محمدرضا نیکفر
آقاي آشوري عزيز،
من با علاقه بحث شما و ديگر دوستان را در اين مورد كه بهترين برابر براي toleration يا tolerance چيست دنبال ميكنم. در اين زمينه من چند سالي پيش در مقالهاي به نام «رواداري» (چاپ شده در: خشونت، حقوق بشر و جامعه مدني، تهران: طرح نو ۱۳۷۸) نظري بيان كردهام كه مايلم با ذكر آن به وسط بحث شما دوستان بپرم. از آن مقاله بخش مربوط به بحث جاري را عينا در زير نقل ميكنم:
سعدي در باب دوم «گلستان» اين خاطره را از دورهی نوباوگي خود نقل ميكند:
«ياد دارم كه در ايام طفوليت مُتَعَبّـِد بودمي و شبخيز و مولَعِ زهد و پرهيز. شبي در خدمت پدر رحمةالله عليه نشسته بودم و همه شب ديده برهم نبسته و مصحَف عزيز بر كنار گرفته، و طايفهاي گرد ما خفته. پدر را گفتم: از اينان يكي سر برنميدارد كه دوگانهاي بگزارد؛ چنان خواب غفلت بردهاند كه گويي نخفتهاند كه مردهاند. گفت: جان پدر، تو نيز اگر بخفتي به از آن كه در پوستين خلق افتي!»
از اين حكايت براي تدقيق مفهوم رواداري بهره ميجوييم. ميپرسيم: آيا از آن ميتوان نتيجه گرفت كه عبدالله شيرازي، پدر سعدي، انسان رواداري بوده است؟ نه ضرورتاً. حالتهاي مختلفي را در نظر ميگيريم: ميشود تصور كرد كه او فرد ملاحظهكار، آسايشخواه و حتّا ترسويي بوده، نميخواسته است پسرش به همسفران نامتعبد اعتراض كند، چون ميترسيده كه اين امر باعث اعتراض آنها شود، يكي بگويد ‘به شما چه ربطي دارد كه ما نماز ميخوانيم يا نميخوانيم، شما كه قرار نيست در گور ما بخوابيد، پس فضولي نكنيد و ما را به حال خود بگذاريد’. بر همين روال شايد عبدالله شيرازي دراصل حال و حوصله كلنجار رفتن با همسفران را نداشته و از اينرو به فرزندش گفته است كه بهتر است در كار ديگران دخالت نكند. فضولي نكردن و در كار ديگران دخالت نكردن در بسياري موردها پسنديده است، اما به معناي رواداري نيست. حالت ديگر اين است كه او اهل تساهل بوده، بر كسي سخت نميگرفته و مثلاً اعتقاد داشته كه ‘خدا رحيم است، اين بندگان او خستهاند، راه درازي در پيش دارند و خدا نيز ميپذيرد براي اين كه بتوانند به مقصد برسند، بهتر است سر بر بالين نهند؛ خدا بينياز به نماز آنهاست، اما آنها به خواب نيازمندند؛ پس آن به كه پسر نيز بخوابد تا فردا بتواند با كاروان همراهي كند.’ در اين حالت نيز نميتوان با قطعيت پدر سعدي را روادار دانست. ميشود اين فرض را نيز كرد كه او خود نمازخوان نبوده، و غفلت كاروانيان را بر تعبد پسر ترجيح ميداده است. در اين حالت كه عمل ديگري تأييد ميشود، طبعاً نميتوان از رواداري سخن گفت. اما شايد او عبادت را امري فردي ميدانسته و برايش بيتفاوت بوده است كه ديگري متعبد باشد يا نه. بيتفاوتي نيز از مقولهٌ رواداري نيست. و نيز شايد بتوان گفت كه پدر از غفلت همسفران بسيار در خشم بوده، در دل به آنها دشنام ميگفته، اما برخورد مناسب را روگرداني ميدانسته است و به همين خاطر به فرزند، كه هنوز نماز گزاردن بر او واجب نبوده، گفته است بخوابد تا چشمش بر آن گناهكاران نيفتد. روگرداني را نيز نميتوانيم در معناي رواداري بگيريم. در حالتي ميتوان پدر سعدي را روادار دانست كه عمل ديگران را — در اين مورد مشخص خوابيدن به جاي نيايش كردن — تأييد نكند يا دست كم خود، بي آنكه به ارزشگذاري روي كار ديگران بپردازد، چون آنان عمل نكند و همهنگام با خود بينديشد كه: ‘ديگران خير و صلاح خويش را تشخيص ميدهند و چون خود بايد جواب كارشان را بدهند و كارشان آزادي كس ديگري را سلب نميكند، نبايد در كارشان دخالت كرد، اگر چه من قدرت آن را دارم كه ارزشهاي خود را بر آنان تحميل كنم.’ اگر عبدالله شيرازي در آن شب معين حال خوشي داشته و به اين خاطر مهربان و مردمدار بوده، اما در شبهاي بعد خلافِ منشِ مردمدار عمل كرده باشد، او را نميتوان روادار دانست. روادار كسي است كه رواداري خصلت پايدار شخصيت او باشد.
برخي نكتههاي گفته شده در بالا را تعميم ميدهيم تا به درك دقيقتري از رواداري برسيم: اگر من كسي را به حال خود بگذارم چون آن قدرت را ندارم كه او را از كاري كه ميكند باز دارم يا در داوري او تغييري دهم، نبايد ادعا كنم كه روادار ام. فرق است ميان رواداري و تحمل. خيلي چيزها را تحمل ميكنيم، بي آن كه آنها را روا بدانيم. پس رواداري روا داشتن از موضعِ توانايي است نه ناتواني. اين توانايي را نبايد با تأثير آن بر روي واقعيت بيروني بسنجيم. ممكن است بتواند واقعيت را تغيير دهد و ممكن است نتواند. پدر سعدي شايد قدرت آن را داشته كه همسفران را به كاري كه خود درست ميدانسته فراخواند و شايد نداشته. در حالت دوم دو امكان برقرار است: يا شهامت آن را داشته كه در كار آنان دخالت كند يا به سبب بيشهامتي دم فرو بسته، اما در ذهن خود بر سر آنها فرياد كشيده و طبعا اين حالت آخر رواداري نيست. پس رواداري توانايي خودداري است، خودداري از تحميل ارزشهاي خود به ديگران، چه در ذهن و چه در واقعيت بيروني. پس رواداري از مقولهٌ تسامح و تساهل نيست. تساهل ايجاب نميكند كه خوددار باشيم. بر خود و ديگران آسان ميگيريم، در بسياري موردها كار پسنديدهاي ميكنيم، ظاهر كارمان به رواداري ميماند و شايد به اين سبب روادار هم باشيم. در بسياري موردها روادار ايم اگر آسانگيري را اصلي در رابطههاي انساني بدانيم: ‘بايسته است كه ديگري بر مبناي فلان هنجار بينديشد، داوري كند، يا رفتار كند؛ اما
حبذا استادنا. رواداري ازين بيشتر كه شما ده جور سخن ابوي محترم سعدي عليه الرحمه را به ميل خود تفسير كردي و همه را هم به پاي او نوشتي و سر آخر نتيجه گرفتي كه هيچ كدام از اينها رواداري نيست. حبذا حبذا!
——!حضرت ابن محمود
بهتر است اول درست خواندن را یاد بگیرید، بعد اعتراض کردن را. آن مطلب در باره ی سعدی و رواداری از آقای محمدرضا نیکفر است نه من. به عنوانِ مطلب دوباره نگاه بفرمایید.
د. آ.
سلام جناب آشوري. منظور از استادنا ايشان بوده و شما نبايد آن را به خودتان بگيريد! اگر به وبلاگ ابن محمود سري بزنيد متوجه خواهيد شد كه ما نويسنده ها را از هم فرق مينهيم. گو اينكه به نوشته هاي شما نيز ارادت كافي داريم و از آنها بسيار آموخته ايم.
شما نيز اگر قدري شكيبايي به خرج ميداديد در دام زود داوري گرفتار نميآمديد و بر آشفته نميشديد. علي اي حال ـ بقول آخوندها ـ ارادت ما نسبت به شما برقرار است.
—–جناب ابن محمود، ببخشید، همچنان که خاطرِ عالی مستحضر است، انسان جایزالخطا ست.
د. آ.
در ثاني. قصد ما تخطئه يا اعتراض نبود. در ثالث! اين نشاني بازتاب اين نوشته ملت را به جايي نميرساند. امتحان بفرماييد. ظاهرا خطايي در آن رخ داده است. چون خوانندگان وبلاگ ما همه از پيوندي كه ما با اين مطلب برقرار كرديم شاكي بودند كه به مقصد معلوم نميرسد. فلذا!
—–با نشانیِ دیگری که به نام من داده اید به مقصد می رسند، البته اگر هفت ماهه به دنیا نیامده باشند!.
د. آ.
درود …
در اين روزها درگيري ميان حزبالله و اسرائيل در جنوب لبنان، تيتر اول اخبار و گزارشهايخبري رسانههايجهاني و موضوعي است که اکثر تحليلگران و صاحبنظران جهان به آن ميپردازند. بدون ترديد اين موضوع قابل تامل است، زيرا تنها ديوارها و خانهها نيست كه در جنوب لبنان ويران ميشوند، بلكه به نحوي ديوارهاي اخلاق انساني نيز فرو ميريزند…آنچه در اين رخداد ويران ميشود، تنها در و ديوار نيست، بلکه زبان نيز هست، در وراي اين آت و آشغالهاي ديوراها آت و آشغالهاي زباني وجود دارند كه ما با به كارگيري آنها ميخواهيم اين جنگ را روايت كنيم. در لابلاي اين ويرانهها تنها انسان نيست که جانش را از دست مي دهد، بلکه زبان نيز معنايش را از دست ميدهد. نفس سخن گفتن را بايد نوعي سبعيت به شمار آورد
سلام استاد. خبري نيست از شما. تشنه معرفتيم.
ابن محمود عزیز
مقداری گرفتار، اندکی خسته و بی حوصله ام. باید نفسی تازه کنم.
زنده باشید
د. آ.
من روادار نیستم. یک نظر دیرهنگام، ولی خواستم از آقای نیکفر تشکر کنم. بعضی وقت ها واژه ها چنان سحرآمیز در کنار هم قرار می گیرند که منظور نویسنده مثل سیل به مغز آدم می ریزد. این نوشته کوتاه آقای نیکفر بسیار بر روی من تاثیر گذار بود و بسیاری از مشکلات رفتاری من را برمن آشکار کرد. بی نهایت متشکرم.
درود استاد
تعریف رواداری بسایر سودمند بود . نمونه اش را در کامنتهای شما میتوان دید .
بدرود
به روز مرگی دچارم
به خون ریزی روح
در عذاب مکرری از سیاه باد وطاعون
به خود کرده گر فتار
واز تنم می کنم .
..ودر دهان تاریکی وهم بر انگیز گورستان میریزم
تا مرگ مویه گر موهن این پیکره ی مترسگ گونه ام باشد
که هر عصر
میز بان ارواح سر گردان متروکه ترین خرابه ام
به ضیافت خونخواری در غروب پنجشنبه ها
در جمع کثیف ترین زالوها زانو می زنم
واز خودم ان قدر می خورم
که به هلاکت برسم
دیوانه وار زن می شوم
وبه روسپی خانه ای تن می دهم
که مدام فاحشه ای کور
در ان اوازی بدوی
از قبیله ای ما قبل تاریخ را در رثای تن سوزاک گر فته ام
می خواند…
ومن خون گریه می کنم ..
.نه زندانی این
گورستانم
با لباسی از پوست سوخته دختری خود فروش
که مدام نفرین نامه می خواند
وتن در مذاب اجساد عفونی تغسیل می دهد ….
……. صبح
ان قدر فاسد شد ه ام
که بوی جهنم را از حفر ه های متعفن نگاهم می شود
استشمام کرد…
شب ملاقات با …کلیماندا
عجوزه ای که از رگ گردن من خون می خورد
گورستان خرم اباد…۱۲دی ۸۴
ساعت ۳نیمه شب
من
مثلث مرگزایی
که از اضلاع زنگ خورده ام
خون می چکد
تو
مثلث متساوی الساقینی
که ساقه ات
نه از خاک من
از خیانتت پا گرفته اند
ما دایره ی دد زده ای
که شعاع پریشانی
مان شیار دست ها یست
که این شیار ها
طول موج بلندی از شکنجه
در کارگاه اجبار است
مثلث تنهایی..قلعه ی فلک الافلاک
خرم اباد…
شب شده ایی ..دراز گیسو شب
با تک دندانی تخت در دهانی پوک
وهفت
پستان بریده و بریان
که اویزان زمین کرده ای
گرسنه گان زمین
دهان دره کرده اند
رو به اسمان
وجادوی توبا تک چشم چراگری که بر
پیشانی داری
مضطربم نمی کند
شب شده ای دراز گیسو
شب
مخنث
ونقاب از صورت سه بعدی خود
پاره کرد ه ای
ودر سرازیری گورها
معلق ومخوف
یکشنبه ها قبل از به صدا در امدن
نا قوس وحشت
در
تابوت ایدز گرفته گان
جفت گیری می کنی
نه من تسلیم تو نمی شوم..تسلیم تو هرگز…
تو ..حیضی از خون کفتار ها
معتاد ها
وکفن ات پوست بد بوی
مرده چهل روزه ایست
که نه به خانه
ونه به گور دسترسی داشته است
و هرکس به دام تو
دراید
با کرست نیم سوخته ی زنی
که ناموس خود را زیر قیمت گیلاس
فرو خته است چشم بند خواهد خورد
حالا……..
پشت به پشت هم ایستاده ایم
با دو پا
که ساقه های سوخته ی
گندم اند
وخنجر به دیوار های روبرو می کشیم
و بر این ویرا نه انقدر می جنگیم ومی رقصیم
تا پاشنه پایمان
به استخوان برسد دراز گیسو
دراز گیسو……….
گورستان متروکه خرم اباد
نیمه شب ۱۷ دی ۱۳۸۱
((سرطان))
من به تو
و
تو به من
آلوده اي
آلوده
به شكل سرطان كه در هم سرايت كرده ايم
و در پس
هسته اي شكاف خورده در نقطه اي كور
بهم رسيده ايم
خورشيد
بر جنازه هاي عفوني مان سقوط خواهد كرد
گورستان متروکه
کلیسای ننه طاووس
سلام…من منتظر تماس شما هستم
من شما را بسیار دوست دارم
عزیز کلهر
دكتر آشوري عزيز حال احوال؟ مشتاقانه منتظر نوشته هاي گرانسنگ تان هستيم. با سپاس
بابا ما هم یه کامنت گذاشتیم اصلا نیاوردی لا اقل میاوردی چیزی روش نمیگفتی .بابا معرفت بابا فلسفه بابا نیچه بابا گورگیاس بابا روشنفکر بابا ….