داريوش آشوري در گفت و گو با روز
مريم کاشاني
۲۵ بهمن ۱۳۸۴
با داريوش آشوري، محقق و زبان شناسِ برجسته ی ايراني، درباره ويژگي هاي فرهنگ ايران و آنچه او “فرهنگ مطلق انديش” مي نامدش، سخن گفته ايم.
تفکرات مختلف به کشور ما که مي رسند رنگ و روي ويژه اي مي گيرند. چرايياش را کجا بايد جست؟
د. آ. اين يک مسئلهی عام جهاني است. در عالم انتقال سازمايههاي فرهنگي، هيچ چيز تازه اي وارد خلاء در يک فضايِ فرهنگيِ ديگر نمي شود. هر فضايي، بر حسبِ زيرمتنِِ فرهنگي، تجربههاي تاريخي و گفتمانهايي که در طول تاريخ آن توليد شده، عناصر تازه را معنا ميکند و به رنگ خود در مي آورد. براي مثال، وقتي مارکسيسم به چين مي رود، بايد خود را با آيين کنفوسيوس، تاريخ و فرهنگ چين، و در کل شيوهی انديشه، ساختار زبان و جهان بيني چيني همساز کند، يعني با زمينهاي که از بسياري جهتهاي اساسي هيچ ربطي به زيرمتنِ فرهنگ و زبانِ اروپايي ندارد. همين طور مارکسيسم با ورود در فضاي روسيه رنگِ ارتُدُکسي روسي به خود ميگيرد. به ياد داشته باشيم که روس ها، اگر چه از نظر جغرافيايي در اروپا قرار دارند و ريشه نژادي و زبانيشان با اروپاي غربي يکي ست، اما بسيار دير پا به ميدان فرهنگ اروپايي گذاشته اند. از جمله در رنسانس اروپا هيچ شرکتي نداشته اند و هيچ بهرهاي از آن نبرده اند. تازه از قرن هجدهم است که آغاز به تماس جدي فرهنگي با اروپاي غربي ميکنند، آنهم بيشتر براي گرفتن تکنولوژي. زمينهی فرهنگي و فلسفي اروپاي غربي در روسيه وجود نداشت، در نتيجه مارکسيسم در روسيه…
مي شود لنينيسم
.
د. آ. بله، به عبارت ديگر، بلشويسم. فرهنگ ما هم همين گونه است. فرهنگ چيره در دنياي ما، به ويژه در فضاي فرهنگ فارسي زبان و نيز ترکي زبانِ ايراني، فرهنگِ شيعي ست؛ فرهنگي که مهم ترين رويدادِ تاريخي ديني اش داستانِ کربلاست، که تبديل به اسطوره پرشور شهادت ميشود و بر اساس آن آيينهاي عزاداري پردامنهاي بر پا ميشود که با آن بهخوبي آشناييم. مسئله امامت و ارتباط با عالم غيب از طريق توسل به امام، مسئلهی ظهور، و اين که سرانجام امام غايبي بايد بيايد و عدل و داد را در عالم برقرار کند از بنيانهاي ايماني و اسطورهاي اين فرهنگ است. درميان کساني که در فضاي فرهنگ شيعي در ايران بار آمده اند، بسياري از رفتارها، خودآگاه و ناخودآگاه، زير تأثير اين عالم انگارههاي جمعي سر مي زند. بسياري از جوانان ما که در دوره شاه چريک شهري بودند و با درگيري مسلحانه خود را به “شهادت” مي دادند، بازماندگان شان بهگمانام، ميبايد دريافته باشند که چقدر ناخودآگاه زير نفوذِ فرهنگ شهادت در مذهب شيعه بوده اند. اين فرهنگ شهادت اکنون از عالم تشيع به عالم تسنن راه يافته است، که سرچشمه تروريسمِ اسلامي ست.
فرهنگ انتظار
و آن کسي هم که مي آيد، بايد همه کارها را خودش بکند.
د. آ. بله، آن شعر فروغ به يادم مي آيد در بارهی آن کسي که بايد بستني را تقسيم کند، نان را تقسيم کند، و همه چيز را. آن انگارهی بنيادي به نظر مي رسد که همچنان در ذهن ما در کار است. بايد کسي بيايد و همه چيز را تقسيم کند، از جمله علم و دانش و فرهنگ را در ميانِ روشنفکرانمان. نه اينکه اراده و پيشگاميِ بشري ما خود را به کوشش و زحمت بيندازد و براي خود کاري کند. آنچه در فضاي ما بسيار به چشم من ميخورد و ضعف بزرگ ما به شمار ميآيد اين است که اراده در ما کاري نميکند؛ يعني، اراده براي چيزي ديگر شدن، براي رهايي از وضع نکبت باري که از آن رنج ميبريم. در حالي که اساس مدرنيت بر اراده ی انساني ست؛ ارادهاي که ميخواهد چيزي جز آن باشد که هست، به رغم طبيعت و ماوراء طبيعت. و البته، براي چيزي ديگر شدن، براي بيشتر دانستن و بهتر زيستن خود را بايد به رنج و زحمت افکند. دستآوردهاي عظيم دنياي مدرن حاصل اراده است. اراده، چه فردي چه جمعي، از اساسيترين مفهومهايي ست که انديشه مدرن به آن پرداخته است. بنيادِ “قراردادِ اجتماعي” بر خواستِ همگاني، بر ارادهی جمعي ست. انسان مدرن خود را انسانِ خواهنده، انسانِ داراي اراده ميشناسد.
معني اين حرف آيا اين نيست که ما با مدرنيته آشنا نيستيم
؟
د. آ. بله، به درستي آشنا نيستيم و در آن راستا پرورش نيافته ايم. زيرا ما خود را هميشه زير فشار و در چنگال نيروهاي غيبي ميبينيم، خواه اراده خدا و ماوراءالطبيعه باشد يا، اگر “روشنفکر” شده باشيم، اسير چنگال تاريخ و يا چنگال سياستهاي خارجي. وقتي هم که از زير چنگال ارادهی مطلق الاهي و تقديرِ آن بيرون آمده باشيم، چيز ديگري را جانشيناش ميکنيم و، به قول وثوقالدوله، ميگوييم، بدون اجازه انگليسيها برگ هم از درخت نمي افتد. يعني حضور هميشگي و همه جايي خدا، جايش را به انگليس يا آمريکا مي دهد. بر اين اساس، به يک جهانِ توتال باور داريم که در آن همه چيز به همه چيز وابسته است و ما در آن اسيران دست و پا بسته ايم. در کل خود را موجودات معصوم بري از مسئوليتي ميدانيم که جز اراده الاهي يا تاريخ يا عنايت انگليس و امريکا راهي براي رهايي از وضع نکبتبار خود ندارد. در نتيجه، همه چيز بايد يکباره با هم و معجزهوار درست بشود. ولي واقعيت اين است که، به خلاف گمانِ ما، چيزها اين گونه به هم زنجير نشده اند و اراده فردي و جمعي ميتواند چيزها را و شرايط و فضا را در حد امکان گام به گام و مورد به مورد دگرگون کند. اما براي آن اراده و شکيبايي و پيگيري لازم است.
ولي چرا وقتي آن کسي که در انتظارش هستيم، مي آيد، با او چنان رفتاري مي کنيم که در کمتر جاي جهان مي توان شاهدش بود؟
د. آ. براي اينکه آن موجودِ “پاکِ” و “روحاني” که از عالم غيب يا به تأييد عالم غيب ميآيد، پس از چندي از قالب فرشتگي بيرون ميآيد و انساني و زميني [سکولاريزه] مي شود. يعني، گيتیانه و عادي مي شود و فرّه ی خود را از دست مي دهد. آن وقت ناگزير دنبال نجات بخش ديگري ميگرديم همچنان فرشته-خصال. اين رفتار در ما طبيعي هم هست، چون از دل عاطفههاي ما برون ميجوشد و بر هيچ عقلانيتي استوار نيست. در واقع، از دل خيالستانِ جمعي (collective imagery ) ما برميآيد.
چه ترکيب زيبايي. خيالستان جمعي.
د. آ. بله، خيالستانِ جمعي ماست که اين ها را توليد مي کند. در اينجا نقش خيال بسيار مهم است. آدمي که چهل روز جلوي خانه اش را آب و جارو مي کند تا حضرت خضر را ببيند، اولين کسي را که بعد از چهل روز از جلوي خانه اش رد شود، همان حضرت خضر ميگيرد. با اين ذهنيت، که پشتاش هيچ از منطق و شناختِ عقلي نيست و عناناش به دستِ عواطف است، هيچ مسئله اي به روشني طرح و حل نمي شود. من در جريان روشنفکري خودمان هم جز همين “انتظارِ ظهور” يا، باژگونهی آن، نوميدي از “ظهور”، را نميبينم. به عبارت ديگر، جز گرفتاري در چنبرهی ذهنيتِ ديرينهی هزاران سالهاي ک
با سلام خدمت استاد آشوری
دیگر داشتم قطع امید می کرد ام. هر روز سر می زنم و مطلب جدیدی نمی بینم. برای من خواندن مطالب شما نوعی اعتیاد شده است. گفتم شاید دیگر نمی خواهید در این وبلاگ چیزی بنویسید.
سلام آقای آشوری؛
من بی صبرانه منتظر کتاب درباره معناهای رمزی «چنین گفت زرتشت» و رابطه زرتشت نیچه با زرتشت ایرانی و اصولاً اینکه چرا نیچه زرتشت را برگزیده است میباشم؛ چیزی که در آخرین ویرایش کتاب «چنین گفت زرتشت» قول آن را داده بودید!
به مقاله ی “نیچه و ایران” در وبلاگ من یا به زبان اکلیسی در سایت انسایکلوپیدیا ایرانیکا مراجعه کنید.
د. آ.
شما اشکالی میبینید در اینکه آمریکا به روند دموکراسی در ایران کمک کنه؟
سلام و عرض ارادت
خوب، البته در کلیت مطالبی که فرموده اید تردیدی نیست اما گمان می کنم چند نکته را بایستی یادآوری کرد:
نخست اینکه سیاه و سفید دیدن متاسفانه از عواملی است که موجب شده هیچگاه خصلت نقادی به عنوان یک فضیلت در فرهنگ ما شکل نگیرد و این میراث فرهنگ اسلامی نیست بلکه در فرهنگ ماقبل اسلامی مان نیز وجود داشته است و کافیست نگاهی کنیم به تک و توک اساطیر باقی مانده از دوران ماقبل سامی فرهنگ مان تا ببینیم که اتفاقا سرچشمه بسیاری از اسطوره های دوران سامی مثل همین مسئله شهادت را بایستی در باورهای پیشین یافت.
دوم. شکل گیری و کارکرد اسطوره ها بایستی علمی تر و دقیق تر از اینکه شرح داده اید بایستی بررسی شود. کما اینکه یکباره تمام ادبیات گذشته را نیز نمی توان به عنوان سرچشمه های تختئه فکری و جبر مسلکی توده ها برشمارد. حتی به تعبیری می توان برخی از این انواع ادبیات، مثل همان شعر حافظ را سرچشمه های نوعی شعر نمادگرای فارسی دانست که می کوشیده است با زبان نماد و نشانه از تیغ سانسور بگریزد. یعنی باب تفسیر باز است و هرکس می تواند تفسیر خود را ارائه دهد.
سوم. شاید این را پای وسواس زبانی بگذارید اما نمی توانم با معادلی که برای collective imagery معرفی کرده اید چندان موافق باشم. شاید تخیل جمعی بهتر باشد. نمی دانم اما خیالستان بیشتر مفهومی فضامند است. موافق نیستید؟ همانطور که با معادلی که برای reductionism در مطلب قبلی پیشنهاد داده اید نیز نمی توانم چندان موافق باشم. به نظرم ثقیل است و جزئی حشوی دارد. تقلیل گرایی مناسب تر نیست؟
جناب آشوری – سلام
ًٌٌآثار شما را مطالعه می کنم و لذت می برم .
با خواندن مطلب بالا یاد مقدمه ی بهاادین خرمشاهی بر جلال و قدرت مسیح نوشته ی «گرین» افتادم آورده بود آنان که وعده ی بهشت آسمانی را می دادند بندگان خدا را هم از آسمان راندند و هم از زمین .
در یکی از نوشته هایم آورده بودم که « آنک چراغ خانه ی ناجی مرده است
چراغ هاتان را خود برافروزید »
در انتظار ان روز برای مردمم هستم . خسته نباشد
آقای آشوری درود بر شما
با توجه به مادی بودن زندگی نوع بشر و با توجه به این نکته که امروز همه دانشمندان بر آنند که این زندگی فقط همین یکبار در اختیار ماست و پس از مرگ دچار تبدیل انژی ها خواهیم شد این بازی های ساده کودکانه که گویی هوشمندانه تر در حال اجرا هستند با فریب مردم از طریق دین و ترس از جهنم را چطور میتوان جوابگو بود آیا در حقیقت وجدان وجود دارد؟ تا کی مردم را میخواهند از لحاظ ذهنی پست بدارند. آن جمله نیچه را امروز درک میکنم با تمام وجود که اگر میخواهیم در این جهان زندگی کنیم میبایست دیوانگی را چاشنی اش کنیم . آری به واقع چطور میتوان این تصور را در سر گنجاند که ما در کشوری زندگی میکنیم که همه چیز بر اساس تفکر یک فرد به اصلاح آگاه و بصورت مطلق به ما خورانده میشود و ما هم حق دم زدن نداریم گاهی اوقات به خودم میگویم شاید دموکراسی اینست فقط معنی کلی آن تغییر کرده آخر میدانید که دین ما کاملترین دین است !!!!! پدر بزرگم که خدایش بیامرزدش میگفت: تو م میدونی منم میدونم این خرابی ها آبادی ندارن همه شدن انقلابی و سیاسی . راست میگفت. آقای آشوری با تشکر از شما به خاطر مقاله زیبایتان من آنرا print کردم و به دیگران هم رساندم باشد که در این دیر خرابات می آلود بر عرش دو عالم برسد این بانگ نفیر ما
سلام آقاي آشوري
ماهيگيران چه دلپذير
مي شكافتند سينه رودخانه را
تا شب رها شود از بند آب
@
در نگاهشان
ماه
آرامشي ابدي بود
سلام. « براي اينکه فرهنگ مطلق انديش داريم. براي ما جهان ميدانِ جنگ خير و شر مطلق است». فکر نمی کنید خود شما نیز کمی به همین مطلق اندیشی دچار باشید؟
حضرت مانی
«کمی مطلق انديشي» به نظر-ام اشکالی ندارد، بلکه لازم هم هست. مثل نمک غذا ست که اگر به اندازه باشد البته غذا را بهتر و خوردنی تر می کند. اما زیاد -اش می دانید که چه بلایی ست. آن «اندک مطلق اندیشی » لازم است برای این که زمین زیرِ پای آدم سفت باشد. و گرنه در مردابِ نسبیت باوری مطلق غرق خواهیم شد و توانِ داوری در هر بابی را از دست خواهیم داد.البته این جا هنرِ آش پزی باید یاری کند و اندازه نگه دارد!
به وبلاگ «چاردیواری» هم گهگاه سر می زنم. از وبلاگ های استثنایی خواندنی ست. از کلکسیون موسیقی تان هم بهره مند می شوم.
زنده باشید.
د. آ.
ولی در عین حال من کاملاً موافقم که برای یک بار هم که شده ، این امکان پیدا شود که به دور از آوار ِ هیولا ، اندکی به خود بنگریم . شاید اصلاً این خوی و خصلت ها عارضی ِ محض باشد ، استاد .
خویشکامی ِ سرورم را آرزومندم .
سلام آقای آشوری،
شما خوب به مشکل پی برده اید. اما متاسفانه نگرش شما به جامعه ی ایران همان نگرش صادق هدایت در توپ مرواری است و برداشت شما از دین محدود به چیزهایی است که که ملکه ی ذهن خود کرده اید و یارای درافتادن با آن ها را هم ندارید. خداوند در قرآن کریم می فرماید: وضعیت هیچ قومی تغییر نخواهد کرد مگر آن که خود وضع خود را تغییر دهند. حالا شما که زیر علم مدرنیته سینه می زنید بفرمایید که این آیه کجا با اراده ی انسان و اراده ی جمعی در تعارض است که چنین به زبان استهزاء از فرهنگ ایرانیان و باورهاشان سخن رانده اید؟ به عبارت دیگر شما اشکال را متوجه شده اید اما برای رفع اشکال مثل دیگر روشنفکران عزیز مملکت گل و بلبل به جای یافتن عناصری آشنا در دین و فرهنگ مردم خودتان باز دست به دامن نظریه هایی می شوید که خود غربی ها را هم تا لب چشمه برده و تشنه برگردانده است. این همه مکاتب رنگارنگ جادوگری و نظام های ماسونی در اروپا چه غلطی می کنند؟ آیا این ها هم میوه ی جمکران و باورهای شیعی اند یا مدرنیته؟ انشان کم آورده ی غربی یا شرقی که دین برایش حکم لولو را پیدا کرده – با علم به نیاز – دست به دامن Order of golden dawnیا chaos magick و یا دیگر شاخه های این علم ملعون می زند و چی گیرش می آید؟ این را دیگر خودتان از آن ها بپرسید که چه ربحی کرده اند!!!
شما با این طور حرف زدن “جمکران یا آمریکا” نه تنها جایی برای عرضه ی سخن خود بین توده های مردم نمی یابید بل که مثل کمونیست های خواب دیده ای که دوره ی رضا شاه به دهات می رفتند و به جای به زبان مردم حرف زدن اولین جمله شان این بود که “خدا نیست!” و متعاقب آن به جای این که دهاتی جماعت بیل به روی ارباب بکشد اول خود آقای فکل کراواتی را هدف می گرفت، آمده اید و عین آب خوردن جمکران را با آمریکا در یک کفه ی ترازوی نقد قرار داده اید. آقای آشوری اگر قصد من تنها این بود که مثل خیلی های دیگر فضل بفروشم مطمئن باشید ازم بر می آمد. اگر هم شما را بزرگتر خود و مردی اندیشمند نمی دانستم باز هم ککم نمی گزید که از این بادها زیاد در این کشور وزیده است. با شما می گویم زیرا می دانم که آن قدر منجمد نیستید که بخواهید همان اشتباه سالیان دور کمونیست ها را تکرار کنید. جمکران – در نظر شما خوب یا بد – چه به عنوان یک نماد یا یک باور چنان ریشه های عمیقی در ایران دارد که زنگار زدایی از مفهوم آن با شمشیر از رو بستن میسر نخواهد شد. آقای آشوری! مدرن ترین دستورات زندگی و اجتماعی در قرآن موجودند. مدرنیته همان ها را که برای غرب و ژاپن آورد مفت چنگشان.
و من الله التوفیق و علیه التکلان
دوست ارجمند
حرف من نه ضد دینی ست نه ضد قرآنی. ضد خرافه است. ضد فلجِ اراده ای ست که ما زیر بار خوانش دیرینه ی سنتی از دین و آموزه های دینی به آن دچار شده ایم و این خوانش امروز پرزورتر از همیشه از راه نظام قدرت حاکم همچنان خود را به ما تحمیل می کند.، زیرا هوس ها و سودَوری های کلانی پشت آن خوابیده است. اگر کسی قرآن را مانند شما بخواند من به او بسیار احترام می گذارم و همپای او هم حاضر ام در صحنه ی سیاسی و اجتماعی قدم بردارم.من روشنفکری دینی را، به خلاف اکثریت روشنفکران در جبهه ی لائیک، ارج می نهم و برای تحول جامعه ی ایرانی و فرهنگ آن حضور اش را بسیار سودمند می دانم. من هم مانند شما بر آن ام که هر فرهنگی باید از درونِ خود بر خود چیره شود تا به درستی به مرحله ی دیگری برسد. من هرگز آقایان عبدالکریم سروش و کدیور را با مصباح یزدی و مانندان او در یک جوال نمی کنم و با هم نمی کوبم. این جا جای بحث جامعه شناسانه درباره ی تولیدِ گفتمان ها نیست، ولی من در کل گفتمانِ روشنفکری دینی از نوع گفتمان مهندس بازرگان و سروش را یک مرحله ی تحولی مهم به سوی نو کردن باورهای دینی در پرتو دست آوردهای اندیشه ی سیاسی و اجتماعی مدرن می دانم. اما می بینید که این جریانِ به اصطلاح پروتستانتیسم اسلامی در برابر هیولای استبداد شرقی، که به نام دین و سنت خود را توجیه می کند، زور کم می آورد.
باری، من نه رهبر سیاسی هستم و نه هرگز داعیه و هوس اش را داشته ام. می بینید که بخش عمده ی کار من در این روزگار در حوزه ی زبان شناسی ست، آن هم در حوزه ای بسیار تخصصی و فنی که بیشتر به درد نیازهای دانشگاهی می خورد تا عامه ی مردم. زبانی هم که من به کار می برم زبانی ست شخصی و آکادمیک که می خواهد با سرامدانِ فرهنگی رابطه برقرار کند نه با توده ی مردم. اگر من جماعت منتظرالظهور از جمکران را با منتظرالظهوران از واشنگتن ، به گفته ی شما، «دریک کفه» نهاده ام، خواسته ام که یک بنِ فرهنگی را در میان خودمان، آن گونه که من می فهمم، آشکار کنم؛ یعنی وضع انسانی را که با نفی اراده و مسئولیت از خود همواره در جا می زند و راهی برای بیرون آمدن از درماندگی خود جز نجات از غیب نمی شناسد. فرق نمی کند که شیعه ی دوازده امامی دوآتشه باشد یا دشمن هر چه که به دین و آخوند مربوط می شود. حرف مرا از یک دیدگاهِ جامعه شناسانه نگاه کنید نه موافقت یا مخالفت با دین.
زنده باشید
د. آ.
با سلام محضر آقایان آشوری و حسین آقای عزیز
من به نظرم می رسد اگر شخصی بخواهد مدرن به معنای دقیق کلمه باشد نمی تواند دیندارانه زندگی کند. لااقل نسبت به دین تاریخی نمی تواند ملتزم باشد. مدرنیته پیشفرضهای خودش را دارد و با پیشفرضهای دینی نمی سازد. اینکه یک آیه یا بیشتر جهت تایید بیاوریم که بله اسلام با مدرنیته مشکلی ندارد سادگی محض است. در مدرنیته جز اراده انسان اراده دیگری مطرح نیست و به نظرم منظور آقای آشوری هم همین است. از دل قرآن اومانیسم بیرون نمی آید. یکی از مولفه های اصلی مدرنیته این است که ما تعبد را کنار بگذاریم. تعبد به این معنا که اگر کسی گفت “الف ب است” و اگر پرسیدیم چرا؟ در جواب گفته شود “چون پیامبر گفته است”این فرمول تعبد است. ولی در دین ما لااقل در بخشی از گزاره های دینی تعبد را داریم. نمی خواهم اطاله کلام کنم ولی به نظرم جمع بین مدرنیته و دین آب در هاون کوبیدن است . مگر اینکه ما مولفه هایی را از سنت وام بگیریم که با مولفه های اصلی مدرنیته ناسازگار نباشد.
جواب متین آقای آشوری به نقد تند و آتشین حسین آقا برای ما دانشجویان درس آموز است!
هر دو بزرگوار همیشه موفق باشند و سربلند!
مطلب باید با حوصله خوانده شود.
I agree with every words of what Hussein had said, also I have not read the post yet but Mr. Ashouri’s reply was also very accurate. Agha Hussein: harfe dele maro zadid. Mr. Mani: on the matter of “absoluteness “, “dogmatism “ I would recommend you reading Heisenberg’s small book “ Physics and Philosophy ”. His opinion is exactly like Mr. Ashouri’s.
سلام آقای آشوری،
به گفته ی دوست نادیده مان از جواب متین و مستدل شما و تاب آوری نقد حتی به تند ترین شیوه ی مرسوم شاد شدم و مرا گستاخ تر کرد تا بی پرده تر سخن بگویم.
10 سال از عمرم به تحلیل و بازخوانی عناصری در نظریات نیچه گذشت که آشنایی با آن ها را مدیون ترجمه های بسیار دقیق و خوب شما هستم. اما این تحلیل ها درست مصداق حکمت ادب آموختن لقمان بودند. دوست عزیزمان گفته اند یکی از مولفه های مدرنیته رد تعبد است. من از ایشان می پرسم که آیا در عصر تراژیک یونان تعبدی در کار فیلسوفان و سوفسطائیان بود؟ آیا امثال دموکریتوس و دیگرانی که در آن زمان با برخورداری از دانش فلسفی و جهان شناسی مصر باستان کوشیدند تا جهان را بسیار سردتر از آن چه هست به دیگران نشان دهند هم به مدرنیته اعتقاد داشتند؟ شکی نیست که افکار آنان در آن دوره “مدرن” بود اما با این وضعی که مدرنیته را توصیف می کنید چاره ای نیست که اسلاف سقراط را هم مومنان به مدرنتیه به شمار آوریم. پس نفی تعبد نه تنها چیز مدرنی نیست بل که به شهادت قرآن از بدو خلقت انسان در جهان وجود داشته است. و باور به آن نه تنها مشخصه ی انسان دنیای نو به شمار نمی آید بل که مصداق بارز یک گام به جلو دو گام به عقب است. آقایان سروش و کدیور کوشیدند تا با زبان و گفتاری نو به جنگ سنت دیکتاتور پسند و مطلق اندیش ایرانی بروند اما با چه ابزاری؟ آن ها کاری را دوباره انجام دادند که شریعتی با همه ی تلاش و نفوذش در ایران در انجام آن ناکام ماند. بگذریم از این که شریعتی تصوف را کنار می گذاشت اما سروش نه تنها به بازخوانی آن پرداخت بل که سعی کرد از راه زبان تصوف و جستن پیوندهای آن با فرهنگ شیعی راه تازه یی بگشاید. متاسفانه نظریات او با برداشت هایی کاملا غیر علمی در هر دو وادی همراه شد. زیرا تصوف و فرهنگ شیعی “علم” نیستند. آن ها در بهترین حالت در برخی چیزها مشترکند اما جمع شان ممتنع است. به عنوان نمونه فرقه ی ذهبیه که این ابتکار را فرمودند یا فرقه های دیگر صوفی گری این چنینی ناخودآگاه اصلی ترین اصول دین را زیر سوال بردند. از آن طرف با پیشرفت منطق و فلسفه ی تحلیلی و کارهای متاخر راسل و وایتهد معلوم گردید که هر نظام فلسفی مبتنی بر اصول موضوعه ی پئانو در اعداد طبیعی – قابل گسترش به تمام دستگاه های فلسفی اصل موضوعی – در بطن خود دارای پارادوکس است. نمونه ی عینی آن در نظریه ی مجموعه های کانتور – بنیاد ریاضیات – با پارادوکس مشهور راسل، به خوبی نمایان است. تنها ابن عربی بود که با نبوغی بی پایان تناقض را به عنوان یک اصل موضوع Axiomدر متافیزیک فلسفه ی خود وارد ساخت و دست کم از این یک خطر به سلامت رست. بر می گردیم به مدرنیته، مدرنیته در کلیت می تواند یک نظام فلسفی باشد. با اصولی که به قول حضرت دوست نفی تعبد هم می تواند از اصول موضوعه ی آن به شمار آید اما چرا باید راه هزار بار رفته را دوباره رفت؟ چرا باید دوباره به نظام یا چیزی ایمان آورد که وجود تناقض در تار و پود آن – آن هم نه از نوع پارادوکس راسل – به چشم می خورد؟ چند نمونه از این نظام ها و فلسفه های گوناگون آمدند و رفتند و چه چیزی جز نامی کوچک در سیاهه ی گمراه کردن انسان به جای گذاشتند؟ آقای آشوری دین نه سنتی است و نه مدرن زیرا باورهای اصلی آن فارغ از زمان و مکان صحیح اند. بنابراین در هر چهارچوب یا دستگاه مختصات زمان – مکان معتبرند. من پژوهش شما را در زبان و فرهنگ ایران ارج می نهم اما تقاضا دارم تا یکبار دیگر این بار با دیدی مدرن اما خالی از تمام نگره های بدبینانه نسبت به دین به قرآن روی آورید. نمی دانم دنیای مدرن چگونه پارادوکس های خود را به خیر و سلامت از سر خواهد گذارند. اما می دانم که بدون دین رهایی از بزرگترین وسوسه و ویرانگر هر نظام فلسفی -که جهان خود پارادوکسی عظیم است -ممکن نخواهد بود.
و من الله التوفیق و علیه التکلان
حسین آقای عزیز
از خلال همین چند سطر به نظر می رسد که شما مرد دانشور و اندیشه گر جدی ای هستید و حرف های دست اولی دارید. نمی دانم تا کنون حرف های خود را به صورت مقاله یا کتاب منتشر کرده اید یانه. به هر حال، من بسیار دوست دارم که حرف های شما را به تفصیل بخوانم. شکفتن ذهن هایی مانند شما در فضای فرهنگ ایرانی برای من چیز مبارکی ست.
باز هم زنده باشید
د. آ.
جناب حسین آقای عزیز
اینکه در از منه باستان هم روحیه تعبد گریزی وجود داشته ،شکی نیست. ولی در این هم شکی نیست که مدرنیته فقط تعبد گریزی نیست. چندین و چند مولفه دیگر دارد که فقط مربوط به این دوران است و نبایستی دچار مغالطه جزء و کل شویم .نکته بعد اینکه گرایش عمومی بشر جدید نفی تعبد است ولی گرایش عمده در جهان باستان غیر از این بوده است. من ارزش داوری نمی کنم که کدام خوب و کدام بد است. ولی بدون تردید رویکرد بشر در دوران مدرن خیلی متفاوت است با دوران پیشامدرن. در دوران پیشامدرن دین اگر نگوییم حرف اول را می زد لااقل همپای عقل جلو می آمد و این عقل بود که خود را با دین وفق می داد و نه بر عکس. دغدغه حسین آقا هدایت بشر به سمت دین و معنویت است. بسیار خوب!ولی قبل از هدایت در این دنیای جدید نیاز داریم تا آن را به خوبی و با دیدی عمیق بشناسیم والا راهی به دهی نخواهیم برد. ساده لوحی است اگر تصور ما این باشد که مردنیته در دوران باستان هم بوده و هیچ چیز تازه ای در آن نیست و بنابراین می توان به راحتی و با ابزارهای سنتی به جنگ آن رفت .حسین آقا ما اینگونه فضل فروشی را به برخوردهای تند و آتشین ترجیح می دهیم مخصوصا زمانی که نیت شما تحری حقیقت و بیان آن باشد. خیلی دوست داریم نظرات شما را از همین وبلاگ بسیار خوب جویا شویم.از آقای آَشوری هم در خواست دارم که خود را وارد این دعوا کرده و نظر خودشان را بیان دارند.
سلام خدمت دوستان عزیز،
من برای بدیهیاتی که شما فرض کرده اید جوابی ندارم. دعوایی هم ندارم. چون این گزاره هایی که نقل فرموده اید قابل بحث نیستند. اگر هم برای آقای آشوری چیرکی نوشتم دلیل بر این بود که ایشان در بدو امر این گونه بر بدیهی بودن اصول خود پافشاری نکرده بودند. از سوی دیگر فضل فروشی من تنها به ضرر من است نه کس دیگر. با این کار خودم را کوچکتر می کنم و اگر چیزکی گفتم به خاطر روشن شدن حرف هایم بوده است و بس. رشته ی اصلی پژوهش من فلسفه ی ریاضیات است و ناچار نمی توانم بر سر بدیهیات ذهنی یک فرد بحث کنم یا نظری بدهم. امیدوارم من هم مثل هر انسان ناقص دیگر بتوانم عیوب خود را بر طرف کنم و به جای اطاله ی کلام و گرفتن وقت شما در آینده به لطف خدا ایده هایم را روشن تر بیان کنم.
و من الله التوفیق و علیه التکلان
من سخنان آقاي دكتر آشوري را بسيار درست يافتم. نگاه به درون بهلحاظ اجتماعي اگر نوشدارو نباشد (كه صد البته هم نيست!) دستكم نخستين گام است در درمان يعني پذيرش يك ناهنجاري.
و اما بحث پارادوكسيكال بودن فلسفههاي مدرن را كه دوست ناديدهام “حسين آقا” مطرح كردند نيز كاملاً پذيرايم. چراكه در بطن همان رياضياتي دانشآموخته شدهام كه ايشان فلسفهاش را پي گرفتهاند.
با اين حال (و با اجازه از استاد گرامي مقالي كه ميخواهم بدان بپردازم جناب دكتر آشوري) بايد متذكر شوم كه رياضيات يك تجريد و انتزاع است (لطفاً در غير اينصورت حسين آقا مرا اصلاح كند!)؛ دقيقاً همان چيزي كه زبان نيست. در بستر زبان و استفاده از آن به دليل آنچه به ماهيت زبان و كاركردهاي آن برميگردد فرصت بروز پديدهاي به نام دروغ (نا راستي) همواره فراهم است. دقيقاً چيزي كه در رياضيات امكان ظهور ندارد.
اينها را نوشتم تا توضيح دهم كه هرآنچه در قالب زبان ارائه ميشود فينفسه قابليت كاربري پارادوكسيكال از خود را فراهم ميآورد و حتي كتابي چون قرآن نيز از آن مبرا نيست. و اين البته از نگاه من نقص شمرده نميشود چرا كه ذات زبان اينگونه است. براي مثال چقدر بايستي بهلحاظ علمي و عملي صرف زمان و هزينه كرد تا مثلاً ثابت نمود كه “…يهدي من يشاء و يضل من يشاء” در پارادوكس با “إن الله لا يغير ما بقوم…” نيست؟ و نهايتاً هم مجبور بود با سفسطهاي يا دروغي يا پارادوكسي ديگر (كه همه از قابليتهاي زبان و نه رياضياند) ايندو را جمع كرد!
اين همان چيزي است كه كمابيش در ديوان حافظ نيز (ر.ك. هستيشناسي حافظ – داريوش آشوري) شاهديم.
سپاسگزارم
1- ای کاش غیر از وثوق الدوله (راستی که تعریف روشنفکر چه قدر دلبخواهی و متنوع است که وثوق الدوله هم در آن جا می گیرد!) و فروغ (که شعر« کسی می آید» او، از نگاه یک کودک وبه زبان یک کودک بیان می شود و به نظر نمی رسد که نظر شخصی فروغ فرخزاد این باشد که کسی می آید که پپسی و سینمای فردین را قسمت کند!) نمونه های دیگری از اعتقاد به منجی را در روشنفکران ارائه داده، سپس آنرا به همه تعمیم دهید.
2- شما حق دارید هراندازه که دلتان را خنک کند، فحش آبدار نثار بلشویکها بکنید، اما عبارت«مارکسيسم با ورود در فضاي روسيه رنگِ ارتُدُکسي روسي به خود ميگيرد» جدیدترین کشف قرن 21 است، که در دفتر اختراعات و اکتشافات به نام شما ثبت خواهد شد! فکر میکنم کمی خلط مبحث شده است : روسها مارکسیست بودند و مذهب مسیحیان روسیه قبل و بعد از کمونیسم ارتودوکس بود ، از طرفی مارکسیسم ارتودوکس هم داریم که هیچ ربطی به مذهب روسها ندارد، اصطلاح راست آیینی در مارکسیسم به معنای پایبندی دقیق و اصولی به نظرات مارکس است.
3- کدام چریک شهری بره وار فقط خود را به شهادت داده است! چه کسی عملگراتر ازآنکس که ضامن نارنجکش را کشیده یا انگشت برماشه اسلحه دارد و نیروهای ساواک و شهربانی را می کشد سراغ دارید!
علاوه بر این به نظر من نگرش اکثرخانواده های چریکهای کمونیست، شباهت فوق العاده ای به دیگر همانندانشان در جوامع دیگر داشته و دارد. آیا بستگان چریکهای اسپانیا و آمریکای لاتین هم در سوگ عزیزانشان به واقعه کربلا نظر داشتند!؟
4- هر چند شما جامعه ایران را به مطلق اندیشی متهم کرده اید، اما در این مصاحبه، کمتر نشانی از نسبیت در نظرات شما به چشم می آید. به علاوه، دربیانات شما دراین مصاحبه « شر مطلق» به روشنی وجود دارد: کمونیستها و کشورهای کمونیست شامل روسیه وچین.
5- درباره علت توسعه اقتصادی کره و … و عقب ماندگی ایران نیز، دم دست ترین و ساده انگارانه ترین دلیل را ارائه کرده اید: پرکاری کره ایها و …!
هنگام فرستادن کامنت، متوجه شباهت حضرت آقای روشنفکر با اصلاح طلبان حکومتی شدم: ایشان نیز فقط پس از رویت نظرات، آنها را تنفیذ فرموده، اذن انتشار می دهند!
جدآ شرم آور نیست!؟
با سلام خدمت علی آقا و آقای آشوری عزیز،
ناچارم توضیحاتی راجع به کامنت دوست عزیزمان بدهم از این قرار که:
“براي مثال چقدر بايستي بهلحاظ علمي و عملي صرف زمان و هزينه كرد تا مثلاً ثابت نمود كه “…يهدي من يشاء و يضل من يشاء” در پارادوكس با “إن الله لا يغير ما بقوم…” نيست؟ و نهايتاً هم مجبور بود با سفسطهاي يا دروغي يا پارادوكسي ديگر (كه همه از قابليتهاي زبان و نه رياضياند) ايندو را جمع كرد!
”
عزیزم! همان طور که در حالت کلی گزاره های ریاضی قابل تعمیم به فلسفه نیستند – حتی در حالتی که امکان مدل سازی بسیار مشابهی وجود دارد ( از آن دست است امکان برابری جزء با کل با نگرش به کاردینال نامبرز در زیر مجموعه ی اعداد زوج با اعداد طبیعی) – گزاره های منطقی نیز قابل تعمیم به حوزه ی دین نیستند. برای مثال قرن هاست کسی نتوانسته خدا را به لحاظ منطقی ثابت کند یا وجودش را انکار نماید. چنین کاری ممتنع است. این چنین است درباره ی دیگر گزاره های دینی یا متون وحی شده. اگر به نظر هر کس پارادوکسی در این متون موجود است توجیه آن ها از لحاظ کلامی و به طریق اولی زبانی، همان قدر بیهوده است که نفی آن ها. بنابراین کسی که برای همچین کار عبثی هزینه می کند تکلیفش روشن است! پس نیازی نیست تا با ذکر این موضوع جمع دو آیه ی مورد نظر شما را ممتنع بپنداریم. اگر کامنت قبلی مرا مرور کرده بودید در آن گفته بودم که دستگاه های فرا زمان – مکانی در تمام چهارچوب ها معتبرند چه کسی آن ها را ثابت کند و چه نفی نماید. این گزاره ها(کل آیات قرآن) خلل ناپذیرند و عدم باور به آن ها درستی آن ها را زیر سوال نمی برد. کار من دفاع از دین یا گزاره های آن نیست. امیدوارم سوء تفاهمی ایجاد نشده باشد.
با سپاس.
و من الله التوفیق و علیه التکلان
Dear Ali: Did you say there are no paradoxes in mathematics? I think the term “ Undecidability “ of Godel that says certain mathematical statements can neither be proved nor disproved. So their truth-value is undecidable, is a household name. Mathematician Gregory Chaitin in his book “ Meta Math, The Quest for OMEGA” demonstrates that mathematics is riddled with randomness, enigma and paradoxes.
با سلامي ديگربار
خوشحالتر ميشدم اگر فضايي در دست ميبود تا من پاسخ به پاسخهاي دوستان عزيز، حسين و سهند جان، روي كامنت خود را بهگونهاي و در جايي ميدادم كه اسباب دردسر استاد آشوري را در موضوعي كه (شايد ديگر بتوان گفت) چندان ربطي به اصل موضوع ندارد فراهم نميآوردم. هرچند شايد ايشان خود نيز از اينكه فرصت برخورد آرا را پيش رويمان گذاشتهاند دلخور نباشند.
و اما دوست عزيز ناديدهام حسين: بديهي است كه قبول يا رد واقعيات خللي در درستي آنها وارد نميآورد؛ اما آيا براي سنجش درستي، سنجهاي جز قواعد متفقٌعليه بشري ميتوان يافت. آيا فكر نميكنيد در غير اين صورت، تحت درمان قراردادن يك بيمار شيزوفرني فقط به اين دليل كه وي چيزهايي ميبيند و/يا صداهايي ميشنود كه ديگران (يعني انسانهاي مثلاً سالم) با سنجههاي استاندارد خود نميبينند و نميشنوند، عملي اشتباه و حتي غيرانساني است؟
لطفاً سوء تفاهم نشود. قصدم بههيچ روي قياس دينباوري با ديوانگي نيست؛ ولي ما ناگزيريم براي شكلگيري درست (؟) يك بحث معيارها و استانداردهايي را بپذيريم و هر آنچه مغاير آن را يا نادرست بدانيم يا مباحثهناپذير. اگر قرار بر اين باشد تا هرآنچه دستآورد غير پيامبران است نقدپذير و هرآنچه از ديدگاه عدهاي (ولو آن عده بزرگترين اكثريت ممكن يعني همه منهاي من باشد) مقدس است، نقدناپذير فرض گردد؛ حتي اگر جزء اصول اوليه و بديهيات دستگاه منطقي يا فرامنطقي يكي از طرفين بحث باشد، از نظر من لغو است. حداكثر دستاورد چنين مباحثهاي توافق طرفين است بر عدم توافق در اصول و سپس خداحافظي مؤدبانه احتمالاً توأم با لبخندي دوستانه يا …
And to my other new unseen dear friend Sahand: Thanks for your subtle attention. I, as pointed out in my prevoius comment, and because of this Language Capability (or should we say Deficiency?!) had mistakenly used the term “PARADOX” instead of “LIE (ANTI-TRUTH)” and am again grateful for your warranted indication.
سپاسگزارم
استاد گرامي حضرت عالي مفهوم عوامانه انتظار را نقد فرموده و انبوه متون ديني را كه بر مسئوليت انسان تاكيد دارد و رواياتي را كه مي گويند منتظران مصلح خود بايد مصلح باشندناديده ميگيريد. اين رويكرد از شيوه عالمانه مالوف شما بيگانه مي نمايد!
ای کاش این جمعه بیاید(امام زمان)ای کاش اقا از ما راضی باشد و ای کاش حواج همه را بدهد
آقاي آشوري سلام
تحليل شما از رخوت مردم و من در اراده براي تغير تا حدودي درست است .اما بايد سابقه استبداد هميشگي را در اين كشور در نظر داشت.قوه قهريه اي كه هميشه هزينه تغير را آنقدر بالا بره است كه تغير در نظر مردم يا امري نا ممكن يا فوق بشري بوده تا آنجا كه آقاي اخوان ثالث مي گويد كاوه اي پيدا نخواهد شد اميد/كاشكي اسكندري پيدا شود
دکتر آشوری عزیز به یاد داشته باشید که بیشترین عملیات انتحاری را ببرهای تامیل انجام داده اند که هیچ اطلاعی از داستان عاشورا ندارند. آقای حسین بزرگوار مایلم توضیح دهید که چرا از قوانین منطقی نمی توان برای اثبات گزاره های دینی بهره گرفت؟ با کدام شاهد و یا استقرا مدعی شده اید که قرنهاست برای اثبات و یا انکار خدا کسی دلیل منطقی ارائه نکرده است؟ شاید مراد شما دلیلی ورای دلایل سنتی اقامه شده ، می باشد…
بر دل بنشیند هر آنچه از اندیشه برآید