در میانِ تمامیِ کساني که از ایران به فرنگ رفته و در رشتهاي از رشتههایِ علمِ مدرن دانش آموخته اند، مصاحب یکی از استثنائیترین چهرههاست. زیرا به چیزي بیش از انباشتنِ ذهن از "معلومات" در این یا آن زمینه دست یافته بود. به آن چیزي رسیده بود که فرانسویها "روحِ علمی" (esprit scientifique) مینامند. به "روحِ علمی" با پرورش دادنِ ذهنِ سنجشگرانه و نقدگرانه، با پایبندی به وجدانِ علمی، به اخلاقِ حقیقتجوییِ علمی و کوشیدن در راهِ آن میتوان دست یافت. مصاحب در زمینهیِ شناساندنِ منطق و ریاضیاتِ مدرن کارهایي دارد که ارزیابیِ ارزش و اهمیّت آنها کارِ من نیست. اما آنچه من میتوانم گواهی کنم، و از نزدیک شاهدِ آن بودهام، این است که او، در میانِ ما، با دست یافتن به روحِ علمی، استادِ بیهمانندِ آموزشِ روشمندی بود. از این جهت هیچ کسي را نمیشناسم که با او همسری تواند کرد. روشمندی بیگمان در همهیِ کارهایِ علمیِ او هست، امّا آن جا که بهتر و بیشتر از همه جا خود را نمایانده و قدرتِ ابتکار و آفرینندگیِ ذهن او را نشان داده در دایرةالمعارفِ فارسی ست.
دایرةالمعارف فارسی نخستین اثر با روشِ علمیِ مدرن در این زبان است. مصاحب در الگوبرداری از روشِ دانشنامهنویسیِ مدرن در زبانِ انگلیسی و سازگار کردنِ آن با زبان و زباننگارهی فارسی تواناییِ علمیِ شگرف و دلیرانهاي از خود نمایان کرد. اگرچه در این دو دهه در زمینهیِ دانشنامهنویسی کارهایِ کلانتر و، بر رویِ هم، ارزشمندي در زبان فارسی منتشر شده است، که همگی، سرراست یا ناـسرراست، وامدارِ نوآوریهایِ مصاحب و روششناسیِ اوی اند، امّا هنوز از نظرِ یکدستیِ روش به پایِ کارِ او نمیرسند، همچنان که از نظرِ جسارت در نوآوریِ زبانی و زباننگارهای نیز. "مدخلِ" هفتاد صفحهایِ وی بر جلدِ یکمِ دایرةالمعارف، که برایِ شرحِ روشِ کارِ خود نوشته، در زبانِ فارسی شاهکارِ بیمانندي ست از دقّتِ فکر و انضباطِ ذهن و قلم. شرحِ چارهجوییهایي که برایِ نخستین بار در زبان و زباننگارهیِ فارسی برای تألیفِ دانشنامهاي با روش و بینشِ علمیِ مدرن کرده، بهخوبی نشان میدهد که پیش از او هیچکس در کارِ فرهنگنویسی و دانشنامهنویسی چنین باریکاندیشیهایي نکرده و به چنین نکتهها و مسائلِ ریز، امّا سترگ از نظرِ روشمندی، نپرداخته است. بخشي از نوآوریهایِ روشیِ مصاحب، که به خاطرـام میآید، اینهاست که برمیشمارم. امّا، بیگمان همهیِ آنها نیست. برایِ دریافتِ همهیِ راهگشاییهایِ او برای روشمندی میباید این "مدخل" را با شکیبایی خواند و از توانمندیِها و باریکبینیهایِ یک ذهنِ علمیِ کممانند بهره برد.
ب) نامهایِ ایرانی و عربیِ دورانِ اسلامی را که چهبسا از چندین جزء، نامِ شخص همراه با لقب و کنیه، تشکیل شده اند چهگونه باید ضبط کرد که رویآورنده به دایرةالمعارف با کمترین زحمت و صرفِ وقت بتواند مقالهای را میخواهد بیابد. و اگر به دنبالِ یکی از اجزاءِ آن نام برود، از راهِ ارجاعها بتواند به درایند (مدخلِ) اصلی دست یابد. برایِ مثال، ابوعلی ابنِ سینا را کجا پیدا باید کرد؟ ذیلِ ابوعلی، ذیلِ سینا، یا ابنِ سینا؟ برای دریافتنِ اهمیّتِ این روشمندی در برابرِ بیروشیِ کمابیش مطلق، میتوان نگاه کرد به درایندهایِ لغتنامهی دهخدا در این باب ودید که یافتنِ بسیاری از نامها در آن چهبسا کارِ پرزحمت و گاه نومید کنندهای ست. البته بگذریم از دقّتِ علمیِ و روشمندیِ متنِ مقالهها و فشردگی دانشنامهای آنها در دایرةالمعارف و بیدرـوـپیکریِ آنها در لغتنامه و دیگر کتابهایی از این دست، برای مثال، "اعلامِ" فرهنگِ معین.
پ) سیستمِ کوتهنوشتها (abbreviations) با دقت و نظم و یکدستیِ کامل و بهرهگیری ابتکاری از ساختمانِ زباننگارهیِ فارسی که روشي ست ضروری برای فشرده کردنِ مقالهها و کاستن از حجمِ فرهنگها و دانشنامههای کوجک و میانحجم.
ت) یکی از کارهایِ اساسی و نوآورانه و پرزحمت در دایرةالمعارف، که کمتر کسی میباید به آن توجّه کرده باشد، رعایتِ کامل فاصلهبندی کلمهها ست. این فاصلهبندی که در اصطلاحِ چاپخانههایِ آن زمان به آن فاصلهیِ "سه پنط" میگفتند، برای درهمنرفتنِ کلمهها و درست و روان خواندنِ متن بسیار ضروری ست، امّا بیمنطقیِ جدانویسی و سرـهمـنویسیِ حروف و واژهها در زباننگارهیِ فارسی اجازه نمیداد که این اصل در متنهای چاپی، مانندِ زباننگارهیِ لاتینی رعایت شود. دلیلِ اصلیِ آن این بود که در سیستمِ بسیار پرزحمتِ حروفچینیِ دستی، با ساختمانِ پیچیده و بیمنطقِ زباننگارهیِ فارسی، امکان نداشت که با گذاشتنِ فاصلهها به صورتِ یکنواخت، سطر پُر شود بی آن که کلمهاي نیمهتمام در تهِ آن بماند. از این گذشته، رعایتِ اصلي به صورتِ یکنواخت و استثناناپذیر هم از عادتهایِ ذهن ما نیست. به همین دلیل، گذاشتنِ فاصله میانِ کلمهها یا برداشتنِ آن به اختیارِ حروفچین بود. امروزه به یاریِ سیستمِ نگارشِ رایانهای این مشکل حل شده است و فاصلهبندی در کتابها و نشریههای فارسی نسبت به پیش از آن بسیار بهتر و بیشتر رعایت میشود. اما پیش از آن با حروفچینیِ دستی کارِ ناممکني به نظر میآمد.
اما مصاحب میخواست که فاصلهبندی با دقتِ تمام و بیهیچ استثنا، با همان سیستمِ حروفچینیِ دستی، رعایت شود. به همین دلیل، به سرپرستی و راهنماییِ وی حروفي طراحی شد که فاصلهیِ بیش از "سه پنط" میانِ کلمهها نیندازد. یکي از ابتکارهایِ او برای این منظور کوتاه کردنِ سرکشِ کاف و گاف و خم دادنِ ستونِ آنها بود، آن چنان که سرکشِ با پایهی حرف در یک راستا قرار گیرد و، چنان که در حروفِ چاپیِ پیش از آن میتوان دید، با کلمهیِ پیشین فاصلهیِ زائد نیندازد. این کارِ بهظاهر کوچک از یک اصلِ بزرگ در کارِ علمی و نوشتارِ علمی سرچشمه میگرفت، یعنی یکدستیِ روش.
نگاهي به صفحهاي از دایرةالمعارفِ فارسی و سنجیدنِ آن با دیگر کتابها، از جمله فرهنگهایِ لغت و دایرةالمعارفهای نشر شده تا آمدنِ سیستمِ رایانهای، نشان میدهد که تنها از نظرِ زیباییِ ظاهر و خوشخوانی و یکدستی چه تفاوتِ نمایاني ست میانِ آنها و این اثر. مصاحب برایِ مشکلِ پر کردنِ سطر، با رعایتِ یکدستِ فاصلهیِ «سه پنط»، بدونِ شکستنِ کلمهیِ آخر راهحلي پیدا کرده بود و آن پر کردنِ سطر با گذاشتنِ تیره میانِ کلمههایِ "تیرهخور" بود، این کار را اکنون رایانه با گذاشتنِ فاصلههای یکدست در سطر میکند.
ث) ابتکارهایِ مصاحب در این کار یکیـدوتا نیست. از جمله این که، ما، بنا به عادت، صفر و نقطه را، به صورتِ یک لکهی سیاه، یکسان مینویسیم، که به نظرِ او کارِ نادرستي ست. زیرا عددها در نوشتارهمه باید یک اندازه باشند. این بود که صفرِ لاتینی را واردِ سیستمِ عددنویسیِ فارسی کرد.
واما، سترگترین کار او در این زمینه روشِ مقالهنویسیِ دقیق، فشرده و پیراسته بر اساسِ ترجمهیِ درست یا تألیف از منابعِ با اعتبار بود. هر مقاله چند بار بازبینی و ویرایش میشد تا متني روشن و تا جای ممکن کوتاه و جامع و اعتماد کردنی با زبانِ فنّی در زمینههای گوناگون، از علوم طبیعی تا علومِ اجتماعی و جز آنها، به دست خواننده برسد. پیش از آن چنین کتابِ مرجعي با این ویژگیها در زبانِ فارسی وجود نداشت.
در میانِ ایدههای بسیارِ او برای توانمند کردنِ زبان و زباننگارهیِ فارسی برایِ کاربردهایِ علمی و فنیِ مدرن، یکي هم ایدهیِ ساختنِ حروفِ "ایرانیک" از رویِ مدل حروفِ ایتالیکِ در زباننگارهیِ لاتینی بود، که امروزه بسیار به کار میرود. نامگذاریِ آن هم، یعنی ایرانیک به قیاسِ ایتالیک، از مصاحب است.
مصاحب انگلیسی و فرانسه و عربی را بهخوبی میدانست، شاید آلمانی و زبانهایِ دیگري را هم. در فارسی هم ورزیدگیِ استادانه داشت و چَمـوـخَمِ ساختارِ واژگانیِ فارسی را نیک میشناخت. از اینرو، برای برآوردنِ نیازهایِ واژگانیِ دایرةالمعارف انجمني ساخته بود که خود آن را، بهشوخی، "دارالضرب" مینامید. در این انجمن احمد آرام، مصطفا مقرّبی، صفیِ اصفیا، حسینِ گلِگلاب، و کساني دیگر با او همکاری میکردند. از دستآوردهایِ پرارزشِ انجمن فرهنگِ اصطلاحاتِ جغرافیایی بود که جداگانه نشر شد. مصاحب، افزون بر بهرهگیری از توانهایِ ترکیبی و اشتقاقیِ زبانِ فارسی، تکنیکهایِ واژهسازیِ علمی در علومِ طبیعی را از زبانِ انگلیسی گرفت و در زبانِ فارسی به کار بست. از جملهیِ این تکنیکها "برخهچسبانی" (blending)ست. با این روش تکهاي از واژهاي را به واژهیِ دیگر یا به تکهاي از واژهیِ دیگر، یا به یک پیشوند یا پسوند، میچسبانند. به این ترتیب، واژهیِ تازهاي به دست میآید که در یک دستگاهِ ترمشناسی تعریفي به آن میدهند. و این گونه آن دستگاه را برای نیازهایِ علمیِ تازه گستر ش میدهند.[1] ترکیبی مانندِ "برقاطیسی" (برابر با electromagnetic )، از برق+ ا (میانوند)+ طیس(کوتاه شدهی مغناطیس)+ ی (صفتساز) به قالبِ این گونه واژگانِ علمی در زبانهایِ فرنگی ساخته شده است. همچنین ساختنِ مصدرِ قیاسی و برکشیدنِ مشتقهایِ اسمی و صفتی و قیدی از آن، مانندِ برقیدن، برقش و یا با وامواژه، مانندِ یونیدن و یونش (از ion)، از جمله دلیریهایِ مصاحب برای الگوبرداری از تکنیکهایِ واژهسازی علمی در زبانهایِ اروپایی بود. این شیوهیِ گسترشِ واژگانِ علمی، به دلیلِ چیرگیِ ذهنیّت و زبانِ ادبی و نبودِ ذهنیّتِ علمی در میانِ ما، پس از نیمقرن که از ابداعِ آن میگذرد، هنوز چندان جایي در فرهنگِ ما باز نکرده است. به هر حال، مصاحب پیشاهنگِ بنیادگذاریِ شیوهیِ تکنیکیِ توسعهی واژگان در زبانِ فارسی ست.
من در سالهای ٣٩-٤0، دانشجویِ دانشکدهیِ حقوق و علوم سیاسی و اقتصادی در دانشگاهِ تهران بودم و این فرصت برایام پیش آمد که دو سالي در دایرةالمعارفِ فارسی به کارِ ویراستاری گماشته شوم. این دورهیِ آموزشیِ بزرگي برایِ من بود تا زیرِ دستِ مصاحب با ذهنیّتِ علمی و روشمندیِ مدرن آشنا شوم. زیرا در دانشگاه و نظامِ آموزشیِ طوطیپرورِ ما چیزي از این مقولات به کسي نمیآموزاندند. در تمامیِ دورهیِ لیسانس و دکتری (در رشتهی اقتصاد، که نیمهکاره رها کردم) استادانِ ما جز جزوههایِ کهنهاي که از درسهایِ خود در دانشگاههایِ فرانسه و بلژیک به همراه آورده و به فارسیِ زشتِ کژـوـکوژی ترجمه کرده بودند، چیزي در چنته نداشتند، که آنها را نیز میبایست طوطیوار از بر کنیم و سرِ امتحان پس بدهیم. تنها درسي که به یاد دارم برایام جالب بود، درسِ حقوقِ مدنیِ سید حسنِ امامی (امام جمعه) بود، که سه جلد کتابِ بسیار خوب در بارهیِ حقوقِ مدنی برای دورهاي سه ساله نوشته بود. خودِ او هم استادِ خوشبیانِ تمامعیاري بود. جنبهیِ استدلالیِ حقوقِ مدنی در استنباطِ از قوانین، آنچنان که او نوشته بود و درس میداد، برایام آموزنده و لذتبخش بود. امّا دیگر درسها بسیار کلیشهای و ملالآور بود. بدتر از همه درسهایِ رشتهیِ اقتصاد، که به عنوانِ رشتهیِ تخصصی برگزیده بودم.
باری، آنچه را که هرگز در دانشگاهِ تهران نیافتم و نیاموختم، شاگردی در پیشِ مصاحب جبران کرد. من اگر چیزي از باریکسنجی و منطقِ علمی و ذهنیّتِ تحلیلی آموخته ام، دستِ کم بخشي از آن را وامدارِ مصاحب ام، بهویژه حسّاسیّت یافتن به مسألهی زبانِ علمی و دنبال کردنِ آن را. حدود دوسالي که در دایرةالمعارف کار کردم، چنان که گفتم، بسیار بیش از تمامیِ دورهیِ لیسانس و دکتریِ نیمهکاره برایام آموزنده بود و در روزگارانِ بعدی، در کارهایِ علمی و ادبی و فرهنگنویسی، بسیار به کارـام آمد.
این مقاله برایِ بخشِ ویژهیِ غلامحسینِ مصاحب در مجلّهیِ نگاهِ نو، شمارهیِ ۸۲ تابستانِ ۱۳۸۸، نوشته شده و این جا با اندکي ویرایش دوباره نشر میشود.
در این باره نکـ : داریوش آشوری، زبانِ باز (تهران، نشر مرکز، ١٣٨٧)، ص ٧٦-٧٧
استاد عزیز
کتاب “عرفان و رندی در شعر حافظ” را که در دست داشتم، هر صفحه را که می خواندم برای من لذتی مثل شهود داشت همراه با حسرتی که به نوعی عصبانی ام می کرد. حسرت آنچه می توانستی داشته باشی و زمان ازدست رفته و خاطره ی کلاس حافظی که استاد تو رافقط جزوه نویس می خواست و برای آنکه تورا برجای خود بنشاند یا برماند تا می توانست حرفهای مه آلود می زد. حسرت تفاوت ره… من سالهای 70 دانشجو بودم و نظام همان نظام “طوطی پرور” بود و غم انگیز این که هنوز هم هست.
امروز ما لابه لای نوشته ها و گفته های شماست که “روشمندی و ذهنیت تحلیلی” را می جوییم و می کوشیم بیاموزیم….، که این ما را بی شک به گونه ای ناـسرراست هم وامدار غلامحسین مصاحب می کند.
یادش گرامی
استادعزيز سلام
من پرسشي ريشه شناختي داشتم درباره دو واژه.
آيا “نَوَشتَن” و “نِوِشتَن”، مي توانند از يك ريشه باشند؟
در لغت نامه دهخدا براي اين دو واژه دو معناي متفاوت آمده است.
با تشكر هميشگي
— دوست ارجمند٬ من در زبانشناسی تاریخی تخصص ندارم. دو کلمهای که نوشته اید به نظر می رسد که باید از یک ریشه باشند٬ اما چه گونه دو تلفظ جداگانه پیدا کرده اند بر من روشن نیست. فرهنگهای در دسترس من چیزی به دست نمیدهند..
د. آ.
زیبا بود و خواندنی. قدردانیِ شما از استاد، نه مثلِ دیگر قدردانی¬هایِ ما که به تملّق می¬گراید، درس¬نامه¬ای بود خواندنی. امید آن دارم سالم و شاد بمانید.
سلام.
قدرداني از اشخاص خيلي خوبه اما خوبتر از آن اينه كه از روش آنها قدرداني بشه و راهشان ادامه و توسعه داده بشه.
مثل كاري كه آقاي حيدري ملايري داره مي كنه و واقعا چند ماهه كه من مجذوب كاراش شدم و دارم تك تك پيشنهاداشو مي خونم.
تنها كسي كه منو اميدوار كرد به اينكه زبان فارسي مي تونه علمي هم باشه (در كنار ادبي عرفاني و .. بودن)
نمي دونيد وقتي آدم مجبور نيست بگه “جذب كننده سطحي/جاذب سطحي”! و مي تونه بگه برشمنده چقدر احساس خوبيه!
سلام استاد . مي دانم كه به سايت شما و نوشته هايتان بي ربط است اما شايد نه چندان .. به هر حال عذر مرا براي اين جسارت بژذيريد :
لطفاً به اين لينك مراجعه كنيد و بخوانيد . انتظارات من از يك دولت سبز آينده :
http://www.parandeazad.blogfa.com/post-566.aspx
—بله٬ نه تنها خود-ام خواندم که به دیگران هم سفارش میکنم نوشته های دلانگیز شما را بخوانند.
د. آ.
داریوش آشوری عزیز
هنوز هم وقتی متنی از شما میخوانم به وجد می آیم. از روزی که چنین گفت زردشت را خواندم تا امروز نامتان برایم حس احترام را برانگیخته می کند.
سوالی داشتم. به دلیل خروج از ایران، فرصت نشد که جوابش را به شخصه بیابم. من میخواستم اراده معطوف به قدرت نیچه را بخوانم که کتاب را با ترجمه شما باز نیافتم. کتاب- البته به شکل ناقص- ترجمه ای دور دارد. اما ترجمه شما، لذتی دو چندان برایم دارد. میخواستم ببینم آیا کتاب را ترجمه کرده اید و اگر خیر، آیا نیتش را دارید؟
و جدای دغدغه کتاب، باز هم سلام گرم مرا پذیرا باشید که صمیمانه دوستتان دارم برای معرفی کسی به من که “به چه فکر کردن را نیاموخت”، بلکه “چگونه فکر کردن” را آموخت.
— از لطف شما سپاسگزار ام. من این کتاب نیچه را ترجمه نکرده ام. اما٬ تا آن جا که میدانم٬ گذشته از گزیدهای از آن که محمدباقر هوشیار بیش از پنجاه سال پیش ترجمه کرده بود٬ در این دهه دو ترجمه از متن کامل آن به فارسی شده است. داوری دربارهی خوب و بدشان با شما.
د. آ.
دلم مي خواست خواننده هاي مؤنث وبلاگ شما هم خواسته ها و مطالبات و دغدغه ها و نگراني هايت را با جنبش سبز درميان بگذارند و بگويند چه انتظاري از يك دولت سبز در آينده دارند .. دوست داشتم به چنين مطلبي لينك بدهم .. البته در صورتي كه شما هم دوست داشته باشي .. چون حق دادني نيست .. گرفتنيست .. اگر خودمان نخواهيم هيچ چيز عوض نمي شود حتي با وجود بستن مچ بندهايي همرنگ تمام رنگهاي رنگين كمان هم ! .. : ) ..
البته اين بدين معنا نيست كه شما به عنوان يك مرد ايراني .. يك همسر ايراني .. يك فرزند ايراني .. يك پدر ايراني .. يك برادر ايراني مطالباتي براي دختران و زنان خانواده و دوستان خودت نداشته باشي .. شما هم مي تواني بنويسي ..
سلام استاد عزیز
ایران، به وجود شما می بالد…
غرض از مزاحمت، بنده دانشجوی ارشد زبانشناسی هستم و در حال انجام تحقیقی راجع به انواع “ی” در زبان فارسی، از “ی میانجی” گرفته تا “ی وحدت” و “ِ مصدری” و….
از شما خواهشمندم به من لطف کرده و مرا راهنمایی و کمک کنید:)
از اینکه در اینجا درخواست کمک کردم پوزش می طلبم.
ممنون و خدا نگهدار
— در این مورد بهتر است از دستورشناسان حرفهای کمک بخواهید. آنچه من میتوانم٬ بر اساس کتابهای دمِ دستام٬ پیشنهاد کنم٬ مراجعه به «فرهنگِ پیشوندها و پسوندهایِ زباني فارسی» از خسرو فرشیدورد و «فرهنگِ وندهای زبانِ فارسی» از ضیاءالدین هاجری ست٬ که گمان میکنم شما بینیاز به من آنها را میشناسید.
د. آ.
دوست دانشمند
درود
حق همین است که نوشته اید. بنده نیک به یاد دارم که زمانی که در دایرة المعارف بزرگ اسلامی در کار نوشتن مقاله و ویرایش بودم، کتاب زنده یاد مصاحب کتاب بالین ما بود.وقتی به نامی برمی خوردیم که گاهی چندتا لقب و کنیه و اسم و …داشت و ما درمی ماندیم که در هنگام ارجاع باید کدام را لحاظ کرد،دایرة المعارف فارسی را باز می کردیم تا ببینیم مصاحب آن نام را ذیل چه مدخلی آورده است و همان را در نظر می گرفتیم.روانش به مینو آرام باد.
به امید دیدار در هرجا.
ارادتمند ابوالفضل خطیبی
جناب آشوری سلام،
از خدمت شما پرسشی پیرامون تغییر نام این کشور از پارس (Persia) به ایران داشتم، می خواهم دیدگاه شما را جویا شوم.
— نام ایران برای ایرانیها هیچگاه پارس نبوده. پرشیا در انگلیسی یا پِرس در فرانسه و مانند آنها در زبانهای اروپایی از یونانی٬ پارسوس٬ آمده و این نامی ست که یونانیها به امپراتوریِ هخامنشی داده بودند که مرکزِ آن ایالتِ پارسَه (فارسِ امروز) بود.
د. آ.
hello sir
im one of your readers and want to know what is ur method of mastering new languages? i want to learn dutch to read its book from origin. will it be better to read texts;just texts or to watch tv can help too? by the way, is it necessary to spend time on it or translated books can suffice me? keep on master, we need u, keep on.
and i am keen to know how is your relationship with babak ahmadi? i respect him too, like you. bye
—دوست ارجمند٬ من روشِ. ويژهای برای آموزش زبان ندارم. برای آموزشِ زبان باید از راهی با آن در تماس بود٬ با خواندنِ کتاب٬ گوش کردن به رادیو٬ تماشای تلویزیون٬ و اگر دست دهد رابطه و همصحبتی با اهلِ زبان. ولی اگر کسی بخواهد با ادبیاتِ زبانی سر-و-کار داشته باشد٬ آموختنِ طوطیوار کافی نیست. باید پیشِ آموزگار رفت و دستور زبان و ریزهکاریهای ساختاریِ آن را آموخت.
آقای بابک احمدی هم دوست عزیز و بسیار ارجمندِ من است.
زنده باشید.
د. آ.
استاد گرامی
با سلام، از واژه سازی های هوشمندانه شما بسیار بهره برده ام، اما برخی ا واژه ها مانند Practice که از قضا بسیار متداول اند با برابرهایی نظیر آنچه در فرهنگ علوم انسانی آمده کمتر جفت و جور می شوند (عمل یا پراتیک) یا دستکم با عادت های زبانی ما چندان نزدیک نیستند. آیا واژه های دیگری نیز پیشنهاد می کنید؟
— دوست ارجمند٬ من آنچه از دستام برمیآمده٬ بر اساسِ روشی که شرح داده ام٬ کرده ام. عادتهای زبانی هم دیده میشود که رفته-رفته دارد دگرگون میشود. بسیاری از پیشنهادهای فرهنگِ علومِ انسانی را اهلِ علم و مترجمان پذیرفته اند و به کار میبرند. باید بیشتر شکیبا بود. البته فهمِ اساسِ مسألهی زبانی ما را هم از یاد نباید برد. من در رسالهی «زبانِ باز» کوشیده ام آن را به صورتِ نظری و علمی طرح کنم. برای دریافتِ منطق کارِ زبانی و پیشنهادهای من در این زمینه می باید به آن کتاب هم توجه کرد. میبینم که بهویژه در میانِ نسلِ جوانِ دانشوران آن گونه طرحِ مسأله اندک-اندک جایی باز کرده است.
کامروا باشید
د. آ.
برخی از نوشته های مصاحب را خواندم و از آن بهره بردم (تئوری مقدماتی اعداد). از نوشته های شما نيز همينطور. برای نمونه در جنگی (نامش را درست بياد ندارم، شايد الفبا؟) بيت ِ “عارفی كو كه كند فهم زبان سوسن-تا بپرسد كه چرا رفت و چرا باز آمد” حافظ را بررسی كرده بوديد و من آنرا نزديك به سی سال پيش خواندم و لذت بردم. با همه احترام برای زنده ياد مصاحب، واژه “برقاطيسی” زيبا نيست. واژه الكترون در زبان يونانی به چم “كهربا”، Bernstein است. واژه های چون الكترونيك، الكتريسيته و جز اين نيز از آن گرفته شده و در زبان های اروپايی بكار می رود. جالب اين است كه عرب ها خود واژه فارسی كهربا را برای برق و الكتريسته بكار می برند. واژه های ديگری كه بجای الكترومگنتيك پيشنهاد داده شده و كم و بيش بكار می روند، عبارتند از “كاهنربايی” و “آهن كهربايی”.
تندرست و شاد و پيروز باشيد