گفت‌وگوی مسعود لقمان با داریوش آشوری
این مصاحبه در روزنامه‌ی فرهنگِ آشتی در تهران و سایتِ روزنامک انتشار یافته است.

اندیشیدن به معنا و ماهیّتِ مدرنیّت از سویی، و گرفتاریِ ما در چنبره‌یِ رابطه با آن، از دگر سو ذهن و ضمیر بسیاری از روشنفکرانِ ما را به خود مشغول کرده است. یکی از این روشنفکران داریوش آشوری‌ست که تاثیر چند دهه‌ای حضور او در فضایِ روشنفکری ایران غیرقابل انکار است.
داریوشِ آشوری کوشش‌هایِ نظری خویش را در مکتبِ زنده‌یاد خلیل ملکی آغاز کرد و با گذر از کنش‌های سیاسی، اجتماعی، ادبی و فلسفی، اکنون در «خانه‌ی وجود» یعنی عرصه‌ی زبان، به گفته‌ی مارتین هایدگر، بسر می‌برد و کوششی خستگی‌ناپذیر از دهه‌های پیش برای بالا بردن سطح گفتمانی پیرامون مباحث زبانی در ایران آغاز کرده که کتاب‌هایی چون فرهنگ علوم انسانی، بازاندیشی زبان فارسی و زبانِ باز دستاورد این کوشش‌ها و کنش‌هاست.

به‌هر روی می‌توان با دیدگاه‌های داریوش آشوری موافق بود یا مخالف، ولی هرگز نمی‌توان او را نادیده گرفت.
در زیر گفت‌وگوی ما را با داریوش آشوری درباره‌ی زبان، مدرنیت و چالش زبان فارسی با دنیای مدرن بخوانید.


مسعود لقمان: نزدیک چهار دهه است که داریوش آشوری، بخشِ اعظمِ کوشش‌ها و کنش‌های روشنفکرانه‌یِ خویش را معطوف مساله‌ی زبان کرده است. این‌همه حساسیّت به موضوع زبان از چه روست؟
داریوش آشوری: حسّاسیّتِ من به زبان از سال‌های کودکی آغاز شد. همین که در شش سالگی به دبستان رفتم و خواندن و نوشتنِ پایه‌ای را آموختم، کششِ شدیدی به خواندن ‌یافتم. از سال دوم دبستان، روزنامه‌خوانی را آغاز کردم. در آن زمان کتاب‌های خاص برای کودکان وجود نداشت. از این‌رو، در سال‌های کودکی آنچه از ادبیات فولکلوریک به دست می‌آمد، از قصه‌ی خاله سوسکه تا طوطی‌نامه و رستم‌نامه را می‌خواندم تا رسیدم به ترجمه‌های رمان‌های اروپایی. با آغاز نوجوانی و پاگذاشتن به دبیرستان، که دوران پرشور سیاسی با حکومت مصدق بود، به فعالیت سیاسی و حزبی پرداختم و در جوار ادبیات، روزنامه و کتاب درباره‌ی مسائل سیاسی بسیار می‌خواندم و هرچه بیشتر به سوی مسائل نظری سیاست و فلسفه‌ی سیاسی نیز کشیده می‌شدم. در من استعداد شاعرانه‌ای هم بود (که خوشبختانه آن را مهار کردم). به شعر فارسی هم بسیار دلبسته بودم. در همان سال‌های نوجوانی به خاطر حافظه‌ی خوبی که داشتم، صدها بیت شعر از بزرگان ادبیات فارسی و قطعه‌های بلند از شاهنامه گرفته تا بوستان سعدی و غزل‌های حافظ از بر داشتم. کشش من به شعر و استتیک زبان، از سویی، و کنجکاوی در مسائل نظری سیاسی، علمی ‌و فلسفی از دوران نوجوانی، از سوی دیگر، به طبع می‌بایست جایی با‌هم درآمیخته شود.

در دوران دبستان و دبیرستان استعداد نویسندگی و کشش به آن در من نمایان شد. از ۱۹ سالگی به قلم زدن در مطبوعات پرداختم. آموختنِ زبان انگلیسی و مطالعه در قلمرو علوم سیاسی و فلسفه به آن زبان و دست بردن به ترجمه هم حساسیت مرا به زبان و چند-و-چون آن افزونتر کرد. اما‌ یک رخداد بزرگ در زندگی من، این توجه و حساسیت را بسیار بیشتر کرد. آن رویداد آشنا شدن با غلامحسین مصاحب و پروژه‌ی دایرةالمعارف فارسی بود که در مؤسسه‌ی انتشارات فرانکلین انجام می‌شد. در سال ۱۳۳۹، من دانشجوی "دانشکده‌ی حقوق و علوم سیاسی و اقتصادی" در دانشگاه تهران بودم و مصاحب می‌خواست دو همکار جوان برای کار در دایرةالمعارف بیابد. با معرفی دوست‌ام ابراهیم مکلا، که او هم دانشجوی همان دانشکده بود و در دایرةالمعارف کار می‌کرد، من و فریدون بدره‌ای با دادن امتحانی در ترجمه از انگلیسی، پذیرفته شدیم. کار کردن در دایرةالمعارف زیر نظر مصاحب و آشنا شدن با کار علمی‌جسورانه و نوآورانه‌ای که او می‌کرد، برای ذهن جوان من سخت آموزنده و انگیزنده بود. دوران نزدیک به دو ساله‌ای که من آن جا کار کردم، بیش از تمام دوره‌ی درس دبیرستانی، دانشگاهی و دوره‌ی دکتری‌ای که ناتمام رها کردم، برای‌ام آموزنده بود.‌ یکی از جنبه‌های بسیار اساسی کارِ مصاحب، اندیشیدن به مسائل زبانی و به‌ویژه حوزه‌ی ترم‌شناسی در زمینه‌ی علوم ریاضی، طبیعی، انسانی و مسائل عام واژگانی برای برگرداندن مقاله‌ها از انگلیسی به فارسی بود. آن‌جا بود که نخستین آشنایی من با گستره‌ی عظیم واژگان مدرن و تنگناهای زبان فارسی برای برگردان آن، آشنا شدم. این آشنایی تخم کنجکاوی و راه‌یابی‌ای را در ذهن من کاشت که در دهه‌های بعد هرچه ریشه‌دارتر و نیرومندتر شد.

در همان دوران، که هنوز دانشجو بودم، با دانش و تجربه‌ای که از مصاحب در کار دانشنامه‌نویسی اندوخته بودم، پروژه‌ی تألیف فرهنگ سیاسی را با ابراهیم مکلا آغاز کردم، و با کناره‌گیری او به تنهایی آن را ادامه دادم. این آغازِ تجربه‌ی شخصی من برای پرداختن به واژگان و ترم‌شناسی علوم سیاسی از دیدِ آکادمیک بود. سالیانی کار ویراستاری در مؤسسه‌ی فرانکلین و بیرون از آن، پرداختن به ترجمه‌ی متن‌های سیاسی، فلسفی و ادبی، سردبیری نامه‌ی علوم اجتماعی در "موسسه‌ی تحقیقات اجتماعی" دانشگاه تهران و چند مجله‌ی ادبی و اجتماعی دیگر، مرا هرچه بیشتر به اندیشیدن به زبان فارسی، پژوهش در تاریخ آن و همچنین چاره‌اندیشی برای تنگناهای آن در برگردانِ مفهوم‌های علمی ‌و فلسفی مدرن کشاند. نخستین گام بلند در این زمینه، پروژه‌ی برگرداندن ‌یک "فرهنگ علوم اجتماعی" بود که سازمان ‌یونسکو منتشر کرده بود. این پروژه را در سال ۱۳۵۲ در پژوهشگاه علوم انسانی آغاز کردم ولی به دلایلی آن کار نیمه‌ تمام ماند و من ناگزیر از ترک آن دستگاه شدم. اما برای انجام دادن آن پروژه با همکاری دو-سه تن به گردآوری برابر‌نهاده‌های مترجمان فارسی برای واژگان علوم انسانی در زبان‌های فرانسه و انگلیسی پرداخته بودم و چون آن پروژه نتوانست پیش برود، بر آن شدم که آن گردآورده‌ها را برای استفاده‌ی مترجمان منتشر کنم، که در دو جلد، انگلیسی-فارسی و فرانسه-فارسی، با عنوانِ واژگان فلسفه و علوم اجتماعی در سال ۱۳۵۴ منتشر شد. این "واژگان" سرآغازی شد برای جنبشی که در سال‌های بعد برای گردآوری برابرنهاده‌ها در زمینه‌های گوناگون علمی‌ و فنی درگرفت و همچنان دنباله دارد. برای من هم سرآغاز کار-و-کوشش سی ‌و‌ اند ساله‌ای شد که دستاوردِ آن با عنوان فرهنگ علوم انسانی با دو ویراست تاکنون منتشر شده و ویراست سوم آن را هم در دست دارم.

لقمان: به تازگی کتابي از شما به نامِ زبانِ باز؛ پژوهشي درباره‌یِ زبان و مدرنیّت از سوی نشر مرکز منتشر شده که در واقع عصاره‌یِ تامّلات چهل ساله‌ی شما پیرامونِ مساله‌ی زبان است. خواهشمندم اندکی درباره‌ی دو مفهوم کلیدی این کتابتان، «زبانِ باز» و «مدرنیّت» و رابطه‌ی میانِ این‌دو توضیح دهید.

آشوری: مرادِ من از زبانِ باز، از سویی، زبانِ توسعه‌پذیر از نظرِ دستگاهِ واژگانی‌ست با به کار بردنِ توانمندی‌های صَرفي، اشتقاقی، و ترکیب‌ساز زبان، و، از سوی دیگر، باز بودن به روی زبان‌های دیگر برای وام‌گیری واژه‌ها‌ یا مایه‌های واژگانی و نیز تواناییِ انتقال مفهوم‌های تازه از زبان‌های دیگر به فضای خویش است. نسبت زبان باز با مدرنیّت از آن جهت است که مدرنیّت‌ یک پروژه‌ی شناختِ بی‌نهایت است. اگر به گستره‌ی عظیم و بی‌امان شناخت علمی ‌در قلمرو علوم طبیعی و علوم انسانی با شاخه‌های بسیارشان، و همچنین علوم ریاضی، فلسفه، منطق، هنرشناسی، و ادبیات‌شناسی، و نیز قلمرو تکنولوژی -که با علوم کاربردی رابطه‌ی تنگاتگ‌ یافته است- نظری بیندازیم، به روشنی می‌بینیم که اگر بنا بود که زبان‌هایی که بسترِ این دست‌آوردها هستند در فضای بوم-گویشیِ پیشامدرن خود می‌ماندند، هرگز نمی‌توانستند بستر چنین دستاوردی باشند. آن دستاوردها نیز بی این بستر زبانی نمی‌توانست فراچنگ آید. پس، زبانِ مدرنیّت ناگزیر زبان باز است.

زبان‌های انگلیسی و فرانسه‌ی مدرن به دلیل باز بودن به روی زبان‌های کلاسیک لاتینی و ‌یونانی نه تنها پیشوندها و پسوندها و ستاک‌های آن زبان‌ها را از راه گسترش زبانمایه‌ی علمی‌ در خود جذب کرده‌اند، بلکه از این راه توانسته‌اند ساختارهای ترکیبی آن زبان‌ها را نیز بر ساختار تحلیلی ‌یا کم-ترکیب‌پذیرِ خود سوار کنند و از آن بی‌نهایت بهره بگیرند. واژگان آن زبان‌ها و توانِ ترکیبی‌شان، به صورتِ کوشا و کارامد، بخشی از ساختار امروزی این زبان‌هاست. و البته، باز بودن این زبان‌ها به روی زبان‌های ‌یکدیگر و زبان‌های دیگر و توانِ بی‌نهایت برای جذب واژگان از آن‌ها، به ویژه در مورد زبان انگلیسی، به این زبان‌ها امکان توسعه‌ی بی‌نهایت داده است.

لقمان: «زبانِ باز» که به گفته‌ی شما «دست‌آوردِ نهاییِ کارِ پژوهشی و اندیشه»‌یِ شما دربارهِ زبان فارسی است، بیشتر استوار بر رابطه‌ی مدرنیّت و زبان‌های مدرني چون انگلیسی، فرانسه و آلمانی‌ست تا رابطه‌ی زبان ما و مدرنیّت. چرا با وجودِ این خلاء، شما این کتاب را دست‌آوردِ نهایی تامّلات خود می‌دانید؟

آشوری: البته، به دلیل خستگی زیاد، بخش بررسی زبان فارسی را در این کتاب تمام نکرده‌ام و برای فرصت دیگری گذاشته‌ام. امّا، پیش از این دو کتاب دیگر هم منتشر کرده‌ام و در آن‌ها به نقد تاریخی زبان فارسی و تنگناهای آن در رابطه با تمدن مدرن پرداخته‌ام. بازاندیشی زبان فارسی به نقد و ارزیابی تاریخی این زبان می‌پردازد، اما چند مقاله‌ هم درباره‌ی پی‌جوییِ روش‌هایِ توسعه‌یِ این زبان از راه بهره‌گیری از توانمندی‌هایِ اشتقاقی و ترکیبی آن دارد. "درامد" 50 صفحه‌ای کتاب فرهنگ علوم انسانی نیز به مسائل خاص توسعه‌ی زبان و مدرنگری آن می‌پردازد. همچنین روش‌های پیشنهادی من برای توسعه‌ی واژگان علوم انسانی را با درنگ در شگردهای پیشنهادی و کار تکنیکی اشتقاقی و ترکیبی با مایه‌های گسترده‌تر زبانی، در متن آن فرهنگ می‌توان دید. در کتاب زبان باز، نشان دادن تنگناهای فنی زبان‌های تحلیلی برای ساخت-و-پرداخت واژگان ترکیبی و اشتقاقی و همچنین رابطه‌ی زبان و زیست‌بوم فرهنگی آن، در حقیقت، هشداری‌ست به فارسی‌زبانان، که زبان‌شان ‌یک زبانِ تحلیلی‌ست وابسته به زیست‌بوم فرهنگیِ پیشامدرن. ‌یعنی برای مدرنگری خود و کارامدی در این پهنه هم تنگناهای زبانی دارد و هم تنگناهای فرهنگی. کتاب زبان باز با پیگیری و طرح چگونگی بالیدن زبان‌ها در بستر پیدایش مدرنیت، می‌خواهد درامدی باشد به اندیشیدن به این هر دو وجه زبان ما.

باری، در ویرایش دیگری از این کتاب در نظر دارم که مسائل زبان فارسی را از این دیدگاه جمع‌بندی کنم.

لقمان: زبان‌نگاره (دبیره‌یا خط) تا چه میزان بر باز بودن زبان تاثیر دارد؟

آشوری: زبان‌نگاره‌ها هم می‌توانند در چهره‌بخشی تاریخی به زبان‌ها اثرگذار باشند. پراکنش زبان نگاره‌ی لاتینی در اروپا و ترانویسی واژگان ‌یونانی به آن از روزگار باستان، جذب واژگان این دو زبان را در زبان‌های مدرن بسیار آسان کرده است (البته رابطه‌ی تاریخی و فرهنگی با آن دو زبان را هم نباید فراموش کرد). همچنان که ‌یکی بودن زبان‌نگاره‌ی فارسی و عربی راه ورود بی‌پایان واژه‌های عربی را به فارسی هموار کرده بود. ترک‌ها که زبان‌نگاره‌ی لاتینی را پذیرفته‌اند، واژه‌های زبان‌های اروپایی را در زبان خود بسیار آسانتر از ما و عرب‌ها می‌پذیرند.

لقمان: «زبانِ باز» طبعاً بسانِ «جامعه‌ی ِ باز» دشمنانی دارد. دشمنانِ زبانِ باز کیستند؟

آشوری: همان دشمنان "جامعه‌ی باز".

لقمان: تقلیل مساله‌‌ی عقب‌ماندگیِ ما به مساله‌یِ باز نبودن زبان، آیا نوعی تقلیل معنا نیست؟ به باور من مشکل ما بیشتر در ساحتِ اندیشه است تا زبان. مثلاً با این‌که زبانِ رسمی‌اکثر کشورهایِ افریقایی ‌یکی از زبان‌های بستر مدرنیّت، به‌ویژه فرانسه، است، بنا بر زاویه‌ای که شما مساله را طرح می‌کنید نمی‌بایست مساله‌یِ عقب‌ماندگی می‌داشتند، چراکه از‌یک زبان باز برخوردارند! بنابراین، آیا فروکاستِ مسأله‌یِ ما به مساله‌ای صرفاً زبانی، ما را به بیراهه نمی‌کشاند؟

آشوری: طرح مسائل زبانی هرگز به معنای فروکاستن همه‌ی مسائل به مسأله‌ی زبان نیست، بلکه تأکید بر اهمیت مسأله‌ی زبان در میان مسائل است. زبان‌ها همگی، در پایه، زبانِ گذران زندگی، ورّاجی ‌یا ابزار برآوردنِ نیازهای روزانه‌اند، و از این جهت چندان فرقی میان زبانِ فرانسه و انگلیسی و زبان قبیله‌های افریقایی ‌یا هر جای دیگر نیست. مسأله ساحتِ کاربردی زبان و درجه‌ی کارامدی و پروردگی آن برای مرتبه‌های عالی‌تر علمی‌، ادبی و نظری‌ست. دانستن ‌یک زبان در ساحتِ پایه‌ای برای گذران زندگی با دانستن آن در ساحت عالی علمی ‌و ادبی هم از نظر کیفیت و هم کمیت بسیار تفاوت دارد. برای رسیدن به ساحت عالی باید در محیطِ درستِ پرورش جای داشت و سال‌ها دانش آموزی کرد و، به قول عهد قدیم، دودِ چراغ خورد تا به جایی رسید.

فکر، به معنای فکر علمی، فلسفی و منطقی، ‌یا اندیشه‌ی گفتمانی در ساحت عالی، بی زبان سنجیده‌ی ورزیده‌ی کارامد و پرورده در دامان سنتِ دیرپا، نمی‌تواند وجود داشته باشد. هر کسی هر زبانی را در هر ساحتی نمی‌تواند به کار برد و هر زبانی نیز شایستگی و توانایی کاربرد در هر ساحتی از علم و اندیشه و ادبیات را ندارد. بنا‌بر‌این، اندیشیدن به زبان به بی‌راهه رفتن نیست، بلکه راه‌گشایی برای اندیشه‌ی سنجیده در هر زمینه است. به هر زبانی می‌شود ورّاجی کرد ‌یا حرف‌های گنگ و بی‌معنا، چه بسا به نام علم، فلسفه و ادبیات زد، اما آفرینش علمی ‌و فلسفی، همچنان که ادبی، در ساحت عالی به هر زبانی ممکن نیست. از جمله، چنان که می‌دانید، ترجمه‌ی دستاوردهای عالی اندیشه، علم و ادبیات از ‌یک زبانِ بالیده‌ی پرمایه به زبانی تُنُک‌مایه ناممکن است. بسیاری زبان‌ها در این زمینه‌ها "طوطیانه" رفتار می‌کنند و از سر تقلید، چیزهایی را بازگو می‌کنند که به راستی مال ایشان و سخنگویان‌شان نیست. پرورده‌ترین و کارامدترین زبان‌ها نیز می‌توانند طوطیانه به کار روند، اگر که ذهنِ پرورده‌ی اندیشنده در پس پشت‌شان نباشد.

لقمان: مساله‌ی دیگر این است که زبان‌هایِ باز بر اثرِ گسترشِ افقِ فرهنگ روزآمد شده‌اند، ولی آنچه که از کتاب زبانِ باز شما برمی‌آید این است که شما برآنید تا از طریقِ گسترش افق زبان به گسترش چشم‌اندازهایِ فرهنگی دست ‌یازید. این موضوع را چگونه شرح می‌دهید؟

آشوری: رابطه‌ی زبان و فرهنگ دوسویه و درهم تنیده است. فرهنگ برحسب نیازها و فضای خود زبان می‌آفریند ‌یا زبان خود را فضای ویژه می‌بخشد، همچنین زبان با باز بودن ‌یا باز شدن به روی فرهنگ دیگر می‌تواند سازمایه‌های تازه‌ی فکر، فرهنگ و رفتار را از آن وارد فضای فرهنگ بومی ‌کند و آن را دیگرگون کند. این بستگی به وضع تاریخی جامعه‌ها دارد. فرهنگ‌های فرادست از راه زبان‌های خود به فرهنگ‌های فرودست زور می‌آورند تا جایی که زبان‌شان زبان‌های فرودست را از میدان به در می‌کند و جانشین‌شان می‌شود. فرهنگ مدرن از راه زبان وارد فضای فرهنگ و ذهنیت مردمان پیشامدرن می‌شود. در نتیجه زبان‌شان باید بُردارِ آن فرهنگ به درون فضای فرهنگی بومی ‌شود. بنابراین، بی‌مدرن شدن زبان، جذبِ خودآگاهانه و سنجیده‌ی دستاوردهای فرهنگ مدرن ممکن نیست.

لقمان: اما برسیم به یک پرسش اساسی‌تر و آن‌هم رابطه‌ی میان زبانِ علمی ‌و زبان طبیعی. به نظر شما مرز میان این‌ دو زبان در کجاست؟

آشوری: زبان علمی ‌نیز بر پایه‌ی زبانِ طبیعی قرار دارد که زبان گفتار و نوشتار است. اما هر علمی ‌برای عرضه‌ی گزاره‌های خود به دستگاه ترم‌شناسی ويژه‌ای نیاز دارد. در نتیجه، با برگزیدن واژه‌هایی خاص ‌یا با برساختن مشتق‌ها‌ یا ترکیب‌هایی از مایه‌های زبان طبیعی ‌یا وام‌گیری از زبان‌های دیگر، با دادن تعریفی کارامد از آن‌ها می‌باید ترم‌هایی با کاربرد علمی ‌بسازد. برای مثال، علم هندسه با دادن تعریفی حدگذار به نقطه، خط، سطح و حجم خود را پایه‌گذاری می‌کند. به این ترتیب، واژگان علمی ‌و فلسفی و متن‌های تولید شده بر پایه‌ی آن‌ها در برابرِ زبانِ همگانی هویتی جداگانه می‌یابد. این کاری‌ست که در طول تاریخ علم و اندیشه همه جا می‌کرده‌اند، از جمله در عربی و فارسی برای ترجمه‌ی مفهوم‌های علمی‌ و فلسفی ‌یونانی‌ یا برای برساختن مفهوم‌های تازه در حوزه‌ی علوم سنتی در قلمرو تمدن اسلامی. اما تمدن مدرن با مرکزیتی که در ساختار خود به علم و پژوهش داده است، به گستره‌ی واژگانی بیکرانی نیاز دارد. از جمله، با گسترش بیکران علوم زیست‌شناختی با شاخه‌های بسیار که هدف‌شان شناخت میلیون‌ها نوع باشندگانِ جاندار در تمامی ‌پهنه‌های جغرافیایی و در طول تاریخِ میلیارد سالانه‌ی زندگی بر روی زمین است. این شناخت به پژوهش در کالبدشناسی، فیزیولوژی و زیست‌بوم‌شناسی ‌یکایک آن‌ها، از درشت‌پیکر و ریزپیکر (میکروسکوپیک)، و نام‌گذاری‌ یکایک نوع‌ها، و اندام‌ها و کارکردهاشان، می‌پردازد، که چنان‌که می‌بینید، به گستره‌ای از میلیون‌ها واژه نیاز دارد. هیچیک از زبان‌های طبیعی روی زمین از عهده‌ی چنین کاری، حتا در حد جزءِ کوچکی از آن، برنمی‌آید. و بر این‌ها بیفزایید تمامی ‌علوم هواشناسی، زمین‌شناسی، دریا‌شناسی، اتم‌شناسی، مولکول‌شناسی و علوم جغرافیایی را با شاخه‌های بسیارشان. و در جوار آنها بنگرید به دستگاه‌های کلان ترم‌شناسی علوم انسانی از اقتصاد، علوم‌سیاسی، جامعه‌شناسی، مردم‌شناسی، روان‌شناسی، تاریخ‌شناسی، هنر‌شناسی، ادبیات‌شناسی، زبان‌شناسی و جز آن‌ها، همچنین فلسفه و شاخه‌های فراوان آن. بنابراین، برای پاسخگویی به این نیاز عظیم واژگانی راهی جز رهیافتِ تکنولوژیک به زبان و ساخت- و- ساز مکانیکی واژگان نیست. اما آنچه از رهیافت تکنولوژیک به زبان حاصل می‌شود با نشستن در بستر "زبانِ طبیعی" و آموخته شدن اهل زبان با آن‌ها خود به پاره‌ای از "زبانِ طبیعی" بدل می‌شود. در این مورد می‌توانید به کتاب زبان باز نگاه کنید.

لقمان: اگر موافق باشید روی مساله زبان فارسی تمرکز بیشتری کنیم. به‌قولی بزرگترین میراث‌هایِ ادبیِ جهان به زبان فارسی نوشته شده است. به نظر شما چگونه می‌توان از این میراثِ شگفتِ ادبیِ، برای مدرن کردن زبان فارسی بهره برد؟ و اصلاً رابطه‌ی زبان ادبی و زبان علمی‌ چیست؟

آشوری: این که زبان فارسی میراث شاعرانه-عرفانی بزرگی دارد گفت-و-گو ندارد. اما این که این میراث "بزرگترینِ میراث‌های ادبی جهان" است، من نمی‌توانم داوری کنم. برای چنین داوری کسی باید باشد که همه‌ی ادبیات جهان را بشناسد. به هر حال، من چنان کسی نیستم. و امّا در مورد این که از این میراث می‌توان برای مدرن کردن زبان فارسی بهره برد، پاسخ من مثبت است، اما نه این که گمان کنیم تمامی‌ مسأله را با این میراث می‌توان حل کرد. چنین گمان نادرستی در میان فارسی‌زبانان هست و از پرسش شما هم چنین گمانی برمی‌آید.

درباره‌ی "رابطه‌ی زبان ادبی و زبان علمی"؛ هر‌یک از این دو قلمرو رفتار زبانی ویژه‌ای می‌طلبد که از نظر بنیاد چه بسا ضد ‌یکدیگر است. این بحث را من در بخش ‌یکم "درامد" فرهنگ علوم انسانی با همین عنوان "زبانِ علمی‌ و زبانِ ادبی" کرده‌ام و در این جا تکرار نمی‌کنم.  

لقمان: پس چگونه زبان فارسی می‌تواند قلمروهايِ زبانیِ مدرنِ خود را آگاهانه سازمان دهد؟

آشوری: نخست با شناسایی اصل مسأله.‌ یعنی طرح این پرسش که ما با دنباله‌روی از زبان‌های پیشاهنگ مدرنیت به دنبال چیستیم. و فهمیدن مسأله از جهت نسبت مدرنیّت و زبان در ساحتِ جهان، نه از درونِ تنگنای ناسیونالیسم ایرانی و هیجان‌های آن. بازشناسی قلمروهای گوناگون زبانی، مانند زبان ادبی و زبان علمی، و باز در هر‌یک از این قلمروها بازشناسی ویژگی‌های زبانی علوم طبیعی در برابر علوم انسانی. و سرانجام شناخت این که در کدام قلمروها می‌باید زبانِ جهانی علم را به رسمیت شناخت و از این گمان نادرست دست برداشت که زبان فارسی با توانایی ترکیب سازی‌اش می‌تواند به همه‌ی آن‌ها پاسخ گوید و برای آن‌ها برابرسازی کند. در قلمرو علوم انسانی و فلسفه، به گمان من، می‌باید به فکر برابرسازی بود، اما با نگاه دقیق‌تر، و بلکه بسیار دقیق‌تر، از آنچه تاکنون کرده‌ایم، و‌ یافتن معیارهای فنی برای واژه‌سازی. من این کار را تا حدودی که از دست‌ام برمی‌آمده در فرهنگ علوم انسانی و کارهای دیگر-ام کرده‌ام، اما هنوز به کار بسیار بیشتری نیاز داریم. از جمله بازشناسی این که کجا باید وام‌گیری واژگانی کرد و از واژه‌سازی شکسته-بسته دست برداشت. در این مورد می‌توانید به "درامدِ" فرهنگ علوم انسانی نگاه کنید.

لقمان: الگوی درست‌نویسی در کتاب‌هائی چون «غلط ننویسیم» استاد ابوالحسن نجفی، برپایه‌یِ زبانِ گذشتگان است. این شیوه که برگرفته از اندیشه‌یِ پیشا‌مدرنی‌ست که زبان را همچون موهبتی قدسی و ایستا می‌نگرد و معیارش در زمینه‌یِ زبان – همچون سایر زمینه‌های زیستی و رفتاری -عادت‌های نیاکان اند، تا چه میزان می‌تواند پاسخگوی نیازهای زبانیِ جامعه‌یِ ما باشد؟

آشوری: البته نظرها و پیشنهادهای آقای نجفی و دیگر کسانی که قاعده‌های درست‌نویسی را با ملاک‌های ادبی طرح می‌کنند، به جای خود در خور درنگ و آموختنی‌ست. اما به بحث توسعه‌ی زبان مربوط نمی‌شود. نگرش ادیبانه به زبان به جای خود درست و ضروری‌ست، اگر که نخواهد زبانِ "شعر و ادب" را معیار مطلق کاربرد زبان در همه‌ی عرصه‌ها قرار دهد.

لقمان: یکی از کارهای فرهنگستان دوم واژه سازی برپایه زبان‌های مادر زبان فارسی، ‌یعنی اوستایی، پارسیِ ‌باستان و پهلوی بود. آیا نمی‌توان این‌کار را مشابه کار زبان‌های مدرن در بهره از واژگان زبان‌های ‌یونانی و لاتینی دانست؟ همچنین نظر شما درباره واژه‌سازی برپایه‌ی زبان‌های باستانی چیست؟

آشوری: ما‌ یک تجربه‌ی دلیرانه و درخور درنگ در این زمینه داریم. و آن کاری‌ست که آقای شمس‌الدین ادیب سلطانی در چندین متن بسیار مهم کرده است. ادیب سلطانی کوشیده است که الگوی واژه‌سازی زبان‌های اروپایی از مایه‌های ‌یونانی و لاتینی را با به کار بردنِ زبانمایه‌های فارسی میانه و باستان به زبان فارسی آورد. اما این کار، همچنان که می‌دانید، با ایستادگی سخت و حتا با پرخاش‌های فراوان رو به رو شده است.

مشکل اساسی داستان، که ادیب سلطانی به آن توجه ندارد، این است که ما با زبان‌های فارسی میانه و باستان همان نسبت و رابطه‌ای را نداریم که اروپاییان با زبان‌های کلاسیک لاتینی و‌ یونانی داشته‌اند و دارند. برای ما آن‌ها زبان‌های مرده‌ی فراموش شده‌اند. در حقیقت، پژوهش‌های زبان‌شناسی تاریخی اروپایی در سده‌ی نوزدهم بود که ما را از وجود آن‌ها باخبر کرد، و تنها دانشورانِ زبان‌شناسی تاریخی در قلمرو زبان‌های ایرانی این زبان‌ها را می‌شناسند. حال آن‌که، زبان لاتینی تا سده‌ی هجدهم زبان نوشتاری فکر و فرهنگ و دین در اروپا بود و زبان ‌یونانی هم، با شأن و شوکت بسیار والا، به عنوان زبان علم و فرهنگ‌ یونانی باستانی، در رُنسانس پا به میدان دانشوری اروپا گذاشت. در آغاز بالیدن زبان‌های بوم-گویشی اروپا، مانند انگلیسی، فرانسه و آلمانی، می‌توان گفت که همه‌ی دانشوران این زبان‌های کلاسیک را می‌دانستند. به لاتینی می‌نوشتند و حتا می‌توانستند به آن سخن گویند. در نتیجه، برای ایشان وام‌گیری از آن زبان‌ها بسیار طبیعی و ساده بود. مانند وضعی که دانشوری سنتی ما تا ‌یک سده پیش نسبت به زبان عربی داشت. به عبارتِ دیگر، باز بودنِ زبان‌ها به رویِ هم است که امکان وام‌گیری زبانی را فراهم می‌کند. همچنان که با بسته شدن زبان فارسی به روی زبان عربی و باز شدن آن به روی فرانسه و سپس انگلیسی جهتِ وام‌گیری زبانی دیگر شد.

روش ادیب سلطانی ‌یک گرده‌برداری زبانی صرف است بی‌توجه به مسائل تاریخی و فرهنگی زبان. من گمان نمی‌کنم که این روش، چنان که تجربه نشان داده است، در قلمرو علوم انسانی و فلسفه ‌شانسی داشته باشد. اما‌ یک علمــَورِ برجسته‌ی ایرانی، آقای محمد حیدری ملایری، اخترشناس رصدخانه‌ی پاریس، در زمینه‌ی اخترفیزیک، با کاربرد این روش — یعنی بهره‌گیری از زبانمایه‌های باستانی ایرانی– دست ‌اندر‌ کار فراهم آوردن ‌یک فرهنگ چندزبانه است. این کار اکنون از نیمه گذشته و بر روی اینترنت در دسترس است. باید دید که تجربه‌ی ایشان در جامعه‌ی علمی ‌ایرانی به کجا خواهد کشید.

و اما، برای گسترش دامنه‌ی توانش‌های زبانی‌مان با زنده کردن برخی پیشوندها، پسوندها و ستاک‌های باستانی در زبان کنونی موافق‌ام و این کار را تا حدودی در فرهنگ علوم انسانی کرده ‌ام. اما این کار را با باید با نرمش بسیار و گام به گام کرد تا اهل زبان را نرماند. از جمله‌ی این کارها در آن فرهنگ گسترش کاربردِ پیشوندهای تَرا- و پیرا- ست که فرهنگستان دوم در "ترابری" و "پیراپزشکی" زنده کرد.

لقمان: واژه‌سازی و ساخت برابر‌نهاده‌های علمی همواره یکی از دغدغه‌های شما بوده است که همانگونه که اشاره کردید، این کار در کتاب فرهنگ علوم انسانیِ شما نمود بارز دارد. برخی از واژگان برساخته‌ی شما مانند «گفتمان» به سرعت هم‌گیر شد و برخی دیگر هنوز جای کار دارد. این‌ تلاش پیگیر شما در حقیقت به کار یک فرهنگستان می‌ماند تا کوششی تک نفره. آن‌چه که مایلم شرح دهید این است که شما از چه تکنیک‌هایی برای واژه‌سازی بهره می‌برید؟

آشوری: کار من در اساس ترکیب‌سازی و مشتق سازی‌ست. اما این بحث جنبه‌های فنی باریکی دارد که این‌جا نمی‌شود کرد. این که من با چه مایه‌های زبانی کار می‌کنم و چه مایه‌های زبانی را برای گسترش واژگان فارسی پیشنهاد می‌کنم، بحث درازی می‌طلبد. در ویرایش بعدی کتاب زبان باز سرِ آن دارم که به آن بپردازم. به هر حال، در بازاندیشیِ زبان فارسی و "درامد" فرهنگ علوم انسانی از جنبه‌هایی به این مسائل پرداخته‌ام.  

لقمان: پس از انقلاب ۵۷، ما شاهدِ تلاشِ گسترده‌یِ نهاد قدرت برای رازآمیز کردن و نوعی نگاهي ماورالطبیعی در عرصه‌یِ سیاست، اجتماع، فرهنگ و … به زبان فارسی هستیم. این نوع بهره‌گیری از زبان توسط لایه‌هایِ قدرت، چه تاثیری روی زبان فارسی داشته است؟

آشوری: در پهنه‌ی زبان آنچه به دنبال انقلاب رخ داده، به دلایل جامعه شناختی — که این جا جای پرداختن به آن‌ها نیست– به عکس آنچه بسیاری می‌پندارند، کنار گذاشته شدن زبان حوزوی سنتی و مدرن‌تر شدن و، در نتیجه، فارسی‌تر شدن آن زبان است. فشار شرایط انقلابی و شکل‌گیری ساختار قدرت تازه و نیاز به تولید گفتمان‌های تازه در همه‌ی زمینه‌ها با منطق سخنوری مدرن، از جمله سخنوری انقلابی، زبان فارسی را در کل از زبان سنتی دور و بسیار مدرن‌تر کرده است.

لقمان: شما وضعیت کنونی و چشم‌اندازِ آینده‌ی زبانِ فارسی در جایگاهِ زباني «جهانِ سومی» در رویارویی با چالشِ مدرنیّت و ضرورت‌های زبانیِ آن را چگونه می‌بینید؟

آشوری: آینده‌ی زبان فارسی بستگی به بسیاری عوامل سیاسی و فرهنگی دارد که آینده‌ی هیچیک از آن‌ها روشن نیست. آنچه از دست کوته ‌یک پژوهنده‌ی گوشه‌نشین چون من برمی‌آید، اندیشیدن به مسأله و کوشش برای خودآگاهی به جنبه‌های زبانی و فرهنگی آن است و طرح آن‌ها. اما سرنوشت آینده‌ی چنین کارهایی چه بسا بستگی به بخت و اقبال دارد و از دست ما خارج است.

26 پاسخ

  1. سلام
    سخن از واژه‌سازیِ مکانیکی شد.
    در فرهنگِ علومِ انسانی، با این که واژه‌سازیِ مکانیکی بسیار موردِ توجه قرار گرفته، ولی بسیار می‌بینیم که برابرها با هم هم‌پوشانی دارند. به عبارتي روشن‌تر، گاهي یک پیشوندِ فارسی، همزمان، برایِ دو پیشوندِ متفاوتِ انگلیسی به کار رفته است؛ به‌مثل، زَبر- هم برایِ -hyper به کار گرفته شده و هم برایِ -super.
    (امیدوار ام در آوردنِ مثال اشتباه نکرده باشم، چون از حافظه‌ام کمک گرفتم!)
    این اشتراک، واژه‌سازیِ مکانیکی را خدشه‌دار نمی‌کند؟ یا این که عاملِ مهم‌تري در میان است، همچون معنا و کاربردِ واژه؟
    ارادتمند
    ع.ن.
    آقای نجفی— کار واژه سازی در اساس بازبُرد معنا ست از یک زبان به زبانِ دیگر. در زبان علمی انگلیسی نیز این پیشوندها همه جا یکسان و همیشه تنها به یک معنا به کار نمی روند، بلکه چه بسا ساختار ترکیبی و آوایی یک واژه و یا اختیار و انتخاب کسی که مفهوم تازه ای می آفریند سببِ انتخاب این یا آن پیشوند شود. البته در حوزه ی علوم طبیعی در رابطه با تکسونومی علمی یکدستی بیشتری رعایت می شود تا علوم انسانی. در فارسی هم ما می توانیم هم برای رسانش معنا و هم برساختن ترکیبی از نظر دستوری و آوایی درست، امکانات گوناگون زبان را به کار گیریم، از جمله الگوهای موجود زبانی را در زبان گفتار یا ادبیات کلاسیک. باری، با یک حکم کلی مطلق نمی شود مسائل را حل کرد. باب چگونگی واژه سازی علمی هنوز چنانکه باید در میان ما باز نشده و نیازمند بحث و هم اندیشی بسیار است. در ویرایش دو م کتاب “زبان باز” خیال دارم بیشتر به این زمینه بپردازم. اما در “بازاندیشی زبان فارسی” و درامد “فرهنگ علوم انسانی” هم چیزهایی در این باب گفته ام که شاید در این مرحله برای شما هم راهگشا باشد.
    د. آ.

  2. سلامِ دوباره
    دیرگاهي پیش، واژه‌ی «نیازبود» را در برابرِ عبارتِ «موردِ نیاز» و به پیروی و تقلید از «کمبود» ساختم؛ در معنایِ آن‌چه نیاز داریم. آیا این واژه از نظرِ ساخت یا ترکیب مشکلي دارد؟
    «نیازداشت» چه طور؟
    (“دیرگاه” را از یکي از اشعارِ سهراب گرفته ام)
    — در این مورد واژه ی “نیازمندی” را داریم که جمع آن هم می شود “نیازمندی ها”. به جای “مورد نیاز” به کار می رود. نیازی به واژه ی تازه برای آن نیست.
    د. آ.

  3. جناب آقای آشوری،
    چگونه می شود شما را در کارتان یاری کرد.
    من کتابهای شما را خریده ام و آنها را به دوستان خود هم توصیه کرده ام و تعدادی از آنها را نیز به کتابخانه ها هدیه داده ام.
    خود و دوستان ام به اشتیاقی نوشته-ناشدنی کتابهای سترگ “ما و مدرنیت” و “عرفان و ورندی در شعر حافظ ” را بارها و بارها خواندیم و به یاری هر ورق آن کتابها بندهای بسیاری از دست و پای ما باز شد و پاسخ پرسش های بسیاری را یافتیم که در کتاب های فلسفه و … نیافته بودیم .
    از شما سپاسگزاریم.
    پرسش مهم برای من و شاید دیگران این است که چگونه می توان به شما کمک کرد.
    آیا می توان به پروژه های شما کمک مالی و غیر-مالی کرد؟ اگر که می شود، چگونه؟
    دوست دار شما.
    رضا
    — رضای عزیز، از این همه لطف و محبت سپاسگزار ام و شادمان ام که کوشش های فکری و قلمی من بی حاصل نبوده و ، به گفته ی شما، “بندها” یی را از دست و پای برخی از جوانان مان باز کرده است. بله، آنچه در کتاب های فلسفه نوشته اند اگر به کار گشودن گره های فکری و فرهنگی ما نیاید چیزی جز کشیدن بار “معلومات” ای نیست که معلوم نیست به چه کار می آید.
    از پیشنهاد کمک شما هم بسیار سپاسگزار ام. اگر در ایران می بودم می توانستم از همکاری برخی از شما برای کارهای پژوهشی بهره مند شوم . اما حیف که دور ایم و من همه کار را باید با دست تنها بکنم.
    از نظر کمک مالی هم باز ممنون. این جا در فرانسه از کمک انسان دوستانه ی صندوق های اجتماعی دولت فرانسه برخوردار ام و زندگانی کوچک آرامی دارم و شکرگزار ام.
    د. آ.

  4. “در من استعداد شاعرانه‌ای هم بود (که خوشبختانه آن را مهار کردم).”
    کمی در این باره توضیح می‌دهید؟
    — مقاله ی “درباره ی شاعری ما” در کتاب “شعر و اندیشه” را بخوانید. پاسخ اش آن جا ست.
    د. آ.

  5. درود بر شما استادِ گرامی!
    سایه شما بر سرِ اهلِ فرهنگ و اندیشه ی این مرز-و-بوم مستدام!
    — از لطف همیشگی شما بسیار سپاسگزار ام، آقای غفاری.
    پایدار باشید
    د. آ.

  6. با درود به حضرت استاد
    وقتتان را نمیگیرم و به تندی مرادم را می نگارم.
    جناب آشوری همان گونه که بیشک میدانید زبان حقوقی ما بسیار سنتی و آکنده از واژه های عربی است که درصد بالایی از این اصطلاحات برای کسانی که حقوق را نخوانده اند معنای روشنی ندارد. این سببی شده برای دشواریهای فراوان که مهمترینش را شاید بتوان نبود آگاهی عمومی شهروندان نسبت به حقوق فردی و اجتماعیشان دانست, آیا میشود برای آن کاری کرد ؟ یا باید پادشاهی فقه را بر پهنه بسیار مهم زبان حقوقی گردن نهاد؟
    راهنمایی کنید بسیار سپاسگزار خواهم بود.
    — دوست ارجمند، زبان حقوقی همه جا زبانی ست سنگین و حرفه
    ای. در ربان های اروپایی هم آکنده از اصطلاح های لاتینی ست. کار وکلای دادگستری همین است که واسطه ای باشند میان عامه و سیستم پیچیده و بسیار پهناور قوانین با زبانِ دشوار و تفسیرپذیر، از سویی، و دستگاه مجری قانون، از سوی دیگر. در ایران از آن جا که اساس قوانین مدنی فقه بوده، زبان آن هم فقهی ست. با برپایی جمهوری اسلامی قوانین جزائی هم اساس فقهی یافته اند. باری، تا این قوانین بر چنان اساسی حاکم اند، زبان حقوقی نیز ناگزیر چنان پایه ای دارد.
    د. آ.

  7. از راهنماییِ شما سپاس‌گزار ام.
    بله، بازاَندیشیِ زبانِ فارسی و زبانِ باز و هم درامدِ فرهنگِ علومِ انسانی را خوانده و از اندیشه‌ها و نظراتِ شما بسیار بهره‌مند شده ام. طرزِ فکرِ شما توجهِ مرا به خود بسیار جلب کرده و اثرِ آشکاري در من داشته است. هر سه را هم خریده ام تا هرگاه نیازي به‌شان داشتم، کنارِ دست‌ام باشند.
    مشکلي که هست، من دانشجویِ فنی ام (شاید از همین رو ست که با فرایندِ مکانیکیِ واژه‌سازی به‌آسانی کنار می‌آیم)؛ و برایِ وارد شدن در عرصه‌یِ پهناورِ زبان‌شناسی راهِ بسیار در پیش دارم. شاید، به خواستِ خدا، بتوانم کارشناسیِ ارشد را بدونِ کنکور در دانشگاهِ تهران پذیرفته شوم!
    به هر روی، مطالعاتِ من ناچیز، جسته-و-گریخته و پراکنده است، آن هم در کنارِ درس‌هایِ اصلیِ خود-ام و از این رو، فعلن، انتظارِ زیادي از خود ندارم.
    به گمان‌ام تا این‌جا هم خوب پیش آمده ام.
    ارادتمند
    ع.ن.
    —بله، بسیار خوب پیش آمده اید. در زبان شناسی هم استعداد دارید. دنبال کنید.
    پایدار باشید
    د. آ.

  8. لا مکانی که در او نور خداست ماضی و مستقبل و حال از کجاست
    ماضی و مستقبلش نسبت به توست هر دو یک چیزند پنداری که دوست
    سلام استاد
    من در جایگاه نقد و نظر نیستم اما می بینم که دیگر نه سنتی مانده و نه گذشته ای ، نه عاشق شمسی چون بلخی و نه بسطامی برای نماز خرقانی و حتی دیگر کسی نمی خواند اهل کاشانم را …

  9. باز هم نظراتِ نا-کارشناسانه درباره‌یِ فرهنگِ علومِ انسانی:
    معنایِ «گردشگر» برایِ itinerant به نظر-ام جالب نمی‌آید، ضمنِ این که این واژه را با tourist مترادف می‌کند؛ با این که تفاوتِ معناییِ چشمگیري دارند. جسارت است، ولی جز «سیاحت‌پیشه»، «سفرپیشه» نیز به ذهن‌ام می‌رسد.
    lecture در یک معنا، کنفرانس آمده که به نظر-ام بارِ بیش از اندازه‌اي به این واژه می‌دهد. «درس‌گفتار» واژه‌یِ گویا و خوش‌ساختي ست. در ضمن، در معنایِ کلی و عمومی، به معنایِ «سخنرانی» نیز نمی‌تواند بود؟
    برابرهایِ فرهنگستان برایِ این دست واژگان، جالب است. خودِ واژگانِ اصلی هم قیودِ خیلی ویژه‌اي ندارند که دستِ ما را در واگردانی ببندند.
    conference: فراهمایی (البته گردِهم‌آیی به نظر-ام خوش‌آهنگ‌تر است)
    congress: همایش
    session: نشست (همان گونه که در فرهنگِ‌تان آورده اید)
    seminar: هم‌اندیشی
    symposium: هم‌نشست
    نمی‌دانم با seminary چه باید کرد! گویا همان بهتر که بپذیریم‌اش.
    دیگر آن که، به نظر-ام، پیشوندِ «تله» در فارسی به معنایِ تلویزیونی می‌تواند کارامد و سودمند باشد (حتا می‌توان آن را برخه‌اي از تلویزیون در فارسی دانست و در تکنیکِ برخه‌چسبانی به کار برد). با توسعه‌یِ این پیشوند، برگرفته از واژگانی چون تله‌فیلم و تله‌بین، می‌توان به تله‌نمایش‌نامه (teleplay) و تله‌نمایش (تئاترِ تلویزیونی) رسید.
    ارادتمند
    ع.ن.
    — پیام شما به دلیل در هم ریختن کلمه های راست به چپ فارسی و چپ به راستِ لانینی، چنان که می بینید، درهم ریخته به دستِ من می رسد.
    د. آ.

  10. من مقاله ی “درباره ی شاعری ما” در کتاب “شعر و اندیشه” را خواندم. یعنی ما باید آگاهانه شاعری را کلاً کنار بگذاریم؟ آیا نمی‌توان با عقل و شناخت و دانش‌دوستی شاعر بود؟-شعر به عنوانِ گونه‌ای هنر. و ساحتی از فرهنگ، همچنان که فلسفه، همچنان که علم.
    دوست ارجمند، البته که می شود. شاعر درجه ی یک البته اهل علم و فهم و معرفت هم هست. اما ما چنان در این جهان پرجوش عاطفی و پرآه و ناله ی شاعرانه غرق شده ایم که به گمان ام برای سامان دادن به زندگی و اندیشه مان به فاصله گیری از آن و جدیت و سخت کوشی علمی نیاز داریم.
    د. آ.

  11. درود بر شما
    باز هم پیشنهادهایي داشتم، ولی این بار حساب‌شده‌تر و درخورتر!
    velocity را برابر با speed دانسته اند و در زمینه‌هایِ تخصصی، همچون فیزیک، تنها تفاوت‌ِ آن با این، داشتنِ جهت است. از این رو، اگر speed را به «تندی» برمی‌گردانیم، شاید بهتر باشد velocity را «سرعت» ترجمه کنیم، یا دستِ‌کم همان «تندی». به نظر-ام واگردانِ «شتاب» باعثِ اشتباه گرفتنِ آن واژه با acceleration می‌شود که شباهتي معنایی با این ندارد. velocity آهنگِ حرکت است، ولی acceleration آهنگِ افزایشِ این نرخ.
    بر این اساس، پیشنهادهایِ من این است:
    accelerated: شتاب‌گرفته
    acceleration: شتاب؛ شتاب‌گیری
    accelerative: شتاب‌گیر؛ شتاب‌دار (شتابان)
    accelerator: شتاب‌دِه؛ شتاباننده
    همچنین، به گمان‌ام، بهتر است access را به‌جایِ «رهبُرد»، به «رهیافت» برگردانیم تا با «راهبرد» در برابرِ strategy اشتباه نشود (البته اگر رهیافت را در برابرِ واژه‌یِ دیگري به کار نبرده باشیم).
    در برابرِ معنایِ نخستِ collection نیز، به‌جایِ مجموعه، و در کنارِ کلکسیون، «گردآورد» را پیشنهاد می‌کنم.
    ارادتمند
    ع.ن.
    آقای نجفی، این پیام شما همان اشکال پیام پیشین را دارد.
    د. آ.

  12. سلام استاد
    اگه ممکنه یک کتاب جامع در مورد شرح غزلیات حافظ معرفی کنید.
    پیشاپیش تشکر می کنم
    — کتابهای بسیار در این زمینه منتشر شده است که من بسیاری شان را یا ندیده ام یا به خاطر نمی آورم. “حافظ نامه” ی آقای بهاء الدین خرمشاهی شاید برای شما پاسخگو باشد. یا حاشیه های آقای برگ نیسی بر نسخه ای از دیوان در شرح آن
    د.آ.

  13. روز بخیر
    به نظر میاید موضوئی که بحث چندانی در زمینه اش نشده حقیقت وجود زبانهای باز متعددی در جامعه ایران است. آیا منطقی نیست که متصور شد که انقسام امور نهایتا نحوه و محدودیتهای انبساط زبان فارسی را تعین خواهد کرد ، و ساده-انگاری مکانیستیک پروژه باز-سازی زبان فارسی در خاتمه مقلوب, و یا حد اقل شدیدا متاَثر از گریز-ناپزیری تداخل ارگانیک بین زبانهای موجود در بازار مصرف خواهد بود؟ با تشکر.
    — من که از فرمایش شما چیزی نفهمیدم.
    د. آ.

  14. سلام آقای ِ آشوری
    خسته نباشید استاد !
    مدتی به دنبال ِ مقاله و کتاب ِمفیدی در رابطه
    با مکتب ِ((آنارشیسم)) بودم
    ولی مطلب ِمفیدی پیدا نکردم.
    در کتاب ِ
    ((دانش نامه ی ِ سیاسی)) هم،
    کتابی معرفی نکرده بودید.
    درخواستی از شما دارم
    آن هم این که در صورت امکان،
    کتابی برای ِ مطالعه معرفی کنید.
    با آرزوی ِ کام یابی برای شما
    پژوهش گر ِ گران مایه.
    — در مورد آنارشیسم به یاد دارم که حدود چهل سال پیش دو کتاب به فارسی ترجمه شده بود، که حالا لابد از دور خارج شده اند. سالهای اخیر را خبر ندارم. روی گوگل به انگلیسی بی گمان به متن ها و منابعی دست می یابید، شاید به فارسی هم.
    د. آ.

  15. واژه های برساخته ی شما و دیگر زبانشناسان در آثار نادر گلستانی داریانی از مهندسان متخصص صنعت برق و از زبانشناسان و استادان بنام زبان المانی است با حفظ امانتداری ثبت و ضبط شده و ایشان در فرهنگ گلستانی انگلیسی فارسی و فرهنگ تخصصی مهندسی برق از انتشارات امیرکبیر از دیدگاه شما دفاع کرده است.نظر شما در باره کارهای استاد دکترمهندس گلستانی داریانی چیست؟ با سلامهای دوستانه و سپاس فراوان
    — آقای دکتر توانگر
    از این که لطف کرده اید و مرا از کارهای آقای گلستانی خبردار کرده اید سپاسگزار ام. از آن جا که من در فرانسه زندگی می‌کنم، تا کنون فرهنگ‌های ایشان را ندیده ام و البته دل‌ام می‌خواهد ببینم و از دیدگاه‌های ایشان، که به گفته‌ی شما با دیدگاه‌های زبان‌شناختی من همنوا ست، و واژه‌شناسی ایشان بهره‌مند شوم. بسیار مایه‌ی شادمانی برای من خواهد بود اگر فرهنگ‌های ایشان به دست‌ام برسد.
    با درود
    داریوش آشوری

  16. از واژه های برساخته استاد گلستانی می توانم به نمونه های زیر اشاره کنم:
    فن آگاهی = تکنولوژی
    فن آوری = انتقال تکنولوژی
    نگریک = تئوریک
    گشتاپوییدن = تحقیق
    گشتاپویش = تحقیق
    و نوشته اند:
    افراشتن دقیقا aufrichten
    است و دهها نمونه ی دیگر.
    نوشته اند ایزوله با عزلت
    و Ruhe همان راحت است.
    پیشگفتار فرهنگ جامع دودن آلمانی فارسی 1800 صفحه از انتشارات جنگل که از طریق سایت انتشارات جنگل نیز قابل ابتیاع است و همین طور فرهنگ تخصصی مهندسی برق در سایت انتشارات امیرکبیر .
    فرهنگ ایتالیایی فارسی ترجمه گلستانی داریانی توسط انتشارات امیرکبیر منتشر شده و استقبال عجیبی از آن شده و حتی به چاپ سوم رسیده
    در حالی که در ایران کمترکسی ایتالیایی می داند.از ایشان نزدیک به ده عنوان فرهنگ عمومی و مهندسی به آلمانی و انگلیسی و فرانسه و ایتالیایی منتشر شده و خانم کارلا فون اورف درباره ی ایشان در روزنامه ی آلمانی ایران شپکتروم چنین نوشته اند:
    Ein wertvolles Nachschlage werk,das von Nader Golestani Dariani.Nach langjaehrigen Forschungen und Ermittelungen zusammengestellt und herausgegeben wuerde.در ضمن استاد گلستانی مهندس برجسته ی صنعت برق و فوق لیسانس زبان و ادبیات آلمانی دارند.جدولهای مهندسی برق وسترمان که از آلمانی ترجمه کرده اند بیش از پانزده بار توسط انتشارات امیرکبیر تجدید چاپ شده و بسیار مشهور است.دیدگاه شما و دکتر مهدی درخشان و دکتر خسرو فرشید ورد و ابوالحسن نجفی در فرهنگ تخصصی مهندسی برق که توسط وزیر علوم و فن آگاهی آلمان شرقی دکتر پتر کلاوس بودیش ترجمه گلستانی آمده بسیار آموزنده و خواندنی است و نشانگر یک عمر تلاش استاد گلستانی است در کنج عزلت و تنهایی و او روحیه ی خوبی ندارد و به لحن تلخی گفته اند که شاید پس از مرگم چهره ی ماندگار شوم.آغاز فرهنگ برق با شعر قشنگی آغاز می شود:
    چند از دگران وام کنی جامه و دستار
    رو جامه و دستار پدر را تو بدست آر
    در خانه پدر خواسته و جامه نهاده
    بگذاری و دریوزه کنی پیشه زهی کار
    افسوس و دریغا که همه مردم این مرز
    دانشور و بی دانش و خربنده و سالار
    بگرفته کلند و تبر و تیشه و هریک
    زخمی زده بر ریشه ی این پاک سپیدار
    گویی همگی دشمن این باغ و درختند
    یارند به بیگانه و با خویش به پیکار
    از پنبه چی انتقاد تندی کرده و به حضور او نیز رفته و در پیشگفتار کتاب نوشته اند:
    آقای پنبه چی فعل بسیار ساده ی آوف ریشتن را ببینید چقدر شفاف ترجمه کرده است: از حالت افتاده و خمیده مجددا عمودا برپاکردن و بطور عمودی ایستاندن!
    و افزوده اند آقای پنبه چی Verbrenungsmotor موتور احتراقی است، نه موتور اختراعی.
    در ضمن استادگلستانی به جای کتاب مرجع معادل فارسی بازگشتنامه را ساخته و دکتر ادیب سلطانی نیز آن را بکار برده است. با سلامهای صمیمانه
    —آقآی دکتر تاوانگر، ز اطلاعاتی که در باره‌ی کارهای آقای گلستانی داده اید، سپاسگزار ام. باید سفارش کنم فرهنگ‌های ایشان را برای‌ام بفرستند.
    د. آ.

  17. آلمان و ادبیات فارسی
    پیشینه ی روابط ایران و آلمان به سده ی شانزدهم میلادی و دوران سلطنت شاه اسماعیل اول برمی‌گردد كه این رابطه به صورت مبادله ی نوشته ها و اعزام سفیر بوده است. به سال ۱٦۳۳م. هیئتی از آلمان به سرپرستی فیلیپ كروز، روانه ی ایران شد كه آدام اولئاریوس،‌ منشی و مشاور سفیر هم همراه آنان بود و همین فرد، نخستین بار، گلستان سعدی را به طور كامل به زبان آلمانی ترجمه كرد و از نخستین ایران‌شناسان شد.
    از ایران‌شناسان سده ‌های هجدهم و نوزدهم میلادی نیز می‌توان كسانی چون كارستن نیبور، یوهان گرتفرید، هاینریش هاینه (۱۷۹۷ـ۱۸۵٦م.)، كارل هاینریش گراف (۱۸۱۵ـ۱۸٦۹م.) هامر، روكرت (ت. ۱۷۸۸م.) فریدریش روزن (ف. ۱۹۳۵م.) تئودر نلدكه (۱۸۳۷ـ۱۹۱۳م.) هلموت ریتر (۱۸۹۲ـ۱۹۷۲م.)، فریدریش فن اشپیگل (ف. ۱۹۰۵م.)، كارل بروكلمان، برتولد اسپولر(ف. ۱۹۹۰م.)، فریتس ولف (۱۸۸۰ـ۱۹۴۳م.)، هرمان اته (۱۸۴۴ـ۱۹۱۷م.) را نام برد كه هركدام از آنان در زمینه ی زبان و ادب فارسی كارهای ارزنده‌ای كرده‌اند.
    از كارهای ایران‌پژوهی در آلمان، می‌توان به مولوی‌شناسی، حافظ شناسی، عطارشناسی و پژوهش‌هایی در باره ی شاهنامه، آثار ناصرخسرو، جامی، عمرخیام، نظامی، غزالی، سعدی، حلاج، و ابوسعید ابوالخیر اشاره كرد. سفرنامه‌هایی كه آلمانی‌ها نوشته‌اند و آثار فارسی كه ترجمه كرده‌اند نیز آثاری در خور توجه‌اند. هم اكنون نیز در بیش از بیست دانشگاه و مؤسسه ی آلمانی، كار پژوهش و تدریس زبان و ادبیات فارسی ادامه دارد و بیش از هشتاد نفر از استادان و اندیشمندان آن را پی می‌گیرند. نظر به طولانی شدن سخن، از پرداختن به انجمن‌ها و مؤسساتی كه به طور پراكنده درباره ایران و آثار فارسی كار می‌كنند، خودداری می‌شود.
    زبان فارسی در اتریش
    روابط سیاسی، فرهنگی و بازرگانی بین ایران و اتریش نیز به زمان صفویان باز می‌گردد كه در آن زمان شماری از ایرانیان در اتریش و بسیاری از اتریشی‌ها در ایران به ویژه در جلفای اصفهان اقامت داشتند. كتاب “چهلستون” كه پیتر بدیك به زبان لاتین نوشت و به سال ۱٦۷۸م در وین به چاپ رسید، از نخستین سفرنامه‌هایی است كه در اتریش به زبان فارسی منتشر شده است. و از نسخه‌های نادر موجود در كتاب خانه ی ملی اتریش است. از دیگر كتاب‌های چاپ شده در اتریش، یكی هم كتاب “شیوه ی معماری ایرانی” اثر فیشر فن ارلاخ است. كتاب‌های زیادی از آثار ادبی ایران در مراكز اسناد خطی و كتاب خانه‌های اتریش موجود است كه مهم‌ترین آن ها كتاب “الابنیه عن حقایق الادویه” اثر ابومنصور موفق هروی به خط اسدی توسی (نوشته شده به سال ۴۴۷ ق.) است كه از آن به عنوان قدیم‌ترین نسخه ی فارسی موجود یاد كرده‌اند. این كتاب در كتاب خانه ملی اتریش نگه‌داری می‌شود، می‌گویند در كتاب خانه ی دانشگاه وین، چهل هزار نسخه ی خطی فارسی از آثار شاعران و دانشمندان ایرانی وجود دارد.
    از ایران‌شناسان و پژوهشگرانی كه در اتریش به ترجمه و چاپ آثار فارسی اقدام كرده‌اند، یكی فریدریش روكرت است كه خدمات فراوانی در این باره انجام داده است. ترجمه ی چهل و چهار غزل از دیوان شمس، شعرهای حافظ، شاهنامه فردوسی، شعرهایی از سعدی و جامی، و كتاب “هفت قلم” از كارهای او است. هامر پورگشتال دیگر ایران‌شناس اتریش بود كه دیوان حافظ، خسرو و شیرین نظامی، گلشن راز شیخ محمود شبستری، تذكره الشعرای دولتشاه سمرقندی و تاریخ وصاف را به زبان آلمانی ترجمه كرد و كتاب “گلچینی از شعرهای دویست شاعر ایرانی” نیز از تألیف های اوست. در اتریش آثاری فراوان از زبان فارسی، به ویژه متن‌های پهلوی ترجمه و چاپ شده است كه ذكر آن ها در این گفتار نمی‌گنجد.
    زبان فارسی در ایتالیا
    از زمانی كه كراسوس، سردار بزرگ رومی، در سال ۵۳ پیش از میلاد از ایرانیان شكست خورد، روابط بین دو كشور نیز رو به گسترش نهاد و در نمایش نامه‌های آن روزگار، وصف كمان داران پارتی و حیله‌های جنگی آنان، نمود پیدا كرد و به آثار و شعرهای هراسیوس، ویرژیل و سیدونیو آپولیناروس راه یافت. از سوی دیگر در شعرهای ایرانی هم اشاره هایی به رومیان شده است و تقریبن رومیان همیشه مظهر زیبایی به شمار رفته‌اند.
    در زمان حكومت انوشیروان ساسانی و ژوستی نیانوس، امپراتور روم، معاهده‌ای بین دو كشور به امضا رسید و یكی از مواد آن، بازگشت هفت تن از فیلسوفان یونانی بود كه به دلیل اعتقادهای فلسفی اشان به ایران پناهنده شده بودند.
    فرهنگ ایرانی نیز توسط حكم رانان مسلمانان به سرزمین روم وارد شد و پس از فتح سیسیل (در جنوب ایتالیا) كه مركز فرمان روایی مسلمانان شد، بسیاری از عنصرهای هنر ایرانی هم در آثار معماری آن جا نفوذ كرد. یكی از پادشاهان آن جا، روژه دوم، پوشاك ایرانی بر تن می‌كرد و رفتاری مشابه بزرگان ایرانی در پیش می‌گرفت.
    در سده ی دوازدهم میلادی، یكی از دانشمندان ایتالیایی به نام گراردو داكرمونا به قصد آشنایی با نسخه‌های خطی آثار ابن سینا به اندلس رفت و عربی را فرا گرفت و ۷۴ اثر عربی را در زمینه‌های طب، نجوم، منطق و ریاضیات به لاتین ترجمه كرد كه مهم‌ترین آن ها “قانون” ابن سینا بود.
    نخستین فرهنگ فارسی هم در سال ۱۳۰۳م. توسط كشیش‌های فرقه فرانسیسكن در شهر رم تدوین شد كه در سال ۱۸۲۸م. در پاریس تصحیح و چاپ شد. فرانچسكو پترارك شاعر ایتالیایی نیز فرهنگی فارسی ـ لاتین ـ رومی تنظیم و به کتاب خانه ی شهر ونیز اهدا كرده است. (گفته‌اند كه وی نزدیک به بیست سال پیش از مرگ حافظ درگذشته است.) در كتاب “كمدی الاهی” دانته هم می‌توان جای پای “سیر العباد الی المعاد” سنایی غزنوی، و مهم‌تر از آن، تأثیر “ارداویراف نامه” را دید كه هزار سال پیش از كمدی الهی نگاشته شده است. در سفرنامه ی ماركوپولو هم جایگاهی ویژه به ایران داده شده است.
    در دوره ی صفویه هم كشیشان ایتالیایی آثاری به زبان فارسی نوشتند و یكی از آنان به نام ژروم اگزاویه كتاب‌های داستان مسیح، داستان پیدرو، پطر مقدس و آیینه حق‌نما، را به كمك عبدالصمد قاسم در لاهور نوشت. در سال ۱٦۴۰ م. ایگناس دوژزو كتاب دستور فارسی را نوشت و در سال۱٦٦۱م. در رم به چاپ رساند. در اواخر سده ی دهم هجری یك ایتالیایی به نام تیگزیرا به جزیره ی هرمز رسید و مدتی در آن جا زندگی كرد. وی زبان فارسی را آموخت و نسخه‌ای از روضه الصفای میرخواند را دراختیار داشت و نام شاهان ایران از آغاز تا شاه عباس را استخراج كرده بود.
    نخستین پژوهشگری كه ادبیات علمی فارسی را كشف كرد، جووان باتیستا رایموندی (ناپل ۱۵۳٦ـ۱٦۱۴م.) بود. وی ترجمه ی شماری از متن های فارسی (ریاضی، اخترشناسی، پزشكی، دستور زبان و فرهنگ لغات) را در برنامه ی کار خود گنجانده بود. وی زبان فارسی را زیباترین زبان جهان می‌دانست و معتقد بود كه این زبان برای بیان مفهوم ها در قالب شعر، از فرّ ایزدی غریبی برخوردار است.
    افزون بر این می‌توان از تدوین رساله درباره ایران از سده ی هفدهم میلادی، مطالعات ایران‌شناسی، ترجمه‌های آثار ادبی‌، به ویژه شاهنامه و آثار عطار، سفرنامه‌های ایرانیان دیداركننده از ایتالیا، كرسی‌های ادبیات فارسی و … در ایتالیا یاد كرد.
    انگلستان و ادبیات فارسی
    دانشمندان انگلیسی از سده ی‌های پنجم و ششم هجری با ترجمه ی آثاری از زكریای رازی، فارابی، ابوعلی سینا، امام محمد غزالی و… آشنا شدند و از سده ی هفتم هجری میان ایران و انگلستان رابطه وجود داشته است. نخستین سفیر انگلیس در سال ۱۵٦۲م. در قزوین به خدمت شاه طهماسب صفوی می‌رسد، اما شاه طهماسب به این دلیل كه وی (آنتونی جنكینسن) كافر است و ایران نیازی به کسانی چون او ندارد، او را به خواری می‌راند.
    از زمانی كه اروپاییان، به ویژه انگلیسی‌ها، در هند مستقر شدند، به سبب نیاز آنان به زبان فارسی، آموختن آن را آغاز كردند و انگیزه ی آنان هم سودجویی از هند بود. یكی از برنامه‌ها و اقدام های انگلیسی‌ها برای آشنایی با احوال فوم ها و زبان های دیگر، تشكیل “ انجمن سیاسی بنگال” بود كه در سال ۱۷۸۴م. توسط شخصی به نام وارن هستنیگز و به ریاست ویلیام جونز (۱۷۴٦ـ۱۷۹۴م.) در كلكته پایه‌گذاری شد. این انجمن از باپیشینه ی‌ترین و مهم‌ترین انجمن‌های علمی و ادبی انگلیس است و در کتاب خانه آن هزاران كتاب چاپی و خطی به زبان های مختلف از جمله زبان فارسی وجود دارد.
    ویلیام جونز از فارسی‌دانان و ایران‌شناسان انگلیسی بود كه كار خود را در هند پی گرفت. او كتاب دستور زبان فارسی را درانگلستان انتشار داد و در مقدمه ی آن نوشت: «فارسی زبانی است توانمند و لطیف،‌ و با غنای ویژه خود در گستره ی فرهنگ جهان، برای بیان معانی تازه و تعبیرهای نو، از بسیاری از زبان های عالم، آمادگی بیش تری دارد.» وی مطالعه ی گلستان سعدی را برای درك لطایف و زیبایی‌های زبان فارسی لازم می‌شمرد و درباره زبان و ادبیات فارسی، شش رساله تألیف كرد.
    از كتاب‌هایی كه در انجمن آسیایی بنگال به چاپ رسید، دیوان حافظ بود (به سال ۱۷۹۱م.)، و سپس كلیات سعدی كه در چاپ خانه كمپانی هند شرقی به زیور طبع آراسته شد.
    از ایران‌شناسان انگلیسی در سده ی نوزدهم به بعد، می‌توان اینان را نام برد: ویلیام اوزلی (۱۷٦۷ـ۱۸۴۲م.)، سرجان ملكم (۱۷٦۹ـ۱۸۳۳م .) ، ادوارد فیتز جرالد (۱۸۰۹ـ۱۸۸۳م.)، ادوارد براون (۱۸٦۲ـ۱۹۲٦م.)، سرپرسی سایكس (۱۸٦۷ـ ۱۹۴۵م.) از همه مهم‌تر نیكلسن بود كه در زمینه‌های گوناگون ادب فارسی كاركرده است. هم‌اكنون نیز در دانشگاه‌های آكسفورد، كمبریج، منچستر، ادینبورو، دورهام و لندن (مدرسه ی مطالعات شرقی)، زبان و ادبیات فارسی به صورت اصلی یا فرعی تدریس می‌شود.
    فارسی در چین
    در باره ی فارسی در چین شاید همین گفته ی ابن بطوطه كفایت كند كه در باره ی شهر هانگ‌چو می‌نویسد:
    امیر قورتی فرمان روای چین است. امیر در كاخ خود از ما پذیرایی كرد و ضیافتی برپا داشت كه به آن طوی می‌گویند. در این میهمانی عده‌ای از بزرگان شركت داشتند. امیر آشپزهای مسلمان آورده و گوسفندان را به طریقه ی اسلامی ذبح كرده و غذا پخته بودند. امیر با وجود بزرگی مقامش شخصن به ما غذا تعارف می‌كرد و قطعه های گوشت را پس از تكه تكه كردن در ظرف ما می‌گذاشت. سه روز مهمان او بودیم. سپس به بندرگاه رفتیم و پسرش ما را همراهی كرد سوار كشتی‌ای شدیم كه شباهت به جهاز جنگی داشت و پسر امیر با تعدادی خواننده و نوازنده سوار كشتی دیگری شد. آنان شروع به خواندن آواز چینی، عربی و فارسی كردند. امیرزاده آواز ونغمه های ایرانی را بیش تر دوست داشت. هنگامی كه شعری فارسی می‌خواندند، دلشاد می‌شد و نوازندگان و خوانندگان را تشویق می‌كرد كه آن آهنگ را تكرار كنند و شعر فارسی را دوباره بخوانند. شعر و آهنگ چندین بار نواخته و خوانده می‌شد، به طوری كه من هم آن شعر را حفظ كردم شعرهای با آهنگ دلنشین خوانده می‌شد و چنین بود:
    تا دل به محنــت داده‌ام در بحـــر فكر افتاده‌ام / چون در نماز ایستاده‌ام گویی به محراب اندری (۱)
    شب هنگام به كاخ امیر برگشتیم و شب را در آن جا سپری كردیم، نوازندگان و خوانندگان در كاخ بودند و آهنگ‌های دل نشین و زیبا اجرا كردند.
    به نزدیك سلطان رسیدم، دست مرا گرفت و با گرمی آن را فشرد و با حالتی خوش و به فارسی گفت: آمدن شما به این مكان موجب خرسندی و خوشبختی است، خیالتان آسوده باشد، به نحوی با ملاطفت ومهربانی با شما رفتار كنم كه آواز خوش آن به گوش تمام كسان و همشهریان شما برسد به طوری كه به این ولایت بیایند و در خدمت شما باشند.
    یكی از نكته های بسیار مهم، اصطلاح ها و واژه های زبان فارسی است كه وارد زبان چینی شده است و برعهده پژوهشگران و زبان‌شناسان ایرانی و چینی است كه درباره ی آن به کاوش و پژوهش بپردازند. در این جا با استفاده از سفرنامه ابن بطوطه و سایر منابع و ماخذ به چندین مورد از آن ها اشاره خواهیم كرد.
    یك لغت آن كلمه “ پاسوان” است كه با اندكی تغییر از لغت پاسبان گرفته شده و ابن بطوطه موارد کاربرد آن را در شهر كنجنفو شنیده است.
    ابن بطوطه وقتی درباره ی قوانین چینی سخن می‌گوید، درباره ی “آب حیات” چنین اطلاعاتی می‌دهد:
    رودخانه هایی از این مكان عبور می‌كند كه آب حیات نامیده می‌شود و رودخانه ی دیگر را رود سرو می‌گویند (به این نام رودخانه هایی هم درهند وجود دارد) كه از كوه‌های نزدیك شهر خانبالغ سرچشمه می‌گیرد كه به آن كوه بوزینه می‌گویند.
    “ آب حیات” و “ كوه بوزینه” عبارت هایی ایرانی هستند. مسلمن این اسامی را روزگاری بر روی متصرفات ایران گذاشته بوده‌اند. برخی ممكن است چنین برداشت كنند كه ابن بطوطه این واژه ها و اصطلاح ها را از چینی‌ها اقتباس كرده است كه مسلمن درست نیست، زیرا زبان مادری ابن بطوطه عربی بوده و ترجمه ی آن از چینی به عربی صحیح به نظر نمی‌رسد. چون ضبط این واژه ها به فارسی است بنابراین هیچ گونه شكی در اصالت آن ها به فارسی نیست.
    “ جُنگ” در فارسی به معنی گلچین ادبی به كار برده می‌شود، در چینی این كلمه معنی كشتی بزرگ را می‌دهد. لغت جنگ در فارسی معنای كشتی یا قایق نیز می‌دهد كه برابر عربی آن سفینه است. هم چنین معنای دیگر آن كتاب یا بیاض بزرگ است. وصاف الحضره این واژه را به معنای كشتی در عبارت های ذیل به كار برده است:
    «ملك معظم فخرالدین احمد از حكم ویرلیغ پادشاه عادل غازان در سته سبع و تسعین وستما یا نامزد حضرت تیمور قاآن شد… و منتهی اسباب سفر ومرتب مصالح جهازات و جنگ‌ها گشت.»
    در جای دیگر می‌نویسد:
    «و پیوسته طرایف اقصای چین و ماچین و روائع یضائع بلاد هند و سند به سفائن بزرگ كه آن را جنگ گویند امثال الجبال تجری بجناح الریاح علی سطوح المیاه بدانجا متواصل باشد.»
    زبان فارسی در فرانسه
    از روزگاری كه ایرانیان فراری از ترس مسلمانان راهی اروپا شده بودند، فارسی نیز به آن سرزمین رسید و نخستین نامی كه از ایرانیان به جا ماند، “ جهان” بود كه بعدها به “جان” تغییر پیدا كرد. ساراسن‌ها مبارزانی از خطه ی خراسان بودند كه با لشكر اسلام تا قلب فرانسه تاختند. آثاری از آن ها بر جای مانده كه به پارسی است. از سوی دیگر چون حرف “خ” در زبان های اروپایی در آغاز کلمه وجود ندارد، “خ” به “س”، و خراسان به ساراسن تبدیل شده است.
    در روزگار صفویان نیز روابط با فرانسه ادامه یافت و در زمان شاه عباس (سده ی شانزدهم میلادی) روابط نسبتن گسترده‌ای با هانری كبیر فرانسوی پی افكنده شد و گروه‌های بسیاری از فرانسویان عازم ایران شدند. كشیشان فرانسوی در اثر اقامت طولانی در ایران، با فرهنگ و ادب غنی فارسی آشنا شدند و به یادگیری فارسی پرداختند و برای رفع نیاز خود، واژه‌نامه‌هایی هم ترتیب دادند.
    گابریل دوپاری، كشیش فرانسوی، در سال ۱٦۲٦م. به دربار ایران آمد و ماندگار شد و صومعه كاپوسن‌ها را پی افكند. وی در مدت اقامت خود زبان فارسی را آموخت و داستآن هایی چون جودیت، خواب دیدنی بخت النصر، داستان مسیح یا مرآت القدس، داستان احوال حواریان، و كتاب انتخاب دین الهی را به فارسی تألیف یا ترجمه كرد.
    در سده ی هفدهم میلادی فرهنگ‌های فارسی به فرانسه تدوین شد و در سال ۱٦۳۵م. نخستین دستور زبان فارسی را لویی دودیو،‌ كشیش فرانسوی، نوشت و آندره دوریه درسال ۱٦۳۴م. گلستان را به فرانسه برگرداند. ده سال بعد نیز كتاب انوار سهیلی یا كلیله و دمنه واعظ كاشفی ترجمه شد.
    فرانسوا سلواری كه سفیر فرانسه در تركیه بود، در سال ۱٦۰۸م. چاپ خانه ای چند زبانه را بنیاد نهاد كه در آن زبان فارسی با خط نستعلیق چاپ می‌شد. افزون بر این، از لغت نامه‌هایی كه پس از سده ی هفدهم میلادی نگاشته شد و سفرنامه‌هایی كه فرانسویان نوشتند (تاورنیه، شاردن، لابولای لوگوز، پولیه، دولیه دوسلان، پل لوكا، سان‌سن، و…) می‌توان نام برد. در ۱٦٦۹م. هم مدرسه‌ای در فرانسه بنیاد گذاشته شد كه در آن زبان های فارسی، عربی و تركی را یاد می‌دادند.
    لافونتن در سال ۱٦۹۴م. به تقلید از گلستان و كلیله و دمنه كتاب نوشت و حتا به كلیله و دمنه اشاره كرد.
    از سال ۱۸٦۷م. كسانی چون ژان باتیست نیكلا، ارنست زنان، تئوفیل گوتیه، موریس بوشور، ژان لاهور،‌ ارمان نو، آندره ژید، شارل گرولو، فرنان هانری، و شمار بسیاری از شاعران و نویسندگان فرانسه، با آثارجامی، خیام، عطار، مولوی، و… آشنا بودند و از آثار ایشان ترجمه می‌كردند یا این كه تحت تأثیر آن ها بودند. مقدمه‌ای هم كه بارون سیلوستر دوساسی، مستشرق فرانسوی در سال ۱۸۱۹م. بر كتاب پندنامه عطار نوشته، بیانگر قدرت وی، در نگارش زبان فارسی است كه پس از حمد خداوند و ذكر شعرهایی چند، گوید: «اما بعد، چنین می‌گوید ضعیف‌ترین بندگان رحمان و كم ترین خدمت كاران مستعان، فقیر حقیر مسكین بی‌تمكین، مطموره‌نشین نادانی و ناتوانی، بارون سلوستر دوساسی، مرید طریقه حق‌شناسی كه از خزینه الطاف خفیه، التماس راهنمایی می‌كند.»
    در روزگار معاصر هم از خاورشناسان فرانسوی می‌توان نام برد كه درباره ی ایران و زبان فارسی بسیار كار كرده‌اند، از جمله گدار،‌ لویی ماسینیون، ژان آرتورگی، هانری ماسه، و هانری كربن. گفتنی است كه ماسه شصت و دو اثر درباره ی ایران نوشته كه این تعداد نیمی از آثار قلمی وی را تشكیل می‌دهند. از هانری كربن هم نزدیک به سی اثر پژوهشی در باره ی ایران و بزرگان ایرانی باقی است.
    مصر و زبان فارسی
    زبان فارسی در مصر یكی از زبان های درسی بود و افزون بر تدریس فارسی، در نخستین چاپ خانه ی مصر به نام چاپ خانه بولاق كه در آغاز سده ی نوزدهم پایه گذاری شد، شماری از كتاب‌های فارسی به چاپ رسید كه از آن ها گلستان، بوستان، مثنوی و آثار عطار را می‌توان نام برد. در مصر حتا از واژه‌های “بوسه”، “خوشاب” (خیسانده با آب)، “آفرین”، “بیمارستان” و “بخشش” نیز استفاده می‌شود و لفظ “كماج” را در روستاهای شمال مصر “كماخ” می‌گویند. در محلی به نام “رأس الحسین” در مصر، جواهرفورشی‌ها و دكآن هایی است كه منحصرن به دست خراسانی‌ها و یزدی‌ها اداره می‌شود.
    دكتر ابراهیم الدسوقی شتا در باره ی زبان فارسی می‌گوید: «اصولن فارسی، زبانی دوست داشتنی است و هر كسی كه زبان فارسی را یاد می‌گیرد، آن را دوست دارد. به ترین ویژگی زبان فارسی آن است كه پیچیدگی‌های دستوری ندارد. آسان‌ترین دستور زبان، دستور زبان فارسی است و كسی كه هوش متوسطی داشته باشد، در مدت سه یا چهار هفته می‌تواند این دستور زبان را یاد بگیرد. دومین ویژگی ادبیات فارسی شعر آن است كه خیلی احساساتی است.»
    زبان فارسی در شبه قاره ی هند
    فارسی بین تا ببینی نقش‌های رنگ ‌رنگ / بگذر از مجموعه اردو كه بیرنگ من است (غالب)
    اگرچه با ورود سپاهیان اسلام به شبه قاره ی هند، زبان فارسی هم به آن جا وارد شد، ولی گسترش راستین آن مربوط به زمان غزنویان و پادشاهان غوری است. رواج زبان فارسی، بر همه ی زبان های هندی تأثیر گذاشت.
    تأسیس نظامیه‌ها در ملتان و لاهور تأثیری شگرف بر فرهنگ و مذهب های هندی گذاشت و از لشكركشی‌های محمود (۳۹۲ـ۴۱٦ق.) تا سال ۱۲۷۴ق. كه هند رسمن به تصرف انگلیسی‌ها درآمد، حدود سی سلسله ی ایرانی یا فارسی‌زبان در هند به سلطنت رسیدند. در این نه سده، زبان رسمی حكومت‌های هند، فارسی بود و حتا بومیان هند هم به فارسی می‌نوشتند و سخن می‌گفتند.
    حضور دانشمندان و شاعرانی پارسی‌گو چون بیرونی، عوفی،‌ ابوالفرج رونی و مسعود سعد سهمی بزرگ در گسترش زبان و ادب پارسی داشت در این میان امیرخسرو دهلوی (٦۵۲ـ۷۲۵ق.) جای ویژه ی خود را دارد.
    از شاعران و بزرگان و عارفان پارسی‌گوی هند، می‌توان از این افراد نام برد: خواجه نظام‌الدین اولیا، فریدالدین گنج شكر، امیرحسن سجزی، فخر قواس (محمد فخرالدین مباركشاه)، ابوالفضل دكنی، غزالی مشهدی، فیضی دكنی، طالب آملی، ظهوری ترشیزی، بیدل دهلوی،‌ غالب دهلوی. رشید یاسمی گوید:
    از بس سخن سرای از ایران به هند رفت / دهلی و اگره گشت ری و اصفهان هند
    سخن آن زن هندو، هنگامی كه می‌خواستند او را بسوزانند، و او به فارسی بدان ها خطاب كرد و در سفرنامه ی ابن بطوطه آمده، درخور تأمل است كه گفت: «ما را می‌ترسانید از آتش؟ من می‌دانم این آتش است.»
    انگلیسی‌ها پس از آن كه تسلط خود را بر هند تثبیت كردند، مدت بیست و پنج سال در حفظ زبان فارسی به شیوه ی گذشته كوشیدند. وان هستینگز، استاندار كلكته، برای آموزش زبان فارسی، به سال ۱۷۸۱م. مدرسه‌ای در كلكته بنا كرد و پس از آن دانشكده‌ها و مدرسه‌هایی در آگره (۱۸۲۲م.)، بریلی، بنارس (۱۸۱۱م.)، كانپور (۱۸۲۰م.) و دهلی (۱۸۲۷م.) ایجاد شد. اما از سال ۱۸۳٦م. انگلیسی‌ها با صدور اطلاعیه‌ای كاربرد زبان فارسی را در اداره های دولتی ممنوع كردند و درصدد برآمدند تا ریشه‌های این درخت كهنسال را از میان بركنند. اما با همه ی کوشش‌ها و با آن كه بیش از یكصد و شصت سال از آن ممنوعیت می‌گذرد، امروزه در بیست دانشگاه در مقطع كارشناسی و در سی و شش دانشگاه در مقطع كارشناسی ارشد تا دكتری فارسی تدریس می‌شود و شصت و شش دانشگاه هند، دارای كرسی تدریس زبان و ادبیات فارسی هستند. هر تقریبن دویست دانشكده ی دیگر هند نیز درسطح لیسانس عمومی
    (B.A.) یا لیسانس خصوصی (B.A. Honours) زبان فارسی تدریس می‌شود.
    برخی از دانشگاه‌هایی كه زبان و ادبیات فارسی را در سطوح عالی تدریس می‌كنند عبارت‌اند از: دهلی، جواهر لعل نهرو (دهلی)، جامعه اسلامی (دهلی)، علیگره، الله‌آباد، لكهنو، بنارس،‌ پتنا، كلكته، بهوپال، عثمانیه (حیدرآباد)، كشمیر (سری‌نگر)، بمبئی، پونا، گجرات (احمدآباد)، سورت، ناگپور، پنجابی (پاتیالا)، پنجاب (بیهار)، مگدبودگیا، بهاگل‌پور، (بیهار)، گوهاتی، آسام، شیوابهارتی (شانتی نكیتن)، و تاگور (بنگال).
    فارسی در لهستان
    در لهستان نیز پیشینه ی زبان و ادبیات فارسی به دوران صفویان برمی‌گردد. در سده ی دوازدهم میلادی كورزینسكی كه كشیش بوده، تاریخ آخرین انقلاب‌های ایران را نگاشت. اوت وینوسكی خاورشناس و دانشمند لهستانی، كتاب گلستان را به زبان لهستانی ترجمه كرد و در سال ۱۸۷۹م. در ورشو به چاپ رساند. هم‌اكنون نیز مراكز ایران‌شناسی و شرق‌شناسی در لهستان دایر است؛ از جمله در دانشكده زبان‌شناسی لهستان و دانشكده شرق‌شناسی دانشگاه كراكف (در این دانشكده موارد ذیل تدریس می‌شود: مكالمه ی زبان فارسی، دستور زبان فارسی، ادبیات فارسی، دستور تاریخی فارسی، سنن و فرهنگ ایران باستان، وضعیت امروز ایران، و . . .)
    در دانشكده ی ایران‌شناسی ورشو پنج هزار جلد كتاب مربوط به ایران‌شناسی هست كه ۱۰۵۰ جلد آن درباره زبان و ادبیات فارسی است. هم‌اكنون نیز استادان بسیاری در كشور لهستان در زمینه ی فرهنگ و ادب و زبان فارسی، پژوهش و کاوش می‌كنند.
    بوسنی و هرزگوین
    در سده ی گذشته، در بخش “ترك و كراواتی” و نیز در محافل اشرافی بوسنی و هرزگوین ادبیات فارسی فرا گرفته می‌شد و آن ها كه به فارسی مسلط نبودند، دست كم گلستان سعدی، بهارستان جامی، مثنوی مولوی، و… را می‌شناختند.
    درویش پاشا كه مجموعه‌ای غزل تركی و فارسی از خود به یادگار گذاشته است، در سال ۱۵۹۲م. کتاب خانه و مسجدی در شهر موستار بنا كرد. بر مهر او عبارت “توكلی علی الخالق” حك و با این بیت مزین شده بود:
    یا رب كریمی تو و بحر مواج / درویش و غنی به توست محتاج
    در پایان وقف‌نامه ی درویش پاشا این دو رباعی فارسی آمده است:
    دارم گنهـی ز قطره باران بیش / از شرم گنه بمانده‌ام سـر در پیـش
    آواز آمد كه سهـل باشد درویش / تو در خور خود كنی و ما در خور خویش
    یا
    یا رب ز كرم بر من درویش نگر / بــر حال من خسته دلریش نگر
    هــر چنــد نیم لایق بخشایش تــو / بر من منگر،‌ بر كرم خویش نگر
    در جای جای كشورهای جهان، به ویژه خاوردور، خاور نزدیك، خاورمیانه، اروپای شرقی و آسیای میانه می‌توان جای پای زبان و ادب فارسی و فرهنگ فارسی را دید و در این خلاصه قطرهای از این دریای پرگهر نیز نیامده است.
    – – –
    پی نوشت‌:
    ۱- در غزلیات سعدی چنین آمده است:
    تا دل به مهرت داده‌ام در بحر فكر افتاده‌ام چون در نماز ایستاده‌ام گویی به محرابم دری
    (كلیات، فروغی، برگ ۴۴۳)

  18. کلماتی که می رویند و زندگی می کنند !
    ساعت ۳:۱۱ ‎ب.ظ روز ۱۳۸۸/٦/۱٠
    کلمات و واژه ها در هر زبانی بیانگر ارتباطی بین انسانها است، اما در ذهن نادر گلستانی داریانی کلمات جان می گیرند و زندگی می کنند و می رویند . انگار خوشه های کلمات فارسی و تمامی چند زبانی که مهندس گلستانی به آن مسلط است شاخه ها و یا جوانه های سبز زندگی است .
    من تنهایی انسان را بسیار دیده ام اما این تنهایی در ازدحام کلماتی که به ذهن هجوم می آورند تنهایی ارزنده ای است که ثمره ان چاپ وانتشار ٨٠ کتاب است و چه تلاشی …
    سالها قبل بیوگرافی یک نویسنده معروف گوستاو فلوبر را می خواندم که از تلاش جانفرسایش برای جان بخشیدن به کلمات در قالب رمان وقصه سخن گفته بود و اینکه صدها متن رامی نوشت و آنها راپاره می کرد ودر دل شبی تیره نوشتن را از نو آغازمی کرد و قصه زندگی آنتوان چخوف نویسنده محبوب من که گویی روحش با من همکلام می شود در تنهایی های بی پایانم …
    چخوف در جوانی درنامه ای به یکی ازبرادرانش که او نیز نویسنده بود نوشته بود آنقدر بنویس و بنویس تا انگشتهای دستت بشکند و …
    اینک نادر گلستانی در ذهنم تصویری از چخوف در ابعاد دیگر می سازد و وفاداری سرشار او به کلمات و واژه ها در زبانهای فارسی آلمانی انگلیسی ایتالیایی وحتی عربی و…تصویر انسانی را زنده می کند که نوشتن فرهنگنامه و آموزش، راه و رسم ماندگار اوست.جلد زرد رنگ فرهنگ جامع دودن – آلمانی – فارسی مهندس نادر گلستانی داریانی در برابرم است و من حسرت کم توجهی به فرهیختگان این جامعه را در ذهنم دارم …
    می گوید : همیشه دردوران دبستان و دبیرستان دیکته من ٢٠ بود و این باعث شد که ادبیات فارسی را خوب فرا بگیرم …
    من در ذهنم می گویم درود بر ادبیات فارسی و درود بر نویسنده توانمندی که پاسداری از زبان فارسی را وظیفه مسلم خود می داند …
    مهندس گلستانی ریشه کلمات و واژه های بسیاری را در زبان فارسی مورد پژوهش قرار داده است و زمانی که من از او می پرسم : شما چرا با فرهنگستان علوم و زبان فارسی همکاری نمی کنید ؟
    بعد ادامه می دهد : باید خودم به فرهنگستان مراجعه کنم و بگویم مرا بپذیرید ؟
    چه جای شکر وشکایت زنقش نیک وبد است
    که بر صحیفه هستی رقم نخواهد ماند
    بعد اضافه می کند :به شدت از دروغ وبدقولی متنفرم و از شما نیز آزرده خاطرم که دو بار در مورد من بدقولی کردید، یکبار دیر آمدید و یکبار دیگر اصلا نیامدید.
    توضیح می دهم : اقای مهندس در هردو مورد بسیار کار داشتم و…
    سری تکان می دهد و می گوید : انتظار برای من بسیار گران تمام می شود و همین طور دروغ و بدقولی و…
    بعد به ضرب المثلی اشاره می کند که :دروغ همان کاری را می کند که یک چوب کبریت با انبار باروت …
    این بار با تمامی وجود می فهمم که او چقدر آزرده خاطر شده، زیرا همیشه به خود گفته ام که دروغ چقدر مرا نیز رنج می دهد …
    بدیعی

  19. دکتر اديب¬سلطاني متولد 1310 است. مادرش، مرحوم بانو بتول اديب¬سلطاني، شاعر بوده است. برادرش، آقاي شريف اديب¬سلطاني است. کتابنگاري ايشان:
    1) اديب¬سلطاني، ميرشمس¬الدين. پژوهشي در پيرامون مسئله¬ي تصميم در منطق: طرح چند خوارزميک تحليلي¬ـ معنايي. تهران: اميرکبير، 1373.
    2) ـــــ . درآمدي بر چگونگي شيـوه¬ي خطّ فارسي. تهـران: اميـرکبيـر، چاپ نخست: 1354؛ چاپ دوم، ويراست دوم: 1371؛ چاپ سوم، ويراست سوم: 1378.
    3) ـــــ . راهنماي آماده ساختن کتاب: براي مؤلفان، مترجمان، ويراستاران، کتابداران، ناشران، چاپخانه¬ها و دوستداران کتاب. تهران: چاپ نخست: 1365؛ چاپ دوم، ويراست دوم، با پيوستي در پيرامون نشر روميزي (DTP)، 1374، علمي و فرهنگي.
    4) ـــــ . رسالة وين: بازنمود و سنجش مکتب فلسفي تحصل¬گروي منطقي يا آروين¬گروي منطقي حلقة وين. تهران: مرکز ايراني مطالعه¬ي فرهنگها، 1359.
    5) ارسطو. منطق ارسطو: اورگانون فيلوسوفياس يا ابزار فلسفه: مقوله¬ها ـ در پيرامون گزارش ـ آناکاويک نخست ـ آناکاويک دوم ـ جايگاههاي بحث ـ در پيرامون ابطالهاي سوفيستي، ترجمه¬ي ميرشمس¬الدين اديب¬سلطاني. تهران.
    6) راسل، برتراند. جُستارهاي فلسفي، ترجمه¬ي ميرشمس¬الدين اديب¬سلطاني. تهران: اميرکبير.
    7) شِيکسپير، ويليام. بودن يا نبودن، ترجمه¬ي ميرشمس¬الدين اديب¬سلطاني. تهران: نشر ني.
    8) ـــــ . ريچارد سوم، ترجمه¬ي ميرشمس¬الدين اديب¬سلطاني. تهران: اميرکبير.
    9) کانت، ايمانوئل. سنجش خرد ناب، ترجمه¬ي ميرشمس¬الدين اديب¬سلطاني. تهران: اميرکبير، 1362.
    10) ويتگنشتاين، لودويگ. رساله¬ي منطقي¬ـ فلسفي، ترجمه¬ي ميرشمس¬الدين اديب¬سلطاني. تهران: اميرکبير، چاپ نخست: 1371؛ چاپ دوم: 1379.
    11) هيلبرت، داويد/آکرمان، ويلهلم. بنيادهاي منطق نگريک، ترجمه¬ي ميرشمس¬الدين اديب¬سلطاني. تهران: اميرکبير، 1380.
    «مير شمس الدين اديب سلطانى» كيست؟ اين سؤالى است كه ما را مدتهاست به خود مشغول داشته و حاصل… هيچ! با آنكه مجبور شديم چند كتاب نوشته و ترجمه شده اش را بخوانيم اما هنوز نمى دانيم مير شمس الدين اديب سلطانى كيست! گرچه منظور نظرمان از اين «كيستى» او ورود به زندگى و حوزه شخصى و خصوصى اش نيست.
    از اين كيستى مقصود ديگرى داريم. اينكه مى پرسيم «اديب سلطانى» كيست، مى خواهيم بدانيم چطور مى شود كسى پزشكى عمومى خوانده باشد و «سنجش خردناب» كانت را ترجمه مستقيم كند و آن را به «آناكسيماندروس پلاتون» يا همان افلاطون خودمان و «آريستوتلس» يا همان ارسطوى خودمان و رنه دكارت» و راجر بيكن و شخص ايمانوئل كانت و هگل و انيشتن و بالاخره ويتگنشتاين تقديم كند. آن هم با «ستايش و نيايش».
    و اى كاش پرداختن يك پزشك به فلسفه تنها مسأله باشد، كه اين هم مسأله ما در شناخت «كيستى» مير شمس الدين اديب سلطانى نيست. كه او البته كتب مؤثر و مهمى در اين عرصه از خود به يادگار گذاشته و «منطق ارسطو» يا (ارگانون) و آن هم ترجمه يونانى آن، بنيادهاى منطق نگريك، رساله منطقى – فلسفى ويتگنشتاين هم از ديگر آثار ترجمه شده از او در عرصه فلسفه است و چه آثارى و چه كتابهايى؟ يكى از ديگرى سنگين تر و مهم تر.
    با اين همه همانطور كه آمد مسأله ما در شناخت «كيستى» مير شمس الدين اديب سلطانى اين هم نيست كه چطور مى شود كسى هم آلمانى بداند به كامل ترين وجه و عميق ترين شكل و يونانى را همتاى زبان مادرى بشناسد و انگليسى را آنچنان مسلط باشد كه «بودن يا نبودن» كه تك گفتار هملت در سوگنامه هملت، شاهپور دانمارك سروده ويليام شكسپير يا به قول اديب سلطانى «شكسپير» را تأليف و از زبان انگليسى ترجمه كند.
    اما به ما حق بدهيد زمانى كه «درآمدى بر چگونگى شيوه خط فارسى» اديب سلطانى را مطالعه مى كنيم و يا «راهنماى آماده ساختن كتاب» او را مى خوانيم «كيستى» اين پزشك يونانى دان، آلمانى شناس و مترجم مسلط به زبان انگليسى كه بيش از همه سوار و مسلط بر فلسفه غرب است برايمان مسأله شود.
    مسأله اى كه تنها راه حل آن خود مير شمس الدين اديب سلطانى است كه چند كوچه آنطرف تر از روزنامه منزل دارد و وقتى به او تلفن مى كنيم با خوشرويى هر چه تمام تر – كه اين روزها از امثال او ناياب است – ما را تحويل مى گيرد و با گشاده رويى و مهربانى درباره خودش مى گويد: «تنها مى توانم درباره كتابها با شما حرف بزنم و نه خودم.» و ما البته با خودش كار داشتيم و اينكه مير شمس الدين اديب سلطانى كيست؟ كه چنين جامع و بسيط و مسلط در حوزه هايى كه در علوم انسانى مادرند و سرچشمه، بداند و دانسته هايش را چنين بزرگوارانه و ماهرانه به ديگران منتقل كند؟
    داستان جست وجوى ما اندر شناخت اين بزرگ راه به جايى جز انتشارات امير كبير نبرد و آنجا هم كسى چندى درباره او جز كتابهايش نمى داند. اديب سلطانى حاضر به گفت وگو هم نيست. گرچه بسيار مبادى آداب است و مهربان و خوش سخن. اما حاضر نيست از خود بگويد و نمى گويد. فقط تا حدودى از چند و چون تحصيلاتش مى دانيم و نيز دريافته ايم كه او خلوتى دست نيافتنى دارد و در خلوت، نقاشى نيز مى كند. اما چه بايد كرد؟ مهرگان آمده است تا روزنه اى باشد براى آيندگان، هرچند باريك، هرچند نازك. هرچند…! آنچه درباره اديب سلطانى مسلم است اين نكته است كه او زبان فارسى را بسيار بيشتر از بسيارى نمى داند كه خود را فارسى دان و فارسى شناس مى شناسند. تسلط او بر زبان فارسى منجر به تأليف و انتشار كتاب «درآمدى برچگونگى شيوه خط فارسى» شده است. در اين كتاب، چگونگى شيوه خط فارسى و پاره اى پرسشهاى بنيادى آن، تا حدى گسترده بررسى مى شود.
    در همان كتاب او علت پرداختن به اين اثر را بيان مى كند و مى نويسد: «در حال كنونى در خط فارسى يك سلسله تشتت ها و آشفتگى ها وجود دارد ولى نبايد در دامنه، اثر و نتيجه آشفتگى هاى كنونى خط فارسى در سوى منفى مبالغه كرد. اگر فعلاً از پرداختن به كاستيها و رسايى هاى خط فارسى درگذريم، املاى فارسى در برابر املاى پاره اى زبانهاى باخترى كه تا سده هاى هجدهم و نوزدهم نيز دستخوش تشتت بودند، از نظر كليات نكته هاى حل نشده اى ندارد؛ بنابراين، اينكه در ميهن ما اختلافهايى در جزئيات شيوه خط موجود است، نبايد موجب نگرانى شود. كاملاً بعكس: اين جدانگرى ها و جداپسنديها از نظر تحركى كه در انديشه هاى پژوهشى ايجاد مى كنند، بسيار جالب اند و در گوهر خويش مى توانند به گونه اى وحدت معنا دار بدل گردند.»
    مير شمس الدين اديب سلطانى را مى توان بحق نماينده طرفداران «زبان فارسى ناب» دانست. او با راديكاليسم زبانى خود سعى فراوان دارد تا زبان فارسى ناب را از تلاطم هجوم و ورود واژه ها و عبارات فرنگى و غير فرنگى نجات دهد و در اين راه تلاش خيره كننده اى به خرج داده است. و اين تلاش نه تلاشى صورى و مصنوعى براى تغيير «سطح» يا immaneonent كردن زبان خويش كه در حكم فرايندى منتهى به درو نماندگارى زبان است. ترجمه هاى اعجاب آور و «پرهيبت» مير شمس الدين اديب سلطانى كه در «سنجش خرد ناب» كانت يا «رساله منطقى – فلسفى» ويتگنشتاين محرز است، نمونه بارز اين ناب گرايى زبانى است كه از قضا محدود به خود كلمات و تركيبات نمى شود و در سطوح ديگرى نيز ادامه مى يابد. ايدئولوژى نهفته در پس اين ناب گرايى چيزى نيست مگر تلاش براى به تور انداختن تام و تمام معنا و سلطه بر زبان و ابزارى كردن آن.
    سنجش خردناب به گفته اديب سلطانى و به رغم او «پرخواننده ترين كتاب فلسفى باختر زمين در سراسر جهان» است و بايد پرسيد چرا اديب سلطانى به ترجمه آن، به شكل راديكاليسم زبانى پرداخته؟ اديب سلطانى «سنجش خردناب» كانت را «يك اثر سنگين و تراز نخست فلسفى مردمگان [=بشريت]» مى داند و تلاش مى كند تا اين اثر «كم پيشينه» را درميان فرهيختگان فارسى زبان جابيندازد و با توجه به علاقه مفرط فلسفه دوستان ايرانى به كانت و آثارش انتخاب اين شيوه از نگارش در ترجمه كتاب آشنايى فرهيختگان ايران زمين با واژه هاى ناب پارسى است.
    مير شمس الدين اديب سلطانى در مقدمه سنجش خردناب از پرداختن و نقد ترجمه و نثر انتخابى اش نمى هراسد و استدلال منطقى او خواندنى است. مى گويد: «اگر با يك نوشته، يك نگره نوين، نابود شود، حق اش است كه نابود شود: ناتوان، يا كم توان، يا ميان تهى بوده است، و از اين رو با يك اتك [=حمله = attack]. با يك تلنگر، با يك مقاله فروريخته است. ولى اگر به رغم افندها [حمله ها] و اتك هاى گوناگون، يك نگر يا نگره نوين به زندگى خود ادامه دهد و اندك اندك نيرومند تر شود و در انديشش همان نفوذ گذارد، آنگاه از راه «پارتى بازى» و «ارفاق» و «تعارف» به چنين پايگاهى دست نيافته است، بلكه به گوهر، نيرومند بوده است و در يك پيكار دويچمگويانه (ديالكتيك) چه بسا بيرحمانه، هستى بالنده الغنجيده است.»
    اديب سلطانى خود البته معترف به دشوار بودن زبان فارسى مورد استفاده اش در ترجمه «سنجش خردناب» هست. با اين همه معتقد است كه : «اندك اندك، همين زبان ترجمه فارسى دشوار خوان يا «دشخوار خوان» سنجش خرد ناب كه بازتابنده نثر خود ايمانوئل كانت بود – و هر آينه زبان ديگر نوشتار هاى مترجم – در نثر فلسفى كنونى فارسى و به سان كلى در نثر دانشى و انديشگى فارسى نفوذ گذاشت، چنانكه هم اكنون در خوانده هاى روزانه نيز حس شدنى است. اينكه مايه مندى و دامنه اين نفوذ تا چه اندازه است يا تا چه اندازه خواهد بود، آيا كمرنگ خواهد شد يا به يك فرگشت تاريخى ى ريشه اى [= راديكال] در زبان فارسى خواهد انجاميد، امرى است كه داورى آن با تاريخ است.» كه البته تاريخ هم قضاوت مثبتى از سنجش خرد ناب ترجمه شده توسط اديب سلطانى داشته و فروش بيش از ۱۱ هزار نسخه از اين كتاب در طى ۱۴ سال نتيجه بسيار خوبى هم از نظر مادى و هم از نظر معنوى در باره يك اثر، آن هم در جامعه كمتر كتابخوان ايرانى و كمتر علاقه مند به فلسفه امروزى، مى تواند تلقى شود.
    مير شمس الدين اديب سلطانى در خصوص شيوه ولحن ترجمه اش استراتژى درستى را به كارگرفته. او مى داند كه تغيير بنيانى در هر فرهنگى بايد در درون فرهيختگان آن جامعه فرهنگى اتفاق بيفتد و از اين روست كه مهمترين آثار فلسفى دوران معاصر را انتخاب مى كند و به ترجمه آنها مبادرت مى ورزد. ترجمه اى به سبك و سياق «زبان ناب فارسى» و يا همان «فارسى ناب». و اين براى اهل خرد چون آب حياتى است كه نوشيدنش نياز به پوشيدن هفت كفش آهنى دارد و سينه اى ستبر و دلى گستاخ كه بتواند به اين سرچشمه دست يازد و از آن آب بنوشد و رگ و پى خود را دگرگون سازد.
    گرچه اديب سلطانى در پيشگفتار «منطق ارسطو» يا (ارگانون)، اقدام به دفاع و انتشار دفاعيه اى مبسوط يا به قول خودش يك «آپولوگيا»ى فلسفى از نحوه نگارش و ترجمه اش كرده است و در جستار «زبان و انديشش» آن كتاب تمام واكنشهاى صورت گرفته در مورد نحوه ترجمه اش را رد مى كند و اعلام مى دارد: «آهنگ مترجم در نگاشتن آپولوگيا اين نبوده است كه بايستگانه خوانندگان انديشه كار را همراى [=همرأى] خودسازد، آهنگ مترجم ايواز [= صرفاً] آن بوده است كه ايستگاه و نگرگاه او دريافته شود و هماهنگيها و ناهماهنگيهاى خوانندگان با روش او، با آگاهى بيشترى انجام گيرند و ژرفش بيشترى الغنجيده شود. (اتفاق بيفتد)
    افلاطون، ارسطو، هگل، راجربيكن، آكوئيناس، رنه دكارت، اسپينوزا، نيوتن، لاينبيتس، هيوم، كانت، انيشتن و ويتگنشتاين از فلاسفه مورد علاقه مير شمس الدين اديب سلطانى هستند.
    درباره دقت ترجمه و وسعت دانش مير شمس الدين اديب سلطانى داستانها گفته اند. چنانكه مى گويند براى ترجمه يك متن او تمام نسخ انگليسى، فرانسه، عربى، يونانى و آلمانى متن را كنار يكديگر مى گذارد و خط به خط معنا و مفهوم جمله را در زبانهاى مختلف بررسى مى كند و به يك وجه مشترك از همه آنها كه مى رسد آن را مى نويسد و اين دقت نظر و وحدت عمل تنها از بزرگانى چون او ساخته است.
    كتاب هاى اديب سلطانى – اگر چه نقدهاى بسيار درباره شان مى توان نوشت – به قول خودش يك حكم نهايى و مطالعه فرجامين نيستند اما صادقانه بايد نوشت كه تمام كتابهاى او موجب برانگيزندگى آثار و پژوهشهايى گسترده تر و ژرفتر شده اند و در نوع خود كتبى هستند كه به عنوان نخستين كتاب براى بروز و ظهور كتابهاى مؤثر تر در آن حوزه قلمداد مى شوند. با اين همه اغلب آثار مير شمس الدين اديب سلطانى از مانا ترين آثار دوره معاصر در قلمرو تأليف و ترجمه هستند. اين را تاريخ به قضاوت خواهد نشست. چنانكه تاكنون نيز چنين بوده!
    درباره هملت با برگردان اديب سلطاني
    مرور- محمد بيات:
    ترجمه‌هاي مير شمس الدين اديب سلطاني همه گاه مناقشه بر انگيز بوده است. اين بار وي به ترجمه هملت شاهكار ويليام شكسپير پرداخته است.
    نوشته زير مروري است بر اين ترجمه كه از سوي انتشارات نگاه به بازار كتاب عرضه شده است.
    ارسطو در بوطيقا يا هنر شاعري به قالب درام و به طور اخص به نوع تراژدي مي‌پردازد. او نظريه خويش در باب درام را بر پايه تقليد(mimesis) بنا مي‌نهد. بر اين اساس ارسطو در تعريف تراژدي به صراحت بيان مي‌كند كه «…پس تراژدي عبارت است از تقليد يك عمل جدي و كامل كه داراي طول معيني باشد… تقليد به صورت روايت نباشد و در صحنه نمايش به «عمل» در آيد و وقايع بايد حس رحم و ترس را بر انگيزد تا تزكيه(كاتارسيس) اين عواطف را موجب شود».
    تعريف دقيق ارسطو تراژدي را در كنار گونه‌اي از گونه‌هاي متعدد ادبيات قرار مي‌دهد، اما مهم‌تر اين‌كه تراژدي را تقليدي در عمل مي‌شناساند و نه در روايت، بدين شكل تراژدي را در جهان تئاتر تشريح و تحليل مي‌كند؛ همان جهاني كه catharsis و mimesis را در بر مي‌گيرد.
    آن‌چه ارسطو در باب تقليد در تراژدي شرح مي‌دهد نه قانوني خود ساخته، كه اصلي فراگير است در قاموس درام، اصلي اساسي كه تمامي گونه‌هاي درام از تراژدي تا كمدي‌هاي يونان باستان تا امروز را در بر مي‌گيرد. در فرهنگ ادبي فارسي زبانان تقليد در معاني ارسطوئيش بكار گرفته نشده، علت آن نيز روشن است زيرا در فرهنگ كهن ما صحنه‌ نمايشي وجود نداشته، براي جلوگيري از اطاله كلام بايد گفت به شكل يوناني‌اش نبوده – به هر ترتيب غلبه تقليد در ادبيات فارسي به صورت روايتي بوده است.
    اين‌كه روايت‌هاي ادبيات كلاسيك ما قابليت‌هاي نمايشي دراماتيك بالقوه دارند آن هم در مفهوم ارسطوئي‌اش بحثي‌ست علي‌حده، الاايحال تئاتر ايراني پديده‌اي است نوظهور كه هماره بي‌شمار پديده غربي مدرن وارد ايران شد و از آن‌جائي كه تئاتر مقوله‌اي است فرهنگي بالطبع به واسطه اهالي فرهنگ و ادب به اين ملك وارد شد و بعيد نيست اگر بگوييم ورود تئاتر به ايران علاوه بر باور ارزش فرهنگي‌اش هم فال بود هم تماشا.
    اين سوغات روشنفكر و اهل فرهنگ ايراني با ترجمه و تلخيص و در پاره‌اي موارد تقليد، البته در معناي ارسطوئي‌اش (mimesis) وارد ايران شد و همچون ديگر مقولات و منقولات نوظهور از پس پيچ و خم‌ها و فراز و فرودهائي برآمده و راه و جريان خويش را يافت و صاحب مختصات هويت ايراني‌ شد.
    با اين حال همچنان درحوزه ترجمه نمايشنامه اعم از تراژدي‌ها و كمدي‌هاي كلاسيك تا نمايشنامه‌هاي معاصر، با رويكردي صرفاً ادبي مواجه هستيم. اين به نظر فضيلتي نمي‌آيد. از اواخر دوره قاجار كه ابوالقاسم قراگوزلو ناصر الملك «اتللو» و حسينقلي سالور عمادالسلطنه «به تربيت درآوردن دختر تندخو»را ترجمه كردند همچنان ارزش ترجمه نمايشنامه از هرگونه‌اش در هر دوره تاريخي و حتي از هر نويسنده‌اي با اصالت صرف ادبي‌اش بوده است. از آن‌جا كه همچنان در ترجمه آثار كلاسيك درام در مقدمه مترجمان بر دست يافتن به گوهر ادبي محض صحه گذاشته مي‌شود.
    براي تصديق اين مدعا به مقدمه‌هاي ترجمه‌هاي اين گونه آثار مراجعه كنيد. همان‌طور كه گفته شد اولين ترجمه‌هاي نمايشنامه‌هاي شكسپير به اواخر دوران قاجار باز مي‌گردد، اما نخستين ترجمه «هملت» مشهورترين درام شكسپيري به سال 1336 باز مي‌گردد كه اين اثر توسط مسعود فرزاد ترجمه و چاپ شد.
    البته فرزاد در مقدمه ترجمه‌اش توضيح مي‌دهد كه ترجمه كتاب در سال 1306 انجام شده و سه چهار سال بعد (1310) در پنجاه نسخه منتشر مي‌شود. به هر روي از سال 36 تا سال 1381 چهار ترجمه كامل ديگر از اين اثر به ترتيب توسط م. 1. به آذين، داريوش شاهين، اسماعيل فصيح و علاءالدين پازارگادي عرضه مي‌شود.
    ضمن اين‌كه مصطفي و علي‌اصغر حكمت نيز دو اقتباس از اين اثر ارائه داده‌اند كه اين اقتباس در سال 1370 به كارگرداني قطب الدين صادقي در تئاتر شهر اجرا شد. علاوه بر اين پنج ترجمه كامل، تك گفتار مشهور «بودن يا نبودن» نيز دوباره توسط مجتبي مينوي و ميرشمس الدين اديب سلطاني به فارسي ترجمه شده است. حالا آخرين ترجمه كامل از اين درام سترگ توسط ميرشمس الدين اديب سلطاني عرضه شده است.
    اديب سلطاني عنوان نمايشنامه را اين‌گونه به فارسي برگردانده: «سوگنمايش هملت شاهپور دانمارك» همين عنوان نشان دهنده دقت بي‌شائبه مترجم در ترجمه اثر است.
    اديب سلطاني در نخستين بند درآمد پيشگفتار ترجمه‌اش بر اين دقت تاكيد مي‌كند و مي‌افزايد اين ترجمه «كوششي است تازه» همچون ديگر اسلاف فارسي زبان خود در ترجمه آثار شكسپير دقت خود را براي دست يافتن به «ارزشي ادبي» مصروف داشته است و در اشاره‌اي گذرا اوج اين ارزش ادبي را ايجاد احساس شعري (Sentiment Poetique) اعلام مي‌كند.
    اديب سلطاني پس از درآمد پيشگفتارش به هشت مقوله مي‌پردازد: از اين هشت مقوله‌ اولين و سومين مقوله مستقيماً به ترجمه مربوط مي‌شود. در مقوله دوم، چهارم، پنجم و ششم به هملت و شكسپير پرداخته مي‌شود و مقوله‌هاي هفت و هشت دغدغه‌هاي شخصي مترجم را در طي سال‌ها محشور بودن با اين درام سترگ باز مي‌گويد.
    اديب سلطاني در اولين بخش مقوله اول بر ويژگي منحصر به فرد ترجمه‌هاي پيشين‌اش صحه مي‌گذارد و به آگاهي خوانندگان مي‌رساند كه هملت نيز طبق روش و استراتژي به كار رفته در ترجمه‌هاي پيشين به فارسي برگردانده است.
    جدا از اين نكته در مقوله اول سوابق مترجم فشرده و مختصر در بر گرداندن ويليام شكسپير به فارسي: بودن يا نبودن: تك گفتار هملت در سوگنمايش هملت شاهپور دانمارك و سوگنمايش ريچارد سوم برشمرده مي‌شود. مقوله دوم كه درباره خاستگاه داستان هملت و هملت شكسپير است و به نكته قابل توجهي در مورد ريشه نام دانماركي هملت(يا «املث» Amleth) كه در كتاب‌هاي تاريخ دانماركي آمده است اشاره مي‌كند و اين كه نام در افسانه‌اي ايسلندي به نام «آملوذي» آمده كه به معني «نادان»، «ساده»، «ديوانه» و «كم عقل» است.
    البته مترجم در اين‌جا اشاره‌اي به اين نكته نكرده كه اين معني در وضعيتي تناقض گونه با منش متفكر شخصيت هملت قرار مي‌گيرد، ضمن آن‌كه «هملت» در ميان ديگر شخصيت‌هاي نمايشنامه ديوانه پنداشته مي‌شود.
    در مقوله سوم مترجم روش (متد) ترجمه سوگنمايش هملت شاهپور دانمارك را به زبان فارسي شرح مي‌دهد ابتدا در مورد عنوان كامل نمايشنامه شرحي مي‌دهد و سپس متون گوناگون موجود هملت در زبان انگليسي، فرانسه، آلماني، ارمني، روسي، ايتاليائي و فارسي را كه براي ترجمه‌اش به آن‌ها رجوع كرده را بر مي‌شمارد.
    مترجم در بخشي از مقوله سوم در مورد دستاورهاي صحنه مي‌گويد: «تصريح مي‌كنيم كه براي نوشتن اين‌ها قوه تخيل خودمان را به كار نگرفته‌ايم» و كمي بعد گفته شده، ما از خود، خوانشي را در اين ترجمه‌ پيش ننهاده‌ايم.
    اين اشارات اگرچه نشان از دقت مترجم دارد اما خوانش و خلاقيت در ترجمه منافاتي با دقت ندارد، اما در بخش ديگري، مترجم براي تفنن چند جمله‌ لاتين به متن هملت اضافه كرده و تصريح مي‌كند اگر اين ترجمه يك كاستي داشته باشد كاستي‌اش همين چند جمله لاتين افزوده است. در پايان اين مقوله درباره انتخاب تصاوير فيلم «هملت» كوزينتسف به جاي نگاره‌هاي اصلي توضيح مي‌دهد.
    مقدمه‌هاي چهارم توضيحاتي است در باب اينترنت و شكسپير و هملت شكسپير – چاپ- پخش كهربانيك؛ مترجم در اين مقوله اندر فوائد كاربرد اينترنت دلائلي را ذكر مي‌كنند و «هرگونه مطالعه و پژوهش بي‌ از بكارگيري اينترنت جامعه نخواهد بود» مترجم ضمن شناخته بودن گوگل نزد همگان مي‌نويسد: «فرانسه: fr به جاي com آلماني de به جاي com» !
    مقوله پنجم با عنوان نمايش صحنه‌اي و پرده‌اي هملت: تئاتر و سينما، اين توقع را ايجاد مي‌كند كه مترجم در ترجمه‌اش به همان جنبه ناياب در ترجمه درام كلاسيك و جنبه‌ اجرايي در تعريف ارسطوئي‌اش بپردازد اما اين جنبه از درام تنها مبحثي است كه در اين مقوله جايي ندارد و مترجم پيشنهاد جمع‌خواني درام شكسپيري را به خواننده علاقه‌مند ارائه مي‌دهد. همچنين از بازيگران و اجراهاي معروف تئاتري و سينمايي نام مي‌برد.
    مقوله ششم با واژگان شكسپير و واژگان هملت انقلاب شكسپير بالاخص هملت را يادآور مي‌شود و براي اطلاع بيشتر خوانندگان علاقنمد درباره واژه‌هاي برساخته شكسپير كتابي معرفي مي‌شود.
    اما مقوله هفتم كه به انديشه‌ها و احساس‌هايي درباره شكسپير و هملت شكسپير مي‌پردازد حاوي دو نظريه چشمگير است، يكي آن‌كه مكبث علي‌رغم اين‌كه يكي از بزرگ‌ترين شخصيت‌هاي نمايشنامه‌هاي تاريخ درام‌نويسي است ولي به راي اين مترجم، شخصيت جذاب ندارد، و يكي از چم‌هاي (دلايل) ناپيروزي نسبي مكبث روي صحنه به نگر مترجم نبود شخصيت‌هاي جذاب در آن است! ديگر آن‌كه در پژوهشي در سپهر اسطوره‌ها و ادبيات و تئاتر و انديشه مترجم چنين بر مي‌آورد كه(اگر پرومتئوس را در اين‌جا به اين ماجرا نكشانيم)، هملت «نخستين چپ‌گرا» است.
    البته در همين مقوله است كه به هملت در مقام فيلسوف توجه مي‌شود و نمايشنامه هملت انسان‌ها را به «سپهرهايي از روانشناسي و فلسفه و هنر مي‌كشاند…
    در اين گونه سپهرها همه گرد مي‌آيند: كلاسيك‌ها، رومانتيك‌ها، مدرن‌ها، پسامدرن‌ها…، از جمله رمبرانت، وان رين، يوهان سپاستيان باخ، فرانتس كافكا، لودويگ ويتگنشتاين و صادق هدايت».
    بدين‌سان به هشتمين و آخرين مقوله مي‌رسيم كه در اين مقوله اديب سلطاني پيشنهادي براي فروگشايي چيستان شرط و شمشير بازي در هلمت: پرده پنجم، صحنه دوم ارائه داده است. چيستان مزبور «از دبيرستان تاكنون» ذهن مترجم را مشغول خود كرده بود. پس از به پايان رسيدن مقولات هشت گانه پيشگفتار در رقم(G) اديب سلطاني مي‌افزايد: «هملت خود يك طوفان رومانتيك است، با همه دو دلي‌ها و ديركردها، گونه‌اي Sturm und Drang» و پيش گفتار با اين كلام پايان مي‌پذيرد: Ecce Homo اينك انسان.
    اديب سلطاني شود وسوسه‌اي شصت ساله را فرو مي‌نشاند، وسوسه‌اي كه دريك كلاس تئاتر و درام با سخنراني هملت در پرده سوم صحنه دوم آغاز شد و هملت شكسپير بر دقت ترجمه روائي فارسي تصليب شد بي‌آن‌كه اثري از «memesis» و عمل ذاتي درام بر آن باشد.
    درباره ميرشمس‌الدين اديب سلطاني
    آنجا كيست؟ به زبان انگليسي ويليام شيكسپير(who’s there)نخستين كلامي است كه تراژدي هملت با آن آغاز مي‌شود از دهان برناردو يكي از نگهبانان كاخ السينور گفته مي‌شود. اين سؤال‌ براي خوانندگان ترجمه‌هاي اديب سلطاني هم مطرح مي‌شود، آن‌جا كيست كه با زباني يكه و متعلق به خود متون دشوار فلسفي را به فارسي زبانان عرضه مي‌كند.
    اطلاعاتي كه در مورد اين مترجم عزلت‌نشين موجود است كمتر از نويسندگان سده‌هاي گذشته است كه او آثارشان را به فارس برگردانده است، بي‌اغراق مي‌توان گفت اگر كمي در مورد او پرس‌وجو كنيد اطلاعات بسيار كمي مي‌يابيد كه بر بستري افسانه‌اي روايت مي‌شوند.
    اما در غالب اين روايات شخصيت حقيقي ديگري با او همراه است: بابك احمدي، كسي كه در غالب كتاب‌هايش به آثار اديب سلطاني رجوع مي‌كند و در مقاله‌اي كه درباره ويتگنشتاين نگاشته اديب سلطاني را «مترجم دانشمند فارسي» مي‌خواند.
    فارغ از اين روايات افسانه‌اي اطلاعات شناسنامه‌اي اين مترجم حقيقي و حقوقي در دست است. «ميرشمس الدين اديب سلطاني فيلسوف، مترجم، اديب و فارسي پژوه متولد تهران به سال 1310 است.
    دكتراي پزشكي‌اش را از دانشكده علوم پزشكي دانشگاه تهران اخذ كرده و به قصد ادامه تحصيل به وين، پايتخت اتريش، مي‌رود و به تحصيل در زمينه روانپزشكي باليني و تحقيق بيوشيمي مي‌پردازد.
    مسلط به تمام زبان‌هايي است كه در ترجمه هملت از آن‌ها سود جسته: انگليسي، آلماني، ايتاليايي، روسي، فرانسوي، ايتاليايي، ارمني به اضافه عربي و يوناني. » با اين تسلط آثار فلسفي را به شيوه مستقيم و از زبان اصلي‌شان ترجمه مي‌كند.
    آثار ترجمه‌اش عبارتند از: جستارهاي فلسفي(برتراندراسل)، رساله منطقي- فلسفي، (لودويگ ويتگنشتاين)، ارگانون(منطق ارسطو) سنجش خردناب (ايمانوئل كانت) و…
    البته ايشان تاليفاتي هم دارند كه مهم‌ترين آن‌ها «درآمدي بر چگونگي شيوه خط فارس» و «راهنماي آماده ساختن كتاب» است.
    اديب سلطاني در مقدمه سنجش خردناب از پرداختن و نقد ترجمه و نثر انتخابي نمي‌هراسد و مي‌گويد: «اگر با يك نوشته، يك نگره نوين، نابود شود حق‌اش است كه نابود شود. ناتوان، يا كم توان، يا ميان تهي بوده است و از اين‌رو با يك اتك (حمله Attack) با يك تلنگر، با يك مقاله فروريخته است».
    من برای Meta Data در فارسی از معادل مَتا اطلاعات استفاده کردم. همانطور که دکتر شمس ادیب سلطانی در ترجمه “سنجش خرد ناب” Critic of Pure Reason امانوئل کانت از مَتا گیتیک برای Metaphysic استفاده کرده است.

  20. در اینترنت قرار است نظرسنجی درباره ی پلی گلوتهای زیر که بزرگترین فرهنگنویسان کشورند انجام شود:
    1)داریوش آشوری
    2)دکتر محمدرضا باطنی
    3)مهندس نادرگلستانی داریانی
    4)دکتر م.ش. ادیب سلطانی
    زبانشناسان یادشده بعد از شادروانان دهخدا و معین بزرگترین فرهنگنویسان کشورند.

  21. در نظرسنجي اينترنتي در خصوص بزرگترين فرهنگنويسان كشور نتايج زير بدست آمد:
    داريوش آشوري با هفت ميليون و هشتصد و چهل و سه راي رتبه اول،دكتر باطني با سه ميليون و ششصد و چهل و نه هزار و دويست راي رتبه دوم و نادر گلستاني دارياني با سه ميليون و دويست و بيست هزار و نهصد و چهل و پنج راي رتبه سوم و ميرشمس الدين اديب سلطاني تنها با دوازده هزار و هفتصد و سه راي رتبه چهارم را كسب كردند. در ضمن شادروان سليمان حييم حدود دو ميليون راي و آريانپور حدود يك ميليون و سيصد هزار راي كسب نمودند.
    پژوهشگاه زبانهاي خارجي – شيراز
    — معنای این شوخی را نمی‌فهمم.
    د. آ.

  22. ظرف يكي دوهفته آتي قرار است
    دو كتاب از تاليفات شما رادرتهران منتشر كنيم.البته با انجام اصلاحات و افزايشهاي زياد به قلم يكي از اعضاي هيئت علمي دانشگاه.فرهنگ اصطلاحات سياسي و زبان باز.
    فارسي نويسي جديد مورد نقد و بررسي قرار گرفته است.
    ژيلا طاهري
    — یعنی بدون اجازه‌ی من کتاب مرا چاپ می‌کنید و در آن دست هم می‌برید؟ من که حیران ام از این پیام.
    د. آ.

  23. نترسيد كتاب شما را بررسي كرديم و ديديم چون فروش آن بسيار كم بوده و چاپ و انتشار آن از نظر اقتصادي به هيچ وجه مقرون به صرفه نيست از خير انتشار آن گذشتيم.ولي بازي با كلمات فارسي و واژه ساري امروزه دكان جديد و كلا ايده خوبي براي سرگرم كردن درسخواندگان است كه با آمريكاي جهانخوار و اسرائيل كاري نداشته باشند و با تيغ موكت بري كلمات فارسي را پاره پاره كنند.اين كار كلا سرگرمي خوبي است.اين مطلب هم دروغ بزرگ و شيريني است كه شما نيز از آن خوشتان آمده و آنرا درج كرده ايد:
    در نظرسنجي اينترنتي در خصوص بزرگترين فرهنگنويسان كشور نتايج زير بدست آمد:
    داريوش آشوري با هفت ميليون و هشتصد و چهل و سه راي رتبه اول!!!!!!همه ي ما از چاپلوسي خوشمان مي آيد و چشم خود را به حقايق مي بنديم.
    موفق باشيد.از شما بيش از اين انتظار داشتم.

  24. فرامرز ممقاني داشبلاغي
    مشکلات کنونی زبان فارسی و راه های حل آن ها
    زبان پارسی در مرحله ی بغرنج گذار و تحول کیفی است. در کشور ما تا آن جا که مشاهده می شود یک سیاست علمی برای اداره ی آگاهانه ی سیر تکاملی زبان و تسریع این سیر در مجاری سالم و ضرور وجود ندارد. تلاش های انفرادی و یا گروهی جمعی از دوستداران زبان پارسی، هنوز به معنای آن نیست که در این زمینه آن کار جدی که باید یشود، شده است و یا می شود.
    زبان پارسی اکنون از همه جهات، در زمینه ی فونتیک، گرامر، لکسیک و از جهت دانشواژه ها ( ترمین علمی ) دچار هرج و مرج شگرفی است که ناشی از سیر خود به خودی آن است. باید درباره ی مشکلات زبان و حل آن ها تصور روشنی داشت و بر اساس این تصور و راه حل علمی، عملکرد و زبان را آگاهانه در مجرایی که به سود تکامل سالم و واقعی آن است سیر داد و به تکامل خود به خودی آن که همیشه با بیراهه ها و کژراهی ها همراه است و طی زمانی طولانی به ثمر می رسد، بسنده نکرد.
    عمده ترین مشکلات زبان پارسی چون این هستند :
    ١- مسئله ی خط
    ۲- دانشواژه ها
    ٣- کارواژه ها ( افعال )
    ۴- لفظ عوام و زبان ولایات
    ۵- درست نویسی و درست گویی
    ۶- سمانتیک و دستور زبان
    ۷- عرضه داشت ادب فارسی
    ١- مسئله ی خط
    این بخش از نوشته ی استاد فقید احسان طبری، در موضوع شماره ی ۶ این وبلاگ (یعنی در موضوع خط فارسی ) آورده شده است.
    ۲- دانشواژه ها
    دانشواژه یعنی مقولات و اصطلاحات علوم طبیعی و اجتماعی و تکنیک که در دوران ما با سرعتی حیرت انگیز و در جهات بسیار بسیار متنوع در حال بسط است و بیش از پیش بافت عمده ی زبان ها و رشته ی اندیشه ها را تصرف می کند و زبانی دقیق و دارای محتوای عینی را جانشین زبان مبهم و فاقد محتوای عینی می سازد.
    اکنون مسئله بر سر این است که ما چه گونه زبان فارسی را که علاوه بر صدماتی که از انحطاط مدنی قرن ها ی اخیر تاریخ کشور ما دیده و از نظر بافت لغوی و قدرت مانور صرف و نحوی زبانی عمدتا قرون وسطایی است، با مقتضیات عصر جوشان تکامل علم و فن و عصر انقلابات دوران ساز اجتماعی موافق سازیم و آن را به افزار شایسته ی یک تفکر دقیق بدل کرده و به سطح معادل دقیق ِ مهم ترین زبان های خارجی امروز برسانیم.
    کسانی که با ترجمه ی متون علمی و یا ادبی از زبان های مهم جهان به زبان فارسی سر و کار دارند، در جریان ترجمه گام به گام احساس می کنند که در وجود زبان فارسی کنونی با افزاری نامناسب، نارس، بدون قدرت مانور و فاقد ذخیره ی لازم لغوی سر و کار دارند که نمی تواند مجرای خوبی برای انتقال محتوای واقعی این زبان ها به فارسی باشد. لذا مترجمان ایرانی باید در جریان ترجمه، پایه ی ” خلاقیت ” را تا حد لغت سازی و یا گاه ” ساخته کاری ” در متون اصلی برسانند و گاه نیز با ماستمالی و از زیرش در رفتن ها به نحوی از انحاء مطالب را منتقل کنند.
    زبان های مهم جهان دچار چون این مشکلاتی نیستند. آن ها می توانند عین مطالب را بی کم و زیاد و با دقت علمی لازم از یکدیگر منعکس سازند. زبان فارسی، هر قدر هم مترجم دقیق، با وسواس و در کار خود وارد و عالم باشد، حربه ی لازم را در اختیار وی قرار نمی دهد.
    لذا مسئله ی مرکزی تکامل زبان فارسی اکنون مسئله ی دانشواژه هاست. در این جا ما دو راه در پیش داریم : یا عین دانشواژه را از زبان های اروپایی بگیریم ( از کدام زبان و بر اساس چه تلفظی ؟ ) و فارسی را از هزارها واژه ی اروپایی که از جهت فونتیک با بافت آن ناسازگار است بیانبانیم، یا آن که برای آن ها معادل سازی کنیم. این معادل سازی نیز می تواند به دو نحو باشد: یا ایجاد معادل های تماما فارسی ( به اصطلاح به فارسی سره ) و یا ایجاد معادل های عربی.
    هیچ کدام از این راه حل ها را نمی توان مطلق کرد و دربست پذیرفت، بلکه باید راه حل مختلطی را قبول کرد. ما می توانیم بسیاری از دانشواژه های اروپایی را عینا برداریم چون آن که عملا نیز همین کار را کرده ایم ( به ویژه در رشته ی تکنیک معاصر ). ما همچنین می توانیم معادل سازی کنیم که این معادل ها به نظر این جانب ترجیح دارد واژه های اصیل فارسی باشد، ولی در این امر ابدا و اصلا تعصبی نباید داشت. اگر ایجاد یک ترکیب فارسی ِ رسا و شیوا و خوش آهنگ دشوار باشد و می توان ترکیب عربی مناسب و ساده ای ایجاد کرد، نباید از آن پرهیز داشت.
    امری که به طور قاطع و بی برو برگرد باید انجام گیرد عبارتست از :
    الف ) تنظیم فهرست دقیق و جامع دانشواژه های علوم طبیعی، اجتماعی و فنی
    ب ) اتتخاب معادل های فارسی برای آن ها
    ج ) یکسان ساختن متون بر اساس این معادل ها از مبدا معین تاریخی و خاتمه دادن به وضع کنونی که انواع معادل ها برای یک مفهوم متداول است.
    در امر ایجاد معادل ها علاوه بر دانشمندان باید مترجمان پر کار و پر ثمر نیز شرکت کنند و مشکلات خویش را بیان دارند. تبدیل زبان علمی و فنی فارسی به زبان معادل زبان های مهم و دقیق اروپایی یک وظیفه ی مبرم روز است. اجرای این وظیفه تحولی کیفی در زبان ایجاد خواهد کرد و آن را در پله ی تکاملی بالاتری قرار خواهد داد.
    ٣ – کارواژه ها ( افعال )
    کارواژه یا فعل عنصر بسیار متحرک و فعال در بافت زبان است و ضعف آن موجب ضعف عمومی ارگانیسم زبانی است. متاسفانه وضع در فارسی کنونی چون آن است که ذخیره ی افعال بسیط بسیار محدود است و باید به کمک مصادر معین، افعال ترکیبی ساخت. قدرت مانور افعال ترکیبی کم است و لذا از نرمش جملات و تنوع و سایه روشن مفاهیم در آن کاسته می شود.
    وضع در زبان پهلوی چون این نبود. در آن زبان بسیاری از مصادر مرکب امروزی مصادر بسیطی داشت که به کمک پی افزود ها و سر افزود ها رنگ آمیزی فصیح و رسایی به زبان می داد.
    وضع کارواژه ها حتی در فارسی دری در دوران اوج و رونق آن چون این نبود. در آثار ادبی پارسی، به ویژه در آثار منظوم، مصادر بسیط فراوانی است که البته اکنون به کلی متروک شده است. مانند : اوساتدن ( طمع کردن )، پساویدن ( لمس کردن )، بسائیدن ( مایل بودن )، خلنجیدن ( به ناخن کندن )، زنجیدن ( نوحه گری کردن )، فرو مولیدن ( غفلت کردن )، نوئیدن ( نق نق کردن ) و غیره.
    در زبان کنونی ما حتا مصادر بسیط فصیح و غیر متروک نیز مورد استعمال بسیار محدود و نادری دارند، مانند : بالیدن، ستردن، زدودن، شیفتن، آلودن، سپردن، آگاهانیدن، انگاشتن، گراییدن، ستودن، ستیزیدن، گداختن و غیره و غیره و به جای آن ها مثلا رشد و نمو کردن ( برای بالیدن)، محو کردن ( برای ستردن)، پاک کردن ( برای زدودن)، عاشق شدن (برای شیفتن )، مطلع کردن ( برای آگاهانیدن )، فرض کردن ( برای انگاشتن )، اضافه کردن ( برای افزودن )، متمایل بودن ( برای گراییدن )، مدح کردن ( برای ستودن)، خصومت کردن ( برای ستیزیدن)، ذوب کردن ( برای گداختن ) و غیره به کار می رود و حتی کار به جایی رسیده است که که به جای گریستن گفته می شود گریه کردن !
    احیاء مصادر بسیط اعم از متداول یا متروک و بسط دامنه ی استعمال آن ها و داشتن معادل برای عمده ترین مصادر زبان های مهم جهان، یکی از اموری است که باید به تدریج در فارسی انجام گیرد. این البته کاریست دشوار و لازمه ی آن اقدام جمعی نویسندگان در طی دوران های طولانی است تا بازگشت به مصادر بسیط یا مصادر ترکیبی خوش پیوند که با سر افزودها ایجاد می شود متداول گردد.
    نخستین گام در این راه تنظیم واژه نامه ی مخصوصی از مصادر است و سپس آوردن مصادر بسیط در کتب درسی و کنترل استعمال آن ها در انشاء های مدارس و در مطبوعات.
    رو به راه کردن کار مصادر موجب ایجاز زبان می شود. مثلا در فارسی دری به جای آن که بگویند : امیر سوار بر اسب شد، می گفته اند : امیر بر نشست. یا به جای آن که بگویند : به او ارتقاء مقام داد، می گفته اند : او را بر کشید و غیره.
    ۴- لفظ عوام و زبان ولایات
    در کشور ما در کنار زبان رسمی و منشیانه ی ادبی، در کالبد زبان پارسی و یا به طور کلی در چارچوب زبان های ایرانی ” زبان ” های دیگری نیز وجود دارد. از آن جمله است ” لفظ عوام” که آن را در مقابل ” لفظ قلم” می گذارند و مردم ساده ی شهر ها بدان تکلم می کنند. لهجه ها و زبان های ایرانی متداول در ولایات که برخی از آن ها مانند مازندرانی ( یا تاتی )، گیلکی، طالشی، لری، بختیاری و سمنانی دارای ویژگی های لغوی و دستوری بسیارند و بعضی مانند کردی و بلوچی خود به صورت یک زبان ملی تکامل یافته و می یابند، نوع دیگر این پدیده است.
    مسئله این جا است که باید دیواره های مصنوعی بین لفظ قلم و زبان منشیانه و لفظ عوام را ویران ساخت. این کار مدت ها است که شده است. از زمان قائم مقام و امیر نظام گروسی کاربرد برخی از مصطلحات عامه در زبان ادبی مرسوم گردیده و دهخدا، جمال زاده و هدایت این کار را با پی گیری بیش تری انجام دادند. اکنون دیگر بافت زبان ادبی از مصطلحات عامه، به ویژه ی متداول در تهران، انباشته شده و از این جهت زبان برد کرده است.
    زبان عامه دارای مختصات فراوانی است. از جمله این خصیصه که متضمن انواع لغات و تعابیر دقیق برای بیان حالات روحی و نام گذاری اشیاء و حرکات مشخص است و بر خلاف زبان منشیانه ی ساخت دربارهای صفوی و قاجاری که در آن ” نوآنس” و سایه روشن های دقیق، اندک و مبهمات و کلی بافی های بی شخصیت و تکرار مکرر های بی محتوا زیاد بود، زبان عامه در زیر فشار خود زندگی، رسائی شگرفی در چارچوب بیان مطالب مورد نیاز خویش کسب کرده است.
    اما در مورد فروشکاندن دیوار بین زبان ادبی و زبان ها و لهجه های ایرانی مردم ولایات، این امر هنوز در مراحل آغازی است. نویسندگان معاصر مانند صادق چوبک، سیمین دانشور، محمد علی افغانی و دیگران بدین کار شروع کرده اند ولی آن چه که شده به هیچ وجه کافی نیست.
    در زبان ولایات به ویژه ذخیره ی بسیار گران بهایی از نام گذاری مشخص برای گیاهان، جانوران و محصولات و اشیاء مورد مصرف وجود دارد که نظیر آن ها در زبان ادبی نیست. ادیب طوسی در ” فرهنگ لغات بازیافته ” کوشیده است تا پاره ای از لغات و مصطلحات آشتیان، لنگه، بختیاری، بروجرد، بوشهر، تنکابن، توسرکان، جهرم، مشهد، خلخال، زنجان، سیستان، شمیرانات، گیلان، مازندران، کرمان، گرگان، لاهیجان، نطنز، نیشابور، سمنان، یزد و غیره را گرد آورد. این کار به عنوان آغاز مشکور است، ولی این کاری است که باید با اسلوبی منظم همراه با دقت بیشتر علمی انجام گیرد.
    باید به تدریج این همه نام های زیبا که برای درختان، گل ها، مرغان، ماهیان، پدیده های طبیعی، اثاث زندگی و غیره در زبان و لهجه های ولایات وجود دارد ولی زبان ادبی فاقد آن ها است، وارد زبان ادبی شود و زبان از توسل شرم آور به عبارت” نوعی درخت است ” یا ” نوعی پرنده است ” و امثال آن نجات یابد و بر غناء ، رنگینی، تنوع، نرمش و قدرت مانور خود باز هم بیافزاید.
    ۵- درست نویسی و درست گویی
    یکی از مشکلات کنونی زبان ما درست نویسی و درست گویی یا بنا به اصطلاح متداول، املاء و تلفظ صحیح است. در این زمینه یک هرج و مرج واقعی و گاه خنده آور وجود دارد. ما قصد بررسی تفصیلی این مسئله را نداریم. و به اجمال یادآور می شویم که برخی تصور می کنند صرف و نحو عربی و تلفظ فصیح عربی تنها ملاک واقعی برای درست نویسی و درست گویی در مورد آن واژه های عربی است که در فارسی متداول است و متاسفانه گاه تا ۶۰ – ۷۰ درصد زبان ما را در تصرف خود دارد. برخی نیز شیوه ی املاء و تلفظ کهن و سنتی متداول در پارسی دری را ملاک قرار می دهند. در این برخوردها نوعی محافظه کاری و آکادمیسم جامد دیده می شود، زیرا اصل تحول پذیری زبان در تمام شئون آن، از جمله در املاء و تلفظ و نیز اصل استقلال زبان فارسی از عربی و تمایز کیفی فارسی کنونی از پارسی دری فراموش می گردد. به همین جهت تلفظ متداول در نزد خود حاملان اصلی زبان که تنها ملاک واقعی است، اساس قرار نمی گیرد و مضحکاتی در تلفظ پدید می گردد که نویسنده ی فقید هدایت آن را به شوخی” تُحریک بَذاق ” ( به جای تحریک بذاق که صحیح است ) می نامید. در رادیو و تلویزیون دولتی، شخص غالبا به این شیوه ی خنده آور و فضل فروشانه ی ” تُحریک بَذاق ” برخورد می کند.
    اگر خط فونتیک جانشین خط نیمه ایدئوگرامیک ما بشود مسئله ی درست نویسی و درست گویی در فارسی به ناگزیر حل خواهد شد، ولی در چارچوب خط کنونی حل این مسئله با اشکالات بزرگی رو به رو است.
    راه منطقی حل هرج و مرج موجود در عرصه ی درست نویسی و درست گویی آن است که مجمع ذیصلاحیتی قواعد این کار را در مورد فارسی کنونی روشن کند. ضوابط و ملاک های لازم را بیابد، مشکلات و مسائل تنازع و بحث را حل نماید و در کنب درسی و نشریات این مقررات را به شکل یکسان وارد سازد. نویسندگان دائره المعارف فارسی ( به سرپرستی غلامحسین مصاحب ) خود راسا به این کار دست و قواعد درست نویسی و نقطه گذاری ( سجاوندی ) فارسی را تنظیم و آن را با دقت نسبتا زیادی در اثر حجیم خود مراعات کرده اند. شاید این تنها اثر چاپ شده ی فارسی باشد که در این حد بالا و درخورد تحسین فرهنگ زبانی نشر یافته است. ما نمی خواهیم آن چه را که این مولفین مقرر داشته اند دربست تائید کنیم، ولی شیوه ی کار آن ها که شیوه ی معاصر کار است، مورد تائید ماست.
    اکنون به تعداد مولف در ایران، شیوه ی خودسرانه ی نقطه گذاری مرسوم است که در کنار هرج و مرج در املاء و تلفظ، عرصه ی دیگری از آشفتگی را نشان می دهد.
    ۶- مشکلات سمانتیک و دستور زبان
    مشکلات مربوط به لغات فارسی، حدود و معانی آن ها، قواعد تحول و ترکیب لغات و قواعد دستور زبان نیز از مشگلات یاد شده کم تر نیست و آشفتگی در این زمینه ها نیز به حد اعلاست. مرزهای لغوی زبان روشن نیست. علی رغم کوشش فوق العاده ارزنده ی شادروانان دهخدا و دکتر محمد معین و با تصریح سپاسی که پارسی زبا نان نسبت به این استادان خدمتگزار دارند، هنوز هم ما فاقد یک فرهنگ تفسیری جامع و متقن درباره ی لغت فارسی هستیم و نیز علی رغم کوشش پژوهندگان با صلاحیتی مانند بهار، قریب، همایون فرخ، همائی، دکتر خانلری، دکتر احمد شفائی و دیگران در زمینه ی تنظیم و تنسیق قواعد دستوری زبان فارسی، ما هنوز از این جهت نیز دچار سر در گمی های بسیاریم.
    روشن است که در آغاز کار باید تدارکی وسیع به صورت تک نگاری ها برای بررسی لغات و قواعد دستوری ِ مهم ترین آثار ادبی ادوار گوناگون تاریخ کشور ما انجام گیرد. در این زمینه آثار جداگانه و گاه بسیار با ارزشی ( مانند اثر دکتر شفیعی درباره ی مختصات دستوری شاهنامه ی فردوسی ) نشر یافته ولی این کوشش ها منظره ساز نیست.
    در زمینه ی ریشه شناسی فارسی، کار هنوز در مقدمات است. در فرهنگ های فارسی هنوز ” منسوخ ” و ” معمول ” و نیز ” کهن ” و ” نوسازانه ” از هم متمایز نشده است. تحول تاریخی ِ محتوای سمانتیک لغات بررسی نگردیده است و غیره. این جا عرصه ی پژوهش و کاوش سخت فراخ است.
    اگر رژیمی خلقی و متکی به شیوه ی کار دورنمادار و علمی در ایران بر سر کار بود، می توانست این وظیفه را در سنوات معدود انجام دهد، اما از آن جا که در کشور ما فرهنگ دچار سیر پر اعوجاجی است، کوشش های هماهنگ ِ عقبه دار و متشکل در این زمینه دیده نمی شود و ما آثار ارزشمند جداگانه را مرهون ابتکار و فداکاری مولفین با قریحه ای هستیم که گاه با خرید انواع رنج ها یک تنه به سراغ اجرای وظیفه ای می روند که تنها از عهده ی یک جمع متشکل و نقشه مند برآمدنی است.
    این ایرانیان همان ایرانیانی هستند که در سده های نخستین تسلط اسلام برای تنظیم و تنسیق ( مرتب کردن. آ. ا. ) لغت، صرف و نحو و ادب زبان عربی به آن کوشش های ارجمند و پر ثمر برخاستند و زبان عربی را به اوج شگرفی در دوران خویش رساندند و آن را به افزار شایسته ی بیان دقیق ترین مطالب حکمی و دینی و علمی بدل کردند. اینک برای پرورش زبان مادری خویش اگر برایشان میدان و وسایل کار و رهنمود درست و اسلوب علمی و نقشه ی دورنمایی آماده باشد، مسلما نبوغی کم تر از پارینه ندارند.
    ۷- عرضه داشت ادب فارسی
    برای این که این فهرست شتابان مسائل و مشکلات زبان فارسی را تکمیل کنیم، سخنی چند درباره ی شیوه ی عرضه داشت ارثیه ی ادبی پارسی بیان داریم.
    تردیدی نیست که انتشار متون انتقادی آثار منثور و منظوم فارسی با مقدمات تحقیقی و حواشی و تفسیرهای لغوی و تاریخی و فکری که در دهه های اخیر در ایران و خارج از ایران به وفور انجام گرفته است امری است فوق العاده ضرور، ولی مسلما عرضه داشت آثار ادبی منظوم و منثور، تنها به صورت این متون به جامعه، کاریست خطا.
    این متون انتقادی باید به عنوان متون آکادمیک در نسخ معدود که مورد نیاز جهان علم است چاپ شود، ولی برای عامه ی مردم باید معتبرترین آثار ادبی نثر و نظم دستچین گردد و هر اثری نیز فقط در آن بخش هایی نشر یابد که واجد ارزش بزرگ هنری و متضمن مطالب و افکار سودمند است و اکسیر زندگی و جنبش است نه تریاک لختی و مرگ.
    گناه را نباید پوشاند و باید اعتراف کرد که آثار ادبی ما از انواع افکار منحط یا فاسد، مانند مدیحه های چاپلوسانه، عقاید مضحک خرافی، اغراق های ابلهانه، شکوه ها و ناله های روح شکن، اندیشه های مرتاضانه و درویشانه ی ناسالم، توصیف عشق های غیر طبیعی، طنزها و هجوهای زشت، فضل فروشی ها و لفاظی های لوس و توخالی، عربی بافی های ثقیل، اطناب های ملالت بار انباشته است و انتقال این مرده ریگ های ناسزاوار که محصول ادبارهای زمانه، دوران های خونین جبر و ستم، سرگشتگی و جهالت است، به نسل معاصر چه معنی دارد ؟
    لذا عرضه داشت آثار ادبی با تنقیح (= پاک کردن از عیب و نقص. آ. ا. )، همراه با توضیحات رسای لغوی، تاریخی، ادبی و فکری، به نحوی که کاملا متن را بر خواننده ی امروزی روشن سازد، تنها کاری است که سودمند است. ادیبان ما گاه به دشواری زبان آثار کلاسیک ما و تفاوت بسیار فراوانی که آن زبان ( فی المثل زبان کلیله یا حتی زبان گلستان ) با زبان متداول امروزی ما یافته است، توجه لازم را معطوف نمی دارند.
    علاوه بر الفاظ آرکائیک ( مربوط به دوران گذشته و باستان. آ. ا. ) به قدری اشارات گوناگون به قرآن و حدیث، اساطیر و حکایات تاریخی، اصطلاحات علوم متداول عصر، عقاید عرفانی و فلسفی و غیره در ادبیات ما وجود دارد که بدون اطلاع از مسائل مورد اشاره ی آن ها درک بسیاری از مطالب غیرممکن می شود.
    شادروان فروزانفر در تفسیری که بر کتاب مثنوی مولوی نگاشته نمونه ی خوبی از توضیح این متون بغرنج کلاسیک را به دست داده است. نظیر این کار باید در مورد همه ی متون عمده ی کلاسیک ما که درخورد چون این تفسیرهایی است بشود. در این زمینه کارهای جداگانه ای که برخی بسیار با ارزشند شده است، ولی هنوز این کار به حد کافی و وافی انجام نپذیرفته است.
    در مورد ارثیه ی ادبی ما نکته ی درخورد ذکر دیگر عبارتست از ضرورت یک تجدید ارزیابی درباره ی آثار شعر و نثر.
    امروز ما با آشنا شدن با آثار گران بهایی مانند ” سمک عیار ” و ” داراب نامه ” می بینیم که نویسندگان گم نام این آثار، موافق استنباط امروزی ما از اثر هنری ، نوشته های به مراتب عالی تر از ” مقامات حمیدی ” که در ادب سنتی ما حق اهلیت یافته است، ایجاد کرده اند. بر پایه ی استنباط امروز ما درباره ی آثار هنری، قضاوت های سنتی متداول درباره ی شعرا و نویسندگان ما و آثار آنان، به ناچار سخت تغییر می کند. اگر گذشتگان زمانی مثلا عبدالحمید منشی را در” کلیله و دمنه ” بیش تر می پسندیدند، امروز ما تمایل بیش تری به زبان زنده، ساده، پر اجزاء ، دقیق و ” معاصر” ابوالفضل بیهقی داریم.
    در تاریخ های ادبی متداول کفه شعر بر نثر می چربد. طبیعی است که باید نثر ادبی کلاسیک فارسی را که دارای آثار فراوان و جلیلی است در مقام بایسته و شایسته ی خود نشاند. زائد است که بگوییم تحلیل روند ادبی در کشور ما جز در یک چارچوب مشخص و با نشان دادن زمینه های اقتصادی، اجتماعی، سیاسی، فرهنگی، جز از طریق روشن ساختن چگونگی و علل و انگیزه های تحول آن، جز با جداکردن آثار خلاق از آثار تقلیدی، نمی تواند ارزش و معنایی داشته باشد. فعالیتی که در این زمینه آغاز شده است هنوز مدت ها باید ادامه یابد تا نتایج دلبستنی و احکام تعمیمی ِ قابل وثوق به تدریج به کف آید.
    این نکته را نیز بیافزایم که محدود کردن تاریخ ادبی ایران به دوران های گذشته و کم بها دادن به فعالیت شاعران و نثرنویسان ما طی سده ی اخیر که سده ی رستاخیز و تکاپوی جامعه ی ایرانی است، به کلی خطاست. بر عکس، باید به تحلیل فعالیت ادبی دوران اخیر که از جهت زبان و موضوع با روح ما نزدیک تر است، به مراتب بیش از پیش پرداخته شود و از آن جمله با روشی جدی به نوپردازی در شعر و نثر فارسی که فصل کیفی مهمی در تکامل ادبی ماست، برخورد گردد.
    تردیدی نیست که در همه ی سبک ها غث و سمین ( درست و نادرست. آ. ا. )، صدف و خزف وجود دارد و در نوپردازی نیز چون این است و به همین جهت برخوردهای متعصبانه و دربست له و علیه را که برخوردی غیرعلمی و غیر جدی است باید به کناری نهاد.
    به مصداق ” العاقل یتعظ بالاشاره ” ( عاقل به اشاره ای در می یابد و می پذیرد. آ. ا. ) نظر خود را درباره ی ۹ مسئله ی مهم تکامل زبان فارسی به کوتاهی بیان داشتیم. امید است برای آنان که امکان و گشایشی برای تحلیل و تفکر و به ویژه اجرا و عمل دلرند، این نوشته در حد خود انگیزه ای و تذکاری باشد.
    زبان جاوه گاه شخصیت یک ملت و افزار معنوی آفرینش و فرهنگ سازی اوست. و توجه به تکامل آن امریست ضرور و مشکور ( پسندیده و ستوده. آ. ا. ).

  25. شناخت شعر درايران
    از زمان مسعود سعد سلمان تا محمد اقبال سنت پر عظمت سخنوري فارسي در هند رايج بوده است و تا عصر حاضر نيز ادامه داشته است. (1) در ميان نامهاي مشهوري كه در طول تاريخ هزار ساله شعر فارسي در هند وجود دارد، امير خسرو دهلوي، حسن دهلوي، غزالي مشهدي، طالب آملي، غني كشميري، بيدل دهلوي، غالب دهلوي و اقبال قابل ذكراند. درميان شاعران ياد شده، سه شاعر مؤخرالذكر با وجود داشتن تنوع و گوناگوني در ميان اشعارشان شباهت زيادي هم با يكديگر دارند. در مجموع اين سه شاعر يك مثلث شعري را تشكيل مي دهند كه درآن تمام ويژگي هاي شعر هند و اسلامي در اوج خود به نظر مي رسند.
    اگر چه هيچ كس منكر اين حقيقت نيست كه بيدل از عصر خود تا عهد حاضر،‌ تمام شاعران اردو و فارسي زبان شبه قاره را تحت تأثير خود قرار داده است، اما در ميان همه آنها، غالب دهلوي و اقبال اهميت خاصي دارند. حقيقت اين است كه اگر ما از افغانستان و كشورهاي آسياي ميانه صرف نظر كنيم، تازه مي فهميم كه در شناخت بيدل در هند و ايران، سهم غالب و اقبال چه قدر مهم بوده است. هر چند كه تاكنون حلقه زنجير بين بيدل و اقبال يعني غالب دهلوي در ايران تقريباً ناشناخته مانده است.
    شعر اقبال از طريق غرب ـ پس از ترجمه “اسرار خودي” توسط نيكلسون به انگليسي ـ به ايران رسيد. آقاي دكتر مجتبي مينوي از محققان برجسته و به نام ايراني در مقاله مبسوطي درباره اقبال به نام ” اقبال لاهوري شاعر پارسي گوي پاكستان” چنين مي نويسند:
    « جاي دريغ و افسوس است كه اين ارتباط ادبي بين هند و ايران برقرار نماند، و درين صدساله اخير رشته علايق اين دو قوم با يكديگر به تدريج نازكتر و سست تر شد. و گمان مي كنم اين ضعف و فتوري كه در علقه في ما بين پيش آمده بيشتر ناشي از قصور و تقصير ما بود، چه در حالي كه در هندوستان ميرزا اسدالله غالب و ملا طاهر غني به فارسي شعر مي گفتند و شبلي نعماني كتاب شعر العجم را مي نوشت و عبيدي سهروردي صرف و نحو فارسي را مدون مي ساخت… و دو تن از شعراي مهم هند، ” رابندرانات تاگور” و ” محمد اقبال” جرء شعرا و فلاسفه عالم محسوب مي شوند ولي ايرانيان را خبري از آنها نيست… و درباره محمد اقبال اگر اشتباه نكنم مقاله مختصري در يكي از مجلات فارسي به طبع رسيده كه بيشتر آن خرده گيري بر الفاظ و تركيبات فارسي او بوده و گذشته از اين مقاله، تا آنجاكه من اطلاع دارم در باب اقبال به فارسي فقط رساله مختصري در 46 صفحه چاپ شده است و آن هم صورت خطابه ايست كه آقاي سيد محمد علي داعي الاسلام از حيدرآباد دكن در شعبه جامعه معارف ايراد كرده بود و شايد كم كسي در ايران اين رساله را ديده باشد.» (2)
    اما اين بي خبري يا تجاهل عارفانه علل مختلفي داردكه مهمتر از همه توجه به ادبيات غرب و نهضت بازگشت ادبي در ايران است. دانشوران و سخنوران ايراني به همين دليل، سبك هندي را تا حدودي مغلق و حتي مبتذل مي دانند. تا آنجا كه ملك الشعراي بهار در اين باره چنين مي گويد:
    « فكرها سست و تخيلها عجيب
    شعر پر مضمون ولي نادلفريب
    و ز فصاحت بي نصيب
    هر سخنور بار مضمون مي كشيد
    رنج افزون مي كشيد
    زان سبب شد سبك هندي مبتذل»(3(
    دكتر محمد رضا شفيعي كدكني نيز در مقاله خود باعنوان ” بيدل دهلوي” مي نويسد كه:
    « نويسنده اين سطور با همه كوششي كه داشت، در سراسر ديوان او يك غزل هموار و يكدست كه بتوان تمام ابيات آن را به عنوان شعر خوب و پاكيزه عرضه كرد، نيافت…»(4(
    هر چند كه ايشان بعدها كتابي با عنوان ” شاعر آيينه ها” نوشت و عظمت و نبوغ و بزرگي بيدل را ياد آور شد و عمق نبوغ شعر او را از لحاظ فكر و فلسفه و عرفان همچون بحري بيكران دانست.
    البته اين بحث مفصلي است كه چرا در ايران اهميت و ارزش مقام بيدل را با تأخير باور مريم يكنند ؟ در پاسخ به اين سؤال مختصراً عرض مي كنم كه در بين شاعران معاصر در ايران، سهراب سپهري با وجود پيروي از سبك و چهارچوب شعر نيمايي، اولين شاعريست كه در اشعارش از بيدل متأثر شده است، اين تأثير بيشتر در شيوه بيان و ابراز معاني عرفاني و فلسفي با توسل به سبك هندي و استفاده از تمثيل است.
    سهراب از ميان ويژگي هاي خاص سبك هندي را در كنار ساير ويژگي هاي سبك هندي به كرات استفاده كرده است. بيدل مي گويد:
    نيستم بي سعي وحشت با همه افسردگي بلبل تصويرم تا رنگ دارم مي پرم
    و سهراب سپهري چنين مي گويد(6(
    « بهتر آن است كه برخيزم
    رنگ بردارم
    روي تنهايي خود نقشه مرغي بكشم»
    لازم به ذكر است كه ” نقشه مرغ ” در شعر سهراب همان “بلبل تصوير”در شعر بيدل است، كه در صور گوناگون “مرغ تصوير”، “شير تصوير”، ” گل تصوير”، “آب تصوير” و غيره مورد استفاده شعراي اين دوره قرار گرفته است. همانگونه كه سهراب در شعر خود چنين تركيبي را به كار برده است.
    بعد از انقلاب اسلامي، شاعران جوان ايراني از بيدل و سبك هندي تأثير بيشتري گرفته اند. درميان شاعران جواني كه به تقليد از بيدل پرداخته اند بايد به خصوص از احمد عزيزي، قيصر امين پور و نصرالله مرداني نام برد. تا آنجا كه احمد عزيزي منظومه بلندي به نام ” بيدلستان” سروده است.
    دراين جا لازم مي دانم كه به طور خلاصه عرض كنم كه علت اصلي تأخير در شناخت بيدل و اشعار سبك هندي، توجه ايرانيان به ادبيات غرب به سبب اوضاع سياسي ـ اجتماعي و فرهنگي عصر بوده است.
    اغلب دانشوران هند در زمان استعمار انگليس رشد و تحصيل كردند و از سيماي بد و خوب و از رموز خُرد و كلان اجتماع و فرهنگ آنها نيز تأثير گرفتند، و همين اشخاص بعدها در زمره منتقدان بزرگ فرهنگ آنها قرار گرفتند، و عليه اثرات مخرب و نفوذ منفي فلسفه و فرهنگ و اجتماع غرب رسماً دادخواهي كرده اند. مثلاً اقبال و اربندو گهوس و مولانا محمد علي جوهر و گاندي و غيره كه تحصيل كرده مدارس غرب بودند و در عين حال از منتقدين بزرگ نقايص و كاستيهاي سرزمين غرب هم بودند.
    از طرف ديگر دانشوران ايراني كه با فلسفه و فرهنگ غرب آشنايي كمتري داشتند و مستقيماً زير سلطه آنان زندگي نكرده بودند در پيروي و تقليد كوركورانه از غرب و همه آن چيزهاي مثبت و منفي كه وابسته به غرب بودند، مثل “آواز دهل از دور شنيدن خوش است.” باشتاب به پيش رفتند تا آن جا كه به خطر فراموشي احساسات قوي و با شكوهي كه فرهنگ جامعه شرقي و ايراني سرچشمه آن بود، نزديك شدند و حتي اشعار سبك هندي را كه سرمايه ادبيات قرنها بود مقهور و منفورگردانيدند و وقتي به خود آمدند كه حدود يك قرن ارزشمند را از دست داده بودند.
    در اينجا بايد يادآور شد كه منظور اين نيست كه تقليداز تمام افكار و روشهايي كه وابسته به غرب است، مذموم و ناپسند است، بلكه منظور اين است كه قبل از پذيرش يك گرايش بايد جنبه هاي مختلف آنرا بررسي كرد.
    منظور از اين بحث اشاره به يك نكته مهم است كه،‌ در نهضت تازه بيدل شناسي و شناخت شاعران سبك هندي در ايران، شعر اقبال اهميت بسياري دارد، زيرا اقبال با وجود گريز از شيوه بيدل، همواره مداح انديشه و هنر بيدل بود، همچنين وي مخصوصاً لحن شاد و وزنهاي خوش آهنگ را در اشعارش به كار مي برد كه البته اين ويژگي خاص شعر اردو و فارسي اقبال است.
    بايد يادآوري كرد كه بيدل درعصر شاه جهان متولد شد كه نقطه اوج عهد مغول در هند بود و پس از‌ آن او شاهد جنگ هاي داخلي در دوره بعد بود.
    پس از مرگ اورنگ زيب عالمگير و در هم شكستن تار و پود سلطنت مغول، انحطاط فكري اجتماع و فرهنگ زوال پذير آن زمان را نه تنها به شدت احساس كرد بلكه علل و وجوهات اصلي آن را درك كرد، به همين سبب اغلب آهنگها و اصوات شعر بيدل، نشان دهنده جنبش و حركت است و عناصر تضعيف كننده و اسباب ايجاد دلتنگي و بدبيني درآن به چشم نمي خورد.
    بنا بر اين مي توان گفت كه شعر بيدل در واقع واكنشي عليه آرامش، سكون و شيوه سكرآور آن زمان مي باشد كه ميان مردم هند و به خصوص در بين مسلمانان رايج شده بود. انديشه و هنر بيدل در برابر همين جو بدبيني و منفي به عنوان احيا كننده روح توانا بوجود آمد به همين سبب در اشعار وي به خصوص درترجيع بند ها،‌ مخمسات و قصايد بيدل عناصر باشكوه و پر جوش و خروش و شادي به چشم مي خورد كه بعدها اقبال از آن تأثير گرفت و همان صوت و آهنگ را در اشعار خود به كار برد. مثلاً بيدل مي گويد:
    اضطراب و تپش و سوختن و داغ شدن آنچه دارد پر پروانه همان دارد شمع
    ضامن رونق اين بزم، گذار دل ماســت سوختن بهر نشاط دگران دارد شمع(7(
    و اقبال چنين مي گويد:
    در غم ديگـر سـوز و ديگــران را هـم بســـوز گفتمت روشن حديثي گر تواني دار گوش
    كه گئي هين شاعري جزوي است از پيغمبري هان سنادي محفل ملـت كو پيغام سروش(8(
    (ترجمه بيت دوم اقبال به فارسي چنين است: گفته اند شاعري جزوي است از پيغمبري. آري، اين پيغام سروش را به ملت ـ مسلمانان ـ بگو(
    ازميان نوابغ روزگار در ايران ـ جهان شرق و جهان اسلام ـ مشاهيري چون سيد جمال الدين اسد آبادي و سنوسي و سيد قطب و جلال آل احمد و علي شريعتي و امام خميني شيوه فكري خاص اقبال را، به سپيد و سياه و غرب تفسير كرده اند.
    اقبال هميشه قائل به عمق معناي بعضي استعارات بيدل مانند جنون يا عشق، حيرت، خود داري، آزادي و دل بوده است و از آنها مكرراً استفاده كرده است و گاه برخي از اشعار بيدل را تضمين كرده است. مثلاً:
    مذهب هي جس كا نام وه هي اك جنون خام
    هي جس سي آدمي كي تخيل كو انتعاش
    كهتا مگر هي فلسفه زندگي كچه اور
    مجه پر كيا يه مرشد كامل ني راز فاش
    “با هر كمال اندكي آشفتگي خوش اســت
    هر چند عقل كل شده اي، بي جنون مباش” (9(
    ( ترجمه: دين نام يك جنون خام است كه از آن تخيل انساني نشئت مي گيرد. اما فلسفه زندگي چيز ديگري را نشان مي دهد كه آن راز را مرشد كامل (يعني بيدل) براي من آشكار كرده است كه « با هر كمال… )
    يا در جاي ديگر:
    هي حقيقت يا مري چشم غلط بين كافساد
    يه زمين، يه دشت، يه كهسار، يه چرخ كبود
    كوئي كهتا هي نهيس هي كوئي كهتا هي كه هي
    كيا خبر، هي يا نهيس هي تيري دنيا كاوجود
    ميرزا بيدل ني كس خوبي سي كهولي يه گره
    اهل حكمت پر بهت مشكل رهي جس كي گشود
    « دل اگر مي داشت وسعت بي نشان بود اين چمن
    رنگ مي بيرون نشست از بسكه مينا تنگ بود» (10(
    در ابيات بالا لحن شاد و وزن و آهنگ خوشي كه خاص شعر بيدل است به وضوح ديده مي شود. بعدها اقبال از آن تأثير گرفت و در كليات هر دو شاعر اين وزن و آهنگ بسيار به چشم مي خورد. مثلاً بيدل مي گويد:
    گر چــرخ به خاكــم زنــد آزار نـــدارم ور خــــاك بــه بــادم دهــد انــكار ندارم
    تسليــم سرشتــم بــه هـوس كار نـــدارم از هيــچ كســي سايــه صفــت عــار ندارم
    هر چيز به دوشم فكني عار ندارم
    تقريــر نــدارد ســر و بــرگ سخــن من خفتــه است در آغــوش ادب ما و من مــن
    اخفاي كمال است خط علــم و فــن من درگلشـــن اســـرار تغافـــل چمـــن مـــــن
    گلهاسـت ولي بر سر دستار ندارم
    زينسان كه بجا مانده ي اين محفل ننگم بي طاقت صد رنگ شتابست درنگم
    دامــانِ ز خـود رفتنـي افتـاد بــه چنگـم تــا داغ شــود مركــز آشفتـن رنگم
    چون شمع به جز گردش پرگار ندارم(11(
    و اكنون يكي ديگر از اشعار اقبال به نام ” نواي وقت ” را يادآور مي شوم:
    خورشيد به دامانم، انجم به گريبانم در من نگري هيچم، در خود نگري جانم
    در شهر و بيابانم در كاخ و شبستانم مــن دردم و درمانــم،‌مــن عيـش فراوانم
    من تيغ جهان سوزم، من چشمه حيوانم
    چنگيزي و تيمـوري، مشتــي ز غبــار مــن هنگامه ي افرنگي، يك جسته شرار من
    انســان و جهـان او، از نقــش و نـگــارمــن خون جگــر مــردان، سامــان بهــار من
    من آتش سوزانم، من روضه رضوانم
    من رهرو و تو منزل، من مزرع و تو حاصل تو ساز صد آهنگي، تو گرمي اين محفل
    آواره ي آب و گـــل، دريــاب مقــام دل گنجيده به جامي بين، اين قلزم بي ساحل
    از موج بلند تو، سر بر زده طوفانم(12(
    اقبال به يكي از مرشدان شعر خود يعني اسدالله غالب گله مي كندكه او در فهم عمق درياي بيكران معنويت بيدل اشتباه كرده است. او هميشه در مورد اهميت و ارزش مطالعه تطبيقي بيدل و غالب اصرار داشت و معتقد بود كه غالب با وجود تلاش و كوشش بسيار در پيروي از سبك بيدل، ناكام مانده است. به طوري كه درنامه اي كه براي دكترمحمد اكرام نوشته بود در مورد بيدل و غالب چنين مي نويسد:
    « … من هميشه عقيده داشته ام كه غالب در اشعار زبان اردوي خود در پيروي و تقليد از بيدل ناكام گشته است. ظاهراً او بسيار از بيدل استفاده مي نمود اما در حقيقت از نظر معنوي او دور افتاد. از اين مطلب معلوم مي شود كه فكر بيدل در نزد معاصرينش چقدر رشد يافته تر بود. شواهدي بر اين حقيقت وجود داردكه چه در داخل و چه در خارج شبه قاره، معاصرين بيدل و ديگر فارسي زبانان، در مورد فلسفه حيات نظر بيدل را نفهميده اند.»(13(
    پس از مطالعه و بررسي اشعار فارسي و اردوي اقبال آشكار مي شود كه او علاوه بر اشعار برخي از شاعران بزرگ غرب همچنين اغلب اشعار، شاعران فارسي زبان را دقيقاً مورد مطالعه قرار داده است و با مهارت تمام، الفاظ و اصطلاحات و افكار آنها را براي توضيح و تفسير فلسفه هاي خود به كار برده است.
    او مي نويسد:« من اثرات و نفوذ هگل، گوته، ميرزا غالب،‌ ميرزا بيدل و ورد سورته راقبول مي كنم. اولي و دومي به ادراك معناي دروني به من كمك كردند، و سومي و چهارمي به من راهنمايي كردند كه چطور بايد از لحاظ روح و بيان شرقي بمانم، با وجود آنكه افكار خارجي را پذيرفته بودم، و آخرين ايشان مرا از دهريت و ماده پرستي درزمان تحصيل حفظ كرد.» (14(
    هرمان هسه(Herman Hesse ) درمقدمه ترجمه آلماني ” جاويد نامه ” درسال 1957 ميلادي به اين حقيقت اشاره نمود كه :« آقاي محمد اقبال از نظر روحي وابسته به سه مملكت است و اين سه مملكت منبع كار بي نظير اوست. يعني جهان هند، جهان اسلام و جهان غرب. او پيرو اسلام است پس از نظر روحي تحت تأثير قرآن قرار داشته است و همچنين در مكتب ويدانته و تصوف اسلامي و ايراني تربيت شده است. او همچنين با مسائل و فلسفه هاي غرب به خوبي آشنايي دارد و برگسان و نطشه را درك كرده است و اينگونه ما را به سوي اوج تخيلات و تصورات عالي خود مي برد.» (15(
    اقبال خود قبول دارد كه در ميان شاعران مشهور، تحت تأثير بيدل قرار داشته است و به همين علت بسياري از تركيبات بيدل را در شعر او مي توان ديد، كه براي بيان فلسفه عميق خود از آنها بهره برده است. تركيباتي نظير: خون تمنا، رم آهو، شرح معما، كنج عدم، موج اشك، بانگ درا، برق تجلي، قافله رنگ و بو، آيينه، شمع و غيره بسيار در اشعار وي ديده مي شوند.
    فهرست منابع و مآخذ و حواشي:
    1ـ ميان شاعران معاصر شبه قاره بايد از ولي الحق انصاري، رئيس احمد نعماني، دكتر محمد حسين تسبيحي، رضيه اكبر، صديق تاثير، علي رضا رضايي، شمس الدين غمگين، مبارك شاه فطرت، غلام محمد شاه،‌ تنوير علوي، جگن ناته آزاد و راقم السطور و غيره نيز ياد كرد.
    2ـ مجتبي مينوي؛ اقبال لاهوري شاعر پارسي گوي پاكستان، چاپخانه مجلس، تهران، 1327 .
    3ـ يحيي آرين پور؛ از صبا تانيما، جلد اول، انتشارات زوار، چاپ پنجم، تهران، 1372، ص 9 .
    4ـ ماهنامه هنر و مردم؛ آذروردي، 1347 .
    5ـ اخلاق احمد آهن؛ مساله تمثيل در ادبيات فارسي، دهلي، 2000 م، ص62 .
    6ـ همان كتاب، ص 65 .
    7ـ كليات بيدل؛ جلد دوم تصحيح اكبر بهداروند و پرويز عباسي داكاني، انتشارات الهام، چاپ اول، تهران، 1376 .
    8ـ كليات اقبال (اردو)؛ مركزي مكتبه اسلامي، دهلي، طبع سوم، 1997 ، ص 150 .
    9ـ همان كتاب، ص 201 .
    10ـ همان كتاب، ص 489.
    11ـ كليات بيدل؛ صص 2 ـ 226.
    12ـ كليات اشعار فارسي مولانا اقبال لاهوري؛ با مقدمه احمد سروش، انتشارات سنائي، چاپ هفتم، 1376، ص 218.
    13ـ Dar B,A. Letters and Writings of iqbal. Karach .p.3.
    14ـiqbal, Dr.sir Allama Muhammad, Stray Reflections, Lahore, p. 69
    15ـAnnemarie Schimmel, iqbal and Germany, Germany and iqbal. Paper presented in iqbal Centenary Celebration Seminar. New Dehli, 1997

  26. درود
    چون اید، استاد؟ امیدوارم خوب باشید و بزودی نامک نوی شما “مسیحاستیز” یا anti-christ به دست خوانندگان برسه
    از معرفی استاد حیدری ملایری سپاسگذارم.
    ——————-
    واژگان پارسی باید شناسنامه بگیرند وچون یک فرزند یتیم نباشند،
    http://www.etymonline.com/
    برای باز-زادن کهن-واژگان پهلوی، اوستای، پارسی باستان باید نهایت دقت صورت گیرد …
    0-چه کسی واژه راساخته است ؟
    1- چه زمان واژه [کلمه] ساخته شده است؟
    2-چرا واژه ساخته شده است ؟
    3- چگونه واژه ساخته شده است؟ چون ، گفت+مان =گفتمان
    4- درستی یا نادرستی کهن-واژه ویا نو-واژه و یا کنون-واژه .
    با سپاس .
    بدرود