اين مصاحبه توسط مهدی خلجی انجام شده و در رادیو زمانه منتشر شده است.
«زبان باز» بر قیاس «جامعهی باز» به گشودن دستگاهِ زبانی فارسی به روی امکانات تازه فرا میخواند و سرِّ زایایی و پویایی زبانهای مدرن اروپایی را در همین گشودگی میداند.
داریوش آشوری پیشینهای بلند در اندیشیدن و نوشتن دربارهی زبان فارسی و دشواریهای آن در انتقال مفاهیم جدید دارد.
وی نویسندهی فرهنگ علوم انسانی و نیز دو سه رساله دربارهی زبان فارسی از جمله «بازاندیشی زبان فارسی» است.
بسا بسیار واژهها که اکنون در زبان فارسی جا افتاده و مقبول عام و خاص است و در اصل برساختهی آشوری است، مانند همهپرسی در برابر رفراندم.
گفت و گوی زیر میکوشد بر اهمیت رسالهی «زبان باز» نوشتهی داریوش آشوری (نشر مرکز، تهران، ۱۳۸۷) تأکید کند.
آقای آشوری، به نظر میرسد کتاب «زبان باز» بیش از آنکه تحقیقی دانشگاهی باشد، تأملی فکری در تجربهی چند دههی خوتان در دست و پنجه نرم کردن با مشکلات و امکانات زبان فارسی در قالب یک مقاله یا جستار بلند است.
موضوع مرکزی این کتاب تمایز میان زبان طبیعی یا زبان همگانی / با زبان فنی و علمی است. تأکید شما در «زبان باز» بر این است که زبان طبیعی یا زبان همگانی خودسرانه و خودرو است، اما زبان علمی، زبانی است که به دست دانشوران و مترجمان پرورش پیدا میکند و در حقیقت عالمانه و عامدانه ساخته میشود و باید بهاصطلاح مهندسی شود.
در این کتاب میگویید زبان طبیعی، زبان طبیعی است، نمیشود آن را مهندسی کرد، اما در زبان علمی باید جسارت ورزید و آن را به روی امکانات متعدد باز کرد و از وارد کردن کلمات تازه یا از بهکار گرفتن شیوههای کمتر آزموده شدهی وضع لغت پرهیز نکرد.
همانطور که این اتفاق در زبانهای لاتین افتاده و به این وسیله، زبانهایی مثل انگلیسی، فرانسوی و آلمانی توانستهاند پاسخگوی مقتضیات علم، فلسفه و دانش مدرن بشوند. فکر میکنید اگر کسی پیام اصلی کتاب را این بداند خطا کرده است؟
طبیعتاً اینجور خلاصه کردن، قضیه را بیش از اندازه ساده میکند. بحثی که باید به آن توجه کرد، در عین حال فرق قلمروهای زبانی مختلف با هم است. مثلاً فرق حوزهی زبان علوم طبیعی با حوزهی زبان علوم انسانی، یا فرق حوزهی ادبیات و شعر و…
در حوزهی علوم طبیعی، با گسترش انفجاری این علوم در قرن نوزدهم مواجه هستیم؛ زمینشناسی، جانورشناسی، گیاهشناسی و همهی شاخههای این علوم و از جمله تاریخ طبیعت، تاریخ زندگی روی زمین (پالئونتولوژی یا پارینشناسی).
اینها یک دستگاه زبانی ویژه میخواهند که بسیار گسترده است و سر به میلیونها لغت میزند. برای این کار، ناگزیر، یک روش مکانیکی را برای ساخت لغت در پیش میگیرند.
این روش مکانیکی به اینها اجازه میدهد که با سرعت هرچه تمامتر، تمام نیازهای زبانی خودشان را برطرف کنند و به ویژه با استفاده از مایههای لاتینی و یونانی این کار را انجام دهند.
یعنی پسوندها، پیشوندها و ستاکهای یونانی و لاتینی را بگیرند و با شگردهای تکنیکی خاصی، اینها را سرهم کنند و به سرعت به نیازهای زبانیشان جواب بدهند.
دیگر حوزهی علوم انسانی به این صورت و شدت مکانیکی نیست، ولی از مجموعهی این چیزها بهرهمند هست. شاید زبان حوزهی علوم انسانی به یک معنا به زبان ادبیات نزدیکتر است.
به همین دلیل در آنجا به آن شدت و به آن روش مکانیکی نمیشود کار کرد. اگرچه، همانطور که گفتم، از میراث علوم طبیعی هم در این حوزه بهرهمند میشوند.
بخش عمدهای از کتاب شما در پی برانگیختن کسانی است که درگیر با زبان فارسی هستند تا از قالبهای بستهی زبانی بیرون بیایند. گویا در خود عنوان کتاب «زبان باز» خواستهاید بگویید، زبان بستهای وجود دارد و این زبانی که امروزه در حوزهی علوم انسانی با آن مراد خودمان را بیان میکنیم، زبان بستهای است و این زبان باید باز شود. شما این تنگنا را چگونه میبینید، در زبان فارسی امروز؟
زبان طبیعی که زبانی است در حوزهی روابط انسانی در یک جامعهی انسانی و برای ارتباطات بهکار میرود، چه به صورت نوشتاری، چه به صورت گفتاری، با عادات زبانی آن مردم مرتبط است.
اما مساله این است که ما تا چه حد پیرو عادات زبانیمان هستیم و تا چه حد میتوانیم از این عادات زبانی بگذریم، آنها را بشکنیم و بیرون بیاییم.
مثلاً بر اساس قواعد دستوری همین زبان، مشتق بسازیم، مشتقاتی که قبلاً ساخته نشده یا ترکیبهای تازه بسازیم. همچنین روی زبانهای دیگر باز باشیم و از آنها وام بگیریم.
در برخوردی که با دنیای مدرن کردیم، طبیعتاً سیل مفاهیم، نامها و… از آن سمت دنیا همراه تمدن مدرن، عناصر مادی و معنویاش به سراغ زبان ما آمده است.
میخواهیم همهی اینها را در قالب زبانی که فقط با عادات زبانیمان سازگار است، بریزیم و اگر بخواهیم یک گام بیرون بگذاریم، آنوقت آنجا دچار مشکل میشویم.
یک مشکل زبانی تاریخی هم داریم و آن اینکه در طول تاریخ هزار و چند صد سالهای، زبان فارسی به روی زبان عربی باز بوده و هرچه که توانسته از آن زبان وام گرفته و قالببندیهای آن زبان را گرفته است.
حتی عناصر دستوری آن زبان را وارد خودش کرده است. آن عادات گذشته که علوم سنتی ما هم بر آنها متکی هستند، همچنان هستند و مقاومت هم میکنند.
در حالی که ما همراه چرخش تاریخی تمدنیمان، با یک چرخش تاریخی زبانی روبهرو هستیم. یعنی چرخش به طرف غرب، از تمدن کهن سنتی جهان شرقی یا «جهانهای شرقی» یک چرخش بزرگ یا اساسی زبانی هم برای ما آورده است.
ما به روی زبان عربی بسته شدهایم و دیگر از آن وام نمیگیریم و به یک معنا، نمیتوانیم وام بگیریم. اول روی زبان فرانسه، ساختار و قالب زبان فرانسه و بعد از آن چیزی که زبان فرانسه حامل آن است، یعنی تمدن مدرن گشوده شدیم.
معنای این چرخش و ضروریات زبانیاش را هنوز آنچنان که باید درک نکردهایم. اگرچه کورمال کورمال و تجربی،تا حدودی جلو رفتهایم.
مسالهی من، فهم این داستان و باز شدن به روی زبانهای تمدن مدرن، آموختن از آنها و بعد هم غلبه بر عادات زبانیمان است.
یک مثال کوچک میزنم: مترجمهای ما میخواهند پیشوندهایی مثل «متا»، «پارا» یا «پروتو» و… را با پیشوند کوچک «فرا» در فارسی بیان کنند. این پیشوند کشش این همه را ندارد.
اینکه چگونه میشود این را گسترش داد، پیشوندهای تازهای پیشنهاد کرد که بتوانند این کمبودها را جبران کنند، مسالهی غلبه بر عادات زبانی است.
مسألهی دیگر پاسداران این سنت و عادت زبانی است. فرض کنید در عالم ما، پاسداران سنت ادبی میگویند زبان فارسی همین زبان حافظ و سعدی و فردوسی است.
داریوش آشوری
آنگونه که من میبینیم، شاید یک مقدار متفاوت باشد. فکر میکنم، کسانی که زبان را آگاهانه به کار میگیرند ـ منظورم نویسندهها و مترجمها است ـ مخصوصاً نسل جدید نویسندگان و مترجمان که بعد از انقلاب شروع به تولید آثار فکری و ادبی کردند، چندان پروایی از اینکه قلمروهای تازهی زبانی را کشف کنند، حتی خطر کنند و آفاق نویی را در زبانآوری بیازمایند، ندارند.
فکر میکنم آنچه ممکن است بهعنوان یک ناهنجاری در عرصهی زبان بازشناسیم، بیشتر هرج و مرجی زبانی است تا فروبستگی زبانی. دوست دارم این را از جنبهی دیگری هم مطرح کنم. به ويژه در این سالهای بعد از انقلاب، استفاده از واژههای تازهساخته، به منزلت اجتماعی پیوند خورده است. به عبارت دیگر، آن چیزی که شما اسمش را زبان باز میگذارید، امروزه نشانهی یک منزلت اجتماعی است.
حتی واژههایی که شما خودتان درست کردید و شاید در ابتدا با همان کسانی که «پاسداران سنت ادبی» مینامید، بر سر مشروعیت و وجاهت این واژهها درگیر بودید ـ مثل واژهی گفتمان ـ امروزه میبینیم همهجا پذیرفته شده و حتا رهبران سیاسی و مذهبی هم که از نوآوریهای زبانی بسیار دور بهنظر میآیند، این واژهها را بهکار میبرند.
بنابراین کسانی که در فضای عمومی حرف میزنند یا مینویسند و منتشر میکنند، هیچ مشکلی با زبان باز یا نوآوریهای زبانی ندارند. به عبارت دیگر مشکل جای دیگر است. فرض کنید اگر بخواهم سه کتاب دربارهی هگل به زبان فارسی از سه مترجم، بخوانم، خواهم دید که اصطلاحات فلسفی هگل به سه گونه یا سلیقهی متفاوت برگردانده شده است.
در حالی که این مشکل شاید در زبان فرانسه یا زبان انگلیسی بسیار کمتر است. پس آن امر آزاردهنده بیش از آنکه بستگی زبانی باشد شاید هرج و مرج زبانی و فقدان یک استاندارد زبانی است.
اینها ویژگیهای این دوران گذاری است که ما کردهایم. با انقلاب سال ۵۷ یک تحول اساسی در نگرش و رفتار ما پیدا شده است.
علیرغم آنچه تصور میشود که انقلاب اسلامی ما را به قرون وسطی برگردانده ـ شاید در اساس چنین نیتی بود ـ به عکس، با مکانیسم انقلاب و رفتار انقلابی و مجموعهی عوامل اجتماعی و رسانهای که امروزه در دنیا جمعاند و بر رفتارها و نگرشها تاثیرگذارند، ما هم از زیر سلطهی اتوریتههای سنتی، از جمله اتوریتههای ادبی و زبانی خیلی آزاد شدیم.
از دل این آزاد شدن، خود به خود جهشی و روی آوردن به سوی ترجمه پیدا شد. به خاطر اینکه منابع و ماخدی هم نبود که بتواند از لحاظ زبانی رهنمودی بدهد، طبیعتاً هر مترجمی بر حسب میزان سواد، ذوق و سلیقهاش، کارهایی کرده و میکند.
در هر حال باید گرایشی به طرف همزبانی پیدا بشود. کوشش من هم در تالیف فرهنگ علوم انسانی، این بوده که کمکی به پیدایش این همزبانی با به کار بردن شگردهای واژهسازی، به نحوی که تجربهی من به من آموخته، بکنم.
هنوز هم خیلی از آن چیزها آزاد نیستیم. فرض کنید، شما یک مشتق تازه از یک کلمهای میسازید، میبینید که حتی زبانشناسهای ما را هم آزار میدهد و خیلی به راحتی فهمیده نمیشود.
مثلاً وقتی میگویم: «سیستمانه» و «ناسیستمانه»، اینکه «انه»ی فارسی را سر سیستم میگذارم، برای خیلیها به آسانی پذیرفتنی نیست. تازه «نا»ی نفی را هم که سرش بگذارید، بیشتر آزاردهنده میشود.
در حالی که از لحاظ منطق زبانی و قانون زبانی، هیچ اشکالی ندارد. چون سیستم را بهعنوان یک اسم در قالب زبان فارسی که بپذیریم، پسوند «انه» و «نا»ی نفی را هم میتوانیم سرش بگذاریم.
ولی عادات زبانی ما هنوز به آسانی این چیزها را نمیپذیرد، البته این زمان میخواهد. از آن گذشته، بعضی قلمروها هست که هنوز تکلیفش روشن نیست.
در کار ترجمهی متون فلسفی، از جمله ترجمهی تاریخ فلسفهی کاپلستون به این برخوردم که نمیتوانیم «سوژه» و «اُبژه» را با «ذهنیت» و «عینیت»، لااقل همهجا، بیان بکنیم.
لازم است این دو کلمه به عنوان کلمات فنی ویژهی بسیار مهم استخوانبندی فکر مدرن، در زبان ما با همان قالب فرانسویاش پذیرفته بشوند و به کار بردن سوژه و ابژه را شروع کردیم.
به تدریج دارد کم و بیش عمومیت پیدا میکند. بعضیها به غلط «سوبژه» هم مینویسند که ترکیبی از «سابجکت» انگلیسی و «سوژه» فرانسوی است.
این تغییر عادات و تغییر جهت زبانی، طبیعتاً خیلی آسان و سریع اتفاق نمیافتد. گاهی دههها لازم است تا عادات جدید جانشین شوند و فضای جدید زبانی به عنوان فضای زبان طبیعی پذیرفته شود.
زبان باید طبیعی باشد، یعنی تمام عناصری که بهصورت تکنیکی، مکانیکی وارد آن میشوند، باید جزو زبان همگانی، حتی جزو زبان روزمره بیایند و گوشها و ذهنها به آنها عادت کنند.
کلماتی که از زبانهای دیگر گرفته شدهاند و با آنها رفتاری مثل کلمات فارسی در قالب دستور فارسی شده است، چیزهایی است که باید فهمیده شوند و بایستی به آن تن در دهیم تا بتوانیم از این تنگنای زبانی بیرون بیاییم.
شما در این کتاب، از تکنیکهای واژهسازی مکانیکی در زبانهای لاتین بحث کردید، نمونههای فراوانی آوردهاید و حتی مقایسههایی هم بین زبان انگلیسی و زبان فرانسه انجام دادهاید.
شاید خوانندهی فارسی زبان یا حداقل بسیاری از خوانندگانی که با آثار شما آشنا هستند، از شما در مقام یکی از مترجمان بنام متون فلسفی در زبان فارسی که یک فرهنگ علوم انسانی نوشته و حدود سه هزار واژهی تازه، ابداع کرده است، توقع داشته باشند در این کتاب از تکنیکهای واژهسازی در زبان فارسی هم بحث کنید.
یعنی حداقل به مترجمان جوان، به نویسندگان جوان، یا به کسانی که علاقهمند به بحث معادلگذاری و واژهسازی هستند، نشان بدهید چگونه میشود واژههای تازه ساخت، از چه تکنیکهایی میشود استفاده کرد، از چه تکنیکهایی نباید استفاده کرد.
حتا اشارهای به تجربهی واژهسازی در زبان فارسی در این کتاب نکردهاید. هیچ اشارهای به یکصد سال تجربهی واژهسازی در زبان فارسی، نکردهاید، نگفتهاید چه راههایی موفق و چه راههایی ناموفق است.
به عنوان یک مترجم و زباندان صاحب سبک، چرا این روشهایی را که الان دارید، میپسندید و چرا روش کسانی مثل منوچهر بزرگمهر یا ادیب سلطانی را که دو سمت یک طیف هستند، نمیپسندید؟
درست است. قصد داشتم این کتاب را با همین بحثی که مورد نظر شما است، کامل کنم. ولی به دلیل خستگی خیلی زیاد و اینکه نیاز داشتم از این کار فاصله بگیریم و واکنشهای محیط پیرامون را دریافت کنم، گفتم در این مرحله منتشرش میکنم، بقیهی کار را برای مرحلهی بعدی میگذارم.
این را هم یادآوری کنم که من دو کتاب دیگر هم در این زمینه دارم، کتاب «بازاندیشی زبان فارسی» که در آنجا در چند مقاله نگاه انتقادی به تاریخ زبان فارسی و تحولات آن کردهام.
همچنین به بعضی مسایل مربوط به واژهسازی و تحول زبان فارسی در دوران مدرن، از صدر مشروطیت به این طرف پرداختهام.
کسانی که علاقهمند باشند، میتوانند با خواندن مقالات آن کتاب، ببینند من چه پیشنهادهایی میکنم و چه مسایلی را به عنوان مکمل این کتاب دیدهام.
همچنین مقدمهی مفصل ۵۵ صفحهای بر «فرهنگ علوم انسانی» نوشتهام که در همین راستا است. بنابراین، آنها هم تکمیل کنندهی این کتاب هستند.
اما این بحث همانطور که شما هم اشاره کردید، نیازمند گسترش بیشتر است و باید سر فرصت به آن برسم. فقط باید دعا کنید حضرت عزراییل خیلی زود سراغ ما نیاید و بتوانم این کارها را به سامان برسانم.
امیدوارم عمر شما دراز باشد و همچنان ما بتوانیم از شما بیاموزیم. پرسش دیگری که ممکن است برای خوانندگان «زبان باز» مطرح باشد آن است که شاید بسیاری از تعریفهای مفاهیم در این کتاب، مورد موافقت همهی خوانندگان نباشد.
مثلاً، یک جا در تمایز بین زبان علمی و زبان آشنای همگانی، اشاره کردهاید: «زبان طبیعی یا زبان همگانی چه گفتاری چه نوشتاری و ادبی، حامل بارهای معنایی و ارزشی در بستر فرهنگی خاص است. حال آنکه علم و اندیشهی علمی نیازمند زبانی از نظر بار ارزشی، خنثی است».
نمیدانم اینجا مرادتان از علم و اندیشهی علمی چه بوده است؟ آیا مرادتان علوم دقیقه بوده یا اینکه علم در اینجا علوم انسانی را هم در بر میگیرد؟ حداقل در حوزهی فلسفه و علوم انسانی، به آسانی نمیشود گفت کلمات و مصطلحات فاقد بار ارزشی هستند.
مثلاً خود مفهوم علم، عقل، پیشرفت، همهی مفاهیم بار ارزشی دارند. اینگونه فرقگذاری میان زبان علمی و زبان همگانی به نظر شما بیایراد است؟
اگر حوزهی علوم طبیعی و علوم انسانی را تفکیک کنیم، به همین نکتهها میرسیم که شما به آنها اشاره کردید. ولی آرمان علم با اُبژکتیویسمی که از قرن هفدهم مطرح شد، این بود که به یک زبان کاملاً خنثی از لحاظ ارزشی برسد که بتواند بین «مفهوم» و «مصداق» تطابق مطلق باشد.
ولی بر اثر پیشرفت فلسفهی علم، نقادی علم و نقادی زبان و پیشرفت زبانشناسی چه در حوزهی فلسفی، چه در حوزهی علمی، میدانیم آن ابژکتیویسم به آن معنای مطلقی که آرمان قرن هفدهم و هیجدهم بود، رسیدنی نیستند.
بشر و زبان به عنوان زبان انسانی، خودآگاه و ناخودآگاه همیشه حامل ارزشهاست. به هرحال، کوشش برای اینکه به غیرشخصی شدن زبان و کمتر حامل بار ارزشی بودن زبان، نزدیکتر بشویم، کوششی است که زبان علم و فلسفه در اساس میکنند.
کمابیش هر فیلسوفی، هر عالمی که چیزی را شرح میکند، امیدش این است که حقیقت را گفته باشد و تصورات و آرزوها و خیالهای خودش را در آن نگنجانده باشد.
با این آرمان همیشه فاصله است، ولی آن کوشش هم سرجای خودش هست. مثلاً در زبان ادبیات و در زبان شعر، اینکه کلمات حامل ارزش باشند، چیز خیلی عادی و طبیعی است.
اصلاً جزو طبیعت ادبیات است، چون ادبیات در عین حال با عواطف و احساسات انسانی کار دارد. ولی فلسفه و علم میخواهند بین عواطف و احساس و ابژهی شناخت فاصلهگذاری کنند.
البته این بین حوزهی علوم طبیعی و علوم انسانی خیلی فرق میکند، چون حوزهی علوم انسانی راجع به انسان مطالعه میکند که ابژهاش همان خود سوژه است. در نتیجه در این حوزه، ارزشها خیلی بیشتر غالب هستند و خیلی بیشتر داخل میشوند.
ولی زبان علوم طبیعی سعی کرده است تا آنجایی که میشود، این فاصلهگذاری را به حداکثر برساند. به همین دلیل وقتی این همه از مایههای یونانی و لاتین استفاده میکنند، این فاصلهگذاری ارزشی را هم میکنند.
در حوزهی پزشکی، بیولوژی و آناتومی خیلی چیزها هست که با زبان عادی آشنا هرگز نمیتوان بیان کرد. چیزهای مربوط به پایینتنه و مربوط به دفع، ادرار، و مسایل جنسی، زبان خنثیای میخواهد که آن بارهای ارزشی آشنا را نداشته باشد. وقتی راجع به مدفوع صحبت میکنید، بوی گند مدفوع به دماغتان نخورد.
این است که در آنجا کاملاً این حساب زبانی جدا میشود و دستگاه زبانی ساختگی و مکانیکی بر اساس مایههایی است که از زبانهای کهن میگیرند و به آنها معانی و تعریفهای خاص خودشان را میدهند و کاربرد کاملاً تکنیکی و فونکسیونل (کارکردی) دارد.
همهی مترجمان پرآوازهی ما تجربهی بلندی در درگیری با زبان فارسی دارند. این درگیری در پی حادثهای به نام تجدد یا آنچه شما مدرنیت مینامید، بهوجود آمده است.
من در زبان فارسی ندیدم – حالا شما چون بیش از من خواندهاید و بیش از من در این زمینه تخصص دارید، شاید دیده باشید ـ که مترجمانمان، زبانشناسهایمان، کسانی که در حوزهی زبان تأمل و پژوهش میکنند، کوشیده باشند تجربهی زبان فارسی را با تجربهی زبان عربی مقایسه کنند.
بخش قابل توجهی از کلمات در زبان فارسی، عربی است. از سوی دیگر زبان عربی، زبان بیست و چند کشور است و چند صد میلیون آدم به این زبان سخن میگویند. طبیعتاً میزان فراوردههای علمی، ادبی و فلسفی در این زبان چندین برابر زبان ما است، مترجمانشان چندین برابر مترجمان ما هستند.
به یک تعبیر میشود گفت تجربهی عربها غنیتر و از نظر دستآورد مثبتتر از تجربهی ما است. چرا مترجمان ما یا کسانی که در باب زبان تأمل میکنند، نکوشیدهاند که از تجربهی عربها استفاده کنند؟
همین اصطلاح چرخش زبانی که به آن اشاره کردم، شاید اینجا هم کاربرد داشته باشد. از وقتی که رویمان را به طرف تمدن مدرن، تجدد و به زبان تجدد که اول برای ما زبان فرانسه بوده و حالا زبان انگلیسی است کردهایم، خود به خود از زبان عربی روی برگردان شدیم.
زبان عربی زبان علم سنتی ما بود. ولی وقتی که آن علم سنتی اعتبار علمیت خودش را از دست داد، زبانش هم دیگر اعتباری نداشت. گذشته از این، عربها هم در برخورد با تمدن مدرن و مسایل زبانی آن، همان مشکلاتی را داشتند که ما داریم.
از سوی دیگر، ناسیونالیسم ایرانی آمد و با تاکید روی زبان فارسی، بهعنوان محور هویت ایرانی، خود به خود به طرف پاکسازی زبانی و سرهسازی زبان رفت و این پروسه همچنان ادامه دارد.
الان زبان عربی دیگر نمیتواند به ما کمکی بکند. حتی عناصر نحوی صرفی عربی که در فارسی خیلی فراوان بودند، در طول این صد سال تا امروز، کم و کمتر شدند.
امروزه ـ خود من هم ـ کلمات جمع مکثر عربی را غیر از بعضی موارد مثل علوم، حقوق و… دیگر به کار نمیبریم. خیلی چیزهای دیگر هم همینطور است. مثلاً تأنیث و تصغیر که از ساختار زبان عربی وارد کرده بودند، ۶۰ ـ ۷۰ سال است که به کلی از فارسی بیرون رفته است.
اولاً ساختمان زبان عربی که ساختمان التقاطی ـ اشتقاقی است، با ساختمان ترکیبی زبانهای هندو اروپایی متفاوت است. مدل فارسی میتواند زبانهای هندو اروپایی، مثل فرانسه و انگلیسی و ترکیبسازیهای آنها باشد.
عربها این امکان را ندارند یا خیلی کمتر دارند. البته من چندان عربیدان درجه یکی نیستم، ولی تا آن حدی که توانستهام و گاهی سر و کله زدهام، به نظرم میآید یک مقدار مسایل ساختاری زبانی دارند که ما در فارسی نداریم. به دلیل اینکه زبانمان از خانوادهی زبانهای هندو اروپایی است.
گذشته از این، تجربههایی را که عربها در زمینههای واژهسازی و لغتسازی کردهاند، یک مقداری در حوزهی علوم انسانی و اندکی هم در علوم طبیعی، نگاه کردهام.
هیچ چیز سیستمانهی منسجمی در آن ندیدم. اگر چیزی هست، بایستی عربیدانهای خیلی خوب ما بگویند که چه اتفاقی در آنجا افتاده است.
ولی به نظر من، اینکه ما برگردیم و دوباره قالبهای صرفی و نحوی عربی را وارد زبانمان کنیم و مشتقهای عربی را به عنوان معادل کلمات مدرن و آنچه از فرانسه و انگلیسی میگیریم، وارد کنیم، از لحاظ نگاه تاریخی جامعهشناختی به مسالهی زبان، دیگر امکان ندارد.
روزگار نیک
با تمامی انتقادات باید بگویم این نوشته در میان کتابهای نوشته شده در حوزه ی زبان و زبان زبان فارسی ، بی رقیب و بی نظیر است .
استاد آشوری
سلام
من تمام ِ کتاب فروشی های معتبر ِ را در مشهد برای یافتن ِ کتاب ِ “بازاندیشی زبان فارسی” جستجو کردم ، اما یافت نشد که نشد .
گفتند چاپ ِ جدید نشده و بهتر است این جا ها دنبال ِ آن نگردی !
اکنون از شما تقاضا دارم مرا راهنمایی بفرمایید که چگونه می توانم تهیه اش کنم .
با سپاس ِ فراوان
— از ناشر کتاب به من خبر رسیده است که چاپ دوم آن منتشر شده است. شاید بهتر باشد در تهران کسی را به دنبال اش بفرستید.
د. آ.
درود
گفته اید: “امروزه ـ خود من هم ـ کلمات جمع مکثر عربی را غیر از بعضی موارد مثل علوم، حقوق و… دیگر به کار نمیبریم.”
اما در همین جمله “کلمات” و “موارد” را به کار برده اید!
پس هنوز “عناصر[!] نحوی صرفی عربی […] در فارسی خیلی فراوان” و مورد استفاده اند، و “مسایل” و “مشکلاتی” را می آفرینند.
سپاس
— درست است جناب سینا. ولی در مورد من، این گونه واژه ها بیشتر در زبان گفتار می آید که هنوز گرفتار عادتهای زبان ادیبانه است. این مصاحبه هم از گفتار به نوشتار درآمده است. “مکسّر” هم در آن “مکثر” نوشته شده که درست نیست. در نوشتار من کمتر از این گونه چیزها می بینید.
د. آ.
با سلام،
جناب آشوری گویا لینک قبلی مقبول نیفتاد، این هم چند مقاله ی قدیمی از فردید:
http://www.4shared.com/dir/9117810/f566cd05/sharing.html
— دست شما درد نکند. این ها تنها چیزهایی ست که فردید خود نوشته است و به راستی هم خواندنی ست، برای آن که بفهمیم صرعِ فلسفی و درماندگی و پریشانی فکر و زبان در جهان سوم چه گونه چیزی ست.
د. آ.
کمتر کسی از بزرگان ِ امروز ِ ما به این نوع پرسش و پاسخ ِاینترنتی اهمیت می دهد.
این نوع پاسخ گویی به کسانی که می خواهند از شما چیزی بیاموزند ، شایسته ی ِ ستایش است.
سپاس گذارم
Ba sepas
باسلام
مي خواستم در مورد مفهوم (بي نهايت) در علوم (رياضي ،فيزيك،فلسفه ،عرفان ، …..)تحقيق كنم اياممكن است منابع يا سايتي دراين مورد معرفي كني يا راهنماييم كنيد ممنون و متشكر
—-برای این جور چیزها همه میروند سراغ سایت گوگل. شما هم بروید و به انگلیسی و فارسی (یا زبانهای دیگر) عنوانی را که می جویید بزنید. منابع را در اختیار شما میگذارد.
د. آ.
خسته نباشيد !
مدّتهاست – يعنی سالهاست – كه ديگر به كتابفروشی نمیروم . چه سود از نگاه و آه ؟!
آنهم من ِ بدبخت ِ كشتهمردهكردهشدهی ِ كتاب !!!
كاش كتابهای ِ سرورم نسخهی ِ اينترنتی هم میداشت …
***
ضمناً ، نوع ِ فونت ِ پيشين خيلی عالی بود . آيا اين تغيير علّت ِ خاصّی داشته ؟ فقط گفتم كه نگوييد نگفت !
( مختصر نظمی مرتكب شدهام كه همين امروز و فردا به خدمت خواهد رسيت ، فدات ! )
از راه ِ دور بر دست و چهرهی ِ آن نازنين خداوندگار بوسه میزنم .
پيروز و بهروز و شاد و خويشكام بُويد !
سلام ،
کتاب فراسوی نیک و بد (ترجمه شما) خیلی وقت است که نایاب شده، تصمیم ندارید چاپ جدیدی از آن منتشر کنید؟
— چاپ تازه ای از آن قرار است به زودی منتشر شود.
د. آ.
این ارسال ازمایشی است
man ketabe shoma ra hadieh dadam be yeki az doostanam wa omidwaram betoonam dobareh bekharam.
باز هم بخرید و به دوستان دیگرتان هم هدیه بدهید! در کار خیر حاجت هیچ استخاره نیست.
شاد باشید
د. آ.
درود اُستاد!
اُميدوار-ام هميشه شادمان و تن درست باشيد.
در برخي از متونِ مديريّت به اصطلاحِ “Procrastination” برمی خورم. در کتابِ «فرهنگِ علومِ انسانی(ويراستِ دوم)» چنين مدخلي نبود. فرهنگ هایِ آريان پور، باطنی، حقّ شناس و امامی، از برابر-نهاده هایِ زير استفاده کرده اند:
«کار را به تأخير انداختن»، «اِهمال»، «سستی کردن در کاري»، «سهل انگاری»، «تساهل»، «تسامح» و … .
می خواستم نظرِ شما را برایِ برابر-نهاده یِ «واپس افکنی» بدانم. این واژه در «فرهنگِ فارسیِ مُعين» و «لغت نامه یِ دهخدا» به صورتِ «کار واپس افکندن» و «کار واپس انداختن» آمده است.
با سپاس
ارادت مندِ هميشه گیِ شما
رامينِ درگاهی
—پشتِ گوش انداختن، سهل انگاری کردن، جدی نگرفتن، کار امروز را به فردا انداختن، شانه خالی کردن، به نظر من برابرهای معنایی آن کلمه است. تسامح و تساهل در این جا هیچ درست نیست. واپس افکندن هم، اگرچه واژه ی اصیل و خوبی ست، اما در این مورد معنای “شانه خالی کردن” را نمی رساند.
د. آ.
با عرض سلام،
کتاب “گذر از مدرنیته؟” از آقای حقیقی انتشارات آگه، و رویکرد ایشان در برابر اندیشمندانِ موسوم به پست مدرن؛ با عرض جسارت در صورت آشنایی تان با این کتاب اظهار نظر شما چیست؟ البته بخشی از این کتاب که به نقد “کتاب تردید” از آقای بابک احمدی پرداخته حکایتی جدا دارد.
— دیدگاه آقای حقیقی نسبت به پست مدرنیته بیشتر زیر نفوذِ هابرماس است. اما برای من میشل فوکو بسیار جالبتر از هابرماس است و از او بیشتر چیز آموخته ام. شاید هم به این دلیل که فوکو بسیار وامدار اندیشه ی نیچه است و من هم با نیچه از جوانی انس داشته ام.
د. آ.
با سلام خدمت شما استاد ارجمند!
خوانده ام که تا چند سال دیگر کلیه ی زبان های جهان بجز انگلیسی و چینی و عربی از بین خواهند رفت! ظاهرا تنها دلیل برقراری یک زبان تعداد افرادی است که به آن زبان حرف می زنند. آیا ما می توانیم زبان خود را حفظ کنیم؟ و اگر نتوانیم فرزندان ما در جستجوی هویت خود چه خواهند کرد؟ با مرگ فردوسی هویت را در کجا خواهند یافت؟هالیوود؟
—- بله، فشاری که آدمیزاد مدرن در جامعه ی صنعتی بر زیست بوم وارد می کند، بر زبان ها نیز وارد می شود. بسیاری زبان ها نیز، مانند بسیاری از گیاهان و جانوران ، نه تنها در خطر نابودی اند، که هرروزه شماری از آن ها برای همیشه ناپدید می شوند. به همین دلیل، در غرب می کوشند با سیاست هایی زبان های رو به نابودی، همچنان که گیاهان و جانوران رو به نابودی، را نگاه دارند. زبانی مانند فارسی، در مقام زبان ملی، در صورتی می تواند پایدار بماند که خود را به درستی با شرایط و خواسته های زبانی دنیای مدرن سازگار کند. و این نیازمند همت و کوشش اهلِ زبان است با فهم درست مسأله به یاری علم زبان شناسی.
د. آ.
استاد ارجمند
با درود فراوان
پیرامون طبقه بندی زبان فارسی از جنبه تحلیلی و التصاقی بودن، پرسش داشتم. آیا زبان فارسی التصاقی یا هم ریشه است یا اساسن زبانی با طبقه بندی تحلیلی شمرده می گردد؟
سپاسگزارم
—زبان شناسان زبان های ترکی و ژاپنی را در شمار زبان های، به گفته ی شما، “التصاقی”، و به گفته من، چسبانشی (اگلوتیناتیو) می گذارند. زبان فارسی از خانواده ی هند-و-اروپایی ست و در اصل ساختار ترکیبی و چهرگرد داشته، اما گرایش تاریخی آن از ترکیبی به تحلیلی ست.
د. آ.
جناب آشوری
در چاپ دوم “زبان باز” تمامی صفرها به حروف لاتین نمایش داده شده (شبیه حرف o انگلیسی)آیا این صرفا یک اشتباه نرم افزاری است یا تعمدی در میان است؟
— به کار بردنِ صفرِ لاتینی به جای این نقطه ای که به عنوان صفر می کذاریم، از پیشنهادهای غلامحسین مصاحب است و در “دایرة المعارف فارسی” و کتاب های دیگر خود به این شکل آورده است. استدلال او این بود که صفر یک عدد است و باید، مانندِ صفر لاتینی، با قد-و-قواره ای به اندازه ی عددهای دیگر در کنار آن ها بنشیند. در نتیجه، صفر لاتینی را برای سیستم عددهای فارسی، به جای آن نقطه، برگزید. من هم این استدلال را درست می دانم و در این کتا ب و کتاب های دیگر-ام کوشیده ام که آن را به کار ببرم.
د. آ.
وه!
«داریوش آشوری» را هم وبلاگیست آنهم بدینگونه خوانندهمحور و گفتمانآور…؟! تارنمایت «انجمن ِ سخنوری»یِمان شده آشوریجان!
(کهبود این «تارنما» را بهجانِ زبان انداخت؟ فرهنگستان؟ حیف “واژگانِ” «گفتمان و پرسمان و دیدمان و…» آشوریاش نبود؟ یا «رایانه، سختافزار، شهرآورد» و همچو ایشان…؟
راستی استاد، اگر از «ه»ی بیانِ حرکتِ «گفتمان» چشمنپوشیم و بنویسیم: گفتهمان، یا دیدهمان، ایرادمان میگیری؟ یا اصلن «اشکالدارد برادر»؟!)
خدایت بیامرزد! تو چنان در وطنِ خویش غریب افتادی، که دگر رنگندارد رخِ رویینتنِ تو… آن «مسلمانِ جوانی که خطِ پشتِ لباش تازه سبزی میزد»، «دانشنامهی سیاسی»ات را دستگرفتهبود، دانشجوی علومسیاسی بود و میپنداشت، «کتابِ پیش ِ رو» را سادهنویسندهی بیسوادی نوشته که هیچ از سیاست و فلسفهی امروزی، دانش نداشته! خط-به-خط از کتابت حذف میکنی؟؟؟
ولی آن «زبانِ باز»ات… آی! تو گردآوردی یا گفتار من بود و بهنام تو چاپشد؟! هرچند، دلمان بهحال تایپیستِ زبان باز و «فرهنگ علوم انسانی» میسوزد! حروفش را خودت هم چیده باشی، پدر صاحببچّه را درآوردی!
تازه دارم سر از «ي»هایت درمیآورم؛ 0 را ندانستم از چهرو، بدینگندهگی و لاتینی شده؟
[چونان دیگران، پاسخم گوی که نگرانم… نگران!]
—-گلنسا خانم، سپاسگزار ام از این که گل آقایی فرموده و با اینهمه لطف و محبت یاد ما کردی.
در موردِ “گفتمان” من آن را بدونِ آن کسره ی میانین تلفظ می کنم. پسوندِ “-مان” کسره ای در پیش ندارد، بر خلافِ “-مانِ” ضمیر اول شخصِ جمع. گمان می کنم که گرایش به افزودنِ کسره پیش از “-مان” در گفتمان زیرِ تأثیر این دومی باشد.برخی هم هنوز فرقِ این دو را نمی دانند. باری، اگرچه در دنیای شیر تو شیر ما همه کار می شود کرد، ولی من افزودنِ آن کسره و نوشتن اش به صورتِ “گفته مان” را درست نمی دانم.
در مورد حروف چینی هم درست تشخیص داده ای. من “پدر صاب بچه”ی ناشران ام را در می آورم. اما آن ها آن قدر لطف و محبت به من دارند و برای کار من ارزش قائل اند که آن همه سختگیری را تحمل کنند و همه ی خواسته های مرا در مورد شیوه ی حروف چینی به جا آورند.
در مورد حکمتِ به کار بردنِ صفر لاتینی به جای نقطه هم به یکی دیگر از پرسندگان در همین بخش پاسخ گفته ام که خوانش بفرمایید!
با آرزوی رفع خستگی از سرکار علیه
د. آ.
پی نوشت: کتاب “زبانِ باز را هم من به وکالت از طرف سرکار نوشته ام. امیدوار ام که خرسند باشید.
با سلام خدمت استاد ارجمندم
چاپ اول این کتاب ارزش مند را تیرماه 87 از انتشارات پنجره تهیه کردم … در حال حاضر نیز گویا چند نسخه ای از این کتاب در همان نشر در خیابان پالیزی موجود است . بی شک یکی از بهترین کتابهایی بود که در این زمینه بود. خصوصن با اشرافی که به زبان فرانسه دارم , بخشهایی که مبتنی بر این زبان بود بسیار کارامد بررسی شده بود . همچنان چشم به انگشتان فکور و توانای شما داریم و از وجود شما بهره می بریم
با سپاس و درودهای آریایی
1.
پیشاز آنکه نامِ ما، شما را به بیراهه بکشاند، خدمت آن استادِ ریزبین (که نظر تأییدنکرده از احوالِ فرستنده جویامیشود!) بیافزاییم: «وبگل» را هیچ کار-و-باری با خانمِ «پوپک صابریفومنی (گلنسا)» نیست و آن دخترِ زندهیاد«کیومرث صابریفومنی (گلآقای ملّت ایران)» ما نیستیم. محفوظ و محذوفماندنِ ناممان تنها پوزش میطلبد، و از جسارتی که در «نظرنگاری» -برای چنین بزرگمردِ گرامی- روامیداریم، عذرمیخواهیم؛ چیزی جز لطفِ بیشاز اندازهی این زبانبازِ گلآقایی نیست. چنانکه شما میتوانید «سرکار» بنامید یا «جناب» خطابکنید!
2.
«گفتهمان» حاوییِ ایرادِ تلفّظ بیسوادانهی ما بود؛ و گویا در موردِ «دیدمان، زیستمان و…» جور درمیآید. امّا حکایت واژههایی که «ه بیانِ حرکت» دارند و نمینگارند چه؟
گویند از «شاملو» باید چشمپوشید که به«اعتراض»، “زندهگی، نویسندهگی، حتّا، مرتضا، اصلن و…” اینگونه مینگاشت، روایتِ «دیگران [چون مرحوم احمد حامی، آن سلطنتطلبِ رضاشاهدوست!]» که همینگونه مینگارند چیست؟
(شما برابرنهادِ «writerly text» را «متن نویسندهگانه» گرداندی، ولی «نویسندگی» را چنین مینگاری.)
3.
«دوّم و سوّم» را تشدید میدهید. (چنانکه ما را از دبستانِ جمهورییِ اسلامییِ ایران تا دبیرستان، هزارجور تعبیر بود و سالی برمیداشتیم و سالِ دگر میگذاشتیم!) اصلن ندارد، و از «سهولتِ تلفّظ» دارا شده؟ یا…
«یکم» هم ادیبی که «حسین پژمانبختیاری» باشد، غلط میداند، کتابِ شما امّا از «نشر یکم» به «چاپّ یکم ِ ویراستِ دوّم» رسید!
4.
…آندم که «ویراست دوّم با 0025 درآیند» را دیدم، دانستم «نشر مرکز» ایرادِ تایپی بهبار آورده ولی یکبار… دوبار… سهبار… پس من هم پنداشتم «اِشکالِ نرمافزاری»ست! امّا چنیناشتباهی در ویراستِ دوّم؟ از «آشوریشناس»ها پرسیدم، به چیزی نرسیدم که همهگی مدّعیبودنِ او را در زبان باوردارند، هرچند از اندیشیدن به دگرگونهاش فراریاند؛ استاد باید حاضر-و-آماده، هرچه کردی را مینوشتی!
استدلالِ آن زندهیاد، خوشباد ولی توانِ رایانه و «پدر صاببچّه» چه؟! در تایپیدنِ این گندهصفر، سیستمعامل و نرمافزار، بهصورت خودکار، شکل لاتین را فارسی میسازد و تایپیست رنگمیبازد!
پس ناشرش را بگو پشتِ جلد، «0595» را هم با این گندهصفر ِ مُصاحِب بنویسد؛ که سر از هر ساز-و-کار ِ «فرهنگ علوم انسانی» دربیاوریم، خردهبهای 950اش را نمیفهمیم!
استاد ِ نازنین! در نوشته پیشین اشتباه فاحشی پیش آمد. اینک همان نوشتار، اما تصحیح شده، را دوباره به حضورتان ارسال میکنم.
مهرتان زیاد
استاد به فریاد برسید پیش از آنکه در نبود ِ یک برابرنهادهی ِ مناسب برای proposal یا issue – به گفت انگلیسیها- و problématique – به گفت فرانسوی – نابود شوم.
بی گمان نیک آگاه اید که امروزه دانشجویان، نهادها و سازمانهای پژوهشی در ارائه و معرفی ِ طرح (پیش برداشت)های ِ تحقیقیشان کلمهی proposal را چون نقل و نبات به کار می برند. کمبود یک برابرنهادهی درست و کارآمد بسیار ضروری و فوری می نماید. استاد! باور بفرمائید آگاهانه و باورمندانه بایستگی “زبان ِ باز” را پذیرفته ام و هم بر آن سخت راسخ ام که در برابر کلماتی که حاصل اندیشگی دیگران اند باید سر تعظیم فرو آورد تا آن گاه که این اندیشه در سپهر مفاهیم ِ فرهنگی و گستره دانستگیمان وارد و بومی شود، آن هم نه با ترجمه گرتهای و گترهای ِاندیشه نوین، بلکه با بررسی ِ پذیرش و سازگاری آن اندیشهی نورسیده در دایرهای از مناسبتهای فرهنگی و پذیرههای اجتماع ِِ پذیرنده، چون ترجمه آزاد و شاعرانهای از یک شعر خارجی که موجب آفرینش شعری تازه میشود که کمتر شباهتی به شعر نخستین دارد، اما هر چه دارد از آن شعر نخستین است. سخن کوتاه می کنم و از درس پس دادن خود را معاف و برمیگردم به موضوع پیشنهاد.
برای آنکه نهاد ِ واژه پی و ذهن کلمه ساز استاد را تحریک کرده باشم دو پیشنهاد را عرض می کنم. امید که روزنی باشد برای یافتن برابرنهادهی مناسب. نظر حضرتعالی در مورد اندیشیدار چیست؟ با توجه به مفهوم گسترده و پر- و- پهن ِ فعل ِ اندیشیدن و مشتقها و ترکیبهای که از این فعل بدست میآید که در انها به معانی چون ” استفاده کردن ِ آگاهانه از ذهن برای شکل دادن به تصورات و مفاهیم مربوط به هم “، “اندیشیده: وپژگی آنچه درباره آن فکر شده باشد”. پس اگر اندیشیده ابژهی فکرمان را نشان میدهد، آیا اندیشیدار هم می تواند توضیح یا شکل صورتیافته و طراحیشدهی اندیشهمان باشد؟
البته چندی هم هم به واژه چیستار اندیشیدم، جدا از مشگل ساختاری کلمه اما از نظر مفهوم بدجور ذهن ام را قلقلک می دهد. اما خوب به قول استاد دیگر نمی خواهم زنگوله را به گردن گربه ببندم و خود را رسوا کنم.
با مهر بی پایان
مختار استراسبورگ
حضرت مختار، شما چه قدر حساس اید که نبود دو کلمه می تواند شما را به “نابودی” بکشد! من در “فرهنگ علوم انسانی پیشنهادهایی برای دو کلمه ی مورد نظر شما داده ام، که شاید کافی و رسا نباشد . باری، اکنون فرصت فکر کردن در باره ی آن ها را ندارم. در فرصت دیگری، برای ویرایش سوم آن فرهنگ، در این باره فکر خواهم کرد. اما ربط میان “اندیشیدار” شما را با آن دو واژه ی فرنگی نفهمیدم.
د. آ.
عرضِ اِرادت!
شما اَز کاستیِ پیشوندِ «فرا» در برابرِ چند پیشوندِ بیگانه و بایستگیِ برسازیِ پیشوندهایِ تازه سخن گفته اید.
اَگر جسارت نباشد، در همین راستا ست که پسوندِ «-ِیت»-ِ عربی را پس اَز مدرن آورده مدرنیت را ساخته اید؟ و آیا خودِ پارسی چنین اِمکاني را فراهم نمیکند، که به سراغِ عربی رفته اید؟
سپاسگزار اَم.
— برای دید من نسبت به عربی در فارسی و نیز روش واژه گزینی و واژه سازی من نگاه کنید به کتاب “بازاندیشی زبان فارسی” و درامدِ “فرهنگ علوم انسانی”.
د. آ.
روزگار نیک استاد گرامی !
چند نقد در تارنگار شهربراز ، برای زبان باز خواندم . پربیراه هم نمیگوید . نمیدانم خودتان خواندهاید یا خیر ؟
ولی همانطور که پیش از این نیز گفتم ، با تمامی نقدها این کتاب درخور توجه است .
شاد باشید و تندرست
http://shahrbaraz.blogspot.com/
— از لطف شما سپاسگزار ام. بله، آن نوشته را دیده ام. بیان سلیقه های زبانی نویسنده بود و برای من نکتهء آموزنده ای نداشت. شما خوب است مقاله های دیگری را هم که در باره ی آن کتاب نوشته شده است بخوانید، از جمله چند مقاله ی خانم حمیرا بهادرانی را در وبلاگ زیر:
http://aboutpersian.blogfa.com/8707.aspx
و مقالات دیگری در سایت گویا. به هر حال حرف های سنت شکن نیاز به زمان دارند تا چنان که باید دریافته شوند.
د. آ.
جناب آشوری
شما در فرهنگ علوم انسانی، ویراست دوم، برابر ترمهای input و output، بهترتیب، “درونداد” و “برونداد” را نهادهاید. مدتی ست به این فکر میکنم، که آیا بهتر نیست برابر این دو ترم، برابرهای “درایند” و “برایند” را گذاشت؟
“درایند” را شما پیش از این در برابر “مدخل” استفاده کردهاید، و “برایند” را برابر result (نمیدانم در برابر واژهی دیگری هم استفاده کردیدهاید یا نه). آیا میشود این دو واژه را برای این دو معنای تازه هم به کار برد؟
این خود حسن دیگری هم دارد: input به مواد خامی (از هر نوع) گفته میشود، که طیّ یک فرایند (process) به نتیجهای میرسد، که به آن output گفته میشود. پس میتوانم ترم سومی را هم برای استدلال خودـام به کار بگیرم: “درایندــ فرایند ــ برایند”.
بدین ترتیب ما به یک نظم آوایی هم میرسیم. شاید بد نباشد این را هم به حرفام اضافه کنم، که ما در افغانستان، فعل “درامدن” را بهمعنای “داخلشدن” و “برامدن” را به جای “خارجشدن” (مثلا از خانه) به کار میبریم و کاملا معمول است.
در کل میخواستم نظر شما را در این باره بدانم.
سپاسگزار ام
— دوست ارجمند، پیشنهاد شما جالب است، اما، همان گونه که خود گفته اید، “درایند” و “برایند” کاربردهای معنایی دیگری یافته اند. دایم نمی شود واژه ها را در حوزه های معنایی جا به جا کرد، زیرا خوانندگان را گیج و زبان را سرگردان می کند.
د. آ.
با درودِ فراوان
در کارِ واژهنامهیِ علومِ انسانی، بعید میدانم به واژگانِ تصویبشدهیِ فرهنگستان نگاهي انداخته باشید. گاهي برابرهایِ جالبي ارائه میکنند (از دیدِ من). از این دست است: “جانپاس” در برابرِ “Bodyguard”
همچنین بعید میدانم در برگردانیِ لیتوگراف، به واژگاني چون سنگچاپ یا سنگنگاشت نیندیشه باشید. البته اشکالِ “سنگنگاشت” این است که احتمالِ اشتباه گرفتناش با “سنگنوشته” هست.
برخي واژگانِ پایانگیر به “ism-” را نیز به فارسی برنگردانده اید که به گمانام به علتِ فراگیر بودنِشان است، ولی، به نظر-ام، برنگرداندنِشان ناهمگونیاي در میانِ این دست از واژگان میآفریند؛ همچون صهیونیسم و انترناسیونالیسم. کاش دستِکم برابرنهادهیِ فارسیشان را هم در کنارِشان میآوردید!
بجا ست اگر بگویم این واژهنامه گامِ موفقیتآمیزي در راهي ست که پیش گرفته اید و همچنین، کمکِ شایاني به ما که به این زمینه علاقهمند ایم.
به امیدِ روزي که در برگردانیِ واژگانِ رشتههایِ فنی هم شاهدِ چنین نگرشهایي باشیم که نیاز-اش را – به عنوانِ دانشجویِ یکي از این رشتهها – بهشدت حس میکنم.
با آرزویِ موفقیتِ روزافزونِ شما
ارادتمند
ع.ن.
—آقای نجفی ، پیگیری شما در کار واژه شناسی ستودنی ست. من گهگاه به دفترهای “مصوبات” فرهنگستان نگاه می کنم، اما در حوزه ی کار و دلبستگی زبانی من کمتر چیزی در آن ها می یابم یا برخی هم به نظر-ام نارسا و گاهی خام می آید، مانندِ “اقتدارگریزی” برای آنارشیسم. من برابرنهاده ی “سروری ستیزی” را که سی سال پیش پیشنهاد کرده ام، بهتر و رساتر می دانم، چرا که هم با اصول ایدئولوژیک آنارشیسم و هم باریشه ی یونانی این واژه همخوان است. اما لابد در آن مجلس پیشنهادهای من تابو ست و فرهنگستانیان به آن عنایتی ندارند. اما “جانپاس” برای “بادیگارد” برابرنهاده ی خوبی ست. من هم “جانپای” گذاشته ام که خیلی به هم نزدیک اند. در ویرایش بعدی آن را جانپاس خواهم کرد.
در مورد لیتوگرافی توجه داشته باشید که امروز این کار را در چاپ با فلز انجام می دهند و لزومی ندارد با ریشه شناسی سراغ ترکیبی از “سنگ” برویم. لیتوگرافی در صنعت چاپ ایران واژه ای جا افتاده است و گمان نمی کنم واژه ی دیگری بتواند جای آن را بگیرد. ریشه شناسی هم همیشه در واژه سازی کارساز نیست.
یکی از وجه های نظریه ی “زبانِ بازِ” من این است که از وامگیری واژگان “بیگانه” ، هر جا که لازم باشد نباید هراس داشته باشیم. این که انبوه عظیم واژگان مدرن را می توانیم از مایه های فارسی بسازیم خیالی بیش نیست. من خود، تا آن جا که توانمندی های زبان فارسی و توان علمی من اجازه می دهد در این راستا کوشیده ام. اما تجربه دور-و-دراز به من نشان داده است که باید درهای زبانمان را باز کنیم. به این بحث در ویرایش دوم “زبان باز” بیشتر خواهم پرداخت. واژه هایی مانند صهیونیسم و انترناسیونالیسم را هم نمی دانم چه گونه می شود به فارسی واگردان کرد. این کارها اگر همان زمانی بشود که سر-و-کله ی واژه های تازه پیدا می شود، برابرنهاده ها شانس نشستن بر جای آن ها را دارند، اما وقتی جا افتادند به سختی می شود چیزی را جایگزین کرد. به هر حال، -ایسم هم به صورت وام واژه وارد زبانِ فارسی شده و از راه های بسیار، علمی و سیاسی، رواج یافته است و باید حضور-اش را بپذیریم.
د. آ.
با درودِ فراوان
“دربارهیِ فرهنگِ علومِ انسانی”
“fluid” (در معنایِ اسمی) یعنی هر آنچه بتواند روان شود، جریان یابد؛ هر چیزِ شاریدنی.
این معنا به مایعات (آبگونان) انحصار نمییابد و گازها را هم میتواند در بر گرفت. از این رو، در برابر-اش «شاره» نیز کمابیش کاربرد دارد.
خردهاي که به «آبگونه» میتوان گرفت، همین است که معنایِ گازیّتاش را در ذهن نمیآورد.
با پوزش از جسارتام
ارادتمند
— دوست ارجمند، فرهنگ من برای شیمی و فیزیک نیست، از این جهت اگر چیزی مانندِ “آبگونه” در آن آمده باشد برای معنای همگانی آن است نه معنای خاص در آن علوم، که کار من نیست. “شار” را می دانم که به صورت “شار الکتریکی” در فیزیک به کار می رود.
د. آ.
ع.ن.
در درامدِ فرهنگِ علومِ انسانی، به دو واژه برخوردم که مرا در پیگیریِ اُستوارترِ این راه امید بخشید.
پیشتر در اندیشهورزیهایِ شخصیام، در برابرِ دو واژهیِ “active” و “inactive”، که (معمولن در تلفنهایِ همراه) به “فعال” و “غیرِفعال” برگردانده میشود، به دو واژهیِ «کارا» و «ناکارا» دست یافته بودم – در کنارِ واژهیِ «کارامد» برایِ “usable”.
همچنین «تولیدگر» را به جایِ «مولّد» در برابرِ «ژنراتور» به کار میبرده و میبرم.
دیدنِ این دو واژه در فرهنگ مرا دلگرمتر کرد و به خود نازیدم که، با این همه کمدانشی، توانسته ام به این خوبی بیندیشم و نتیجه بگیرم. 🙂
با آرزویِ موفقیتِ روزافزونِ شما
ارادتمند
ع.ن.
— زنده باشید.
د. آ.
درود اُستاد!
اُميدوار-ام تن دُرُست و شادمان باشيد.
چندي پيش، کتابِ «خردمندان در خدمتِ خودکامه گان يا جامعه یِ آزاد و دشمنان اش»، نوشته یِ کارل رِيمُند پُپِر، ترجمه یِ علی اصغرِ مهاجر، چاپِ ايالاتِ متّحده یِ آمريکارا با متنِ انگليسیِ کتاب مطابقت می کردم. نمی دانم شما اين ترجمه را خوانده ايد يا نه، هم چنين نقدي که آقایِ حسنِ کامشاد در کتابِ «مترجمان، خائنان»، تهران، نشرِ نی، 1386 بر اين ترجمه نوشته اند را نیز خوانده ام. برابر-نهاده هایِ پيش نهادیِ آقایِ کامشاد، عموماً به برابر-نهاده هایِ شما در کتابِ «فرهنگِ علومِ انسانی» نزديک است؛ به هر حال، چندين پرسش برای-ام پيش آمد که می خواهم شما مرا راه نمایی کنيد. در اين جا «م.» را برایِ «مهاجر»، «ک.» را برایِ «کامشاد» و «آ.» را برایِ «آشوری» به کار برده ام:
1. ص29،س4:
Transformation: تحوّل(م.)، استحاله(ک.)، دگرديسی(آ.)؛
دو واژه یِ Transformation و Transmutation از لحاظِ معنايی به هم نزديک اند امّا يک تفاوتِ محتوايی دارند. Trasformation به معنایِ تغييري تمام-و-کمال که معمولاً بهبودی و سودمندی را به هم راه دارد است(مانندِ تبديلِ يک اتاقِ زيرِ شيروانیِ تاريک و خفه به يک اتاقِ زيرِ شيروانیِ آفتابی)، در حالی که Transmutation به معنایِ تغيير يا فرآيندِ تغيير از يک فُرم، اصل، ذات يا وضع به فُرم، اصل، ذات يا وضعِ ديگر است(مانندِ تغييرِ يک جامعه از صنعتی به پساصنعتی). آيا برابر-نهاده یِ «تحوّل» بدين منظور نزديک تر نيست؟
2. ص46،س4:
Virtue: فضيلت(م.، ک.، آ.)؛
در محتوایِ اين واژه، بر Morality و Morally بودن تأکيد شده است، آيا اخلاقيّات يا اخلاق مندی مناسب تر نيست؟
3. ص51،س12:
Unconsciously: ناخودآگاه(ک.)، ناآگاهانه(آ.)، مهاجر ترجمه یِ اين واژه را فراموش کرده است!؛
برابر-نهاده یِ شما بسيار دقيق است و از غلطِ مشهوري که در ترجمه یِ اين واژه شده است، به دور است. در روان شناسی عموماً آن را به خطا ناخودآگاهانه ترجمه کرده اند، در حالی که ناخودآگاهانه ترجمه یِ Self-Unconsciously است که گُمان می کنم آن را بهتر است حتّا خود-ناآگاهانه تر جمه کرد.
4. ص57،س24:
Blackmail: ارتشاء(م.)، ارعاب، تخويف(ک.)، باج، حقِّ سکوت(آ.)؛
گُمان می کنم برابر-نهاده یِ حقِّ سکوت به معنا و محتوایِ اين واژه بسيار نزديک باشد. آيا می توان از واژه یِ «خَموشانه» که معادلِ فارسیِ اين واژه است نيز استفاده کرد يا نه؟
5. ص157، س12:
Man Friday: همه کاره، آچارِ فرانسه(م.)، بله قربان گو، نوکرِ گوش به فرمان، غلامِ حلقه به گوش(ک.)، در کتابِ «فرهنگِ علومِ سياسی» اين مدخل نبود؛
اين اصطلاح به معنایِ دست يار يا خدمت کارِ وفاداري ست که از عهده یِ بسياري کارها برمی آيد. آيا برابر-نهاده هایِ پيش کار، مباشر، چاکر برایِ اين منظور مناسب هستند يا نه؟
از اين که پُرچانه گی کردم، پوزش می خواهم.
دوست دارِ هميشه گیِ شما
رامينِ درگاهی
— آقای درگاهی، البته که واژه ی تحول را هم در آن مورد می توان به کار برد. اما مشکل این است که ما به دلیل فقر لغت برای چندین واژه ی دارای کاربرد فنی و مرزبندی معنایی در زبان های فرنگی چه بسا از یک واژه ی آشنای فارسی استفاده کنیم. این واژه ی “تحول” برابر با پنج-شش واژه در زبان انگلیسی قرار می گیرد که برای همه ی آن ها رسا نیست. بنا براین، من در فرهنگ علوم انسانی کوشیده ام برابرهای دیگری برای حوزه های دیگر کاربردی و رنگ های دیگر معنایی آن ها پیدا کنم.
در مورد “خموشانه” هم باید گفت که از این گونه واژه های کوتاه و رسا اما فراموش شده– به دلیل عربی زدگی بیش از اندازه ی زبان فارسی– بسیار داریم و همتی می خواهد و جرأتی، و اندکی هم هنر، که آن ها را زنده کند.
آن واژه ی آخر را هم من نمی شناسم. و به هر حال واژه ای نیست که در فرهنگ علوم انسانی (نه “سیاسی”) بگنجد.
ترجمه ی مرحوم مهاجر را هم از آن کتاب دیده ام، اما ترجمه ی اساسی و دقیق آن کتاب به قلم آقای عزت الله فولادوند است.
د. آ.
درود بر شما
شرمنده که با نظرهایِ حاشیهای و ناشیانهام سرِتان را درد میآورم.
چندي پیش، واژهاي جالب در وبگاهِ فرهنگستان دیدم که با بهرهگیری از تکنیکِ برخهچسبانی ساخته شده بود: رایانامه به جایِ E-mail.
خواستم نظرِ شما را دربارهیِ این واژه و همچنین توسعهیِ آن در برابرِ واژههایي چون E-book (رایاکتاب)، E-learning (رایانیادگیری)، E-commerce (رایاتجارت) و جز آن، بدانم.
(وبگاهِ فرهنگستان به نشانیِ http://www.persianacademy.ir است و البته هماکنون، این واژهیِ جسورانه-ساخت و کوتاه جایِ خود را به عبارتِ درازترِ «پستِ الکترونیک» داده!)
—این کارها تجربه های خوبی ست برای این که ما هم تکنیک برخه چسبانی را برای واژه سازی بیاموزیم. اما نمی دانم چه اندازه شانس ماندگاری و فراگیری همگانی دارد.
د. آ.
سلام استاد
از آهخته/هخته هار/زهار چه خبر؟ پیجویی در زبانهای ایرانی میانه که وعده داده بودید به جایی انجامید؟
—خیر، دوستانی که وعده ی پیگیری در زبان های باستانی داده بودند گویا دست شان به جایی بند نشده و چیزی نیافته اند. کسانی از دانشجویان ادبیات و زبان شناسی تاریخی باید آن داستان را به صورت تز کارشناسی ارشد و دکتری دنبال کنند. آنچه از من برمی آمد همین بود که منتشر کردم.
د. آ.
سلام مجدد
استاد در باب این دو واژه نامه هایی به آقایان بهمن سرکاراتی و علی رواقی به ضمیمه سلسله مقالات شما فرستاده ام. اما چشمم چون گوش روزه دار بر الله اکبر است
— اگر پاسخی دریافت کردید مرا بی خبر نگذارید.
د. آ.
با سلام و عرض ادب.
به فرض، وقتي بخواهيم به جاي واژهي «ظرفيت» كلمهي «گنجايش» و يا مانند آن را به كار ببريم، با مشكلي روبهرو ميشويم و آن هم اين است كه وقتي كلمهاي در يك زبان براي يك كاربرد جا ميافتد، داراي بارهاي معنايي چندلايهاي ميشود كه مترادفهايش لزوماً همهي آن بارهاي معاني را ندارند. مثلاً «ظرفيت» در يك لايه صرفاً به معني ظرف است، مثلاً وقتي ميگوييم: اداي حق اين مطلب در ظرفيت اين مقاله نميگنجد، يعني در ظرف اين مقاله نميگنجد(و معلوم نيست كه چسباندن پسوند مصدر جعليساز «ئيّت» روي چه حسابي است.) از طرفي اكثراً وقتي اين پسوند را برميداريم، متوجه ميشويم كه ظرف انصافاً معني ظرفيت را افاده نميكند. مثل وقتي كه ميگوييم «فلاني باظرفيت است.» كه بيشتر به معني سعهي صدر است. حالا اينجا ميشود گفت فلاني باگنجايش است ولي اندكي به گوش غريب ميآيد. اما وقتي ميگوييم تو ظرفيت اين حرف را نداري، يعني طاقت/آمادگي/استعداد اين حرف را نداري. همچنين وقتي ميگوييم ظرفيتهاي زيادي در اين برنامه يا طرح وجود دارد، به معني اين است كه استعداد زيادي در اين طرح خوابيده است. مشاهده ميكنيم كه واژهي «گنجايش»، ظرفيت اين همه بار معنايي را ندارد، حالا عادتاً و به علت مأنوس نبودن گوش و يا به هر علت ديگر. واقعاً اينجا چه بايد كرد؟ اصولاً آيا كلمه ظرفيت عيبي دارد و واقعاً عيب آن چيست، و راه حل رفع آن چيست؟ اگر تكليف اين يك مثال روشن شود، قاعدهي آن را ميشود براي بسياري ديگر از واژگان مشابهش تعميم داد. متشكرم.
درست است. بسیاری واژه ها هستند که معنای اصلی حقیقی شان یکی ست، اما— معناهای مجازی و کاربردِ بافتاری شان یکی نیست. زیرا یکی در بافتاری به کار رفته و جا افتاده که دیگری به کار نرفته است. این بحث را در باره ی فرقِ “نگاه” و “نظر” از بابتِ بارِ معنایی در مقاله ی ” رندی و نظربازی” کرده ام. پذیرش یا رد کاربردِ بافتاری واژه ها، همچنان که گفته اید، به عادت های اهل زبان بستگی دارد. البته عادت ها هم ابدی نیستند و با تغییر فضا و روحیه ی اهل زبان تغییر می کنند. گنجایش را هم اگر زیاد در همان بافتارها به کار ببریم معناهای مجازی ظرفیت را هم می تواند به خود بگیرد. من ، به هر حال، در کاربردِ ظرف و ظرفیت هیچ اشکالی نمی بینم، اگرچه ظرفیت در عربی به کار نرفته باشد و فارسی زبانان ساخته باشند.، به شرطِ آن که گنجایش و امکانات آن را هم فراموش نکنیم.
د. آ.
پسوند – یت که اساسا عربی است و به غلط در کلمات فارسی آشنائیت، آدمیت، خوبیت، منیت، زنیت، محلیت و واژه خریت در تداول عامه بکار می رود ، زبانشناسان توصیه کرده اند که در فارسی بکار نرود. مدرنیت، که دورگه ی نا ایرانی است را چگونه توجیه می کنید؟
اگر روش لغت سازی برپایه زبان رایج کوچه و بازار باشد، لابد فرمایشات و گزارشات و
کارخانجات و دوما و سوما و خواهشا و خواهشتا هم درست است و نمی توان برآن خرده گرفت.
دوی چم گوییک برساخته ادیب سلطانی تماما فارسی است، اگرچه به قول شما آدم را کلافه می کند.
آیا به نظر شما دست حتی دانشجویان رشته زبان را باز نمی گذاریم تا خیلی ساده و راحت لغت بسازند؟
من لغت برس نرس را که قدیم به جای ذوزنقه بکار می بردند خیلی می پسندم.
دویچتوم (آلمانی) را که منش آلمانی است. آلمانیگی بگوییم بهتر است یا آلمانیت؟
کاراکتر یا منش مردمان دیگر را چگونه بیان کنیم؟ مثلا پرتغالیت، فرانسویت، ایتالیت،
ایرانیت، مصریت، لوکزامبورگیت؟
از حق نباید گذشت که هلندیت، سوئدیت، نروژیت و یونانیت قشنگ است.
پسوند – انه گاه تحقیرآمیز است. مثلا مقاله محققانه ی آقای ایکس. محققانه یعنی مانند محققان. محقق نیست و ادای محققان را درمی آورد. سزاوار است بگوییم مقاله ی تحقیقی …..
یکی از مهندسان که فرهنگهای زیادی نوشته، به شوخی ( شاید هم جدی ) می گفت:
هندوانه یعنی ” هندو + انه ” یعنی مانند هندیان یا هندوها یا هندوان. با بریدن هندوانه این حقیقت گویی بیشتر آشکار می شود.
خوشحال می شوم دیدگاه شما را در باره ی یکایک موارد یادشده دربالا بدانم.
— آقای علوی، برای آشنایی با دیدگاه من در موردِ واژه سازی، از
جمله کاربرد پسوند “-یّت” ، “درامدِ” فرهنگِ علوم انسانی و کتابِ بازاندیشی زبان فارسی را مطالعه کنید.
شاد باشید
د. آ.
رسمالخط امروز مدیون فرهنگنویسان و فارسی دانان واقعي است
چشم عادت كرده كلمات را تصويري ببيند. خواندن با چشم، با خواندن با زبان از نظر زماني تفاوت بسيار دارد. اگر متني را مطالعه كنيد حداقل يك سوم زماني را صرف ميكنيد كه آن متن را با صداي بلند بخوانيد. با توجه به اين نكته آيا در نگاه ما كه از روي خطوط رد ميشود، به تمام جزئيات توجه ميكنيم؟ همه كساني كه بر جدانويسي اصرار ميورزند، دو استدلال دارند: يكي آنكه خواندن (به اضافه تلفظ) با نوشتن مطابقت پيدا كند و ديگر آنكه شاگردان درس را آسانتر ياد بگيرند. اما من ترديد دارم كه اگر جدا بنويسيم شاگردان بهتر بفهمند. ممكن است در آغاز براي دانشآموز اول ابتدايي كمي چسباندن «ها»ي جمع مشكل باشد. اما وقتي ياد گرفت و چشمش به اين صورت ديد، ديگر مشكلي ندارد. شايد ابتدا كمي زحمت و زمان ببرد. آيا براي اينكه لقمه را بجويم و در دهان شاگرد بگذاريم، بايد رسمالخط خود را عوض كنيم و سنت خود را زير پا بگذاريم؟
ما سنت رسمالخط داشتيم، ادامه ميدهد: اين رسمالخط در متون قديمي هست و ميتوانيم ببينيم. اختلافاتي هست اما اختلاف در همان حد چسباندن يا جدا كردن «تر» صفت تفضيلي است، يا استفاده از شكل نوشتاري «ي» به عنوان صامت ميانجي به جاي همزه، مثلا در «نامهي پدرم». اما اين اختلافات به اندازه اختلاف امروزي نيست. رسمالخط امروز يك بلبشوي واقعي است. تفاوت ميان اختلاف جزئي و كلي است. اگر ما يك اختلاف جزئي ميان دو رسمالخط داشته باشيم تا اينكه به كلي دو رسمالخط متفاوت باشد، خيلي فرق ميكند.اين اختلاف مانع از مطالعه ميشود. خود من با همه علاقهاي كه به مطالعه رمان و داستان دارم، نميتوانم نوشتههاي امروز را بخوانم و مدتهاست هيچ رمان و داستاني نخواندهام، مگر آنكه تكليفي بر عهدهام باشد و اظهارنظري از من خواسته باشند. واقعا خواندن اين رسمالخط برايم شكنجه است. ما با اجازهاي كه داديم كه در رسمالخط دخالت شود، هر كس حق خود ميداند كه دخالت و اجتهاد كند كه چطور بايد نوشت. نتيجه آنكه دو نفر مثل هم نمينويسند و رسمالخط واحدي نداريم. كساني كه قصدشان خدمت بود، چه خدمتي كردند؟ كساني كه ميخواستند خط فارسي را اصلاح كنند، آن را خرابتر از آنچه بود، كردند. اصلا يك نكته كليتر بگويم: اين خط فارسي اصلاح پذير نيست. اين خط اشكالات اساسي دارد. مثلا حروف «ب» و «ر» را در نظر بگيريد. «ب» به حرف قبل و بعد از خود ميچسبد. «ر» به حرف قبل از خود ميچسبد، به حرف بعد از خود نميچسبد. در اين ميان، همزه را هم داريم كه در بعضي موارد به حرف قبل از خود نميچسبد و به حرف بعد از خود ميچسبد. رسمالخطي كه از اول هيچ منطقي جز قرارداد بر آن حاكم نيست و با غيرمنطق سر و كار دارد را ميخواهيم منطقي كنيم. آيا امكانش هست؟ آيا آن را خرابتر نميكنيم؟
مؤلف كتاب «غلط ننويسيم» با ذكر مثالي اضافه ميكند: «كتاب من» از سه واحد معنايي تشكيل شده: كتاب، حرف اضافه و من. «كتابم» از دو واحد معنايي: كتاب و ضمير متصل فاعلي اول شخص مفرد، و ديگر حرفاضافه ندارد. وقتي «كتابم» را «كتابام» بنويسيم، مرتكب يك اشتباه ميشويم و يك همزه را در تلفظ وارد ميكنيم و ميخوانيم: ketab_ am. در حالي كه همزهاي در اين كلمه وجود ندارد و «ب» در كتاب به am ميچسبد. فرق اين دو از نظر تلفظي يك همزه است. مقايسه كنيد با «رفتم» و «رفتهام» كه فرقشان از نظر تلفظي يك همزه است اما دو زمان مختلف و دو معناي مختلف را بيان ميكنند. با وارد كردن اين همزه، اشتباه تلفظي ايجاد شده است. مثال ديگري ميآورم: وقتي «كتابمان» را «كتابمان» بنويسيم، سه واحد معنايي به جاي دو واحدي كه در اصل بايد باشد، ايجاد ميكنيم: كتاب + كسره اضافه+ مان. مقايسه كنيد با «كتاب ما» كه از سه واحد معنايي تشكيل شده: كتاب + كسره اضافه + ما.در حالي كه «مان» ضمير متصل است و كسره اضافه پيش از آن ندارد. در اينجا با اضافه كردن كسره اضافه، دچار اشتباه نحوي ميشويم و كسره اضافهاي را وارد ميكنيم كه علامت مضاف و مضافاليه است. در حالي كه «مان» در كتابمان مضافاليه نيست. ضمير متصل فاعلي اول شخص جمع است و بسياري موارد ديگر.
به عقيده من، كساني كه از تغيير خط صحبت ميكنند، با سابقه زبان آشنايي ندارند. مثلا «زندگي» را «زندهگي» مينويسند و استدلال ميكنند كه چون از «زنده» ساخته شده و «هـ» به «گ» تبديل شده، بايد «ه» آن را حفظ كرد. در حالي كه در اينجا تبديلي صورت نگرفته. zindag در زبان پهلوي، به صورت «زنده» به فارسي امروز رسيده و zindagih پهلوي هم با حفظ «گ» مستقيما از پهلوي به فارسي امروز رسيده است. اينجا وارد كردن «ه» با سابقه زبان همخواني ندارد.
مترجم كتاب «ضد خاطرات» نوشته «آندره مالرو» بيان ميدارد: البته كساني كه اين نظر را دارند، به سابقه زبان توجهي ندارند و استدلال ميكنند كه ما وقتي «زنده» را به شاگرد ياد داديم، شاگرد متوجه نميشود كه اين كلمه با «زندگي» ارتباط دارد. پس چه دليلي دارد «ه» را برداريم. و همه استدلالشان اين است كه شاگرد مدرسهاي زودتر بفهمد. گويي ما بايد رسمالخط خود را بر مبناي درك دانشآموزان مدرسه ابتدايي استوار كنيم.اما حرف ما اين است كه اگر يك بار شاگرد ياد گرفت «زنده» و «زندگي» را چگونه بنويسد، ديگر نه اشتباهي برايش پيش ميآيد و نه گرفتاري. فقط ممكن است ابتدا كمي تعجب كند. همانطور كه خود ما هم ياد گرفتيم. آيا بچهها اينقدر ابلهند كه نتوانند بفهمند «زنده» و «زندگي» ريشهاي مشترك دارند و ما بايد حتما لقمه را بجويم و در دهانشان بگذاريم؟ در مورد «ها»ي جمع هم همين استدلال را دارند. بله. اگر «كتابها» بنويسيم، شاگرد فورا ميفهمد؛ اما «كتابها» را بلافاصله نميفهمد، بعد از اندكي تفكر ميفهمد. همه ما هم همينطوري ياد گرفتيم. حالا چرا نگذاريم دانشآموز اندكي تفكر كند و ياد بگيرد؟ مضافا بر اينكه وقتي با چشم ميخوانيم، اجزاء را اينچنين از هم جدا نميكنيم. شكل كلمه را ميبينيم و چشممان ياد گرفته كه مثلا اين كلمه را «كتابها» بخواند. من هيچ اعتقادي ندارم كه زبان فارسي عقيم است. در نيمه دوم قرن نوزده بعد از اينكه ميخواستند اختراع پاستور را نامگذاري كنند و جايگزيني براي واژه ميكروارگانيسم انتخاب كنند، جلسهاي با حضور متخصصان حوزه تشكيل شد تا سرانجام نام ميكرو را بر آن نهادند. آن زمان يعني نيمه دوم قرن نوزدهم بايد براي وضع يك كلمه جلسات متعدد انجام ميشد، تا لفظي در خور پيدا شود. اما امروز در زبان انگليسي روزانه دهها و يا شايد صدها واژه جديد توليد ميشود. حال بايد بپرسيم آيا زبان انگليسي يك تافته جدابافته است؟ دليل اين امر چيست؟ زبان انگليسي به اين دليل ميتواند اين كار را انجام دهد كه از امكانات بالقوه زبان استفاده كرده است. آيا ما از امكانات بالقوه فارسي استفاده كردهايم؟ شاهديم كه سير حضور لغات علمي و فني بيگانه در زبان فارسي افزايش يافته است و ما بايد براي انتخاب لغات بجا از امكانات بالقوه و بالفعل زبان استفاده كنيم. از نظر من سه منبع وجود دارد كه ما ميتوانيم با استفاده شعار مرگ بر اسرائیل مسئله واژهسازي را تسهيل كنيم. اشتقاقهاي فعلي، استفاده از وندها (پسوند و پيشوند)، تركيبسازي (كلمات مركب). وي در خصوص اشتقاقهاي فعلي گفت: حرف فعل بسيط 30 وجه اشتقاق دارد. اين اشتقاقها خيلي بلااستفاده و بالقوه مانده است. كتابي نوشته شده با نام فرهنگ مشتقات مصادر فارسي كه 10 جلد است. نويسنده بعد از زحمات بسيار اين مصادر را جمع كرده و آنچه از مصادر كه امكان اشتقاق داشته پيدا كرده و در اين كتاب مفيد آورده است. اين نكته را همه درمييابيم كه همه افعال فارسي تا به امروز قابليت 30 اشتقاق را نداشتند؛ براي مثال فعل نگريدن 19 اشتقاق بالفعل دارد و 11 اشتقاق بالقوه. فعل نمودن 20 اشتقاق بالفعل دارد و 10 اشتقاق بالقوه.
در سال 1325 من شاگرد سالهاي آخر دبيرستان بودم. در آن زمان سالنامهاي با نام آريان منتشر ميشد و صاحب آن سالنامه شخص بافرهنگي بود كه كتابخانهاي تأسيس كرده بود تا جوانان به صورت رايگان از آن استفاده كنند. اسم اين كتابخانه در ابتدا قرائتخانه بود و او ميخواست اسمش را بگذارد خوانشگاه كه سر اين مسئله درگيريهاي بسياري به وجود آمد و سرانجام آنجا تعطيل شد.
خوانشگاه مرا به یاد خوشگاه می اندازد. رجوع کنید به فرهنگ فارسی معین.
وي افزود: كلمات عربي كه وارد زبان فارسي شده جزو زبان فارسي است. اما تأسف ميخورم بعد از آن كه فارسي پس از دو قرن كه حالت نوشتاري نداشت، رسمي شد از تمام امكانات بالقوه زبان استفاده نشد. در همان زمان ميتوانستند كلمه گمارش را به جاي انتصاب، گدازش را به جاي ذوب و… به كار ببرند. من مخالف وجود كلمات عربي نيستم. ولي اگر از امكانات بالقوه زبان استفاده ميشد زبان تواناييهاي بيشتري پيدا ميكرد و اين روز ما بيشتر ميتوانستيم با لغتهاي ورودي مقابله كنيم و برايشان معادل بسازيم.
امروز تعداد افعال بسيط حدود 270 فعل است. يكي از برتريهاي زبانهاي خارجي غربي تعداد بيشتر افعال بسيط نسبت به زبان ماست. ما افعال بسيط را به افعال مركب تبديل كرديم و افعال بسيط را از زبانمان خارج كرديم. بايد در نظر ميگرفتيم كه از افعال مركب نميتوان اين اشتقاقها را ساخت. نكته ديگر اين است كه ادبا و فضلا در برابر ساخت تركيبات جديد مقاومت ميكنند. زبان عاميانه فارسي به راحتي از اين مصادر قياسي مانند چاييدن، پلكيدن، لمباندن، سريدن و… استفاده ميكنند چرا ما اين كار را انجام ندهيم؟ چرا ميترسيم كه اين تركيبات را وارد زبان رسمي كنيم؟
وي در خصوص استفاده از بندها گفت: ما بيش از 70 وند در زبان فارسي داريم كه پيشوندها تعداد كمتري نسبت به پسوندها دارند. ما از اين امكان كه در اختيار ماست نيز كمتر استفاده ميكنيم. تعداد واژههاي مركب تقريبا اندازه واژه هاي بسيط است. ما 55 درصد كلمات بسيط داريم و 45 درصد كلمات مركب. تا حالا براي ساختن واژههاي علمي جديد از كلمات مركب استفاده ميكرديم. براي مثال از تركيب اسم با اسم كلمات زيبايي تشكيل ميشود. كاهگل، بادپا، رختخواب، عهدنامه، نيشكر، بهارنارنج، هنرپيشه، بهارخواب و…. از تركيب اسم و صفت كلماتي چون: دلتنگ، خونسرد، دلمرده، سرمست، دلپاك، دلخوش و… از تركيب صفت و اسم كلماتي چون: عاليمقام، خوشخلق، خوشرو، پاكدل و… از تركيب صفت با صفت كلمه اي مانند: خوشخوش ساخته ميشود، از تركيب قيد با اسم كلماتي مانند هميشه بهار، خودكار، خودسر، خودكامه تشكيل ميشود. مصاديق اين كلمات در زبان عاميانه نيز زياد است. مردم به راحتي براي نيازهايشان معادل پيدا ميكنند. همه پرسی که شکل پهلوی آن همه پرسگی بوده است(فرهنگ پهلوی شادروان بهرام فره وشی) پیشنهاد داریوش آشوری بوده است.
بيشتر واژههاي نوساخته علمي در فرهنگستان با استفاده از قدرت تركيبسازي زبان فارسي صورت پذيرفته است. حدود سه قرن پيش ويليام جونز مستشرقي كه در ايران فارسي ياد ميگرفت خاصيت تركيبي زبان فارسي را بر عربي ارجح دانسته است. زبان عربي امروز از زبان فارسي در حوزه واژهسازي علمي بسيار ضعيفتر است. زبان فارسي به دليل تركيب بودنش ساخت لغت را راحت كرده ولي عربي بايد لغتها را به بابهاي ثلاثي ببرد.
تركيبهاي چندواژهاي هم در زبان فارسي وجود دارد كه بيشتر از متون ادبي به دست آمد. مثلا كلمات ترس محتسب خورده، يكي در عمر خود ناخورده نيش، زهر تنهايي چشان و… من واقعا نميدانم زبانهاي ديگر آيا اصلا قدرت تركيبسازي چند كلمهاي را دارند يا خير؟ ولي ما شاهديم كه اين گونه الفاظ در زبان عاميانه ما نيز استفاده ميشود.
نجف آبادی