آمده است. از این مقاله ترجمه‌ای به زبانِ کُردی هم بر رویِ یک وب‌سایتِ کُردی نشر شده است. باری، من می‌باید آن ترجمه‌یِ فارسی را در فرصتی گسترش دهم و مایه‌های جداگانه و افزوده‌ی این دو مقاله به انگلیسی را در آن بگنجانم.

متن کامل مقاله به صورت پی‌دی‌اف

19 پاسخ

  1. سلام استاد بزرگوار ایران زمین
    مدتهاست از چنین گفت زرتشت الهام می گیرم ..مدتهاست ایران را از دیر باز معرفی می کنین و مدتهاست در عطش باستان لذت زندگی را چندین برابر یافته ام
    خوشحالم وبلاگتون رو دوباره پیدا کردم
    …بعضی وقتها اینقدر حرف هست که از بس نمی تونی بگی سکوت می کنی ..مثل من

  2. استاد ِ خوب ِ من
    هميشه بلاگ ِ شما رو مي خونم و استفاده مي كنم، تنها خودم رو در جايگاهي حس نكردم كه چيزي بنويسم، حقيقته ديگه! جا، جاي بُزُرگونه…. بعد ِ عمري اومدم بگم، هميشه افتخار مي كنم كه استادي چون شما دارم. (: .
    مهر گياه
    (http://mehr_giyaah.persianblog.com/ )

  3. با سلام ودرود
    استاد بسیار خوشحالم همچنان تلاش گر ادامه می دهید.
    \”آواز شب \”
    راهی
    نشان ده
    کوتاه نباشد ،
    وساده
    بی هیچ رمز نماد ونشانه
    بی هیچ کشته،
    وبی هیچ هزارهزار راهرو
    تاریک
    باریک،
    کور
    که به تو هم راهی ندارد.
    حالا که عشق را
    خلوتی
    رها تر از هر خیال
    مجال
    می دهی
    راهی
    نشان ده
    .

  4. بادرودگرم به دکترآشَوری گرامی
    این دوتادیباچه رادرموردنیچه وایران و… که این جاآوردید ـ خواندم.اکنون متن مقاله را می خوانم.سپس لینک اش را دروبلاگ ام خواهم گذاشت.
    پیوسته دلخوش باشیدوتندرست
    دوستارتان

  5. سلام
    از آقای آشوری بابت زحماتی که برای فرهنگ ایران و زبان فارسی متقبل شده و می شوند، سپاسگزارم. یادآور می شوم که تمام نکات این یادداشت مدیون ترجمه های خوب، دقیق و روان آقای آشوری هستند و بدون زحمات پیشین ایشان نقد نوشتارشان غیر ممکن می بود.
    چند نکته درباره ی نیچه به ذهنم رسیده است که دوست دارم با آقای آشوری و خوانندگانش در میان بگذارم:
    اول این که شناخت نیچه از شرق و به طور اخص از ایران، شناختی عمیق و مایه دار نیست. این برای نیچه عیب بزرگی به شمار نمی رود چنان که امروز هم کتاب های مدعی بیان نظریات ادبی و فلسفی منتشر شده در غرب – جز معدودی استثناها که بیشتر هم درباره ی عرفان مشرق به گفتگو پرداخته اند – یا به شرق نظری ندارند یا این که بسیار سطحی و با ناشی گری ادبیات و فرهنگ شرق را برای دیگران حلاجی می کنند.
    اشکال این جاست که نیچه غیر از وام گرفتن نام زرتشت و دانستن اصولی چند از آیین وی – به مانند جنگ اهورامزد و آنگرامنیو در جامه ی خیر و شر – چیز دیگری از تعلیمات زرتشت نمی داند و به مرور زمان به دلیل تشابه نام قهرمان داستانش با زرتشت ایرانی به یک کالت در فرهنگ جوانان ایرانی تبدیل شده است. دانسته های او درباره ی ایران باستان منحصر به کتب هرودوت و مورخانی از این دست است که با وجود تولد در قلمرو ایران بنا به پیوندهای ریشه دار تر یونانی خود آن چه به چشم دیده اند را با امانت ثبت نکرده اند و جاهایی که ندیده اند را به افسانه گویی و قصه بافی برگزار نموده اند. برای مثال افسانه ی راست گویی ایرانیان که در چنین گفت زرتشت به آن اشاره می شود در کتاب های هرودوت و معاصران وی یافت می شود با این توضیح که در این کتب ضمن بازگویی رخدادهای زمان اردشیر اول – برای مثال – چنین ذکر می شود که آن صفت راستگویی از میان ایرانیان رخت بربسته و جای خود را به نیرنگ و افسون و دستان داده است. (چنین افسانه ای است که پس از رخنه به شاهنامه ی فردوسی، هزار سال بعد بزرگ علوی و هدایت و جوان های آن دوره را معتقد می کند که اسلام منشا همه ی بدبختی ها و دورنگی های تاریخ ایران است! و این اعتقاد بی پایه هنوز هم هواخواهان بسیار دارد. با این حساب دیگر بر نیچه حرجی نیست. کشت و کشتارهای نیمه ی دوم حکومت هخامنشیان مبطل این ادعاست. جایی که بر خلاف تصور ایرانیان باستان پرست، اداره ی مملکت به دست خواجه سرایان و اخته هایی مثل باگواس و زن هایی چون پروشات افتاده است و مردم در بدبختی خود روز را شب می کنند. به نظر من چیزی که نیچه را به سوی ایران باستان سوق می دهد چیزی بیشتر از پیدا کردن مهملی برای طرح نژادپرستانه ی وی در تعلیمات زرتشت و روحیه ی نژادپرست حکومت هخامنشی و امتیازات بی شمار قوم پارس – از جمله قانون افتخار و شرف که موجب طغیان گئومات مادی شد – در کل قلمرو فرمانروایی ایشان نیست. وی با مهارت تمام ریشه های واژگان سپید و سیاه و ارتباط معانی این واژگان با خوبی و بدی را می سنجد و از تعلیمات منحرف شده ی زرتشت – که حتی هزار سال پیش از او هم تحریف شده بودند – سود می گیرد و زرتشتش را به دنیا می آورد. راستی افسانه ای ایرانیان با کوروش کبیر می میرد و دیگر از خاک سر بلند نمی کند.
    وقتی در آن هنگام – نیمه ی دوم حکومت خشایارشا – راستی ایرانیان، بنا به تقریر خود هرودوت – و بعدتر کتزیاس در دوره ی کوروش کوچک – معدوم بوده است و قبل از تاسیس امپراطوری هخامنشی هم اسمی از ایران و ایرانی در کار نیست چطور می توان مدرکی تاریخی برای این ادعای نیچه باز جست و بدتر از آن چنین حرف بی مایه ای را پر و بال داد و با افتخار به عنوان یکی از دلایل شناخت و ارتباط نیچه با تاریخ و فرهنگ ایران برشمرد؟
    سفارش به کمانداری نزد ایرانیان چیزی است متعلق به دوره ی پارث ها و نه هخامنشیان – استراتژی جنگی پارتیزانی پارثی ها موید این موضوع است – و تازه و تازه تر این که کمانداری و تیراندازی نزد عرب هم فضیلت بالایی داشته است- در رجوع به گفتار محمد – و پیش از آن در اودیسه به صورتی کاملا نمادین تجلی پیدا می کند – مجلس بازگشت اودیسئوس از سفر و کشتار خواستگاران – و کلا چیزی نیست که مختص ایرانیان و از آن خاص تر، ویژه ی هخامنشیان بوده باشد. این زرتشت نیچه سایه ی کژ و معوجی است از تعلیمات و سنن پارسیان باستان. نشانه های فلسفی او در این کتاب با وجود جذابیت فراوان برای خواننده ی غربی برای مردم مشرق تکراری و خام اند. طرح او برای زمان – آن چنان که در مقاله ی آقای آشوری به آن اشاره شده است – شق القمر نیست. سایه ی کمرنگی است از دانایی هندی ها از زمان و دقیقا خلاف چیزی که تعلیمات زرتشت و یادگار کوروش کبیر بیان می کند. برای متفکر غربی دیار مورد پسند او همان شرق است. برای غربی علاقه مند به فرهنگ چین همه چیز از چین شروع شده است. برای مصرشناس و مصر دوست – آن طور که برای جرج سارتون اتفاق می افتد – منشا بیشتر فلسفه و علم باستان از مصر است و چون این ها … برای نیچه هم زرد پوست و برهمن همان قدر بوگندوست که کشیش یسوعی! و صد البته پارسی روشن و سپید است!)
    آقای اشوری در مقاله ی خود عنوان می کنند که انتقاد نیچه از افلاطون و سقراط – و بار کجی که توسط فلسفه ی آنان و کشیشان عیسوی به منزل فلسفه ی قرون بعد رسید- با تلقی به مراتب مثبت تر او از ایرانیان در آرزوی فائق آمدن آنان بر یونانیان – به جای رمی ها – مربوط است. این ادعا کاملا صحیح است. نیچه به طور ضمنی تفاوت بزرگی را یادآور می شود که در صورت پیروزی ایران بر یونان بوجود می آمد و تاریخ جهان را یکسره دگرگون می کرد. اما به راستی ذهن فلسفی ایرانی ها کجاست؟ چنین پیروزی می توانست در نگاه اول، تلقی فلسفی افلاطونی از هستی را گم و گور کند و نسخه ی ایرانی متافیزیک را به دنیا نشان بدهد – که طبق تلقی نیچه راستگوتر، شادمان تر و سپیدتر از خیر محضی (خدایی) بود که افلاطون به زعم او اختراع کرده بود.
    {همین جا باید یادآور شوم که هر چقدر فیلولوژی نیچه قدرتمند است شناخت او از ادیان ضعیف است. چطور یک فیلسوف قرن نوزدهم اختراع!! خدا و خیر محض را – حتی بصورت یک ایده ی فلسفی بسیط – به کسی نسبت می دهد که دینی نداشته است؟
    ( پارادوکس ناشی از عدم قبول این حقیقت بدیهی و حیرت آور است:
    در صورتی که افلاطون به دینی پلی تئیستی (چند خدایی – شرک) معتقد باشد خدایان آن دین در ذهن او و هم کیشان او می باید موجد خیر محض باشند و نه خود او اختراع کننده ی همچین چیزی. اما با شناختی که از میتولوژی یونان داریم خدایان آن دین به همه چیز شباهت داشته اند غیر از خدا! آن ها زن دیگران را قر می زدند و برای خنده جنگ راه می انداختند و مسلما چنین خدایانی برای نیچه خیلی شنگول تر از اهورامزد ایرانیان می توانستند باشند که بنا به اعتراف و برداشت خود او از آئین زرتشت خیر محض – و سپید – بود!! یعنی محصولی که نیچه از آن به عنوان منحرف کننده و باعث و بانی عقب افتادگی فکری اروپا متنفر بود!.
    اگر افلاطون موحد بود در آن صورت باز هم نمی توانست مخترع خیر محض باشد. در حقیقت با توجه به تاریخ تولد افلاطون فلسفیدن در دین او معنای دیگری غیر از انحراف نمی توانست داشته باشد. چه برسد به این که اصل دینش را بخواهد به صورت فلسفی تبیین کند.)
    اکنون، چطور افلاطون می تواند مخترع خیر محض باشد؟ اما نکته ی دوم این که نه تنها کشیشان از فلسفه ی افلاطونی نامیده ی نیچه استفاده ی فراوان بردند بل که فیلسوفان مسلمان نیز عناصر فلسفی افلاطون و ارسطو را به کار بردند و هنوز هم که هنوز است آن ها را رها نمی کنند چرا که هر نوع فلسفه ای برای آن ها حکم جدیدترین فلسفه را دارد. حتی فلسفه ی مرحوم مغفور افلاطون! }
    .
    اما کدام متافیزیک و کدام فلسفه؟ ایرانی ها از ابتدای تاریخ خود در هماهنگ کردن افسانه های پیشین – دین های پیش تر – خود با مذهب چیره و مسلط روزگارشان، مهارت کافی داشته اند. نخست با آمدن دین زرتشتی، عوامل اصلی دین بدوی اقوام آریایی به مرور به افسانه و نوعی میتولوژی بدل می شوند و سپس به مرکز دین زرتشت و حتی کتاب مقدس اوستا راه می یابند. توحید زرتشتی با افسانه های آریائی مخلوط می شود و چیزی متولد می شود که خواست ایرانیان را این بار در جامه ای موجه باز می نمایاند. با ورود اسلام عناصر دین زرتشت بدل به افسانه شده و راه خود را به بنیادی ترین اصول دین اسلام باز می کنند و حاصل این فرآیند و صد البته – به مانند مورد اول – مقاومت دینی مردم در برابر دین چیره ی روزگار، مذهبی – و نه دینی – است که کاملا زرتشتی است و افسانه ها را تا قرن ها بعد زنده نگاه می دارد که برای هر متفکری این نشانگان بسیار روشن و بدیهی هستند. این از متافیزیک ایرانی ها. با این مقدمه ی طولانی باید با موذیگری خاطر نشان کنم که نه بعد و نه قبل از اسلام ایرانی فلسفه ای نداشته است که بخواهد به دنیا عرضه کند – با خوب و بد این قضیه مرا کاری نیست. تاثیر گذارترین فیلسوف بعد از اسلام در ایران محی الدین عربی است – که فلسفه اش را با امکانات مهیای زبان عربی بیان می کند و سعی می کند به دقیق ترین شکل ممکن حرفش را بیان کند اما می بینیم که بعد از او شاعران و عارفان و مردم ایرانی – که فلسفه را بر نمی تابند – آن را به لطیف ترین و شاعرانه ترین وجه ممکن بازگو می کنند و دیگر از فلسفه ی ابن عربی چیزی باقی نمی ماند. تاثیر او محدود می شود به چند ایده ی بسیط فطری و فلسفه ای هم در کار نیست! با این پیشینه ی تاریخی – در صورتی که نیچه از خلق و خوی ایرانیان خبر داشت دیگر چنان فتحی را منشا تحولات عظیم عالم نمی دانست.
    شناخت او درباره ی تاریخ و فرهنگ ایران بعد از اسلام حتی از این هم ناقص تر است. یادآوری او از حافظ – البته در کنار گوته – چیزی بیشتر از یادآوری از انسانی کلبی مسلک و الکی خوش نیست.کسی که دم را غنیمت می داند و همین! حافظ برای نیچه تمام شد! مسلما اگر نوشته های حافظ موجد اندیشه های نژادپرستانه بود کتاب بعدی نیچه چیزی مثل چنین گفت حافظ از کار در می آمد. چرا که نیچه به روح تعلیمات کاری ندارد. او ضمن پیشگویی بسیار هوشمندانه اش از وقوع انقلابی نزدیک در روسیه – چیزی که مارکس حتی به خواب هم نمی دید – نشان می دهد که شناختش از شرایط اجتماعی و فرهنگی محیط زندگی و کشورهای نزدیکش بسیار گیرا و دقیق است اما نتیجه گیری های او از فرهنگ شرق – و به طور خاص از ایران و فرهنگ آن – و استفاده ی محدود از تعلیمات تحریف شده ی زرتشت در عین ناقص بودن گمراه کننده و بی معنا هستند. کاستی ها و کژفهمی های نیچه و تعلیمات و نگره ی او – مخصوصا راجع به شرق و در چنین زمانی که نیچه اولین گزینه ی علاقه مندان جوان فلسفه است – مسلما از حوصله ی چنین یادداشت ناگهانی و مختصری خارج است.
    نیچه فلوت کوچکی بود که دو سه نت خوش نوا را پیاپی تکرار می کرد. اکنون باید در موزه ی سازهای فلسفی جهان برایش جای امنی در نظر گرفت تا مثل مرحوم هایدگر مسخره ی دست امثال آیت نشود.
    سلامت باشید

  6. سلام!
    جناب آقای داریوش آشوری، شما در کشور ما (افغانستان) دارای محبوبیت بسیار هستید. تقریباً همه فرهنگیان و کتاب خوانهای ما با شما آشنا هستند. من افتخار میکنم که به شما پیام میگذارم.
    دوست دارم بعضی از پرسش هایم را با شما مطرح کنم. البته نه حالا!
    برایتان عمر دراز و صحت کامل آرزو دارم
    سپاس گزار ام، دوستِ ارجمند. سلام مرا به دوستان نادیده ام برسانید. باشد که روزی از نزدیک یکدیگر را ببینیم.
    داریوش آشوری

  7. استاد یک پرسش رک و راست دارم!
    گاهی به کشور من (افغانستان) فکر کرده اید؟ اینجا همه هم زبان و هم فرهنگ و هم تبار شما هستند!؟
    احساساتی شدم. ببخشید!
    میتوانید پاسخ ندهید.
    بی گمان، دوست من. به افغانستان و تاجیکستان هم فکر می کنم و دل ام می خواهد به آن سوها، که هرگز از نزدیک ندیده ام، سفر کنم و پاره های دیگر زبان و فرهنگ مان و هم زبانان مان را از نزدیک ببینم
    با درود.
    داریوش آشوری

  8. دکترداریوش ارجمند
    – عرفان ورندی درشعر حافظ/هرچهاربخش گفت گورادروبلاگ ام لینک دادم.
    زنده باشیدباآن آوای گرم ودلنشین تان وچیرگی تان درسخنوری.
    امیدوارم همواره دلخوش وتندرست باشید.
    دوتدارهمیشگی تان

  9. سلام به آقای آشوری و علاقه مندان به کارهای ایشان
    ضمن مرور ویکی پدیا، با خودم گفتم چه خوب می شد اگر که بر خلاف سنت مرده پرستی ایرانی جماعت عمل کنیم. خیلی دوست داشتم مدخلی با نام داریوش آشوری در ویکی پدیا بیابم اما نشد و چنین مدخلی وجود نداشت. در این جا از تمامی علاقه مندان به فرهنگ ایران و حتی خود آقای آشوری می خواهم که نام و کارهای مترجمان لایق ایرانی را به مجموعه ی معظم ویکی پدیا اضافه کنند. امثال مرحوم قاضی و آقای دریابندری و آقای آشوری- به نظر حقیر – “باید” جایی در ویکی پدیا داشته باشند. من به دلیل قلت دانش انگلیسی و فارسی ام امکان چنین کاری را ندارم. از آقای آشوری و دیگرانی که علاقه مند به فرهنگ ایرانی و فارسی هستند دعوت می کنم تا با کمک یکدیگر مداخل جداگانه ای برای مترجمان خوب ایرانی باز کنیم. این کار نه تنها نوعی قدردانی از زحمات ایشان بل که به نوعی پاسداشت فرهنگی و برقراری ارتباط بین فرهنگ ایرانی و سایر فرهنگ ها نیز می تواند باشد. در این جا دست تمام فرهنگیان عزیز ایرانی را می بوسم و از آقای آشوری و دیگران می خواهم که به دور از تعارف های معمول بی فایده، دست به کار شوند. هر یک از ما می تواند – حتی به اندازه ی یک جمله – در این کار سهیم باشد.
    با تشکر از آقای آشوری که از فضای وب شان برای این اعلان استفاده کردم و دوباره و دوباره تشکر از تمامی فارسی زبانان علاقه مند به فرهنگ و ادبیات فارسی.

  10. با سلام ودرود
    استاد گرامی
    ” مواجهه”
    های
    اندوه های شب نشسته
    که
    چنین مجال خلوت
    شب
    به فکر تو بودن
    را
    رعشه دمادم
    به
    نیامدنش ساز می کنی
    به غفلتی .
    سر فرو نمی کنم به
    جبر طریقت راه
    و با آخرین
    آه
    می مانم
    بر سطر
    زمزمه ات.
    تو
    پایان هذیانی .

  11. استاد گرانمایه، سپاس بیکران از شما که برایم پاسخ گذاشتید!
    دیگر جسور شده ام. این یک پرسش کوچک از آدم بزرگ:
    استاد به نظر شما بهترین دستور زبان فارسی، که تا هنوز نوشته شده است، کدام است؟
    تشکر
    سبز باشید
    آقای خداداد
    من با دستور زبان زیاد سر-و-کار ندارم. زمینه ای که به آن دل بسته ام بیشتر واژه شناسی ست. دستورهایی هم که می شناسم قدیمی اند. در این سال ها چه بسا در ایران کارهای تازه و خوب و خوب تری در زمینه ی دستورِ زبان منتشر شده باشد که من از آن ها خبر ندارم.خوب است از استادانِ ادبیات در
    ایران جویا شوید.
    با درود
    د. آ.

  12. سلام استاد عزيز و گرامی
    جناب آشوری ما همیشه از دانش شما سود می‌بریم و اگر ( تاکید می‌کنم اگر ) اندک آگاهی داشته باشیم وامدار شما و اساتیدی چون شماهستیم . شما به سهم خود بيش از آنچه باید آثار گران‌سنگ و بی‌نظیر بر جای گذاشته‌اید ٬ اما جسارتا می‌خواستم بپرسم تصمیم ندارید در دانشنامه اصطلاحات سیاسی که به گمانم سال ۴۱-۴۲ منتشر شده است تجديد نظری بکنيد ؟ البته می‌دانم کارهای مهمتری در پيش داريد اما شايد بشود کسانی زير نظر شما اين کار را انجام دهند . هنوز که هنوز است دانشجويان علوم سياسی و رشته‌های مرتبط ٬ از اين دانشنامه استفاده می‌کنند و ديگر دانشنامه‌های موجود نيز وامصيبتا ….. می‌دانم که پيشنهاد نامربوطی دادم ولی کاش راه حلی برای تجدید نظر در این دانشنامه بیابید . ممنون . پایدار و سلامت باشید
    دوست ارجمند
    می دانم که از آخرین ویرایش کتابِ دانشنامه ی سیاسی حدودِ سی سال می گذرد و در این مدت هم کتابِ دیگری جای آن را در زبانِ فارسی نگرفته است. امّا می بینید که من خود را در گیرِ چه همه کارها می کنم که به نظر-ام همه شان ضروری ست یا طبعِ من می پسندد. با این همه، به فکرِ آن کتاب هم هستم. ناشر-اش هم مدام به من اصرار می کند. باری، باید به این کار هم زمانی برسم، اگر عمری باشد؛ اگرچه سال هاست که با علومِ سیاسی سر-و-کار ندارم. اما هنوز دست ام بندِ کارهای دیگر است. در مورد استفاده از همکاری دیگران هم نگرانِ مسائل برخورد با آدم های ناشناخته ام. در کشورِ ما معمولا “همکاری” چیز خوبی از آب در نمی آید. باید امکانی باشد و سرمایه گذاری دستگاهی و کسانی برای کار استخدام شوند. به همکاری داوطلبانه نمی شود اتکا کرد.
    با درود
    د. آ.

  13. گرانمایه استاد روشن ضمیر!
    باید به فکر اتحاد کشورهای فارسی زبان بود. میخواهند ما را با فرهنگمان یکجا، نابود کنند. تاجیکستان و تاجیک ها با سمرقند و بخارا، یاد آور روزگار با عظمت سامانیان است. بلخ و هرات و کابل و سیستان و… در اینجایند. خراسان بزرگ چندین پاره شده است. چرا؟ نمی دانم درکم می کنید یا نه!؟ استاد در مورد اتحاد منطقوی فارسی زبانها بگویید.
    سبز باشید!

  14. سلام و عرض ارادت به استاد گرانمايه داريوش آشوري كه عرصه ي جهان بيني فلسفي و ادبي را با نوشتار و گفتارش وسعت مي بخشد
    نيچه بزرگترين انديشمند و فيلسوف قرن بيستم بي مناسبت نبود كه گفته بود : جولانگه ي انديشه من هزاره بعد است .بنا بازگشايي آثار نيچه بيش از بيش در عصر حاضر نياز مي رود به ويژه براي جهان پارسي زبانان . استاد كتاب چنين گفت زردشت را كه برگردان شماست خواندم خيلي لذت بردم سپاسگذارم از زحمات شما

  15. با سلام من در حال نوشتن کتابی هستم و از نوشته های چنین گفت زرتشتت نیز استفاده کردم اشکال دارد؟
    — نقل قول از هیچ کتابی اشکال ندارد، به شرط آن که امانتدارانه و با ذکر مأخذ باشد.
    د. آ.

  16. آقاي آشوري…
    شنيده ام كه يونگ كتابي در مورد “چنين گفت…”دارد. ميخواستم نضر شما را در مورد اين كتاب بدانم!حتما…و لطفا!!!
    ضمنا شما چرا كتابي در مورد خودتان و نيچه نمي نويسيد؟من با جرات ميگويم كه چيزي از چنين گفت زرتشت نفهميدم!جز چند مطلبي كه مرا تكان داد.
    يكي مطلب مربوط به سه دگرديسي و ديگري در مورد ازدواج!!!و چند مورد ديگر.
    هر لحظه منتظر شما هستم…
    — جناب امیرحسین، یونگ کتابی کلان در باره ی نیچه دارد که درسگفتارهایی در باره ی او ست. این درسگفتارها را که سه-چهار سال طول کشیده شاگردان او پس از مرگ اش گردآوری و در دو جلد منتشر کرده اند. دوران این درسگفتارها کمابیش همزمان است با درسگفتارهای هایدگر در باره ی نیچه که آن هم در دوجلد کلان منتشر شده است. تحلیل یونگ از دیدگاه روان شناسی ست و تحلیل هایدگر از دیدگاه فلسفی و تاریخ متافیزیک. و یکی از متن های مهم فلسفی هایدگر است.
    این که شما از نیچه و کتاب اش چیزی نفهمیده اید لابد به دلیل آن است که از فلسفه در کل و مقولات فکر او چیزی نمی دانید. به هر حال هیچ فیلسوفی را با خواندن یک کتاب از او نمی توان فهمید. سال ها باید “دود چراغ” خورد و خواند و اندیشید تا چیزی دستگیر آدم شود. شما که هنوز “نظر” را “نضر” می نویسید، چه انتظاری دارید که کتاب های سنگین فلسفی را بفهمید؟
    د. آ.